چگونه باید پاسدار شاهنامه بود؟ / بهروز غريب پور

1392/2/25 ۱۱:۵۶

چگونه باید پاسدار شاهنامه بود؟ / بهروز غريب پور

هر بار كه اپراي عروسكي رستم و سهراب را چه در ايران- تهران، مشهد، گرگان و چه در اروپا و آسيا، دوبي، تفليس، رم و پراگ اجرا كرده ايم اين منولوگ –تك گويي - بي نظير، كه با فرياد رستم آغاز مي شود: كدامين پدر اينچنين كاركرد سزاوارم اكنون به گفتار سرد. .

هر بار كه اپراي عروسكي رستم و سهراب را چه در ايران- تهران، مشهد، گرگان و چه در اروپا و آسيا، دوبي، تفليس، رم و پراگ اجرا كرده ايم اين منولوگ –تك گويي - بي نظير، كه با فرياد رستم آغاز مي شود:

كدامين پدر اينچنين كاركرد         سزاوارم اكنون به گفتار سرد. . .

مو برتن ايراني و غير ايراني راست كرده و اشك از چشم تماشاگران جاري كرده است. شايد بهترين نمونه اش اشك هاي آقاي بازيگر، استاد انتظامي، دوست و ياور و مشوق عزيزم بوده است كه چندين بار به ديدن اين اپرا نشسته و اشك ريخته است.

از موسيقي درخشان و اجراي گروه تئاتر عروسكي آران كه بگذريم، درد و دريغ و پايان مهيبي كه در جاي جاي داستان رستم و سهراب نهفته است دليل واقعي اين دريغ ها و اشك هاست.

پايان هايي نظير پايان تراژدي رستم و سهراب كه هزار سال است خواننده و شنونده و تماشاگر را غافلگير مي كند و هر كس را به اندازه يي كه فراخور حال و روز و انديشه اوست عميقا متاثر مي كند....

فردوسي نه تنها يك حماسه سراي بزرگ بلكه به باور من نخستين ليبره تونويس تاريخ ايران-نمايشنامه نويس اپرا- و نخستين فيلمنامه نويس كشوري است كه مردمان به ظاهر عامي اش بيش از اهل فضلش قدر بزرگان شان را مي دانند: چرا كه اگر نقالان نبودند، اگر مردمان خسته از كار و لم داده در قهوه خانه ها نبودند، و اگر نقاشان قهوه خانه ها نبودند معلوم نيست چه بر سر اين كتاب -بخوانيد فيلمنامه هاي اپراها - چه بر سر «شاهنامه» مي آمد: مگر نشنيديم كه او را كله پز خواندند ؟! مگر نخوانديم كه او را ياوه گو لقب دادند؟ مگر جدال بر سر بود و نبود او و شاه پرست و ستايشگر شاهان ناميدن او از يادمان مي رود؟ مگر مي توان بي آه و دريغ از بي توجهي مطلق دانشكده هاي تئاتر و سينما و موسيقي شبكه عظيم صدا و سيما نسبت به فردوسي گذشت ؟ مگر مي توان با مقاله نويسي و سخنراني سالي يك بار -آن هم از روي اجبار- ادعا كرد كه ما قدر او را دانسته ايم؟

فردوسي حداقل هيجده تراژدي بي نظير دارد كه بايد بر صحنه و پرده و در قاب تلويزيون زنده شوند تا انديشه عميق او نسبت به هستي، عشق، قدرت و. . . . را دريافت. بايد اين نسل را با او از نو آشنا كرد. بايد و بايد به جاي داستانك ها و نمايش هاي غربي و شرقي و نام هاي دهن پركن، اين نسل را به شناخت اين حكيم فرزانه و نمايشنامه نويس اپرا نويس و فيلمنامه نويس واداشت تا به ژرفاي نگاه او، توان او در روايت، تسلط او در ديالوگ نويسي و همچنين آفريدن داستان هاي هزار لايه او پي برد.

 در چنين حالي است كه مي توانيم ادعا كنيم كه فردوسي را قدر دانسته ايم. وجز اين هر چه كنيم نا سپاسي است و بس و در پايان، تامل كنيم و ببينيم كه اين فرزانه بي بديل چگونه و با چه انديشه يي «بزرگ نامه»ي خود را بر ما فرزندان اين سر زمين مي گشايد:

 بنام خداوند جان و خرد/ كزين بر تر انديشه بر نگذرد/ خداوند نام و خداوند جاي/ خداوند روزي ده و رهنماي/ ستودن نداند كس او را چو هست/ ميان بندگي را ببايدت بست/ خرد افسر شهرياران بود/ خرد زيور نامداران بود/ توانا بود هر كه دانا بود/ وتكرار كنيم توانا بود هر كه دانا بود. . .

  

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: