گفتگو با ویلیام چیتیک درباره تشیع، تصوف و وحدت ادیان

1404/9/29 ۱۰:۲۴

گفتگو با ویلیام چیتیک درباره تشیع، تصوف و وحدت ادیان

دکتر چیتیک آثار ارزشمندی دربارۀ عرفان، فلسفه و ادبیات نوشته و ازجمله مستشرقانی است که در باب تصوف و عرفان اسلامی به تحقیقات و جستجوهای طراز اول پرداخته است.

عرفان و وحدت متعالی ادیان

دکتر چیتیک آثار ارزشمندی دربارۀ عرفان، فلسفه و ادبیات نوشته و ازجمله مستشرقانی است که در باب تصوف و عرفان اسلامی به تحقیقات و جستجوهای طراز اول پرداخته است. او سالهای نسبتاً طولانی در ایران اقامت داشت و در این دوره فرصت کافی در اختیارش بود تا به مطالعات عمیق در حیطۀ معنویت و عرفان اسلامی بر اساس رهیافت‌های ایرانی بپردازد. او کتاب ها و  مقالات پرشماری در زمینۀ فرهنگ و عرفان اسلامی نوشته و گفتگوی زیر از یک نشریه سوئدی برگرفته شده است.

‏  ***

شیعیان اغلب  به جای واژۀ «تصوف»، از «عرفان» سخن می‌گویند. آیا واقعاً بین عرفان و تصوف تفاوتی هست؟

شیعیان ایرانی به دلایل مختلف که تاریخش به زمان صفویان بدین‌سو بازمی‌گردد، واژۀ عرفان را ترجیح ‌داده‌اند. تا آن زمان واژۀ عرفان و معرفت یکی از چند عبارتی بود که برای سخن گفتن از وجه اعتقادی تصوف مورد استفاده قرار می‌گرفت. وجه عملی آن غالباً تصوف یا درویشی نامیده می‌شد. حاکمان صفوی که خودشان آغازگر فرقه‌ای صوفیانه بودند، دیگر فرقه‌های صوفیانه را به حاشیه راندند.

آنان به دنبال هویت شیعی بودند نه بدان‌خاطر که شیعه بودند، بلکه همچنین بدین‌علت که دودمان آنها را از دو سلسلۀ بزرگ سنّی آن روزگار، عثمانی‌ها و بابریان هند، متمایز می‌ساخت.‏

در نتیجۀ تغییر و دگرگونی صفویان، واژۀ تصوف با اسلام عامیانه و نامرسوم مرتبط شد؛ اما عرفان با آموزه‌های فرهیختۀ شیوخ بزرگ گذشته مرتبط بود و مطالعۀ آن برای عالمِ شیعه کاملاً منطقی قلمداد می‌شد. این اتفاق به‌تدریج روی داد. همچنین باید این نکته را مدّنظر داشت که این بحث بخشی از یک گفتمان گسترده‌تر پیرامون رابطۀ تصوف و سنت اسلامی است.  هر چیزی که نام تصوف را بر خود دارد، ضرورتاً نمایندۀ آموزه‌های موثق اسلام نیست.

در زمان‌های قدیم، کسانی همچون ابن‌عربی و مولانا به تندی از مردم فاقد صلاحیتی انتقاد می‌کردند که ادعا می‌کردند شیخ صوفی‌اند و ساده‌لوحان را از پی خویش روان می‌کردند. انتقادهای تندی که بسیاری از علما در مورد تصوف مطرح می‌کردند، غالباً حاکی از آن است که عارف و صوفی نامیدن یک شخص از سوی خودش، چیزی را ثابت نمی‌کند. مسألۀ ارتباط متقابل تشیع و تصوف در طول تاریخ‌، موضوعی به غایت پیچیده است. تشیع و تسنن به یک سطح موازی از گفتگو ارتباط ‌دارند؛ اما تصوف ساحت و ماهیت متفاوت دارد و به سطحی دیگر مربوط می‌شود.

تمایز بین تشیع و تسنن به مناقشه‌هایی بازمی‌گردد که در جامعۀ نوپای اسلامی فیمابین مقامات سیاسی و دینی درگرفت. اقلیتی معتقد بودند که علی(ع) جانشین برحق پیامبر(ص) است و از سوی او به جانشینی منصوب شده و بقیه می‌گفتند باید به رهبری جدید که به شیوۀ قبیله‌ای آن زمان انتخاب شده بود، گردن نهند.

 در طول تاریخ دو جریان مهم دیگر وارد این تمایز شدند: یکی در حوزۀ شریعت و دیگری پیرامون عقیده. اغلب شیعیان از مذهب جعفری (منسوب به امام جعفر صادق(ع))، پیروی می‌کنند حال آنکه غالب سنیان یکی از چهار مذهب را مورد پیروی قرار می‌دهند. تمایز در آموزه‌ها چندان زیاد نیست.

در اغلب موارد، تفاوت بین مذهب جعفری و مثلاً مذهب مالکی به اندازۀ تفاوت بین مذهب مالکی و حنبلی هم نیست؛ اما در مورد اصول اعتقادی، سنی‌ها معمولاً‌ اعتقاد دارند که ایمان سه اصل دارد: توحید، نبوت و معاد. و شیعیان دو اصل دیگر را به این فهرست اضافه کرده‌اند: عدل که متمم توحید است و امامت که توجیهی کلامی است برای اعطای اقتدا به امام پس از عصر پیامبر(ص). ‏

تصوف به هیچ‌یک از این حوزه‌ها یعنی شریعت یا اصول عقاید مربوط نمی‌شود. تصوف ابزارهایی فراهم می‌کند که با استفاده از آنها چگونگی عمل به شریعت (به‌طور جدی)، و چگونگی فهم اصول عقاید (به‌طور صحیح) حاصل می‌آید. همچنین به یاد داشتن هدف نهایی هر دو طریقه ـ ایمان و عمل ـ که عبارت است از حضور خدا در هر جا و هر چیزی که فرد انجام می‌دهد. در این تعریف، تصوف مفهومی مرکزی است که هم به سنیان مربوط می‌شود، هم به شیعیان و این مسأله توضیح این نکته را آسان می‌سازد که چرا فرقه‌های صوفیانه در همه جا حضور و وجود دارد: در جوامع شیعی و سنّی.‏

تصوف و راست کیشی

جایگاه تصوف در ارتدوکس اسلامی کجاست؟

ابتدا باید روشن کنید که منظورتان از تصوف و ارتدوکس چیست. به‌ویژه واژۀ «ارتدوکس» بسیار مشکل‌زاست و از فقدان یک اقتدار مرکزی در سنت اسلامی سخن می‌گوید و تصوف برای مردم مختلف، معانی مختلفی دارد.‏ به بیان بسیار مختصر، «ارتدوکس» راست‌گفتاری است؛ یعنی آموزه‌ها و اعتقاداتی که حقیقی است، راست و صحیح است و مناسب.

حقیقت و راستی بر اساس سازگاری این آموزه‌ها با منابع سنت، هم منابع تاریخی (قرآن و حدیث) و هم خودِ حق، به مثابه یک امر فراتاریخی یا ناتاریخی (یعنی واقعیت الهی) مورد قضاوت قرار می‌گیرد. توافق تاریخی از دومین شهادتین یعنی «اشهد انَّ محمد رسول‌الله» تبعیت می‌کند و توافق ناتاریخی از نخستین شهادتین یعنی «اشهد ان لااله‌الّاالله»، یعنی آموزۀ توحید.

با این تعریف مختصر، سؤالات دیگری مطرح می‌شود که هر یک باب بحث جدیدی را بازمی‌کند؛ برای مثال چه کسی حق و راستی را قضاوت خواهد کرد؟ معنی توافق چیست؟ چگونه دو منبع تاریخی یعنی قرآن و حدیث را در مقابل یکدیگر ارزیابی می‌کنیم؟ اینها و سؤالات دیگری از این دست، در تعریف من جای می‌گیرند و در گذشته بحث و جدلهای بی‌پایانی را در میان مسلمان پدید آوردند و امروزه نیز به این کار ادامه می‌دهند.

نمی‌توانیم بر اساس تقلید، ایمان داشته باشیم؛ تقلید یعنی پیروی از کلام دیگری (حتی اگر آن گفتار ارتدوکس باشد). باید آنچه را که باور داریم، بفهمیم. اگرچه تقلید در موضوعات عملی واجب است (کارهایی مثل چگونه نماز بخوانیم، چگونه روزه بگیریم و...)، اما در اصول و مسائل عقیدتی حرام قلمداد می‌شود.

شما نمی‌توانید بگویید: «به خدا اعتقاد دارم، چون شیخم چنین گفته است»؛ اما منطقی است که بگویید: «بدین‌صورت نماز می‌خوانم، چون شیخم این‌گونه آموزش داده است». این شیوه‌ای است که همۀ مسلمانان بدان‌گونه نماز می‌خوانند و حاکی از آن است که نماز یک آموزۀ تاریخی است که به ما منتقل شده. مهم نیست که شیخ شما کیست؛ می‌تواند آموزگار باشد، پدر یا خواهر یا برادر.‏

با این حساب ارتدوکس چیست؟

ارتدوکس آموزۀ راست است، آموزۀ حقیقی. بر اساس قرآن، ارتدوکس ایمان به خدا، فرشتگان، کتب آسمانی، انبیا و آخرت است؛ اما هر فرد مسلمان وظیفه دارد که فهم خویش از کیستی خدا و چیستی فرشتگان و نیز فهم خویش را از آموزه‌های انبیا و کتب مقدس و اهمیت آخرت پیش نهد. اینها مسائلی هستند که در علم کلام، فلسفه و وجه نظری تصوف مورد بحث قرار می‌گیرند. علاوه بر آن،‌ دریافت دو نفر از یک موضوع دقیقاً مثل هم نیست. باور من به خدا هرگز با اعتقاد شما به خدا یکی نیست.

خدا یکی است، اما مخلوقات بی‌شمارند و اعتقادات بی‌شماری هم دربارۀ خدای واحد وجود دارد. حتی در مورد یک شخص واحد هرگز یک «دریافت» و یک «عقیده» وجود ندارد. هر کسی که با خودش صادق است، می‌داند که فهم و دریافت او از امور ـ به‌ویژه دریافتش از اعتقادات خود ـ با امید به بهترشدن، در طول زمان تغییر می‌کند و این بیشتر با توحید تطابق دارد.‏

و تصوف؟

من تصوف را تمایل مسلمانان به جستجوی یک رابطۀ شخصی با خدا می‌دانم و آن را برای سنت اسلامی هنجاربنیاد قلمداد می‌کنم. به عبارت دیگر، هر مسلمانی باید در زندگی دینی خود یک وجه صوفیانه داشته باشد. من تعلق خاصی به واژۀ تصوف ندارم و صرفاً به این دلیل از آن استفاده می‌کنم که بهترین جایگزین است. کلماتی همچون «عرفان» یا «باطنی‌گری» بار معنایی و دلالتِ ضمنی‌شان زیادی منفی است.

در حدیث معروف جبرئیل درباره «دینُکم» آمده که «دین شما» دارای سه بُعد است: «اسلام» یا عمل، «ایمان» یا اعتقاد و فهم، و «احسان» یا انجام فعل زیبا؛ یعنی زندگی کردن در هماهنگی درونی و بیرونی با خدا که بر اساس گفتۀ پیامبر اسلام(ص) «زیباست و زیبایی را دوست دارد». این سه واژه، عنوان‌های قرآنی برای این سه بُعد اساسیِ وجود انسان هستند که می‌توان آنها را جسم، ذهن و قلب نامید.

در اسلامِ کلاسیکِ ارتدوکس، همۀ این ابعاد برای کل زندگی دینی مسلمانان اساسی قلمداد می‌شد و غفلت از هر یک از آنها انسان را از سنت‌ نبوی ـ که اُسوۀ حسنه‏ای بود که خداوند برای راهنمایی انسان عرضه کرده بود ـ دور می‌افکند. «فقها» در اسلام مهارت دارند. «متکلمان» در ایمان ماهرند و راهنمایان بزرگ معنوی در احسان متخصص‌اند. این گروه سوم غالباً «صوفی» نامیده می‌شوند.‏

مکتب سنت گرایی  در شکل‌گیری اسلام غربی چه نقشی داشته است؟

من «اسلام غربی» را با اسلام مهاجران هم‏معنی نمی‌دانم، بلکه اسلامِ غربیانی می‌دانم که به عنوان مسیحی، یهودی، ملحد یا لاادری بزرگ شده‌اند. اسلام غربی می‌تواند اسلامِ فرزندان و نوه‌های مهاجران را هم در بر بگیرد؛ کسانی که می‌کوشند هویت خویش را بازیابند. برای این غربی‌ها، مکتب سنتی نقش مهمی بازی کرده و می کند، زیرا آموزه‌ها و تعالیم اسلامی را به اصطلاحاتی ترجمه کرده که برای مردمی با آموزش سکولار و مدرن قابل فهم باشد.

اسلام مهاجران معمولاً برای مردمی که دارای فرهنگ مشترک نیستند، آنقدر خاص است که نمی‌توانند جذبش کنند. مهاجران بسیار کمی به ترکیب آموزش‌های سنتی و مدرن مبادرت می‌ورزند؛ ترکیبی که برای سخن گفتن از دین در غرب مورد نیاز است. آنها ممکن است دکترها و مهندس‌های خوبی باشند، اما دین را در معنای کامل آن یعنی «دین اسلام، ایمان و احسان» نمی‌شناسند. و اگر هم بشناسند، به زبانی سخن می‌گویند که خاص دکترها و مهندس‌هاست.

وحدت متعالی ادیان

یکی از مفاهیم مهم در مکتب سنت‌گرایی، «وحدت متعالی ادیان» است. چگونه می‌توان این مفهوم را در چارچوب اسلامی توضیح داد؟‏

آنچه من درک می‌کنم، این است که هیچ وحدتی وجود ندارد، مگر وحدت خدا؛ همان‌طور که هیچ حیاتی وجود ندارد، الا حیات خدا؛ هیچ دانشی وجود ندارد، مگر علم خدا و هیچ حقیقتی نیست، مگر حقیقت خدا. اینها صفات الهی هستند و در خدا با خود خدا یکی می‌شوند.

در خدا همۀ حقایق یک حقیقت‌اند. این توحید است و هر کسی با اندکی آموزش کلام اسلامی می‌داند که تنها خدا واقعیت حقیقی است، حقیقتِ واقعیت است و مطلقاً یکی است. این بدان معناست که هر چیزی غیر از خدا متعدد است.

بر طبق آیات قرآنی خدا برای هر قومی پیامبری فرستاد. او نام برخی از این پیامبران را به ما می‌گوید و از برخی دیگر نام نمی‌برد (نساء، ۱۶۴). خدا به همۀ پیامبران یک پیام داده است: «خدایی جز من نیست، مرا بپرستید» (طه، ۱۴).

تصویر بنیادینی که قرآن به دست می‌دهد، این است که خدا یکی است، و این منبع و منشأ همۀ ادیانی است که پیامبران بنیاد نهاده اند و این ادیان به واسطۀ دو عنصر اساسی با یکدیگر وحدت می‌یابند: توحید و عبادت. همۀ ادیان الهی این موضوع را قبول دارند؛ همۀ سنتهایی که ۱۲۴هزار پیامبر بنیاد نهاده‌اند. حتی اگر برای مسلمانان، پذیرش این امر از سوی برخی ادیان (مثلاً بودیسم) دشوار به نظر برسد. اما در مورد پرستش باید بگویم که عبادت شکلهای بسیار بسیار متنوعی دارد و قرآن به تفاوت‌های موجود در آیین‌ها اشاره می‌کند. ‏

در میان تمام متون مقدس جهان، قرآن روشن‌ترین بیان را در مورد وحدت متعالی ادیان بیان کرده است. برای غالب مسلمانان مدرن، پذیرش این وحدت دشوار است، زیرا معتقدند که اسلام ادیان پیشین را نسخ کرده است و این یک نظرگاه کلامی است. نمی‌خواهم ادعا کنم که قرآن در مورد وحدت دینی کاملاً صراحت دارد یا هیچ برهان و دلیلی ضد آن بیان نکرده؛ برای مثال همواره مسألۀ تحریف آموزه‌های دینی وجود داشته است.‏

همچنین هنگامی که خداوند پیامی را ارسال می‌کند، خواهان پذیرش آن از سوی دریافت‌کنندگان است و او آنها را بهتر از خودشان می‌شناسد. نمی‌شود با این پیشنهاد که «می‌توانید از هر پیامی که دوست دارید پیروی کنید»، مفهوم پیام را ضعیف کرد. با وجود این، همواره کسانی هستند که می‌دانند خدا همانند انسان‌ها نیست، بلکه بی‌نهایت مهربان است و همۀ گناهان را می‌بخشد (زمر، ۵۳). مردمانی که چنین می‌اندیشند، در فهم وحدت دینی مشکل ندارند. وقتی قرآن می‌گوید که پیام‌های پیشین را تأیید می کند، بدین‌معناست که حقیقت، کارایی متداوم و مشروعیت آنها را تأیید می‌کند، اگر قرآن پیام آنها را نسخ کرده بود، خداوند به زبانی روشن و غیرقابل انکار این موضوع را مطرح می‌کرد. ‏

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: