1394/2/19 ۱۲:۰۷
هنر، تمثیلی از جاودانهسازی است و آنگاه که روح خسته ما درنگی تأمل میکند در چیستی و هستی شیئی زیبا، به آرامش دست مییابد، اگر چه این درمان و چاره درد آدمی نیست، اما مکاشفه ابدیت است. زیبایی و میل به زیبایی هدف و موضوع امید است که دارای ذاتی غیر عقلانی است. هر چیزی پس از سیر چرخه زمانی مقدرش به ابدیت رجوع میکند، به زبان دیگر، دیروز و امروز و فردا پیوستگی داشته و یکسان است.
هنر، تمثیلی از جاودانهسازی است و آنگاه که روح خسته ما درنگی تأمل میکند در چیستی و هستی شیئی زیبا، به آرامش دست مییابد، اگر چه این درمان و چاره درد آدمی نیست، اما مکاشفه ابدیت است. زیبایی و میل به زیبایی هدف و موضوع امید است که دارای ذاتی غیر عقلانی است. هر چیزی پس از سیر چرخه زمانی مقدرش به ابدیت رجوع میکند، به زبان دیگر، دیروز و امروز و فردا پیوستگی داشته و یکسان است. اگرچه لباس ظاهر انسانیت فانی است اما باطن، روز بهروز تازه میگردد. امید ثمره رنج است و عشق آکنده از رنج است و چون عشق همان رحم و شفقت است زیبایی را ناشی میشود و خود تسلای موقتی است که شفقت طالب آن است. درد و رنج نوعی بیچارگی است که به یافتن کنه و هسته وجودیمان میانجامد و به وقت مرگ به کانون این جان به عاریت گرفته شده میرسیم که همانا خداست که روحمان را با نسیم عشقش آمیخته و آموخته بوده است. روحانی ساختن جهان اطراف یا همان آگاهی بخشیدن به ذرهذره وجود با اعطای روح خود به انسانها و اشیا آغاز میشود و روح هرچه بیشتر بخشیده شود، وسعت بیشتری مییابد. این کار زمانی اتفاق میافتد که ارواح به وحدت و یگانگی رسیده باشند. شخص اراده است و اراده هماره با نسبت به آینده تفسیر میشود. آنکه مؤمن است ایمان به چیزی دارد که در آینده محقق میشود و امیدش به آینده است. ایمان است که ما را زنده نگه میدارد. در واقع اگر چه حیات بر عقل متکی است اما منشأ و قوت آن در چیزی ماوراء طبیعی و معجزه آساست. کارکرد ایمان، آفریدن است، ایمان به خدا یعنی آفریدن خدا و چون خداوند ایمان خود را در دل ما میاندازد پس اوست که دائم خود را در ما میآفریند. عاشق مؤمن با مرگ به وصال معشوق میرسد اما تلخ لحظهای است، چه در مییابد که ابدیت ادامه دارد و هنوز منزلهای سیر و سلوک پیش روست تا روح همیشه بالنده و پویا باشد و این رقص و چرخش مؤمنانه و عاشقانه را پایانی نیست.
هرچه پیوندهای انسان و محیط بیشتر و پیچیدهتر باشند شناخت ژرفتر است و الزاماً دگرگونیهای عملی ژرفتری پدید میآورد. در این صورت شخصیت هر کسی در همان حال که از عاملهایی جبراً مانند واقعیتهای محیط میتواند به صورت نیرویی مادی در تنظیم رفتار انسانی مداخله کند. اصولاً مهمترین و اساسیترین کارکرد شناخت، پیشبینی است. انسان در پرتو آنچه بر او گذشته است درباره آنچه در پیش دارد به حدس میپردازد، در واقع همچنان که به تحریک نمودهای اکنون رفتار میکند به پیشباز نمودهای آینده هم میشتابد و اینگونه است که چنین شخصی دوراندیش است و از آیندههای گستردهتر الهام مییابد. بینش، شناخت ژرف است، بینشی که فیلسوف از راه شناخت فلسفی، دانشمند از راه شناخت علمی و هنرمند از راه شناخت هنری به آن دست مییابد. نتیجه این میشود که مهمترین انگیزههای بینش وران از واقعیت آینده سرچشمه میگیرد. چنین انسانی محض آرمان هایی که به نظر او برتر از واقعیت اکنون است از واقعیت موجود روی برمیتابد و در راه تحقق آن آرمانها از بسا لذتها و سودهای موجود چشم میپوشد.
استاد محمدرضا لطفی پس از نزدیک به پنج دهه عرق ریزان هنری و عشق به هستی، بهار عاشقان را خزان زده کرد و به لقاء حضرت دوست شتافت. او فرزند زمانه خویشتن، صدای آگاه زمان بود. هر کس که در بهار دم افسونگر او نفس کشیده باشد تا قیامت نگرانش خواهد بود. در ابتدای دهه شصت، خیلی زود راه خود را با عقل پرسشگر جدا کرد و قافله چپ و راست را پشت سر گذاشت و بال در بال عشق شد و از وادی عقل پرگشود و خلوت گزید و کناره گرفت از هرچه عقل معاش اندیش است. عرصه موسیقی جدی ایران با چند دهه تأخیر نسبت به شعر عصر مشروطیت از تاریکخانه مجلس اعیان و اشراف به دانشگاهها، خانههای کارگری و سطح جامعه آمد و با پرچمداری لطفی و جوانان عاشق همروزگارش زبان حال مردم شد. معاشرت و درک محضر استادانی همچون نورعلیخان برومند و عبدالله خان دوامی، تحقیق و بررسی موسیقی مقامی و نواحی ایران، حوصله و تحقیق در مبانی موسیقی غرب و روح عشق و امید و پشتکار از جمله عوامل موفقیتلطفی فقید در آشتی دادن نسل جوان با ردیف موسیقی دستگاهی هستند. تشکیل گروههای چاووش و شیدا و بازسازی آثار بزرگان باعث آشنایی مردم با نوعی موسیقی اندیشهورز و جدی شد. اوج همصدایی و همگرایی این گروهها با تودههای مردمی را میتوان در آینه تولید آثار درخشان سال 57 مشاهده کرد.
استاد لطفی برخاسته از توده مردم بود و ضرورت انتقال احساس نیرومندی را که تجربه کرده بود بدرستی دریافته بود و این همان هنر ملی است و نه آن هنر فرمایشی و سفارشی که تاریخ مصرف دارد و برایش مزد کافی هم میدهند. موضوعاتش و دغدغههایش حقیقتاً هنری بود و به قول تولستوی بر سطح رفیعترین جهان بینی عصر خویش جای داشت و احساساتی را تجربه کرده بود که رغبت و اشتیاق انتقال آنها را داشت. احساساتی که فاصله را بین هنرمند و شنونده یا بین گروه شنوندگان از میان برداشته و برمیدارد و در رهگذر همین رهایی شخصیت منفرد انسانهاست که نیروی اصلی جذبه و صفت برجسته هنر نهفته است. آثار او از این جهت با مخاطب ارتباط برقرار میکند و به جامعه سرایت مینماید که اثرش در مرحله نخست بر خود او سرایت میکند و همین حالت روحی هنرمندش است که بلافاصله بر شنونده تأثیر گذاشته و سرایت میکند. هنر برای او یک ضرورت بود، یعنی برای احساسی که انتقال میداد یک ضرورت باطنی احساس میکرد. صمیمیت و احساس هنری دو خصیصهای است که همیشه در هنرملی او یافت میشود. او رسالت خویش را که همانا برقراری محبت در دلها بود به انجام رسانید. سعادت انسانها در اتحاد آنها با یکدیگر است و این همان حقیقتی است که استاد آنرا از حوزه عقل به حوزه احساس انتقال داد. فضای فرهنگی و هنری ایران در اواخر دهه شصت بخصوص فضای حاکم بر موسیقی به دو بخش تقسیم میشد. بخش نخست را گروهی تشکیل میداد که با هرگونه تولید عملیمخالف بوده و فقط نظارت بر جریان تولید جامعه را برای خود برمیگزید. این گروه هرگونه فعالیت عملی را پست شمرده و میکوشید تا فعالیت نظری را یکسره از فعالیت عملی جدا کند و این در شرایطی بود که گروه دوم و اهل عمل مجالی برای فعالیت نظری مستقل نداشت.
گروه نخست با نفوذی مویرگی و خزنده، کرسیهای موسیقایی را تسخیر کرد و تا توانست نظریه ساخت و موسیقیدانان اهل عمل را تا حد مطربهای روحوضی و شیرین نواز تنزل داد و محصول به اصطلاح هنری خود را تا حد موسیقی جدی و هنری آن هم با توسل به منطق و فلسفه و حکمت و عرفانی که بر قامت ناراستشان وصلهای ناجور بود، ترفیع داد. استاد لطفی در رجعت به ایران تعادل این موازنه باطل را به نفع عمل گرایی علمی و حقیقت گویی بر هم زد و در عمل دیدیم، هر آن کس که در دایره اهل نظر تنگ نظر جمع شده بود به اردوی عمل گرایان آمد تا نسیم آزادگی در هنر به تن و جانش حیات بخشد.
برخورداری از قدرت تحلیل اجتماعی و زیرکی روشنفکرانه و پاسخ به ندای درون سبب شد تا با عزمی راسخ به ایران بیاید و با تمام قوا و برای آخرین بار هر آنچه را در سینه به امانت دارد در طبق اخلاص گذارد و به اهلش وانهد. هرچند یاران دیرین نه آن بودند که او میاندیشید اما آمد و در خانه غریب ماند و در حلقه جوانان عاشق خلوت گزید والحق که خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است؟ استاد لطفی یک عمر هنری، بیحمایت دولت، سازمان و گروه خاصی بر خود، عشق و امیدش به مردم تکیه کرد و بالید و عاشقان را بالنده کرد. او صدای مظلومیت هنر موسیقی دستگاهی ایران است که همیشه به گوش میرسد و آگاهی میآفریند و همین آگاهی است که سینه بهسینه میگردد و رقص کنان به ابدیت میپیوندد و جاودانه میشود. سپیده، مجموعههای چاووش، وطنم ایران، قافله سالار، یادوارههای طاهرزاده و برومند، گریه بید و به یاد درویش خان در کنار کنسرتهای مختلف از جمله آثار ماندگاری هستند که از این هنرمند و استاد کامل به یادگار مانده است. انتشار کتابهای سال شیدا و نشریه داخلی شیدا، برگزاری کلاسهای ردیفسازی و آوازی، ادوار ایقاعی، تحلیل ردیف، تشکیل کارگاه سازسازی و هدایت صنعتگران این عرصه، برگزاری سمینارهای نقد و بررسی و پرسش و پاسخ و رهبری گروههای سهگانه شیدا، از جمله فعالیتهای اثرگذار او در پیشبرد هنر موسیقی ایرانی است. دوازدهم اردیبهشت سال 1393، روز بزرگداشت مقام معلم، جامعه موسیقی امان نیافت تا از معلم دلسوز و عاشق، تجلیل به عمل آورد.این آخرین بهاری بود که استاد محمدرضا لطفی تا نیمه راهش با ما آمد، استادی که ردیف ناطق و دایرئالمعارف موسیقی دستگاهی ایران زمین بود و توانست جانمایههای اساسی و بنیادین موسیقی را استخراج کند و به میان مردم بیاورد و با آنها دمساز شود. مردی که عمری از ردیف پاسداری کرد و عامل به ردیف بود اما هرگز از روی دست کسی ردیف ننگاشت و مطابق مد روز ردیف ننواخت، بلکه هرچه نواخت عین ردیف بود و هست.
خوشا به سعادتش که عمری ساز خود را زد و خلقی با نوای او حالشان کوک شد.
روح بزرگ و آسمانیاش قرین رحمت و آمرزش الهی باد.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید