علی یونسی: نخبه‌زدایی علت‌العلل شكست رژیم پهلوی بود

1393/11/20 ۰۹:۲۹

علی یونسی: نخبه‌زدایی علت‌العلل شكست رژیم پهلوی بود

گزارش از سخنرانی علی یونسی مشاور رییس‌جمهور در نشست بررسی علل امنیتی و نظامی شكست رژیم پهلوی در كتابخانه ملی درآمد: ‌درباره شكست رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی علل و عوامل متعددی بر شمرده‌اند. علی یونسی، دستیار ویژه رییس‌جمهوری معتقد است كه اگرچه همه این علل و عوامل اهمیت دارند، اما از یك نكته نباید غافل شد و آن علت‌العلل اصلی این سقوط است. او معتقد است نخبه زدایی و سهیم نكردن خبرگان علت‌العلل اصلی بود كه باعث شد رژیم شاه در بزنگاه حادثه بی‌پناه باشد و هیچ كس برای شاه دل نسوزاند. در ادامه گزارشی از این نشست را می‌خوانیم

 

 

گزارش از سخنرانی علی یونسی مشاور رییس‌جمهور در نشست بررسی علل امنیتی و نظامی شكست رژیم پهلوی در كتابخانه ملی

 درآمد: ‌درباره شكست رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی علل و عوامل متعددی بر شمرده‌اند. علی یونسی، دستیار ویژه رییس‌جمهوری معتقد است كه اگرچه همه این علل و عوامل اهمیت دارند، اما از یك نكته نباید غافل شد و آن علت‌العلل اصلی این سقوط است. او معتقد است نخبه زدایی و سهیم نكردن خبرگان علت‌العلل اصلی بود كه باعث شد رژیم شاه در بزنگاه حادثه بی‌پناه باشد و هیچ كس برای شاه دل نسوزاند. در ادامه گزارشی از این نشست را می‌خوانیم

   ***

حجت‌الاسلام والمسلمین علی یونسی، دستیار ویژه رییس‌جمهوری در امور اقوام و اقلیت‌های مذهبی و دینی نخستین سخنران این نشست بود كه به بررسی علل و عوامل شكست نظام پهلوی پرداخت. وی اظهار داشت شاید نظری كه ارایه می‌كنم، از دید شما كمی نامانوس باشد. در تاریخ معاصر ما دو حادثه برای ایران رخ داده است، نخست انقلاب مشروطه و دیگری انقلاب اسلامی ایران. البته تحلیل انقلاب مشروطه برای ما ساده‌تر است، زیرا به مساله‌ای تاریخی بدل شده است و تحلیل مسائل تاریخی آسان‌تر از تحلیل مسائل جاری است. البته رژیم شاه ساقط شده است، اما هنوز جزو مسائل جاری ما است و بسیاری از كسانی كه درگیر این انقلاب بوده‌اند، هنوز حضور دارند و ذهن‌ها نیز درگیر این مساله است یعنی همچنان حب و بغض‌ها در فهم انقلاب اسلامی تاثیر دارد. در حالی كه در مورد یك مساله تاریخی چون منافع فردی و گروهی وجود ندارد، می‌توان به راحتی به تحلیل آن پرداخت، بدون اینكه پیامد سیاسی داشته باشد. در حالی كه تحلیل مسائل جاری مثل سقوط رژیم پهلوی و بر آمدن و پیروزی جمهوری اسلامی كار سختی است كه باید انجام بگیرد.

یونسی در ادامه به علل سقوط و موفقیت حوادث اجتماعی اشاره كرد و گفت: در تحلیل موفقیت و شكست روندهای اجتماعی هم باید عوامل داخلی را در نظر گرفت و هم به عوامل خارجی توجه كرد. ضمن اینكه همه این عوامل نمره یكسانی ندارند و هر یك به اندازه خودشان سهم دارند یعنی اینكه برای مولفه‌های تاثیرگذار بر حوادث اجتماعی چگونه ارزشگذاری كنیم، مساله مهمی است. علل اصلی و علل فرعی را از یك سو و علل نزدیك و علل دور را از سوی دیگر باید از یكدیگر جدا كرد و در علل اصلی هم باید گشت و آن علت‌العلل را پیدا كرد. تا زمانی كه علت‌العلل را پیدا نكنیم، تحلیل درست پیش نمی‌رود. البته در علوم اجتماعی یك علت برای یك پدیده وجود ندارد، اما گاهی همه علل هست و اتفاقی رخ نمی‌دهد زیرا علتی كه بود و نبودش تاثیر حیاتی دارد، وجود ندارد. ما معمولا علل فرهنگی، اقتصادی، نظامی، مدیریتی، مذهبی، سیاسی و... را بر می‌شماریم و برای همه آنها نیز شاهد داریم. معمولا روحانیون عادت دارند كه با یك نگاه مذهبی وقایع را تحلیل می‌كنند، اما خود آن نگاه مذهبی نیز یك شكل نیست یا اقتصاددانان مایلند كه توجیه اقتصادی بیاورند یا جامعه‌شناسان به تحلیل اجتماعی می‌پردازند و در نتیجه كسانی كه می‌خواهند حقیقت موضوع را دریابند دچار مشكل می‌شوند. مساله انقلاب اسلامی ایران بسیار پیچیده است. نوجوانان و جوانانی كه امروز انقلاب ٥٧ را در تصاویر و فیلم‌ها می‌بینند، دچار سردرگمی می‌شوند، زیرا می‌بینند كه در این تصاویر همه مردم با شور و هیجان در انقلاب شركت كرده‌اند و تظاهرات‌های پر حرارت را می‌بینند و از خودشان می‌پرسند كه این كارها برای چه رخ داده است؟ باید خیلی تلاش كرد تا این جوانان را توجیه كرد. جوانان امروز سوالات جدی دارند.

یونسی در ادامه گفت: تحلیل سقوط رژیم پهلوی و ظهور انقلاب اسلامی را باید با هم دید. تنها نباید به علل سقوط رژیم پهلوی بدون اینكه تحلیل درستی از انقلاب اسلامی داشته باشیم، پرداخت. عده‌ای مایلند كه تنها به ظهور انقلاب توجه كنند و كمتر به رژیم شاه می‌پردازند. این كار اشتباه است. این دو را باید با هم در نظر گرفت. فهم هر كدام بدون فهم دیگری غیر‌ممكن است و هر دو را باید با هم تحلیل كرد.  وی گفت: رژیم شاه در شرایطی ساقط شده است كه اكثر فلسفه‌ها و نظراتی كه ذكر می‌شود، قابل توجیه نیست. آنهایی كه می‌گویند علل امنیتی یا نظامی داشته است و ارتش ضعیف بوده یا شاه نتوانسته از آنها استفاده كند، سخت به نقاط ضعف ارتش و ژاندارمری و سازمان‌های امنیتی كه زیاد بودند، می‌پردازند. البته این ضعف‌ها وجود داشته و تردیدی نیست. اما نباید غافل بود كه این ضعف‌ها در گذشته خیلی بیشتر بود و اتفاقا رژیم شاه در اوج قدرت ساقط شده است. ارتش و ساواك در اوج قدرت بوده است. همه سازمان‌های نظامی و امنیتی رژیم شاه در اوج قدرت بودند و در قیاس با كشورهای دیگر جهان سوم ارتش و سازمان امنیتی شاه، ارتش و سازمان امنیتی برتر منطقه بود. ساواك و ارتش به این نتیجه رسیده بودند كه هر چه مردم را بكشند، باز هم جواب نمی‌گیرند. شاید در گذشته جواب می‌داد، اما در سال ٥٦ جواب نمی‌داد. شاه زودتر از بقیه مایوس شد و متوجه شد كه تمام سازوكار قدرت از كار افتاده است. شاه زودتر این موضوع را فهمید. خیلی‌ها پیشنهاد یك كشتار گسترده چندصدهزاری می‌دادند و به‌طور نمونه در بسیاری شهرها نیز عمل كردند. ١٧ شهریور نشان داد كه این تجربه اثر نكرد و پیام امام نیز كل آن تاثیرات را از بین برد. بنابراین علل نظامی و امنیتی و انتظامی تاثیرگذار هستند، اما هیچ كدام به تنهایی دلیل سقوط رژیم شاه نیستند. اگرچنان چه ارتش امریكا و سازمان سیا هم در ایران مستقر می‌شد كه عملا هم مستقر بودند، حتی اگر اسراییل هم مستقر می‌شد كه البته آموزش‌های اسراییل در اینجا صورت می‌گرفت، امریكایی‌ها و اروپایی‌ها به شاه و رژیمش كمك می‌كردند. اما هیچ كدام از این ابزار و سازوكار قدرت افاقه نكرد و موثر واقع نشد، بلكه به عكس بود. یعنی اعمال قدرت و سازوكارهای امنیتی به جای حفظ رژیم به عكس عمل می‌كرد. این آرزوی شاه بود كه ارتش را یك ارتش نوین كه مجهز به همه سلاح‌ها باشد، بسازد. امریكایی‌ها هم او را كمك می‌كردند و بهترین سلاح‌ها را در اختیارش گذاشتند و ارتش را تربیت كردند و ساختند. تنها اثر محدود این كار اما ترس كشورهای منطقه بود. شاه فكر می‌كرد با این كار مشكل اصلی را كه در ذهنش بود، حل می‌كند.

یونسی در ادامه به تحلیل آمال و آرزوهای شاه پرداخت و گفت: او برای ماندن خودش دو كمبود احساس می‌كرد و فكر می‌كرد اگر این دو مشكل را حل كند، برای همیشه سلطنتش را تثبیت می‌كند و نظام موروثی حفظ می‌شود: نخست یك ارتش قوی و سازوكارهای امنیتی و نظامی قوی و منسجم و منظم كه آرزوهای همه كشورهای جهان سوم است، ضمن آنكه پشتوانه اقتدار بین‌المللی هم داشته باشند كه شاه با هماهنگی‌ای كه با اسراییل و امریكا داشت، به این آرزویش رسید و به رسالتش در این زمینه به خوبی عمل كرد و توانست به بهترین وضع این ابزار قدرت را به دست بیاورد. دومین آرزوی شاه حل عامه مردم بود. او فكر می‌كرد با نوسازی در جامعه و تغییراتی كه با انقلاب سفید در جامعه می‌دهد، یك مردم جدید با افكار جدید به وجود می‌آید كه این مردم به او تعلق دارند. او فكر می‌كرد این جامعه‌ای كه می‌سازد، دیگر سنتی نیست و به خودش تعلق دارد. البته انقلاب سفید شاه كه توصیه امریكا بود، حقیقتا تغییرات زیادی در جامعه ایجاد كرد و در حوزه‌های اقتصادی و فرهنگی و اداری تغییراتی ایجاد شد. شاه فكر می‌كرد محصول این تغییرات اجتماعی از آن خود اوست و مردم از او رضایت دارند. شاه دنبال این بود كه بالاخره مردم هم او را بخواهند و رضایت مردم را داشته باشد. او با این كار می‌خواست نخبگان مخالف و گروه‌های ناراضی را به راحتی از بین ببرد. به نظر او دیگر خطری او را تهدید نمی‌كرد. این تئوری‌ای بود كه شاه به دنبالش بود. البته تغییرات اجتماعی به صورت محدود در زمانی برای شاه به دست آورد. شاه مطمئن بود كه هیچ خطری نیست. جشن‌های ٢٥٠٠ ساله نشان‌دهنده این بود كه شاه به این نتیجه رسیده كه دیگر نه فقط شاه قرن بیستم كه شاه شاهان و شاه تاریخی ایران است. یعنی او یك ایدئولوژی تاریخی و ناسیونالیستی كم داشت و آن را هم ایجاد كرد و پشتوانه فلسفی و تاریخی برای خودش ایجاد كرد و می‌گفت این اقتدار سلطنتی كه من دارم، یك خواست تاریخی است و ایرانیان در طول تاریخ همیشه این گونه بوده‌اند و من بی‌بن و ریشه نیستم. البته این حرف او درست است، خود پهلوی یك خانواده بی‌ریشه بودند و یك خانواده سلطنتی نبودند، اما سلطنت در ایران همیشه ریشه‌دار بوده است و تردیدی نیست كه ایران از زمانی كه شكل گرفته با سلطنت همراه بوده است.

یونسی تاكید كرد: ‌اما این همه‌چیزی نبود كه شاه فكر می‌كرد. شاه در اوج همه موفقیت‌های خودش در حوزه‌های اقتصادی، فرهنگی، ‌امنیتی، نظامی و بین‌المللی سقوط كرد. آن علل و عوامل متنوع بعد از پیدا شدن یك عامل عمده به كار افتادند و نقاط قوت به نقاط ضعف بدل شدند. یعنی همان نقاطی كه رژیم شاه برای آن خیلی زحمت كشید و آرزو داشت، به نقاط ضعف رژیم او بدل شد. البته ممكن است برخی انتقاد كنند كه شاه در اوج قدرت نبوده است. اما تمام صاحبنظران اقتصادی می‌گویند كه از نظر شاخص‌های اقتصادی سال ١٣٥٦ در بهترین شرایط هستند. ما عادت كرده‌ایم كه مهم‌ترین علت‌ها را عامل اقتصادی بخوانیم، در حالی كه چنین نیست. از نظر علل امنیتی هم رژیم شاه در بهترین وضعیت بود، هم در واقعیت و هم در ذهن ما. یعنی در ذهن جامعه بیش از آن چیزی كه شاه قدرت داشت، قدرت جا افتاده بود و مردم ایران باور كرده بودند كه از هر سه نفر یكی عضو ساواك است و باور داشتند كه ساواك به همه امور مسلط است و ارتش هم می‌تواند هر شورشی را سركوب كند، ‌ضمن آنكه احتیاجی به ارتش نیست و ژاندارمی و شهربانی كافی است. در عمل هم شاه توانسته بود این سیستم را ایجاد كند.

یونسی سپس به طرح دوباره این پرسش پرداخت كه پس علت اصلی پیروزی انقلاب چه بود؟ و گفت: ممكن است برخی بگویند كه قدرت انقلاب زیاد بوده است و در مقایسه دو علت، قدرت انقلاب بیشتر بوده است. این پاسخ ساده كردن مساله است. خود تحلیل اینكه انقلاب چگونه از یك حركت ساده قم به حركت عظیم عمومی كه همه‌چیز فرو می‌پاشد را باید تحلیل كرد، این تغییرات عظیم احتیاج به توضیح دارد. قدرت امام كه غیر از قدرت مردم نبود. قدرت امام قدرت مردم بود. چطور شد كه مردم در مدت كمی انقلابی شدند؟ این مساله مهمی است. انقلابیون هر كدام تحلیلی دارند و شاه و رژیم نیز تحلیلی دارد. شاه در كتابش مساله را عمدتا به انگلیسی‌ها مربوط می‌كند و می‌گوید كه انگلیس بود كه آمد انتقام گرفت و امریكا را كنار گذاشت تا خودش بیاید. عده‌ای نیز می‌گویند كه منشأ انقلاب امریكا بوده است. اینكه مساله را این اندازه ساده بكنیم كه یا انگلیسی‌ها یا امریكایی‌ها این كار را كردند، توهمی است كه متاسفانه ایرانیان گرفتارش هستند. شاه نمی‌خواست و نمی‌توانست ضعف‌های خودش را بفهمد و می‌خواست مساله را به راحتی گردن انگلیسی‌ها بیندازد. البته هر كدام برای خود دلایلی هم دارند. كتاب‌های زیادی با این تحلیل نوشته شده است اما اینها ساده كردن مساله است.

یونسی در ادامه به تحلیل خود از علت یا علل انقلاب پرداخت و گفت: به نظر من اگر چنانچه رژیم شاه به یك یا دو نكته توجه می‌كرد، هم انقلاب اتفاق نمی‌افتاد و هم رژیم شاه از بین نمی‌رفت. آن نكته به صورت ساده این است كه شاه كافی بود كه نخبگان و خبرگان جامعه و كسانی كه به نوعی از مردم نمایندگی می‌كنند را در خوب و بد اداره كشور دخالت می‌داد. یعنی اگر به همه جریان‌های سیاسی و جریان‌های اجتماعی و جریان‌های مذهبی و جریان‌های قومی و... هر كدام به نوعی امكان مشاركت می‌داد، این اتفاق نمی‌افتاد. اگر این جریان‌ها در دولت حضور نداشتند، لااقل در مجلس میدان می‌داد تا همه جریان‌های اجتماعی احساس كنند كه در اداره جامعه سهیم هستند. اگر همه جریان‌های قومی مثل كردها، آذری‌ها، لرها، عرب‌ها، بلوچ‌ها، گیلك‌ها و جریان‌های مختلف مثل روحانیان، ‌جوان‌ها و زن‌ها و احزاب و گرایش‌های سیاسی چپ و راست به نوعی احساس مالكیت نسبت به دولت می‌كردند و به جای اینكه بیرون دعوا كنند، در داخل حكومت مخالفت خودشان را نشان می‌دادند و حرف می‌زدند، انقلاب اتفاق نمی‌افتاد. شاه بعد از شكست‌های متوالی از مذهبی‌ها و مصدق و ملی‌گراها و حزب توده و گروه‌های چریكی و سایر گروه‌های سیاسی دچار یك عقده و بیماری شده بود كه به هیچ كس نمی‌توانست اعتماد بكند. امریكایی‌ها هم این بیماری را تشدید كردند و بعد از كودتای ٢٨‌مرداد گفتند خودت مملكت را اداره كن. چرا می‌خواهی دولت را به یك نفر بدهی و سلطنت دست تو باشد. این دعوایی قدیمی بین شاه و مجلس و بین شاه و دولت است. بهتر است نظام را یك دست كنی تا بتوانی مدیریت كنی. چطور می‌خواهی ارتش را گزینش كنی و تربیت كنی و در آن فرماندهی كنی، در كل سیستم اداری نیز باید همین كار را بكنی. یعنی یك نظام صددرصد هماهنگ با خودت باید بیاوری. برای یك سیستم هماهنگ باید نماینده‌های مجلس را خودت انتخاب كنی. سفارش كن هر كس با شما هماهنگ است، رای بیاورد. دولت هم به همین طریق یعنی نخست‌وزیر را كسی انتخاب كن كه صددرصد مجری دستورات شماست و اعضای كابینه هم صددرصد هم با شما و هم با نخست‌وزیر هماهنگ باشند. قوه قضاییه نیز به همین طریق. یعنی زمانی كه احساس كرد قاضی همراهی نمی‌كند، قدرت را از دادگستری به دادگاه نظامی هماهنگ با خودش داد. در نتیجه همه قوا یكپارچه شد.

یونسی قدم اشتباه بعدی شاه را نخبه زدایی خواند و گفت: محصول توسعه كشور و همه كسانی كه صاحبنظر بودند، حتی كسانی كه از رژیم خود شاه بودند، ‌به آرامی كنار زده شدند و مدام نیز تبلیغ می‌شد كه شاه بهتر از همه می‌فهمد و آنهایی كه بیرون هستند، انسان‌های عقب مانده‌ای هستند و شاه یك مغز مافوقی است. آن قدر این موضوع تبلیغ شده بود، خیلی از عوام باور كرده بودند. كسانی هم كه در سیستم بودند، اگر غیر از این فكر می‌كردند، جرات ابراز نداشتند. اوایل احساس می‌كردند افراد باید سرسپرده باشند، به مرور زمان دیدند كه سرسپردگی كافی نیست بلكه باید دلسپرده نیز باشند. زیرا ممكن است فرد بالاخره از جایی ناراحت شود و به جای دیگر پناهنده شود. به همین خاطر گفتند باید حتما شاه‌پرست شوی. این شاه‌پرستی منظور همان دلسپردگی است. شاه فكر می‌كرد كه موفق شده به ظاهر یك نظام یكپارچه، هماهنگ و دلسپرده ایجاد كرده است‌و هر منتقد دلسوز و هر معترض در داخل یا خارج را تحمل نمی‌كرد و این منتقد یا به زندان می‌افتاد یا به خارج از كشور فرستاده یا تبعید می‌شد. در این قضیه شاه موفق بوده است. یعنی اگر هدف شاه این بود كه یك نظامی ایجاد كند كه این ویژگی‌ها را داشته باشد، موفق بوده است. در حوزه‌های مختلف توانست این پدیده‌های جدید را در ایران به وجود بیاورد. امنیت كاملا برقرار بود و هیچ صدایی از هیچ جا بر نمی‌خاست و وضعیت اقتصادی نسبتا خوب است، روابط با خارج هم خوب بود و از نظر فرهنگی نیز فرهنگ اجتماعی تبلیغ می‌شد. فرهنگ دینی هم تا حدی تبلیغ می‌شد. گروه‌های سیاسی و تمام جریان‌های سیاسی و همه احزاب شكست خورده بودند. گروه‌های مسلح نیز هم در عمل و هم در تئوری شكست خورده بودند. تئوری كه نتواند در عمل كاری كند، شكست خورده است. شاه و رژیمش هیچ فكر نمی‌كرد كه از یك روحانی تبعیدی مقیم نجف یك موج عظمی بیاید و همه‌چیز را تحت تاثیر قرار دهد. هیچ كس این وضعیت را پیش‌بینی نمی‌كرد.

یونسی در نتیجه‌گیری صحبتش گفت: وقتی كه یك نظام همه خواص جامعه را كنار بگذارد، وقتی خطری برای آن جامعه به وجود بیاید، هیچ كس احساس مسوولیت نمی‌كند و همه خوشحال می‌شوند كه این رژیم زودتر برود. اولا خواص، شروع به توجیه عوام می‌كنند. این اتفاق رخ داد. در مدت ٢٠ ساله بالاخره خواص هر كدام تلاش كردند ذهن جامعه را تحت تاثیر قرار دهند. به دلیل فشاری كه بود هیچ كس علاقه‌ای به كمك به رژیم شاه نداشت. اگر ایشان را مشاركت می‌دادند، كمك می‌كردند. اما نه مذهبی‌ها و نه احزاب مختلف چپ و راست و نه انقلابی‌ها حضور نداشتند. ابزار قدرت شاه دو چیز بود اول ارتش كه امام توانست آن را از داخل خالی كند. دوم مردم بود كه توسط خواص و پیام‌های امام توجیه شدند و در نتیجه شاه فروریخت. هیچ كس برای شكست شاه اشك نریخت، زیرا هیچ كس را برای خودش نگه نداشته بود. اگر شاه مخالفان را تحمل می‌كرد و حتی اگر یك مستبدی بود كه خواص را در استبداد مشاركت می‌داد، آن خواص در نهایت او را یاری می‌كردند. كسی نمانده بود كه از شاه دفاع بكند و شاه نیز حتی به همسرش بدبین بود. وقتی فرح به شاه نصیحت كرد كه این كارهایی كه می‌كنی دیرهنگام است و بهتر است با رهبر این انقلاب سازش كنی، گفت تو نیز كمونیست هستی و هنوز افكار دوران دانشجویی‌ات را داری! یعنی نسبت به همسرش نیز بدبین بود. شاه فكر می‌كرد خطر اصلی مال نخبگان است و باید بروند. در حالی كه خطر اصلی از نخبگان است زمانی كه در حاشیه باشند. زمانی كه نخبگان در متن باشند، همراهی می‌كنند و در عزا و شادی مشاركت می‌كنند. این نكته اساسی است. اگر هر رژیمی چنین بكند، از بحران‌های شدید و انقلاب‌ها جلوگیری می‌كند. اما اگر حكومتی بخواهد قائم به شخص باشد و منافع خودش را از منافع خواص جدا بكند، عوام را نیز دیر یا زود از دست می‌دهد.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: