هویت ایرانی شعر حافظ / عبدالعلی دستغیب – بخش اول

1394/2/22 ۰۹:۵۲

هویت ایرانی شعر حافظ / عبدالعلی دستغیب – بخش اول

حافظ البته در شمار سعدی و فردوسی شاعر ملی است. خاقانی، سنایی، مولوی و... شاعران جهانی و بزرگ و والایی هستند که نظیرشان در ادب و هنر جهانی نیز کم است اما شاعر ملی نیستند. شاعر ملی، شاعری است که اشعارش را همچنان که در کاخ شاهان و سرای وزیران و امیران می‌خوانند در کلبه روستاییان و در خانقاه صوفیان نیز بخوانند.

 

حافظ البته در شمار سعدی و فردوسی شاعر ملی است. خاقانی، سنایی، مولوی و... شاعران جهانی و بزرگ و والایی هستند که نظیرشان در ادب و هنر جهانی نیز کم است اما شاعر ملی نیستند. شاعر ملی، شاعری است که اشعارش را همچنان که در کاخ شاهان و سرای وزیران و امیران می‌خوانند در کلبه روستاییان و در خانقاه صوفیان نیز بخوانند. اشعاری از این دست خواننده را به آغازهای باستانی برمی‌گرداند، به خاطره قومی؛ به وجه مشترک اندیشه و عاطفه همگانی. مولوی و خاقانی در مثل از شاعرانی نیستند که روستایی یا پیشه‌ور ایرانی بخواند و بفهمد و نسبت به آن عشق بورزد، این شاعران ساده نیستند، بغرنج‌ و دشوارند. کمتر ما را به آغازهای باستانی، به وجه مشترک خاطره قومی می‌برند. اما در شاهنامه فردوسی و دیوان سعدی و اشعار حافظ، علائم و نشانه‌های فراوانی از هویت ایرانی-به همان معنای یاد شده- آمده است. رستم فردوسی، مرد جهاندیده سعدی و پیر مغان حافظ منحصراً ایرانی‌اند. فقط در همین آب و خاک اهورایی سبز می‌شوند و می‌بالند. رستم اسطوره نیست، پهلوان واقعی است؛ پهلوان ایرانی در دوره حماسی، در دوره‌ای که نیزه پارسی تا دور دست می‌رفت و ایرانی راست می‌گفت، راست می‌اندیشید و راست بر زین اسب می‌نشست و راست‌کردار و دلیر بود. همچنان که راه هستی‌شناسی باستانی ما همان راه راستی (اشا) بوده است. فردوسی سویه دلاوری و پهلوانی ایران را در «رستم» متبلور کرده است. اما مرد جهان‌دیده سعدی، در واقع خود سعدی بعد دیگری از شخصیت تاریخی و اجتماعی ماست. این شخص انسانی بسیار انسانی است. پوست و گوشت دارد. ماجراهای هولناک زندگانی، حکمرانی ترک و تازی و خودکامگی محلی او را آزموده و فولاد آبدیده کرده است، سنگ زیرین آسیاست، هرکسی از گرد راه می‌رسد و چماقی در دست دارد، بر گرده او و افراد همانند او می‌کوبد. رحم و مروت نمی‌شناسد. مرد جهاندیده سعدی بموقعی خودش دروغ هم می‌گوید، ناسزایی را که بختِ یار می‌بیند عاقلانه، تسلیم اختیار می‌کند. اما در زمانی که بخت شمشیر و چماق به دست ادبار می‌رسد، از کمینگاه خود بیرون می‌آید و دمار از روزگار متجاوز در می‌آورد. جهاندیده سعدی سرد و گرم روزگار چشیده است، با رنج انسانی آشناست و دنبال موهومات نمی‌رود و زندگانی را چنان که هست با همه فراز و نشیب آن دوست دارد و بویژه در طوفان و گردابِ شدن‌ها و ناپایداری‌ها به این فرزان ژرف می‌رسد: «نام نیک رفتگان ضایع مکن/ تا بماند نام نیکت پایدار». اما پیر مغان نه زرتشت است و نه از قدیسیان اقوام دیگر یا خودی. نه نماد است نه کنایه و نه میترا. او ایرانی مهرآیین است. در زمانی زندگانی حافظ حضور داشته است: «پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد/ گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم». حافظ البته زرتشتی و مهر آیین نبوده است اما بر خلاف داوری نویسنده «هستی شناسی» حافظ نه فقط در بستر دینی اسلامی بلکه در بستر فرهنگ باستانی ما نیز نفس می‌کشد و در حرکت است. در کتاب هستی شناسی حافظ (بار دیگر چاپ شده در سال 1379 به نام عرفان و رندی در شعر حافظ) بر خلاف مدعای نویسنده آن آنچه «دیده می‌شود در رده رأی و نظر شخصی است». 

روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: