1392/5/7 ۱۲:۴۷
حوادث صدر اسلام و به ويژه رويدادهاي دوران حيات پيامبرعظيمالشأن اسلام (ص) همواره مورد توجه انديشمندان و متفكران اسلامي و غيراسلامي قرار گرفته است. اهميت اين رويدادها به اين جهت است كه هم افراد تاثيرگذار در اين حوادث، حائز اهميت بودند و هم خود آن رويداد در روند تاريخي اسلام موثر بوده است اما در ميان همه اين اتفاقات، حادثه فتح مكه ميتواند از جهات گوناگون اهميت بيشتري داشته باشد.
حوادث صدر اسلام و به ويژه رويدادهاي دوران حيات پيامبرعظيمالشأن اسلام (ص) همواره مورد توجه انديشمندان و متفكران اسلامي و غيراسلامي قرار گرفته است. اهميت اين رويدادها به اين جهت است كه هم افراد تاثيرگذار در اين حوادث، حائز اهميت بودند و هم خود آن رويداد در روند تاريخي اسلام موثر بوده است اما در ميان همه اين اتفاقات، حادثه فتح مكه ميتواند از جهات گوناگون اهميت بيشتري داشته باشد. ما در اين نوشتار خواهيم كوشيد نگاه تاريخي گذرايي به اين رويداد مهم داشته باشيم. سال ششم هجري، پيامبراسلام (ص) در حديبيه قرارداد صلح را با سران كفر امضا كردند. آن روز شايد بسياري از اطرافيان ايشان تصور نميكردند كه اين قرارداد قرار است كليد فتح مكه و بازگرداندن قبله مسلمانان به اهلش باشد. اما دو سال پس از اين ماجرا بود كه اين اتفاق افتاد و كلمه توحيد بر فراز خانه توحيد طنين انداز شد. بر اساس يكي از بندهاي توافقنامه حديبيه، مسلمانان و قريش ميتوانستند با هر قبيلهيي پيمان ببندند. بر اساس اين ماده، قبيله «خزاعه» با مسلمانان همپيمان شدند و پيامبر اسلام دفاع از آب و خاك و جان و مال آنان را به عهده گرفتند و در مقابل نيز قبيله «بنيكنانه» كه از دشمنان ديرينه قبيله «خزاعه» و هم مرز آنان بودند، با قريش همپيمان شدند. قريشيان در سال هشتم و در پي ناكامي مسلمانان در يك ماموريت نظامي، تصور كردند كه مسلمانان دچار ضعف شدهاند و بر اساس همين تحليل نادرست، اقدام به توزيع سلاح در ميان بني كنانه كردند. افراد بنيكنانه نيز شبانه و به وسيله سلاحهاي اهدايي قريش به قبيله خزاعه هجوم بردند و جمعي از آنان را به قتل رساندند. خبر اين اقدام ناجوانمردانه خيلي زود به پيامبراسلام (ص) رسيد و اين رفتار آنان، نقض آشكار قرارداد صلح از سوي مكيان به حساب ميآمد؛ در اين ميان پيامبرگرامي اسلام(ص) به آسيبديدگان دلداري و وعده دادند كه در برابر اين عمل ننگين، سكوت نخواهند كرد. اما هيچ كس تصور نميكرد كه پيامبراسلام (ص) تصميم دارند ريشه اين عهد شكني را بر كنند و مكه را از شر بتپرست و بتپرستي پاك كنند. اين تصميم مهم ميبايست با رعايت كامل اصل غافلگيري اجرايي ميشد. زيرا پيامبر (ص) درصدد بودند كه با كمترين درگيري و جلوگيري از هر گونه خونريزي و خشونت، مكه را فتح كنند و اگر احيانا مكيان از تصميم ايشان آگاه ميشدند، درگيري پيش ميآمد و چه بسا كشتار بزرگي اتفاق ميافتاد. به همين دليل براي عملي ساختن اين مهم، تمام راههاي منتهي به مكه، تحت مراقبت ماموران حكومت اسلام قرار گرفت و رفت و آمدها، شديدا كنترل ميشد تا مبادا خبري از تصميم بزرگ پيامبر (ص) براي فتح مكه به اهالي آن ديار برسد. لشكريان اسلام در حالي خود را آماده و مهيا براي نهايي كردن تصميم پيامبر (ص) ميكردند كه ناگهان جبرييل به پيامبرعظيمالشأن اسلام(ص) گزارش داد كه يكي از اهالي شهر مدينه، نامهيي حاوي خبر حمله قريب الوقوع مسلمانان به مكه نوشته و به زني به نام «ساره» پولي داده است تا وي آن نامه را به قريش برساند. پيامبر(ص) به محض اطلاع از اين خبر، به امير مومنان علي(ع) ماموريت دادند كه به همراه دو نفر ديگر، آن زن را تعقيب كنند، او را دستگير كرده و نامه را از وي بگيرند زيرا پيامبر(ص) كاملا آگاه بودند كه اگر مكيان از تصميم بزرگ ايشان آگاهي پيدا ميكردند واقعهيي خونين به پا خواهد شد و ايشان براي جلوگيري از اين اتفاق ناچار بودند جلوي هرگونه درز خبر را بگيرند. امير مومنان علي(ع) به اتفاق همراهيانشان در نقطهيي به آن زن رسيدند و از او خواستند تا نامه را به آنان بدهد. اما او داشتن نامه همراه خود را تكذيب ميكرد. علي عليهالسلام در مقام يك سرباز مطيع و معتقد فرمود: «به خدا قسم! پيامبر هرگز خلاف نميگويد، بايد نامه را بدهي»پافشاري حضرت علي(ع) و اطمينان ايشان به سخن پيامبر(ص) سبب شد كه ساره دست از انكار بردارد. او پذيرفت كه به همراه خود نامهيي دارد و بعد به حضرت گفت كه مقداري فاصله گيرد. سپس نامه كوچكي را از لابهلاي تابهاي گيسوان بلند خود بيرون آورد و به امام علي (ع) تسليم كرد و به اين ترتيب بود كه يكي از توطئهها عليه تصميم حضرت محمد (ص) خنثي شد.سپاه اسلام روز دهم ماه مبارك رمضان از مدينه به سمت مكه حركت كرد. پيامبر (ص) در طول مسير نيز مراقب بودند كه اهل مكه از حركت مسلمانان آگاهي پيدا نكنند. در طول اين مسير اتفاقي افتاد كه چهره مهربان پيامبر (ص) را به تصوير ميكشد. جريان از اين قرار است كه دو نفر از بنيهاشم مسلمان نشده بودند. اين دو نيز با شيوع اسلام در سرتاسر شبه جزيره، تصميم گرفتند كه مكه را ترك گويند و به مسلمانان بپيوندند. آنان در نيمه راه با لشكر اسلام روبهرو شدند و با توجه به رفتار بسيار خصمانهيي كه در دوران كفرشان با مسلمانان داشتند، چندان از حضور اين دو تن، از سوي مسلمانان استقبال نشد. امير مومنان علي(ع) كه به روحيات و عواطف پيامبر (ص) وارد بود، به هر دو نفر فرمودند: برويد در برابر پيامبر رحمت(ص) بايستيد و جملهيي را كه برادران يوسف، در مقام معذرت و عرض پوزش به او گفتند، شما نيز بر زبان جاريسازيد. { برادران يوسف در مقام درخواست عفو چنين گفتند: لقدْ آثركالله عليْنا و إِنْ كُنّا لخاطِئِين؛ خدا تو را بر ما برتري داده و ما از خطاكاران بوديم. يوسف از شنيدن جمله فوق، آنها را با جمله زير عفو كرد و گفت: لا تثْرِيب عليْكُمُ الْيوْم يغْفِرُالله لكُمْ و هُو أرْحمُ الرّاحِمِين؛ امروز بر شما مواخذهيي نيست، خدا شما را بخشيد و او ارحم الراحمين است}. سپس امير مومنان افزودند: اگر شما جمله اول را بر زبان جاريسازيد، او حتما شما را با جمله دوم پاسخ خواهد داد زيرا ايشان رحمت للعالمين هستند. آنان از آن راهي كه امير مومنان نشان داده بود وارد شدند. پيامبر (ص) نيز مانند يوسف و با رويي گشاده و بخششي بيمثال از خطاهاي آنان گذشت و آنان را به دين مبين اسلام دعوت كرد؛ سپس هر دو از آن لحظه لباس جهاد بر تن كردند و تا پايان عمر در آيين توحيد پايدار ماندند و به اين ترتيب جلوهيي از رحمت پيامبر(ص) نمايان شد. سپاه اسلام به نزديكي مكه رسيده بود و هنوز مكيان از حضور آنان آگاهي نداشتند. اينبار نيز پيامبر گرامي اسلام(ص) تدبيري انديشيدند و دست به اقدامي زدند كه بتوانند بدون درگيري و جنگ مكه را تصرف كنند. ايشان دستور دادند كه سربازان اسلام در نقاط مرتفع آتش افروزند و براي ايجاد ترس و وحشت بيشتر، دستور دادند هر فردي به طور مستقل آتش افروخته، تا نواري از شعلههاي آتش كليه كوهها و نقاط مرتفع را فراگيرد تا مكيان به فكر جنگ و خونريزي نيفتند و بدون هرگونه مقاومت نظامي تسليم محمد(ص) شوند. زبانههاي آتش و شعلههاي آن در دل شب رعب و وحشتي در دل اهل مكه انداخت و توجه آنها را به جانب نقاط مرتفع جلب كرد. «ابوسفيان بن حرب» به همرا چند تن از افراد خود، كه از سران مكه بودند براي تحقيق از مكه بيرون آمدند و در اطراف مكه با عباس عموي پيامبر(ص) روبهرو شدند. عباس با توجه به آگاهي از تصميم پيامبر(ص) به آنان گفت: به خدا سوگند! اين شعلهها و آتشها مربوط به سربازان محمد (ص) است. او با سپاه بس نيرومند به جانب قريش آمده و هرگز قريش تاب مقاومت آن را ندارند. سخنان عباس، لرزه شديدي بر اندام ابوسفيان افكند و در حالي كه بدنش ميلرزيد و دندانهايش به هم گره خورده بود، رو به عباس كرد و گفت: پدر و مادرم فدايت! چاره چيست؟ عباس گفت: چاره اين است كه همراه من به ملاقات پيامبر(ص) بيايي و از او امان بخواهي وگرنه جان همه قريش در خطر است.
سپس او را به همراه خود به اردوگاه مسلمانان برد و صبح فردا ابوسفيان خدمت پيامبر رحمت (ص) رسيد. شايد برخي انتظار داشتند كه پيامبر (ص) او را به خاطر همه جنايتهايي كه در تمام اين دوران و با تمام توان عليه مسلمانان كرده است، به مرگ محكوم كنند. ابوسفيان نيز چه بسا انتظار چنين حكمي را ميكشيد. او با وحشتي كه سر تا پايش را فراگرفته بود، در برابر پيامبر(ص) قرار گرفت. وقتي چشم پيامبر(ص) به ابو سفيان افتاد، گفت: آيا وقت آن نشده است كه بداني جز خداي يگانه، خدايي نيست؟ ابو سفيان در پاسخ وي گفت: پدر و مادرم فداي تو باد، چقدر بردبار و كريمي و با بستگان خود مهرباني؛ من اكنون فهميدم كه اگر خدايي جز خداي تو بود تاكنون به سود ما كاري انجام ميداد. پيامبر(ص) پس از اقرار وي به يگانگي خدا افزود: آيا وقت آن نشده كه بداني من پيامبر خدايم؟ ابوسفيان هر چند بدون ايمان و باور حقيقي، جمله قبلي خود را تكرار كرد و گفت: چقدر تو بردبار و كريمي و با خويشاوندان مهرباني؛ من نيز به رسالت شما ايمان آوردم. اين ايمان ابوسفيان هرچند مطلوب نبود اما براي پيامبر (ص) كه درصدد بودند مكه بدون درگيري و خشونت و پرهيز از هرگونه خونريزي فتح شود مغتنم شمرده ميشد. رسول رحمت(ص) به ابوسفيان و همراهيانش اجازه دادند تا به مكه برگردند و به مردم اطمينان دهند كه هر كس به محيط مسجدالحرام پناهنده شود يا سلاح به زمين بگذارد و در پي كارزار با سپاهيان اسلام نباشد و بيطرفي خود را اعلام كند يا در خانهاش را ببندد يا به خانه ابوسفيان پناه ببرد، از تعرض ارتش اسلام محفوظ خواهد ماند. البته پيش از آنكه برود، ابوسفيان در كنار پيامبر(ص) ايستاد و سپاه عظيم اسلام را مشاهده كرد و همين امر نيز باعث شد كه او كاملا روحيه خود را ببازد و توهم هرگونه ايستادگي در برابر سپاه عظيم و شكستناپذير اسلام را از سرش بيرون كند. ابوسفيان به مكه بازگشت و خبر حضور سپاه بزرگ اسلام را به مكيان منتظر داد و ضمن ابلاغ پيام پيامبر (ص) در باب محدودههاي امن، آنان را از هرگونه مقابله و درگيري هراساند. «ابوسفيان» با اين پيام، آنچنان روحيه مردم مكه را تضعيف كرد كه اگر فكر مقاومت در دستهيي نيز وجود داشت به كلي از بين رفت. پيامبراسلام (ص) در اين شرايط و با تدبيري كه از پيش انديشيده بودند، بدون هيچ گونه مقاومتي از سوي مكيان، وارد شهر مكه شدند. مركب رسول خدا با حشمت و شكوه هرچه تمامتر، از بالاترين نقطه مكه وارد شهر شد و در «حجون» كنار قبر عم بزرگوار خود «ابوطالب» فرود آمد و خيمه مخصوصي براي حضرتش زده شد تا به استراحت بپردازند. پيامبر(ص) اندكي استراحت كردند و سپس در حالي كه سوار بر شتر بودند، براي زيارت و طواف خانه خدا رهسپار مسجدالحرام شدند. لباس نظامي بر تن و كلاهخود بر سر داشتند و مهاجران و انصار با هالهيي از عظمت او را پوشانده بودند. در مسير آن حضرت، مسلمانان و مشركان ايستاده بودند؛ گروهي از خشم و ترس بهتزده بودند، دستهيي ابراز شادي ميكردند. پيامبر عظيمالشأن اسلام با اقتدار وارد مسجد شدند و وقتي در برابر حجرالاسود رسيدند، تكبير گفتند. اصحاب نيز به پيروي از آن حضرت با صداي بلند تكبير گفتند. شور عجيبي در مسجد حكمفرما بود و شادي در دل آنان موج ميزد. مسلمانان در خاطرشان روزهايي زنده شد كه در مكه به خاطر اسلام و كلمهالله توسط مشركان و بتپرستان تازيانه خوردند و شكنجه شدند ولي اكنون با افتخار و اقتدار كلمه توحيد و يگانه پرستي را در مسجدالحرام و در قلب مكه فرياد ميكنند. پيامبر (ص) آنگاه طواف خانه خدا را شروع كردند. و در حين طواف چشمان مباركشان به بتهاي بزرگي افتاد كه فضاي مسجدالحرام را آلوده كرده بود. رسول اكرم (ص) از حضرت علي(ع) خواستند تا براي سرنگوني بتها به ياري ايشان بيايد. پيامبرگرامي اسلام (ص) با كمك اميرالمومنان علي(ع) بتهاي ظلم و جور و تحجر و خرافهگرايي را نابود ساختند تا ديگر نشاني از واپسگرايي و تحجر در شهر مقدس مكه باقي نماند و سپس طواف را به پايان رساندند و در نقطهيي قرار گرفتند تا با مردم سخن بگويند. سكوت تامي بر محوطه مسجد و بيرون آن حكمفرما بود. نفسها در سينهها حبس شده و مردم مكه و بت پرستان در آن لحظات به ياد آن همه ظلم و ستم و بيدادگريهاي خود افتاده، فكرهاي مختلفي ميكردند و هر كدام براي خود سرنوشتي دردناك را تصور ميكردند. صداي سرشار از اميد و مهرباني پيامبر رحمت در آن سكوت طنين انداز شد: «ما ذا تقولون؟ و ما ذا تظنّون؟!»؛ «چه ميگوييد و درباره من چگونه فكر ميكنيد؟!» مردم بهتزده و حيران و بيمناك ولي اميدوار به فضل و رحمت و رافت پيامبر عظيمالشأن اسلام، همگي با صداي لرزان و شكسته، گفتند: «ما جز خوبي و نيكي چيزي درباره تو نميانديشيم؛ تو را برادر بزرگوار خويش و فرزند برادر بزرگوار خود ميدانيم.» و بعد منتظر ماندند تا تصميم پيامبر(ص) را درباره خود بشنوند. فرمودند: «شما مردم، هموطنان بسيار نامناسبي بوديد. رسالت مرا تكذيب كرديد و مرا از خانهام بيرون ساختيد و در دورترين نقطه- كه به آنجا پناهنده شده بودم- با من به نبرد برخاستيد، پيروان آيين اسلام را شكنجه ميكرديد و به قتل ميرسانديد ولي من با اين همه جرايم و جفاهايي كه در حق من و پيروان من كرديد، شما را بخشيده و بند بردگي را از پاي شما باز ميكنم و اعلام ميكنم: اذهبوا فأنتم الطّلقاء؛ برويد دنبال زندگي خود، همه شما آزاد و رهاييد.» اين گونه بود كه پيامبر گرامي اسلام(ص) با تدبير و دورانديشي بيمثال خود اعلام عفو عمومي كردند و بدون هيچ گونه خونريزي و خشونت مكه را فتح و قبله را به اهالي قبله سپردند. هنگام نماز ظهر رسيد. بلال به امر رسولالله بر بالاي بام كعبه رفت و مرگ ظلم و ستم و تحجر و واپسگرايي را با ندايي ملكوتي اعلام كرد: «الله اكبر؛ الله اكبر»
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید