شجاعت ساده تصميم‌گيري

1392/2/10 ۱۰:۲۵

شجاعت ساده تصميم‌گيري

اسلاوي ژيژك / ترجمه: نيما مهدي‌زاده اشرفي


اسلاوي ژيژك / ترجمه: نيما مهدي‌زاده اشرفي

وينستون چرچيل در صفحات پاياني اثر سترگ خود كتاب جنگ جهاني دوم، به معضل تصميمي نظامي مي‌پردازد: پس از آنكه متخصصان (تحليلگران نظامي و اقتصادي، روان‌شناسان و هواشناسان) تحليل خود را ارائه دادند، فردي بايد عهده‌دار عمل ساده (و به همين خاطر دشوار) تقليل اين مجموعه پيچيده به دو واژه ساده «بله» يا «خير» شود؛ اينكه حمله كنيم يا منتظر بمانيم يا. . . اين عمل، كه هيچگاه نمي‌توان آن را تماما بر پايه منطق استوار ساخت، از آن مهترين است. وظيفه كارشناسان نشان دادن وضعيت موجود با تمام پيچيدگي‌هايش و وظيفه مهترين ساده‌سازي و كاستن آن به تصميمي واحد است.

 



نياز به حضور مهترين در بحران‌هاي عظيم بيشتر نمايان مي‌شود. نقش مهترين اعمال تفكيكي معتبر است- تفكيك ميان افرادي كه همچنان مي‌خواهند به پارامترهاي پيشين اقتدا كنند و افرادي كه به لزوم تغييرات بايسته آگاهند. تنها راه رسيدن به وحدت حقيقي چنين تفكيكي است، نه سازش‌هاي فرصت‌طلبانه. بياييد نمونه‌يي را در نظر بگيريم كه مساله‌ساز نباشد؛ يعني فرانسه . حتي ژاك دوكلو (مرد دوم حزب كمونيست فرانسه) در گفت‌وگويي غيررسمي اذعان كرد كه اگر در آن زمان انتخابات آزاد در فرانسه برگزار مي‌شد، مارشال پتان برنده انتخابات مي‌شد. هنگامي كه دوگل با اقدام تاريخي خود تسليم آلمان‌ها نشد و به مقاومت ادامه داد، ادعا كرد كه فقط او (و نه رژيم ويشي) يگانه سخنگوي فرانسه واقعي (و نه سخنگوي «اكثريت فرانسه»!) است. گفته او كاملا حقيقت داشت، گرچه از لحاظ «دموكراتيك» نه تنها نامشروع، بلكه به وضوح متباين با عقيده اكثر مردم فرانسه بود.
ميراث تاچر كدام است؟ سيطره نوليبرال‌ها آشكارا در حال فروپاشي است. شايد تاچر تنها هواخواه حقيقي تاچريسم بود؛ او عميقا به عقايدش باور داشت. در مقابل، نوليبراليسم كنوني (به گفته ماركس) «فقط تصور مي‌كند كه به خود باور دارد و انتظار دارد دنيا نيز چنين تصوري داشته باشد». در يك كلام، امروزه كلبي‌مسلكي كاملا رايج شده است. ما در جامعه‌يي مملو از انتخاب‌هاي ريسكي زندگي مي‌كنيم، اما انتخاب را برخي انجام مي‌دهند (مديران ارشد وال استريت) و ريسك را بقيه مي‌كنند (افراد معمولي پرداخت كننده وام)
مارگارت تاچر، زني كه هيچگاه چرخشي در مسيرش را برنمي‌تافت، چنين مهتريني بود؛ از تصميمي كه مي‌گرفت كوتاه نمي‌آمد و شايد در بادي امر اين رفتارش عاقلانه به نظر نمي‌رسيد اما رفته رفته همين رفتار، جنون منحصر به فرد او را به هنجاري پذيرفته مبدل ساخت. وقتي از تاچر پرسيدند كه بزرگ‌ترين دستاوردت چه بوده، بي‌درنگ پاسخ داد: «حزب كارگر جديد». حق با او بود. موفقيت او در اين بود كه حتي دشمنان سياسي او نيز سياست‌هاي بنيادين اقتصادي او را در پيش گرفتند. پيروزي حقيقي فائق آمدن بر دشمن نيست، بل زماني پيروزي حاصل مي‌شود كه خود دشمن از زبان شما استفاده ‌كند و بدين ترتيب كل موضوع بر پايه افكار شما بنا نهاده شود. اما امروزه ميراث تاچر كدام است؟ سيطره نوليبرال‌ها آشكارا در حال فروپاشي است. شايد تاچر تنها هواخواه حقيقي تاچريسم بود؛ او عميقا به عقايدش باور داشت. در مقابل، نوليبراليسم كنوني (به گفته ماركس) «فقط تصور مي‌كند كه به خود باور دارد و انتظار دارد دنيا نيز چنين تصوري داشته باشد». در يك كلام، امروزه كلبي‌مسلكي كاملا رايج شده است. شوخي تلخ فيلم «بودن يا نبودن» را به خاطر بياوريد: وقتي نظر افسر نازي مسوول اردوگاه‌هاي كار اجباري (ارهات) را درباره اينگونه اردوگاه‌هاي آلماني در لهستان اشغالي مي‌پرسند، با پرخاش پاسخ مي‌دهد: «كار اجباري را ما مي‌كنيم و اردو را لهستاني‌ها مي‌زنند». آيا همين نكته درباره ورشكستگي شركت انران در ژانويه 2002 (و سقوط‌هاي اقتصادي پس از آن)، كه مي‌توان آنها را تفسيري كنايه‌آميز از مفهوم جامعه ريسكي تعبير كرد، صدق نمي‌كند؟ مطمئنا هزاران كارمند و كارگري كه شغل و پس‌انداز خود را از دست دادند در معرض ريسك قرار داشتند اما اين‌ها حق انتخاب نداشتند؛ ريسك براي آنان به منزله سرنوشت محتوم بود. اما در مقابل، افرادي كه عملا اين ريسك را مي‌شناختند و مي‌توانستند در شرايط به وجود آمده مداخله كنند (يعني مديران ارشد) پيش از ورشكستگي با نقد كردن سهام و اختيارات خريد سهام ريسك خود را به حداقل رساندند. بنابراين درست است كه ما در جامعه‌يي مملو از انتخاب‌هاي ريسكي زندگي مي‌كنيم، اما انتخاب را برخي انجام مي‌دهند (مديران ارشد وال استريت) و ريسك را بقيه مي‌كنند (افراد معمولي پرداخت كننده وام). يكي از پيامدهاي عجيب سقوط اقتصادي و اقدامات جبراني پس از آن (پول‌هاي كلاني كه به بانك‌ها اعانه داده شد) احياي كتاب آين رند (مصداق بارز ايدئولوگي با گرايش «آزمندي رواست» در نظام سرمايه‌داري افراطي) و پرفروش شدن مجدد كتاب مشهور او «اتلس شانه خالي كرد» بود. برخي گزارش‌ها حاكي از آن است كه نشانه‌هايي از پيش موجود بود مبني بر اينكه سناريوي توصيف شده در اين كتاب (اينكه خود سرمايه‌داران خلاق اعتصاب مي‌كنند) به وقوع مي‌پيوندد. جان كمپبل (نماينده كنگره و طرفدار حزب جمهوريخواه) گفت: «توانگران مي‌خواهند اعتصاب كنند. تصور من گونه‌يي اعتراض (در سطحي خرد) از جانب افرادي است كه كار‌آفريني مي‌كنند. . . و از آمال خود دست مي‌كشند زيرا مي‌بينند كه چطور به خاطر آن‌‌ آمال مجازات مي‌شوند». نامعقولي اين واكنش آن است كه شرايط را به كل غلط تعبير مي‌كند: بيشتر پول‌هاي هنگفتي كه براي نجات از ورشكستگي داده مي‌شود درست به جيب (به تعبير خانم رند12) «غول‌»هايي سرازير مي‌شود كه دولت بر آنان نظارت ندارد، طرح‌هاي به اصطلاح «خلاقانه»‌شان با شكست مواجه شده است و به همين دليل باعث سقوط اقتصادي شده‌اند. الان ديگر اين متخصصان خلاق كاربلد نيستند كه به مردم معمولي و تنبل كمك مي‌كنند، بلكه بالعكس اين ماليات‌دهندگان معمولي هستند كه به كمك «متخصصان خلاق» شكست خورده شتافته‌اند. جنبه ديگر ميراث تاچر كه منتقدان چپ نيز به آن هجمه كرده‌اند صورت «اقتدارطلبانه»‌ي رهبري و بي‌توجهي وي به مشاركت دموكراتيك است. اما در اين مورد مسائل پيچيده‌تر از آن است كه به نظر مي‌رسد. اعتراضات گسترده جاري در سراسر اروپا در مطالباتي مشترك هستند كه (با خودجوش بودن و واضح بودن‌شان) «مانعي معرفت‌شناختي» براي مواجهه صحيح با بحران موجود در نظام سياسي ما به وجود مي‌آورد. اين‌ اعتراضات در واقع نسخه‌يي رايج از فلسفه سياسي دلوز را تداعي مي‌كنند: اينكه مردم مي‌دانند چه مي‌خواهند و مي‌توانند نيازشان را كشف و بيان كنند، اما اين كار تنها از طريق فعاليت و مشاركت پيوسته خودشان امكان‌پذير است. بنابراين ما نيازمند دموكراسي مستقيم فعال [مبتني بر مشاركت افراد] هستيم، نه دموكراسي غير‌مستقيم [مبتني بر نمايندگان يا پارلمان] كه هر چهار سال يك بار با تشريفات انتخاباتي خود در كنش‌پذيري و رخوت راي‌دهندگان وقفه ايجاد مي‌كند. ما نيازمند خودسازمان‌دهي توده مردم هستيم، نه يك حزب لنيني متمركز با يك رهبر واحد و قس عليهذا. اين خيال باطل خودسازمان‌دهي مستقيم مخمصه نهايي است، تصوري واهي كه بايد از بين برود، تصوري كه تبري جستن از آن دشوارترين كارهاست. آري، در جريان هر انقلابي لمحاتي پرشور از اتحاد گروهي وجود دارد كه در آن هزاران، بلكه صدها هزار، نفر دست در دست هم مكاني عمومي را اشغال مي‌كنند؛ درست مانند وضعيت ميدان تحرير در دوسال گذشته. آري لحظاتي پرحرارت از مشاركت همگاني پيش مي‌آيد كه در آن اجتماعات داخلي به بحث مي‌نشينند و تصميم مي‌گيرند، مردم با شرايط اضطراري متداوم سر مي‌كنند و بدون آنكه كسي آنها را رهبري كند، زمام امور را در دست مي‌گيرند. اما چنين شرايطي دوام نمي‌آورد؛ در اين شرايط، مفهوم «خستگي/فرسودگي» امري صرفا روان‌شناختي نيست، بلكه مقوله‌يي از جنس هستي‌شناسي اجتماعي است. اكثر افراد (از جمله خود من) اين را مي‌خواهند كه كنش‌پذير باشند و بر تشكيلات دولتي كارآمدي تكيه كنند كه اداره منظم كل ساختار اجتماعي را تضمين مي‌كند تا از اين طريق خود بتوانند كارشان را در كمال آرامش پيش بگيرند. والتر ليپمن در كتاب راي عامه (1922 ) مي‌نويسد: عوام‌الناس را بايد «طبقه‌يي متخصص» حكم براند كه «منافع‌شان وراي منافع محلي باشد». اين طبقه نخبه همچون دستگاه توليد دانشي عمل مي‌كند كه بر ضعف اساسي دموكراسي (يعني آرمان دست‌نيافتني «شهروند جامع‌الاطراف») فائق مي‌آيد. دموكراسي ما اين‌طور عمل مي‌كند: با تفويض اختيار خودمان. نكته عجيبي در گفته ليپمن وجود ندارد، او امري واضح را بازگفته است؛ عجيب اين است كه ما با آنكه اين موضوع را مي‌دانيم، باز هم به اين بازي ادامه مي‌دهيم. طوري عمل مي‌كنيم كه گويي آزاد و مختاريم؛ اما در باطن خود نه تنها قبول بلكه اصرار داريم دستورالعملي ناديدني (كه در قالب آزادي بيان متجلي مي‌شود) به ما بگويد كه به چه چيزي فكر كنيم و چه كاري را انجام دهيم. «مردم مي‌دانند چه مي‌خواهند»؛ مسلم است كه نمي‌دانند؛ و نمي‌خواهند كه بدانند. آنان به نخبه‌يي شرافتمند احتياج دارند؛ به همين خاطر است كه يك سياستمدار درستكار نه تنها از منافع مردم حمايت مي‌كند بلكه به واسطه اوست كه مردم متوجه مي‌شوند «نياز واقعي‌شان» چيست. در رابطه با توده خودسازمانده مولكولي در مقابل نظم سلسله مراتبي كه با ارجاع به رهبري كاريزماتيك قوام مي‌يابد، به اين نكته شگفت توجه داشته باشيد كه ونزوئلا (كشوري كه بابت تلاش براي توسعه گونه‌يي از دموكراسي مستقيم - شوراهاي محلي، شركت‌هاي تعاوني و كارگراني كه چرخ كارخانجات را مي‌چرخانند- مورد تحسين بسياري است) همان كشوري است كه رييس‌جمهور آن هوگو چاوز (نمونه مسلم رهبري نيرومند و كاريزماتيك) بود. گويا قانون فرويدي انتقال در اين مورد صادق است: براي آنكه افراد جامعه «از لاك خود بيرون آيند»، از چنگ كنش‌پذيري ناشي از سياست غيرمستقيم رها شوند و خود همچون كنشگر سياسي غيرمنفعل عمل كنند، رجوع به يك رهبر ضروري است، رهبري كه به آنان اين امكان را مي‌دهد كه خود را از منجلاب بيرون بكشند؛ درست مانند بارون مونشاوزن، رهبري كه از قرار معلوم مي‌دانست مردمش چه مي‌خواهند. در همين راستا، آلن بديو اخيرا گوشزد كرد كه چگونه شبكه‌بندي‌هاي افقي جايگاه مهترين كلاسيك را متزلزل مي‌كنند اما همزمان صورت‌هاي ديگري از سلطه‌گري را به بار مي‌آورند كه بسيار نيرومندتر از مهترين كلاسيك است. تز بديو اين است كه سوژه نيازمند مهترين است تا خود را به وراي حيوان‌انسان تعالي بخشد و پايبند به حقيقت‌ واقعه باشد: «مهترين كسي است كه به فرد كمك مي‌كند تا به سوژه تبديل شود. به عبارت ديگر اگر بپذيريم سوژه در كشاكش ميان فرد و جهان‌شمولي شكل مي‌گيرد، آنگاه مبرهن است كه فرد نيازمند يك واسط (و بدين ترتيب مرجعي موثق) است تا بتواند در مسيرش پيشروي كند. بايد بر جايگاه مهترين را تاكيد شود- اين درست نيست كه فرد بي‌نياز از مهترين است، حتي (و به‌ويژه) از ديدگاه رهايي‌بخشي». بديو از روبه‌رو قرار دادن نقش ضروري مهترين با حساسيت «دموكراتيك» ما هراسي ندارد: «اين نقش اساسي رهبران با جو غالب دموكراتيك منافات دارد؛ و به همين خاطر است كه من درگير منازعه‌يي سخت با اين جو هستم (هر چه باشد هر كس بايد از يك ايدئولوژي آغاز كند و به پيش رود)». ما بايد بدون واهمه عقيده او را دنبال كنيم: توسل به خودسازمان‌دهي مستقيم براي بيدار كردن افراد از خواب جزم‌انديشانه دموكراسي و تكيه كوركورانه به صورت‌هاي نهادينه دموكراسي غيرمستقيم، كافي نيست؛ هيئت جديدي از مهترين لازم است. ابيات مشهور شعر «به يك دليل» اثر آرتور رمبو را با خاطر بياوريد:


«به تلنگر انگشتت بر طبل، همه آواها مي‌تراوند و نوايي تازه سرمي‌گيرد.


به يك گامت باج‌خواهي مردان نو و قدم‌روشان.
سر بر مي‌تابي – ‌اي عشق نو!
سر برمي‌گرداني –‌اي عشق نو»!


مسلما هيچ چيز ذاتا «فاشيستي» در اين ابيات وجود ندارد- پارادوكس تمام عيار تكاپوي سياسي آن است كه افراد به مهترين نيازمندند تا آنان را از منجلاب رخوت بيرون آورد و به سوي منازعه‌يي رهاننده و تعالي بخش بر سر آزادي سوق دهد.
در اين شرايط، امروزه ما نيازمند فردي همانند تاچر براي جناح چپ هستيم: رهبري كه اقدامات تاچر را در جهت معكوس انجام دهد تا تمام پيش‌فرض‌هاي نخبگان سياسي امروز (با هر مرام و مسلكي) را زير و زبر كند.
منبع: http: //www. newstatesman. Com
تورج فرازمند اين مجموعه کتاب را در سال 1348 با عنوان «خاطرات جنگ جهاني دوم» ترجمه کرده است.

 


منبع: روزنامه اعتماد
 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: