1393/12/27 ۰۹:۰۷
شأن و مرتبه «انسان» در نظام عالم انسان از یک طرف به جسم وابسته است و جسم ذاتاً متغیر است و از طرفی به روح و نفس وصل است و عقل جنبه ثبات و وسیله تعالی آن است و تغییر و حرکت نحوه وجود است و وجود دو مرتبه دارد: مرتبه <شدن> و سیلان و مرتبه <بودن>. هرچه در دار هستی، هستی دارد، ظهورات و تجلیات حقیقت یگانه وجود است. انسان هم ظهور آن حقیقت یگانهای است که آرام و قرار ندارد و منزل به منزل راه کمال دیگر میپیماید؛ این حرکت هرگز توقف ندارد تا انسان با اختیار خود همه کمالات ممکن را کسب نماید.
شأن و مرتبه «انسان» در نظام عالم
انسان از یک طرف به جسم وابسته است و جسم ذاتاً متغیر است و از طرفی به روح و نفس وصل است و عقل جنبه ثبات و وسیله تعالی آن است و تغییر و حرکت نحوه وجود است و وجود دو مرتبه دارد: مرتبه <شدن> و سیلان و مرتبه <بودن>. هرچه در دار هستی، هستی دارد، ظهورات و تجلیات حقیقت یگانه وجود است. انسان هم ظهور آن حقیقت یگانهای است که آرام و قرار ندارد و منزل به منزل راه کمال دیگر میپیماید؛ این حرکت هرگز توقف ندارد تا انسان با اختیار خود همه کمالات ممکن را کسب نماید. انسان موجودی است که با اراده و اختیار خود، با حرکت از نفس جزئی خود از مرحله جمادی و نباتی و حیوانی تا مرحله ناطقیت در جهت استکمال فردی و اجتماعی خود گام برداشته، خود و جامعه خود را میسازد.آنچه درمقاله حاضر میآید تأملی برشأن مقام انسان در نظام عالم است که در ادامه می خوانید:
تعلق و وابستگی به خدا
سیر و سلوک انسان با محوریت «خداوند متعال»، شناخت او و عشق به او، معنا و مفهوم قدسی پیدا میکند. عشق به خدا با ازدیاد علم و معرفت انسان عارف، شدت و قوت پیدا میکند. عشق و محبت به عنوان کمالات عالی «حقیقت وجودی» دارای مراتبی است و شدت و ضعف دارد.
به زبان حکمت متعالیه، خداوند در مرتبه ذات خویش مظهر جمیع اسما و صفات است و همین ذات نیز، آینهای است که با آن صور تمام ممکنات مشاهده میگردند و بر حضرت ذات احدیت مکشوف میشوند. خداوند حبیب و محبوب و شاهد و مشهود در همه چیز است.
خدا آنچنان به انسان نزدیک است که «خداآگاهی» انسان عین «خودآگاهی» است و محال است که کسی خودآگاه باشد ولی خداآگاه نباشد. «نسوا الله فأنساهم انفسهم» (حشر: 19)، خدافراموشی، خودفراموشی است. «من عرف نفسه فقد عرف ربه.» تذکر رب و خدا، تذکر نفس و خود خواهد بود. «فاذکرونی اذکرکم» (بقره: 152). وجود نفس انسان عین نور و حضور است و تذکر آن همزمان تذکر خود و خداست. «... پس هر که نفس خود را نداند، خدای را نداند و از حیات آن نشأ بیبهره است.»
حصول کمال نهایی برای انسان با لقای خداوند ممکن است. یکی از معانی «لقای خداوند» یقین داشتن به ذات مقدس خداوند است، به طوری که در آن هیچ شک و تردید نباشد. این علم یقینی، ایمانآور است و این ایمان همراه محبت و عشق است.
صدرالمتألهین در جلد هفتم اسفار، بعد از بیان آرای حکما در معانی، ماهیت و غایت عشق، عشق انسانی را به حقیقی و مجازی تقسیم میکند: «عشق حقیقی همان محبت به خدا، صفات و افعال خداست... عشق مجازی هم دو نوع است: «انسانی و حیوانی.» در حقیقت عشق در عرف خاص مرادف «حب» است و آن تعلق خاص موجود با شعور به موجود زیبا، از آن حیث که زیباست. «این موجود با شعور (عاشق) هر وقت محبوب را بیابد از او دل نمیکند و وقتی هم از او دور است، خواهان وصال به اوست.»
این نوع نگاه به هستی و ترسیم رابطه عاشقانه میان خداوند و عالم هستی و در رأس همه انسان، در تربیتپذیری و کمالیابی او تأثیر بسزایی دارد. زیرا که عارف عاشق تنها شناخت خدا را میخواهد. تنها عبودیت و بندگی او را به گردن میگیرد، زیرا میداند که تنها او مستحق عبادت است. این معرفت و شناخت در تعالی روح انسان و تهذیب آن کاملاً مؤثر است. معرفت خدا و عشق به او، سبب دوری انسان از گناه و معصیت میشود. انسان عارف به خدا با تخلق به اخلاق الهی، شروع به تربیت و اصلاح خود و جامعه میکند.
حقیقت انسان
اعتقاد به روح مجرد برای انسان، ارتباط تنگاتنگی با حقیقت انسان دارد. حقیقت انسان، همان روح غیرمادی است که در تمام دوران زندگی مادی، حقیقت آن ثابت و در لحظه مرگ نیز فرشته الهی آن را از انسان میستاند.
این انسان که بعد از شناخت خدا، وارد حوزه محبت و دایره جاذبه الهی میگردد، میتواند وارد ساحت حیات اجتماعی و سیاسی شده، به اصلاح امور بپردازد. در حقیقت، این انسان خلیفه خدا در زمین میگردد؛ «و هو خلیفئ الله فی ارضه.»
با بهرهای که این انسان الهی از هستی دارد، نسخه حق تعالی است. انسان کامل آینه حق است. کاملترین تجلی خداوند در انسان کامل است. خلافت و نیابت الهی به زبان عرفان، حکمت محمدی است که در وجود عالم، حی و فعال است. انسان کامل «جامع آیات خدا» است.
بنابراین انسان مورد نظر حکمت اسلامی، خلیفه خدا، جامع آیات الهی، عارف و آزاد و خواهان رشد کمال همه انسانها است. انسان حکمت متعالیه، برعکس انسان فلسفه مادی، مرکب از روح و جسم است. از یکسو همجنس ساکنان دربار قدس و ملکوت است. از سوی دیگر همنشین خاکیان و در بند عالم طبیعت، مادهپرستی، دنیاپرستی و غفلت از موانع وصول و رسیدن به این مقامات است.
اصول تعیینکننده جایگاه انسان در نظام عالم
گام نخست و اصل اساسی در تعیین جایگاه انسان در نظام عالم، شناخت خود انسان است. با شناخت کامل خود است که انسان سرمایههای فطری خود را کشف و به فعلیت میرساند. امیال نفسانی و شهوانی خود را تعدیل میکند. در این صورت است که به سعادت نایل میشود. اما اگر غفلت بورزد و خود را نشناسد، تنها به تأمین نیازهای مادی و حیوانی خود بپردازد، گرفتار خسران میگردد و از مرتبه انسانیت به حیوانیت تنزل میکند. صدرا بر این اصل تأکید جدی دارد.
پشتوانه اصل یادشده، ایمان حقیقی به خداوند متعال است. ایمان حقیقی منشأ قرب و ولایت حق است و اگر حاصل گردد، مطمئناً مشکلات و معضلات اخلاقی و روانی حل میگردند، زیرا که با ولایت خدا، دیگر ظلمتی نمیماند «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» (سوره بقره، آیه 257).
اصل دیگر در تعالی انسان در مراتب هستی، اعتقاد به حیات عالی و حقیقی و تلاش در جهت نیل به آن است. این حیات برتر از حیات معمولی است. «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم...» (انفال، آیه 24). صدرا این اصل را از اصول زیربنایی تربیت میداند. (سه اصل، ص 19).
اصل دیگری که قرآن در این خصوص بر آن تأکید دارد، احترام به افراد انسانها براساس فضایل اخلاقی آنها است، نه موقعیت اجتماعی، نژادی، جنسیتی و... «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» (حجرات، آیه 13).
علم به معاد، اصلی است که حکمت اسلامی آن را در تعیین جایگاه انسان بسیار حیاتی و مهم میداند. آگاهی و ایمان به معاد سازنده است. مقرب الیالله و مبعد عن المعاصی است. حالت وادارندگی به عمل صالح و اطاعت و بازدارندگی از گناه و معصیت دارد. تعلیم و تربیت براساس علم به مبدأ و معاد و حکمت الهی در تحکیم رابطه حسنه با خدا و بندگان خدا، آثار و برکات فراوان دارد.
به این صورت علم النفس و معاد شناسی و باور به آن انسان را از هوا و هوسها و تمایلات سرکش (زنجیرهای درونی) و ارزشهای ضد الهی و خرافات (زنجیرهای بیرون) آزاد میکند. انسان تربیت شده در این مکتب برای تحقق عدالت همهجانبه به اصلاح مداوم خود و جامعه پرداخته، با مفاسد اجتماعی و اخلاقی مبارزه میکند.
اصل دیگری که صدرالمتألهین در تعیین جایگاه انسان و در ایجاد یک جامعه الهی و معقول بر آن تأکید دارد، تحکیم رابطه ایمان و عقل است. عقل و ایمان دو موهبت الهیاند که خداوند به بشر ارزانی داشته است و جوامع بشری، بخصوص در عصر حاضر با پیروی از آموزههای عقل و دین میتوانند از بحرانهای فکری، اخلاقی و روانی نجات یافته به سعادت همهجانبه برسند.
صدرالمتألهین در هستیشناسی جامع خود، کشف حقیقت انسان و جهان را رسالت فلسفه و عرفان میداند. با کشف حقیقت و عمل به آن است که انسان میتواند به دور از مادهپرستی و فریبکاری، زندگی برتر این جهان و زندگی سعادتبخش آخرت را از آن خود نماید.
نقش عمل در استکمال انسان
صدرالمتألهین با عزیمت از این نقطه و مطرح کردن معانی باطنی اعمال عبادی، معرفی انسان در نظام همبسته عالم را در دستور کار خود قرار میدهد.
صدرالمتألهین بعد از وجودشناسی با نگاه به غایت حیات آدمی، زیربنای انسانشناسی الهی و تعلیم و تربیت انسان موحد را پیریزی میکند. در واقع تربیت و تعلیم خود و دیگری برای صدرا جزئی از هستی و هستیشناسی است. رسیدن به غایت حیات هم در گرو معرفی انسان و تعلیم و تربیت او است.
جهانشناسی و انسانشناسی صدرا، الهی و اسلامی است و آموزههای او در فلسفه، عرفان و تفسیر، همه در عمل خود او نمودار و متجلی است، نظام معرفتی صدرا محصول هماهنگی برهان و دین است. پایبندی به لوازم برهان، شریعت و ولایت اهل بیت خمیرمایه نظام معرفتی اوست و آثار این پایبندی در سراسر زندگی، وجود خود او را احاطه کرده است.
به باور صدرا، انسان تربیت شده، عالم و آدم را با علم الهی میبیند. سلسله مراتب انسانها هم برپایه علم و قرب به خداوند استوار است. یکی از اصول محوری صدرا در مقوله «جایگاه انسان» هماهنگی و تطابق کامل میان علم و عمل است. علم همراه با عمل صالح است که عامل هجرت انسان از خودمحوری به خدامحوری است. از نگاه صدرا، مراتب کسب کمال و تربیت انسان به گستردگی عالم وجود است. قدر و قیمت آدمی به اندازه طی منازل و مراتب تربیت و کمال است. پس وقوع تحول معنوی در همه افراد یکسان نیست. زیرا هر کسی تنها و به اندازه سعه وجودی و مقدار علم و معرفت خود، پیش میرود. در این میان انسان جامع و معصومان همواره سابق و پیشرواند که همواره میان غیب و شهود و علم و عمل را جمع میکنند. الگوی صدرا در این خصوص پیامبران و امامان و عارفان کامل است، همچنان که روش و ابزار او استفاده از علوم حاصل از برهان و عرفان و قرآن است.
مطابق اصول نظری صدرا، بویژه حرکت جوهری، نفس انسان،«بودن» و ثبات ندارد، بلکه در« شدن» و صیروریت مداوم است؛ در نتیجه و اساساً انسان بالفعل وجود ندارد و تمام آدمیان دارای سیر استکمالی جوهری هستند.
اما آنچه در سیر استکمالی انسان نقش کلیدی دارد، اعمال اوست. انسان با اعمالش میتواند صورتهای کاملتری برای نفس خود بسازد. البته تنها اعمال صالح و اختیاری انسان در سیر استکمالی و تعالیاش مؤثر است؛ هر نوع عملی در تعالی انسان اثر ندارد و چه بسا برخی اعمال: اعمال فاسد و گناه آلود، انسان را به سمت و سوی پلیدی و هلاکت میکشد. بنابراین عمل ارادی و عمل صالح همانند علم و فکر صحیح در کمالیابی انسان اهمیت دارد. حصول کمال برای انسان و برتری و امتیاز او بر دیگران، بستگی به دانش و عمل به مقتضای آن دارد. دانش و شناختی که انسان را بدان برتری حاصل آید، دانش و شناخت خدا و صفات و افعال او و شناخت روز قیامت و نفس انسانی و چگونگی تربیت و پرورش اوست. چنین کمال علمی و عملی تنها از راه مجاهدتها و عبادات شرعی به دست میآید. نیل به این کمال و رهایی از شرور نفسانی و کدورت و منقصت ذنوب و معاصی تنها با ایمان حقیقی به خداوند متعال ممکن میگردد.
به اعتقاد صدرا، حتی غایت قصوای عبادات بدنی و ریاضت نفسانی، تحصیل معارف و اکتساب علوم است؛ اما نه هر معرفتی و نه هر علمی، بلکه معارف الهی و علوم برهانی که در اهمالکاری و جهل آنها ضرر سوء عاقبت و هلاک سرمدی است. علم الهی در حقیقت مخدوم سایر علوم و معارف و اصل و مبدأ و غایت جمیع حرف و صنایع و منتهای آنها است؛ باقی علوم و صنایع همه، همچون خادمان و بندگان آن هستند. همچنان که حکیم الهی و عارف ربّانی مخدوم همه عالم است و دیگران بندگان و خادمان او.
خلاصه، علوم افضل از احوال و احوال افضل از افعال و در نتیجه علم برتر از همه چیز است.
مقصود از احوال، اخلاق نفس و ملکات فاضله آن است که در تصفیه روح انسانی که «قلب حقیقی» نامیده میشود اثر میگذارند و آن را از شوائب دنیا و شواغل خلق پاک میگردانند و چون قلب پاک میشود و صفا مییابد، حقیقت برای آن آشکار میگردد.
احوال و ملکات جمیله وخوب از اعمال حسنه حاصل میشود، همان طور که صفات پست از اعمال بد.
تأثیر اعتقاد درست در کمالیابی انسان
کسی که در درک حقایق از بصیرت ثاقب برخوردار است و در تخلص و رهایی از مضایق و تنگناهای علایق و وابستگیها قدمی راسخ دارد، با چشم بصیرت نافذش حقیقت هر چیزی را میبیند و با بال همت و شوقش بدون قائد و راهبر به سوی حقایق پرواز میکند. اما کسی که چشم بصیرتش در درک حقایق کور است، میتوان تا حدی هدایتش کرد، ولی آنگاه که مقصد دور است، راه تنگ و مجال اندک و برندهتر از شمشیر و باریکتر از مو و لطیفتر از آب، کسی نمیتواند کوران را رهبری کند.
هرکس درخصوص خدا، صفات، افعال، کتب، رسل و روز رستاخیز عقیدهای نادرست و برخلاف واقع دارد، خواه از روی تقلید و خواه از طریق نظر و استبداد عقلی، در معرض خطر سوء عاقبت و بدفرجامی است و زهد و صلاحش برای دفع این خطر و رستگاریاش بسنده نیست و بلکه جز اعتقاد به حق راسخ و قول ثابت الهی، چیزی او را نجات نخواهد داد. البته سادهلوحان و کسانی که همچون بادیهنشینان، ایمانی ساده و جزم و اعتقادی مجمل و راسخ دارند، مستثنی هستند.
سوء خاتمت
سوء خاتمت و بدفرجامی گاهی از جهت اعتقادات است، و گاهی از جهت اعمال. کسانی که امور را آنچنان که هستند میبینند و تمام عمر خود را در طاعت خدا، بدون لغزش و گناهی میگذرانند، از سوء خاتمت و خسران عاقبت در امانند و این اعلی درجه عارفان است. و اما کسانی که حب ریاست و تعصبات نفسانی و انکار و استکبار و تبسط در بلدان و تسلط بر مردمان بر آنها چیره شده است، در معرض سوء عاقبت قرار دارند. زیرا سبب سوء خاتمت دو چیز است: اوّلی- که اعظم و اشدّ است- چیره شدن اعتقادات تعصبی است، که از طریق کشف و برهان یقینی به دست نیامده، بلکه حاصل تقلید و علو و استکبار است؛ چون کسانی که عقاید خود را از مجادلان کممایه میگیرند و نیز آنان که در بحث و تفکر محض فرو میروند و از بحثهای عقلی به حدود انوار مکاشفه- که در عالم نبوت و ولایت میتابد- فرا نمیروند، اینان دین شان فاسد بوده، فاقد طریق کشف و یقین هستند و هنگام مرگ دچار شک و تردید یا جحود و انکار میشوند. دومی استیلای حب دنیا و طلب جاه و منزلت است که درد و بلایی عظیم است؛ زیرا موجب ضعف ایمان میشود، که موجب ضعف محبت خداست.
عالم، مقدمه انسان کامل
تمام نظام عالم ملک از فلکیات و عنصریات و جوهریات و عرضیات آن، مقدمه وجود انسان کامل است و در حقیقت این ولیده عصاره عالم تحقق و غایه القصوای عالمیان است و از این جهت آخر ولیده است و چون عالم ملک به حرکت جوهریه ذاتیه متحرک است و این حرکت ذاتی استکمالی است به هرجا منتهی شد آن غایت خلقت و نهایت سیر است و چون به طریق کلی نظر در جسم کل و طبع کل و نبات کل و حیوان کل و انسان کل افکنیم، انسان آخرین ولیدهای است که دست تربیت حق تعالی در تمام دار تحقق به تربیت او پرداخته است.
به هر حال مقصود اوّلی از ایجاد و تکوین، عالِم ربانی است و سایر مخلوقات، یا معدات وجود و شرایط سابقه حصول وی هستند.
از نظر صدرا، مخلوقات با اعتباری بر دو قسم هستند: قسمی به آخرین مرتبه کمال میرسند و قسمی دیگر در مرتبهای پایینتر متوقف میشوند.
صدرا خط سیر تکامل آدمی را در چند مرحله ترسیم میکند:
اول: ترکِ التفات به غیر حق؛ یگانه زاد راه سالک، زهد حقیقی است و پرهیز از هر خاطر شیطانی که بر قلب وارد میشود و او را به غیر حق مایل سازد و به جانب پستی کشاند.
دوم: قوای خود را در آنچه برای آن آفریده شده به کار گیرد و همگی آنها را با امر قدسی سازگار سازد تا از درگاه غرور و فریب به درگاه عزت حق روی آورد.
سوم: باطن خویش را، همانند آینه، پاک و لطیف سازد تا تجلیات حق در آن بتابد و آنچه مددکار سالک در این راه است، فکر لطیف و عشق عفیف است.
مراتب آدمها
مراتب آدمها در عبادت و سلوک خویش بر حسب اخلاص و شئون آن، تابع درجات معرفتشان نسبت به ذات اقدس است؛ همچنین انسانها در ادراک مبدأ و معاد چند دسته هستند:
طبقه اول أصحاب مکاشفه هستند:
آنان با ترک التفات به ذوات خود و فنا اعیان شان، حق را شناخته و در برابر او به سجده افتاده، آیات او را مشاهده میکنند.
طبقه دوم أفاضل حکمایند:
اینان خدا را بر وجه دلایل صرفاً عقلی میشناسند و در حال تعقل احوال مبدأ و معاد، اوهام و خیالاتشان به صورتهای متناسب با آن تعقل بر وجه لطیف و شریف برای آنان تمثل پیدا میکند؛ در عین حال میدانند که حقیقت مبدأ و معاد برتر از آن صور وهمی و خیالی هستند.
طبقه سوم عموم اهل ایمانند:
اینان عاجز از مرتبه یاد شده در طبقه دوم هستند؛ نهایت امر آنان تصورات وهمی از مبدأ و معاد است که درخور شأن و فهم برایشان تمثل پیدا میکنند؛ اینان با وجود این مبدأ کل و معاد را از امور خیالی و وهمی تنزیه میکنند.
طبقه چهارم اهل تسلیم هستند:
این طبقه در عین ناتوانی از امور وهمی گرفتار تخیلاتند؛ ذات اقدس و ملکوت اعلی او، به صور جسمانی برای آنان تفرد و تشخص مییابد. البته آنان خدا و ملکوت او را منزه از لواحق اجسام میدانند. غیر اینان، افراد قاصر و کوتهنظر هستند که غیر جسم و جسمانیات را نمیتوانند تصور کنند.
اوصاف انسان از نگاه حکمت اسلامی
انسان در نظام همبسته عالم با خود اوصاف و نشانههایی دارد که آنها را مورد دقت و بررسی قرار میدهیم:
1. انسان موجودی است عظیم، شگفت و پرظرفیت و شناخت او بر خود او واجب است. موجودات هرچه که با عظمت و باشکوه نمایند در برابر انسان کوچک هستند. عوالم زیادی در جهان درون انسان وجود دارد که در سیر انفسی کشف میگردد و نیز انسان باید در سیر آفاقی، جهان را با همه اجزا و روابط آنها بشناسد ولی خود به شکل جزئی و فردی از آنها درنیاید. این از ویژگیهای انسان کامل است.
در حقیقت انسان کامل علت غایی خلقت است؛ هر چند به لحاظ زمان، آخر همه به ظهور آمده است.
2. انسان موجودی مرکب از روح و جسم است. از یک سو همجنس ساکنان دیار قدس و ملکوت است. از سوی دیگر همنشین خاکیان و در بند عالم طبیعت.
جوهر و حقیقت انسان، روح و تفکر است که نطق، نمایش بیرونی آن است و جز با نیل به مرتبه حیوان ناطق تحقق پیدا نمیکند. انسان واقعی غیر از جسم و پوست و گوشت است که با گذر و عبور از مراتب نباتی و حیوانی به مرتبه حقیقت خود میرسد. حیوانیت آدمی از حق گریزان است و انسانیتش از دنیا گریزان است.
3. روح انسان مراتب دارد و هر مرتبه از آن عاشق و حیران مرتبه بالاتر از خود است و قدرت فهم و درک آن را ندارد. انبیا از روح وحیانی برخوردار هستند و عرفا از روح عرفانی. توده مردم عقل جزئی، عقل معیشت و زندگی دارند:
4. برای پرواز در فضای بیکران کمال، باید شخصیت مستقل داشته باشیم و بال و پری از ذات خود برویانیم و بال و پر دیگران را به طور ساختگی به خود نچسبانیم.
انسان برای بازگشت به خویشتن خویش و نجات از سرگردانیها و افسردگیها باید هویت الهی خود را باز یابد. این انسان در بند زمان و مکان اما عاشق کمال و خواهان آن، میتواند این دامها را بگسلد و به ورای زمان پرواز کند:
5. منپرستی، خودبینی، افتخار بر دانش و نعمت نمایی، به خود استقلال دادن و خود را همهکاره پنداشتن و توکل بر خود کردن، به جای خدا، از نظر حکمت اسلامی، کلید همه محرومیتها و جداییها است و تکیه بر خدا و فنا در او سرچشمه همه رهاییها و وصالهاست. انسان مورد نظر حکمت اسلامی، موحد و یگانهپرست است، محو در ذات و صفات خداوند است؛ جز او چیزی نمیبیند. در همه کارها اراده او را میبیند.
6. انسان با آن اوصافی که بیان شد، دائماً با خود در تعارض است و با خود دشمنی درونی دارد که همواره او را به سمت پستی و حیوانیت میکشد و پیروزی انسان در سیر و سلوک الهی در مهار کردن این تعارضات درونی و دشمن به ظاهر خفته است.
7. این تعارضات درون، هم زمینهساز اختیارند و هم علامت اختیار. همچنین، تعارضات در انسان و پیش روی او نشان آن هستند که انسان موجودی است مختار و بر سر چندراهیها و هنگام انتخاب، با خود کشمکشها دارد. این کشمکشها به انسان اجازه میدهند که از میان راهها، یکی را انتخاب کند و ملزم و مجبور به پیمودن یک مسیر نباشد. هنگامی که خدا کائنات را خلق میکرد تنها به انسان اختیار ارزانی داشت.
8. انسان خلیفئالله روی زمین است. انسان در ذات خود عدم محض است و اگر بهرهای از وجود دارد، از آن جهت است که نسخه حق تعالی است. انسان کامل آینه حق است. کاملترین تجلی خداوند در انسان کامل است. خلافت و نیابت الهی در زبان عرفا، روح محمدی است که در وجود آنان حی و فعال است. انسان کامل مظهر تام و تمام الهی و آیینه سر تا پا نمای حق و نایب و خلیفه خداوند است. انسان کامل تجسم عقل کل است و با نفس کل یکی است. انسان کامل زبان خداست.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید