1394/2/19 ۰۹:۰۷
این نوشته، شرح کوتاهی است برای شناسائی بیشتر مولانا جلالالدین محمد بلخی، عارف و شاعر بلند پایه ایران و تلاشی است بهمنظور ارائه اندیشهای گرچه کهن ولی با نگرش نو به آن، که میخواهد مولانا را از دریچهای تازه به سوی شعر زندگی بنمایاند. این پنجره، دورنمائی را به نمایش میگذارد تا امواج خروشان عرفان و ادب چشم نوازتر گردد. از طرفی کشتی نشستگان امواج پرتلاطم زندگی با منظری از دریای مواج کلام شیوای مولانا به ساحل امن و آرام برسند.
بازنگاهی به زندگی، افکار و اشعار جلالالدین محمد بلخی
مقدمه:
نگارنده، پس از اعلام سال ۱۳۸۶ به نام سال مولانا جلالالدین در کتابها و مآخذ مربوط به آن بزرگوار غور و بررسی کرده و از منظری جدید اشعار او را بازخوانی کردم و شاید الهامی خدائی بود که مرا به سمتی کشاند که در آثار فاخر ادبی و عرفانی تحسین برانگیز و زندگی روشن و پرخروشی را متجلی دیدم.
آغاز حیات مولانا
مولانا متولد فروردین ماه است و سال ۸۶ هشتصدمین سال تولد او بود و به همین مناسبت سال ۲۰۰۷ از طرف سازمان علمی، فرهنگی، یونسکو به نام سال «مولانا» نامگذاری شد. نام او محمد فرزند محمد فرزند حسین حسینی خطیبی بکری بلخی معروف به جلالالدین بلخی، ملای روم و مولاناست پس از چند سده او را مولوی نیز نامیدهاند. تخلصهای دیگری هم به عنوانهای خاموش و خموش دارد. چنانکه خود او میگوید.
تا چه عالمهاست در سودای عقل
تا چه پهناهاست این دریای عقل
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی خوشتر است
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زین سبب عالم کبودت مینمود
در کودکی پدر او را «خداوندگار» نامیده و او را به این نام میخواند. وی دریافته بود که فرزندش محمد، خداوندگار سخن خواهد شد. «مولوی» متولد سال ۶۰۴ هجری قمری است که همزمان با تازش مغول به ایران به عرصه ادبیات زیستی و عرفانی پانهاد.
نامی که پدر بر او نهاد «خداوندگار» نامی از اوج بود از عواملی که او از آنها اطلاع داشت. چه خودشناور در دریای بیکران عرفان بود و شیوههای جذب و انگیزههای روحانی و رحمانی، عرشی و خدایی و حالتهای کم توجهی به مادیات و در عین حال شوق زیست و عشق به مردم و خلاقیت بیان در این وادی را در فرزند یافته بود. چنین بود که او را «خداوندگار» نامید.
غنای ظرفیت روحی و معنوی پدر آنقدر بود که به این درک رسیده بود که پسرش در آینده اعتلایی دارد که انسانها را مجذوب خویش خواهد کرد و اسرار سعادتمندی زیست و ماوراء زیست را به آنان خواهد آموخت.
این را شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، عارف نامآور و شاعر بلند پایه ایران هم که از ادیبان سده هفتم و از فاضلان عالیقدر بود؛ در مولانا یافته و به پدر او بهاءالدین ولد فرموده بود: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند». در این ملاقات «مولوی» شش ساله بوده است.
بهنظر میرسد که زندگی مولانا با زندگی پدرش در تفسیر و تعبیر روند زیست و عشق و عرفان او در هم آمیخته و برای شناسایی مولانا باید سیر زندگی پدر را نیز مرور کرد. باری بهاءالدین ولد که به او «سلطانالعلما» میگفتند و نیز خداوندگار در تبلور و تلولؤ گوهر درخشان ادب پارسی و فراز و پرواز روح آدمی در سفینه فضایی روحانی و دینی و عرفان و نیز در عرصه فراخ دشت زندگی و سلوک و اخلاق نیک نفوذ مطلوبی داشتهاند که نه تنها ایرانیان که افراد بیرون از مرز ایران مانند اروپا و ترکیه و سرزمینهای دیگر علاقهمند و مجذوب اشعار گیرا او شده و هستند و مدفن او در قونیه زیارتگاه دوستداران عشق و عرفان و ادب و در یک کلام عاشقان مولانا گردیده است.
گر عمر بشد عمر دگر داد خدا
گر عمر فنا نماند تک عمر بقا
عشق آب حیات است در این آب درا
هر قطره از این بحر حیاتیست جدا
خداوندگار از پدر آموزشهای ارزنده در عشق و تصوف و عرفان آموخته و از آنجا که در ذات خود او هم ذخایر معنوی پرباری از خداشناسی و شناخت ماوراء طبیعت وجود داشته با آثار فروزان و نافذی که در مثنوی و غزلیات شمس و رباعیات و سایر آثار خود از قبیل فیه مافیه باقی گذارد. در شور و جذبه افراد و تحول انسانها نقش هنرمندانهای داشته است. او از بدو زندگانی عرفانی و ادبی خود از سخنوران و متفکرانی است که نظام ارزشی و معنوی استواری در دنیای اسلام، ایران و جهان پی افکنده است. بدیهی است قبل از مولانا، سنایی و عطار در مسیر عرفان و گویش مثنوی بودهاند ولی مولانا کار آنها را به کمال رسانده است.
مولانا در مورد این دو شاعر گرانقدر میگوید:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم
مولانا برای انسان ارج و قربی والا در جهان هستی قائل است او به انسان توحید و عرفان القا میکند و او را برای یک زندگی درخشان رهنمون میشود او انسان را به طرف عشق،سلوک مناسب انسانی، ایمان و صداقت راهنمایی میکند.
و بشارتدهنده زندگی است و سراسر دفترهایش از اهداف والای توحیدی پیامبر اسلام مشحون است در مثنویاش که ۲۶۰۰۰ بیت را شامل است بندگان را به خداوند به طرز ویژهای به منشا اصلی او که حقیقت محض است وصل میکند و در عین حال به او آداب زندگی میآموزد
آن یکی با شمع برمیگشت روز
گرد هر بازار دل پر عشق و سوز
بوالفضولی گفت او را کی فلان
این چه میجویی به پیش مردگان
گفت من جویای انسان گشتهام
من نیابم هیچ حیران گشتهام
کی کند آن مست جز عدل و صواب
که زجام حق چشیده است او شراب
عفو کن ای عفو در صندوق تو
سابق لطفی و ما مسبوق تو
***
یاران یاران زهم جدایی مکنید
در سر هوس گریز پایی مکنید
چون جمله یکید دو هوایی مکنید
فرمود وفا که بیوفایی مکنید
عشق آب حیات است در این درآ
مهر و رأفت وصف انسانی بود
خشم و شهوت وصف حیوانی بود
زر و نقره چیست تا مفتون شوی
چیست صورت تا چنین مجنون شوی
مادرش مؤمنه خاتون که در خانه بیبی علوی (سیدهای که نسبش به حضرت علی (ع) میپیوست خوانده میشد) از شأن عرفانی و ادبی و بعدها در موعظه او بسیار مشعوف بوده و از او احساس افتخار میکرده است و به نظر میرسد که در رشد و بالندگی فرزند سهم مؤثر و بسزایی داشته است. مولانا بعد از فوت مادر با گوهر خاتون جوان دختر خواجهشرفالدین سمرقندی ازدواج کرده است. (سال ۶۲۲) در این سال او هم مرگ مادر را تحمل کرده است.
خداوندگار از پدر آموزشهای مؤثری در شعر و عشق و سلوک و تصوف و فضیلت و دانش آموخته و ما ایرانیان اغلب بسیار متاسف هستیم که چرا آرامگاه مولانای بلخی در سرزمین و موطن او ایران نیست و درجایی که خارج از کشور است و در بادی نظر چه بسا که اشخاص او را زاییده و اهل همان سرزمین میدانستند که در آن مدفون است. ولی باید گفت که او کودکی بیش نبود که به اراده پدر که مردی معتبر و خطیبی والا و فاضل و انسانی کمنظیر بود و به دلائل تلخی که برای او پیش آمده بود، از جمله تازش مغول، از بلخ مهاجرت کرده و به بغداد و شهرهای دیگر و از آنجا به آسیای صغیر و سرانجام به قونیه رفته است.
قونیه واقع در حاشیه جنوب شرقی جلگه مرکزی آسیای صغیر تختگاه سلجوقیان روم بوده است و در عین حال جزو حوزه فرهنگی ایران بوده است. لازم به گفتن است در آن موقع در بلخ، ترک بعضی واجبات موجب مجازات میشد؛ هر چند مرتکب در ترک آن معذور باشد. از طرفی طرز تفکر قشری و تعصبهای خشک بعضی داعیهداران دین و دانشمندان، او را میآزرد. او ترک دیار را از این جهت برای خود لازم دانست تا با آرامش فکری بتواند به نشر عقیده مقدس خود بپردازد. روح مسالمت جو، رأفت و احساس بخشندگی که در نهاد او وجود داشت، این خشونتها را بر نمیتافت.
پدر مولانا اهل بلخ بود و در خراسان و مولانا نیز مولدش همین شهر بوده است، در زمان محمد خوارزمشاه و نیز توأم با بیم تازش مغول، دلبستگی مردم به سلطانالعلما و تاثیر کلام و جاذبههای معنوی او موجب گردید تا در دل خوارزمشاه هراس و دهشتی پدید آید و این امر سبب شود تا بهاءولد از این شهر به قونیه مهاجرت کند.
بهاءولد (سلطانالعلما) از دانشمندان و فضلای زمان، از واعظان و از بزرگان صوفیه و در پی افکار و آراء احمد غزالی، از فیلسوفان سده پنجم و صاحب کتاب «کیمیای سعادت» بود. مردم بلخ براو گرویده و مجذوب او بودند. نوشتهاند که بهاء ولد بهواسطه رنجش خاطر خوارزمشاه در بلخ مجال قرار ندید و ناچار هجرت اختیار کرد و گویند سوگند یاد نمود تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته به شهر خویش باز نگردد.
هم در این سفر است که در مسیر خود به ملاقات شیخ عطار در نیشابور نائل شد و شیخ عطار اسرارنامه را که سروده خودش بود به مولانا «خداوندگار ۶ ساله» مرحمت کرد و این نامه در احساس و ذوق مولانای جوان اثر نیکی باقی گذارد.
بههر حال بهاءالدین ولد به اتفاق خانواده و یاران بعد از سفری به بغداد و شهرهای دیگر و بعد از زیارت خانه خدا به «قونیه» آمد. در قونیه برای بهاءالدین ولد مدرسهای بزرگ ساختند. او در این مدرسه به تدریس علوم دینی و عرفان مشغول شد شاگردان زیادی در درس او گرد آمدند. مولانا هم در زمره این شاگردان بود. تا سال۶۲۸ که مولانا جوان ۲۴ سالهای بود. پدرش در قونیه فوت کرد.
او را به دستور وزیر ایرانی پادشاه سلجوقی در بهترین مکانها به خاک سپردند و بارگاهی برای او ساختند.
در این زمان برهانالدین محقق ترمذی که از عرفا و سالکان بزرگ و از همفکران و یاران بهاءالدین ولد بود، به قونیه آمد و در جایگاه تدریس بهاءالدین ولد قرار گرفته به تدریس اشتغال یافت. با آن که دوستداران مولانا میخواستند که او تدرس پدر را بر عهده گیرد ولی با ورود سید محقق ترمذی این برنامه تحقق نیافت. چه محقق خواستار آن بود که مولانا تحصیلاتش را تکامل بخشد از اینرو مولانا عازم حلب و دمشق شد. او در هر دیدار با مولانا درسها و آموزهها و نکتههای نغزی به مولانا میآموخت.
مولانا حدود ۷ سال در دمشق و حلب بود و سپس به قونیه سرزمین آرامگاه پدر بازگشت. در این زمان او همچنین به ریاضت مشغول شد و با اجازه محقق تدریس را شروع کرد و نزدیک پنج سال به تدریس علوم دینی پرداخت و حدود ۴۰۰ شاگرد در درس او جمع شدند.
محقق ترمذی بعد از ده سال که از گذشت، مرگ بهاءالدین ولد (سلطانالعلما) سپری شد، درگذشت. بعد از وفات او را در خانقاه خودش دفن کردند. مولانا در مراسم سوگ او، با ارادت و حزن انبوهی شرکت کرد .
او در این زمان ۳۴ ساله بود و تدریس وسیعی را برعهده گرفت. گفتهاند که اکثر دانشمندان، او را مثل پیامبری مینگریسته و میستودند.
در سال ۶۴۲ در زندگی مولانا تحول عظیمی بوجود آمد و آن دیدار با شمس تبریزی (شمسالدین محمد فرزند علی فرزند ملک) بود. شمس از اهالی تبریز بود. عارفی شوریده که مولانا درباره او گفته است؛ «شمس تبریز تو را عشق شناسد، نه خرد» و این بدان معناست که «عشق» که شور و حالی است در عارفان و اهل تصوف، در شناسایی خدا و جهان حقیقت مقامی بالاتر از «خرد» دارد.
شمس تبریزی در سال ۶۴۲ بود که به قونیه وارد شد و بعد از دیدار وی بارقهای که از شناسایی حقیقت در بین او و مولانا ایجاد شده بود، به مدت ۱۶ ماه با مولانا همنشینی و مصاحبت داشته است.
مولانا از این دیدار تأثیر وافری یافت و آثار پر جاذبه شمس در او شیفتگی و در نتیجه خلاقیت ادبی و عرفانی رفیعی ایجاد کرد. این دیدار مولانا را حیرتزده کرده و این حیرت تا پایان عمر دست از سر او برنداشت.
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغز است و چه خوب است چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه
که جان را و جهان را بیاراست خدایا
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم
زهی کار زهی بار که آنجاست خدایا
فتادیم فتادیم بدانسان که نچیدیم
ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا
خورشید معنوی عشق شمس تبریز، شرارههای درخشانی بر جان شیفته به حقیقت مولانا افکند و آثاری از او به وجود آورد که مردمان را به حیرت فرو برد و عرفانیان و ادبدوستان را به شگفتی وا داشت.
در مدت این ۱۶ ماه که ۴۰ روز از آن را مولانا با شمس به تنهایی بسر برده در زیج این ستاره درخشان خدایی به مدارجی از عشق و عرفان و شوریدگی در راه حقیقت و وصول به دنیای معنوی و الاهی دست یافته است هم بعد از این زمان اشعار نغزی در توجه به مظاهر عشق و نمودهای الهی و برکت زندگی روحانی با مایه جذب و گیرایی از شمسالحق تبریزی سروده که به ادبیات فارسی غنائی بیکران بخشیده و همین امر است که دنیایی را مجذوب خود ساخته است:
ای رستخیز ناگهان و بیرحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
امروز خندان آمدی مفتاح رندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی امید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتهی هم مبتدا
در سینهها برخاسته اندیشهها آراسته
همخویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده رها
ولی از آنجا که این دوستی و مصاحبت، مریدان را از مولانا دور میکرد؛ آنها با او سر ناسازگاری گذاشته و رفتاری کردند که این امر باعث شد وی بعد از مدت ۱۶ ماه از قونیه به طرف دمشق حرکت کرده و مولانا را در حسرت و آرزوی دیدار و مصاحبت خود باقی گذارد. در این زمان سرودههایی چنین دارد:
بیهمگان بسر شود بی تو بسر نمیشود.
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بی تو بسر نمیشود
مولانا شعرهای گیرا و دلنشین در هجران این یار متنفذ عقل خروش میکند و والای خود که چون گوهری نفیس برای او ارزش داشت سروده است که جزو گنجینههای ازنده ادبی و عرفانی ما محسوب میشود:
این نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای از تو آبستن چمن وای از تو خندان باغها
ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس
ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا
ای فتنه روم و حبش حیران شدم کین بوی خوش
پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی
ای جویبار راستی از جوی یار ماستی
بر سینهها سینا ستی بر جانهائی جانفزا
مولانا در این هجران، بسیار رنج برده و اشعار پرشوری سروده است. از هنگامی که مولانا جلالالدین احساس کرد که شمس تبریزی آن مصاحب والامقام و شورانگیز در دمشق است، پیامها و نامههای مشتاقانهای برایش فرستاد.
اطرافیان خداوندگار از رفتاری که کرده بودند پشیمان شده و پوزش خواستند سپس مولانا فرزند خود سلطان ولد را به سوی دمشق برای بازآوردن شمس فرستاد.
شمس تبریزی در سال ۶۴۴ با حدود بیست نفر از مریدان و یاران مولانا که از همراهان فرزند او بودند به قونیه بازگشت به یقین در همین زمان است که مولانا میسراید:
بهار آمد بهار آمد بهار مشگبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راه و روح آمد
خرامان ساقی مهر و به ایثار عقار آمد
صفا آمد صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
آن مرد حق این بار نیز با خامی و خشونت بعضی از یاران تنگ نظر مواجه شد و در سال ۶۴۵ هجری قمری ناگهان از شهر خارج شد و دیگر معلوم نشد که به کجا رفته است.
در پی این حادثه مولانا پس از کاوشی مجّدانه و بدون نتیجه در ادامه دوری این یار ارجمند به حیرانی و سرگشتگی دچار شد و گویند تا پایان عمر در این حال باقی ماند.
بسیاری از اشعار او که به عنوان غزلیات شمس شهرت دارد، حاصل همین هجران و شوریدگی است.
در این مجموعه، کلام مولانا از درد هجران و از شوق دیدار معشوقی معنوی و روحانی سخنسرایی میکند که این شوق و شور اتصال به جهان حقیقت و حقیقت جهان دارد.در این زمان چنین سرودههایی دارد:
بروید ای حریفان بکشید یار ما را
به من آورید آخر صنم گریز پا را
به ترانههای شیرین به بهانههای زرین
بکشید سوی خانه مه خوب خوش لقا را
و گر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را
دم سخت گرم دارد که بجادویی و افسون
بزند گره بر آب و ببندد او هوا را
بمبارکی و شادی چو نگار من بیاید
بنشین نظاره میکن تو عجایب خدا را
چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان
که رخ چو آفتابش بکشد چراغها را
برو ای دل سبک رو به یمن به دلبر من
برسان سلام و خدمت تو عقیق بیبها را
ابد بودم، ترانه گویم کردی
سر دسته بزم و باده جویم کردی
سجادهنشین با وقاری بودم
بازیچة دست کودکانم کردی
پس از این غیبت شمس تبریزی که سوزی بر دل مولانا افکنده بود، شاعر گرانقدر ما صلاحالدین زرکوب را که مردی عامی و سادهدل از اطرافیانش بود، برای مصاحبه و همنشینی نظر بر شوق و جذبه خود انتخاب کرد و تا پایان عمر صلاحالدین زرکوب یعنی تا محرم ۵۶۷ هجری قمری این مصاحبت و سر سپردگی ادامه داشت.
روان شیفته حق و حقیقت و روح نا آرام خداوندگار سخن در پی تقویت روحی و روانی پیوسته در پی نور و فروغی تازه از جان فردی از اهالی حق بود و در این مسیر به دیدار پر جاذبه حسامالدین حسنبنمحمد ارمویی که رادمردی نیک سیرت و نیک آیین بود رسید و انگیزه پیدایی مثنوی معنوی در شش دفتر که از اثرهای تابان و گرانمایه ادبی ما محسوب میشود، نتیجه این دیدار پر جاذبه است.
بشنو از نی چون حکایت میکند
و ز جداییها شکایت میکند
مولانا پس از این دوره و بیان شیوای مثنوی ـ گنجینهای از سخن پارسی ـ در سال ۶۷۲ هجری قمری به دیار حق شتافته و به وصال دلدار حقیقی خود نائل شد.
اگر چرخ وجود من از این گردش فرو ماند
بگرداند مرا آن کس که گردون را بگرداند
اگر باد زمستانی کند باغ مرا ویران
بهار شهر یار من زوی انصاف بستاند
مترسان دل مترسان دل ز سختیهای این منزل
که آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند
چو من خود را نمییابم سخن را از کجا یابم
همان شمعی که داد این را هم او شمعم بگیراند
این شعر، نمونهای از سرودههای آن رادمرد بزرگ و هدایتدهنده زندگی «مولانا جلالالدین بلخی» است که هم ارزش حیات این دنیایی را جلوهگر میسازد و هم ارزش معنوی آسمانی را.
پیکر پاک او را در نزدیکی آرامگاه پدرش سلطان العلما در قونیه بخاک سپردند. همانجا که زیارتگاه مشتاقان علم و ادب و اهالی حقیقت و معناست. قبلاً این مکان به نام «باغ سلطان» شهرت داشته ولی اینک به نام آرامگاه مولانا معروف است.
مثنوی مولانا که با صفت معنوی نام برده میشود، پس از سالهای بسیار که از عمر مولانا و سخن سرائیش میگذشته، سروده شده است.
مثنوی در بحر رمَلَ و بر وزن فاعلات، فاعلات، فاعلات تنظیم گشته و این وزن معتبر گوشهای به موسیقی ایرانی که مثنویهای دیگر داشته، افزوده است.
مثنوی معنوی در شش دفتر و حاوی ۲۶۰۰۰ بیت است در این اثر رازها و ظرائف نکتهای و کلامی بسیاری نهفته است که سخن سنجان ژرفنگر و دانایان حقیقتجو و عارفان نکتهیابی رامیطلبد که آن را برای مردم بیان داشته و حتی به تعبیر و تفسیر آنها بپردازند. بدیهی است در این زمینه کارهای زیادی نیز انجام پذیرفته است که اینها خود در زمرة مأخذ پر ارج و منابع فرهنگی کشور ما محسوب میشود.مثنوی معنوی با این مصرع «بشنو از نی چون حکایت میکند»آغاز میشود.
مولانا در آغاز کتاب از «نی» و آوای دلاویز آن سخن به میان میآورد و داستان تمثیلی از زیست انسانی را ساز میکند. انسانی که از اصل و ریشه خود جدا افتاده و از جوار حق و عالم لاهوت و مصفای عشق حقیقی دور گشته است.
او انسان را به «نی» تشبیه میکند و شکوههای او را به جهت رنج فراق از اصل خود تبیین میکند و میگوید:
از نیستان تا مرا ببریدهاند
از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست اسرار من
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر میفتاد
گر نبودی ناله نی را اثر
نی جهان را پر نکرده از شکر
نی در این بیان مولانا گسترشدهنده زندگی است و میبینیم که گر چه از فراق از اصل مینالد ولی شور و شوق زیستن و خوب زیستن را یادآور میشود. جالب آنکه «نی» را به نیشکر که موجب شیرینی و شهد زندگی است، تشبیه میکند. او گسترشدهنده زندگی است. خوب است که باز هم بشارتهای او را برای زندگی مرور کنم.
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایی همچو صبر آدم ندید
رنج کوری و کری از ابتلاست
لیک رنگ احمقی قهر خداست
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
هر کجا دانه بدیدی الحذر
تا نبندد دام بر تو بال و پر
چون که دیدی دانه بگریز ای همام
ورنه چون خوردی در افتادی به دام
ای بسا کارا که اول سخت گشت
بعد از آن بگشاده شد سختی گذشت
بعد نومیدی بسی امیدهاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
در دل ما لالهزار و گلشنی است
پیری و پژمردگی را راه نیست
اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد
نشاط عیش به باغ بقا توانی کرد
اگر به آب ریاضت برآوری غسلی
همه کدورت دل را صفا توانی کرد
از محبت تلخها شیرین شود
از محبت مسها زرین شود
از محبت دردها صافی شود
و زمحبت دردها شافی شود
من ندیدم در جهان جستجو
هیچ اهلیت به از خلق نکو
به هر حال این نوای عاشق و این شور کلام از مولاناست که سهمی از رشد بالندگی ما رهروان راز هستی و مردمان خدا را به تکامل میرساند. او هر که هست گویی در رگ زندگی نفوذ کرده و در خون حیات و نفس ما جاری است.
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
مولانا در اشعارش به بشر میآموزد که با کوشش بر مبنای خداشناسی، عشق و عرفان، زندگی سالم، شاد را در پیش گیرد، با یاران و دیگران روابط شایسته مبتنی بر اخلاق نیکو داشته باشد.
در واقع زندگی و حیات گرچه پایگاه و پلی باید باشد برای رسیدن به اهداف والای سعادت انسانی و نیل به تکامل ولی او شور زندگی را خواننده آثار خود بر میانگیزاند. او با بیان موثری نسبت به زیست خوب و خوب زیستن آموزههای ارزندهای به خواننده میدهد.
پیوسته در کلامش گرچه آوایی از سروش عالم غیب نهفته است ولی زندگی کردن را به روشنی و به کمال مطرح میسازد. اینهمه شعر شورانگیز که برای شمس تبریزی سروده است، همهاش ندای جاویدی برای زندگی متبلور انسان است. او نه تنها چون هاتفی جهان باقی را به طور مؤکد طرح میکند ولی مبشری قوی نیز برای زندگی پر از امید و حرکت برای انسان است.
مآخذ:
۱ـ مثنوی معنوی ر از روی چاپ رینولد الین نیکلسون، نشر طلوع، هفته کتاب، سال ۱۳۵۶
۲ـ کلیات شمس تبریزی ر از آثار مولانا جلالالدین محمد مولوی رومی به انضمام شرح حال مولوی به قلم بدیعالزمان فروزانفر، به ضمیمه فرهنگ لغات و تعبیرات موسسه انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۶، چاپ چهاردهم
۳ـ چمن گلر نمونهای از مجموعه فرهنگ و ادب ایرانرگردآورنده حاج محمد ملایری، چاپ رامین، ۱۳۷۶، صفحات ۲۶۱ تا ۳۱۳
۴ـ تاریخ ادبیات ایران برای دبیرستانها، وزارت فرهنگ، تالیف دکتر رضا زاده شفق استاد دانشگاه، سال ۱۳۳۶،صفحات ۲۶۸ تا ۲۸۳
۵ـ مولوی و جهانبینیها در کلیتهای شرق و غرب، محمد تقی جعفری، ناشر موسسه انتشارات بعثت چاپ سوم، تاریخ ندارد.
۶ـ مولانا از دیدگاه ترکان و ایرانیان ر به قلم جمعی از نویسندگان ر گردآوری رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران آنکارا، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول پاییز ۱۳۶۹٫
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید