گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمین احمد مبلغی: اگر فقه در جامعه تحقق یابد بیشترین نقش را در تمدن‌سازی دارد

1393/11/19 ۱۲:۰۵

گفت و گو با حجت الاسلام والمسلمین احمد مبلغی: اگر فقه در جامعه تحقق یابد بیشترین نقش را در تمدن‌سازی دارد

اگر فقه به درستی استنباط، عرضه و محقق شود و راهكارهای تحقق آنرا در جامعه مانند قانونگزاری تأمین كنیم، قطعاً بیشترین نقش را در تمدن‌سازی خواهد داشت. بررسی جایگاه فقه در فرآیند تمدن‌سازی اسلامی، موضوعی بود که موجب شد برای گفت‌وگو در این باره، به سراغ حجت‌الاسلام والمسلمین احمد مبلغی، رئیس دانشگاه مذاهب اسلامی برویم. آنچه منجر شد ما به سوی این استاد حوزه و دانشگاه رهنمون شویم، ریاست وی بر مؤسسه‌ی «فقاهت و تمدن‌سازی اسلامی» بود. این مؤسسه بر این باور شکل گرفته است که «تولید نقشه‌ی راه برای تمدن‌سازی تنها از عهده‌ی فقهای توانمند ساخته است. از این رو، این مؤسسه در قدم اول، بر خود لازم می‌داند تا روش اجتهاد را اصلاح کرده و اجتهادی مبتنی بر ظرفیت‌های فقه شیعه تولید نماید و فقهایی متعهد با افکاری مترقی و روشن تربیت کرده و آن‌گاه به تولید تمدن اسلامی اقدام نماید.»

 

اگر فقه به درستی استنباط، عرضه و محقق شود و راهكارهای تحقق آنرا در جامعه مانند قانونگزاری تأمین كنیم، قطعاً بیشترین نقش را در تمدن‌سازی خواهد داشت.

بررسی جایگاه فقه در فرآیند تمدن‌سازی اسلامی، موضوعی بود که موجب شد برای گفت‌وگو در این باره، به سراغ حجت‌الاسلام والمسلمین احمد مبلغی، رئیس دانشگاه مذاهب اسلامی برویم. آنچه منجر شد ما به سوی این استاد حوزه و دانشگاه رهنمون شویم، ریاست وی بر مؤسسه‌ی «فقاهت و تمدن‌سازی اسلامی» بود. این مؤسسه بر این باور شکل گرفته است که «تولید نقشه‌ی راه برای تمدن‌سازی تنها از عهده‌ی فقهای توانمند ساخته است. از این رو، این مؤسسه در قدم اول، بر خود لازم می‌داند تا روش اجتهاد را اصلاح کرده و اجتهادی مبتنی بر ظرفیت‌های فقه شیعه تولید نماید و فقهایی متعهد با افکاری مترقی و روشن تربیت کرده و آن‌گاه به تولید تمدن اسلامی اقدام نماید.»

 

*با توجه به اینکه چشم‌انداز انقلاب اسلامی و چشم انداز ترسیمی امام (ره) و مقام معظم رهبری تشکیل تمدن درخشان اسلامی است. برای شروع بفرمایید نقش فقه و فقها و فقاهت در فرآیند تمدن‌سازی چیست؟

فقه چندین ساحت را پوشش می‌دهد كه اتفاقاً همه‌ی آن‌ها مرتبط با تمدن و تمدن‌سازی هستند. یكی از ساحت‌ها، ارتباط با خداوند است. اصولاً یكی از ویژگی‌های تمدن اسلامی این است كه رابطه‌ی خلق با خلق را (كه جامعه‌ی انسانی بر اساس آن شكل می‌گیرد) با تكیه بر یك رابطه‌ی عمیق‌تر (یعنی خلق و خالق) شکل دهد. ما بر این باوریم كه اگر رابطه‌ی انسان با خالق شكل نگیرد، نارسایی‌های وجود انسان همچنان باقی می‌ماند و بازتابی منفی در فضای اجتماعی و روابط میان انسان‌ها خواهد داشت.

به علاوه، در رابطه‌ی انسان با انسان در جامعه، باید اهدافی نیز دنبال شود. تحقق كمالات انسانی، برقراری رابطه میان دنیا و آخرت و تخلق به صفات پسندیده‌ی اخلاقی، بخشی از این اهداف دراز‌مدت است. این‌ها اهداف نهایی دین هستند و هنگامی در جامعه‌ی انسانی محقق می‌شوند كه انسان پیش از آن با خدای خود رابطه‌ای را برقرار كرده باشد. اصلاح رابطه با خالق منتهی به اصلاح رابطه با خلق می‌شود.

بنابراین فقه در بخشی از برنامه‌ی خود، متكفل تنظیم رابطه‌ی انسان با خالق است. بازتاب‌ها و انعكاسات این رابطه بر زندگی اجتماعی، مثبت و سازنده است. در بخش دیگر، فقه به صورت مستقیم به رابطه‌ی انسان با انسان می‌پردازد. در بخش اول، رابطه‌ی خلق با خالق مستقیم بود؛ ولی آن رابطه بر رابطه‌ی انسان با انسان تأثیر می‌گذارد.

اصولاً خاستگاه آشكار و اساسی تمدن، مناسبات انسانی و اجتماعی است و در آنجا تحقق پیدا می‌كند. از آنجا که فقه به تنظیم این مناسبات می‌پردازد، تنها دو وضعیت دارد: یا بستر شكل‌گیری تمدن را فراهم می‌آورد یا خودش بخشی از تمدن محسوب می‌شود. در وضعیت اول، كاركردی دارد که عبارت است از فراهم کردن بستر برای استقرار تمدن.

مثلاً اگر از یک طرف بپذیریم که دین یا فقه درباره‌ی علم و آداب و فرهنگ احكامی دارد و از طرف دیگر، علم را یكی از مؤلفه‌های اصلی در ایجاد تمدن بدانیم، نتیجه خواهیم گرفت که فقه از این رهگذر می‌كوشد تا بستر مناسبی را برای شكل‌گیری تمدن فراهم كند.

در حالت دوم، خود فقه بخشی از تمدن است و شامل نوع مناسبات، قوانین، تعاملات اخلاقی و انسانی و غیره می‌شود. مثلاً از نظر فقهی، واجب است که در روی زمین عمران و آبادانی باشد. مال و زمین نباید معطل بمانند و باید از آن‌ها استفاده شود. همچنین نوع ملكیت را تعیین می‌کند. در آیه‌ی «استعمركم فیها» خدا طلب عمران كرده و آن را از ما خواسته است.

فقه در بخشی از آموزه‌ها، به صورت مستقیم، اقدام به ایجاد تمدن، افزودن بر ابعاد آن، تعیین نوع آن، حركت دادن جامعه، نماد دادن به تمدن و ادبیات دادن به آن می‌کند. به علاوه، فقه دست به تعامل تمدنی با تمدن می‌زند. نوع تعاملات با تمدن‌های دیگر به خوبی در فقه به چشم می‌خورد.

البته اگر ما این کار را انجام نداده‌ایم یا بخش‌هایی از فقه را فعال نكرده‌ایم، تقصیر ماست. در فقه، بخش‌های تمدنی فعال نشده و كم‌رنگ مانده است. پس فقه درباره‌ی مناسبات انسان با انسان و بسترسازی برای تشكیل مؤلفه‌های تمدن، نقش‌هایی را بر عهده دارد یا به صورت مستقیم در ایجاد تمدن (نه ایجاد بستر برای ایجاد تمدن) ایفای نقش می‌كند.

رابطه‌ی دیگری كه فقه سامان می‌دهد، رابطه‌ی انسان با خویش است. فقه باز هم به همان دو صورت (بسترساز یا ایجاد‌كننده) نقش دارد. رابطه‌ی انسان‌های یك جامعه‌ی تمدنی با خویش، شاخص مهمی برای آن تمدن محسوب می‌شود. این نکته بسیار اهمیت دارد که انسان چه حضور و ظهوری در جامعه دارد.

اگر انسان‌ها دچار ناهنجاری‌های درونی باشند، این ناهنجاری‌ها در خانواده انعكاس یافته و سپس به جامعه منتقل می‌شود. «انسان بماهو انسان» اهمیت ویژه‌ای دارد. اگر برنامه‌های اجتماعی فراوانی را طراحی کنیم، مادامی كه خود انسان معقول و عاری از ناهنجاری‌ها نشده، نمی‌تواند ایفای نقش كند. چنین شرایطی حقیقتاً به وسیله‌ی دین و فقه ایجاد می‌شود.

امام علی در نهج‌البلاغه می‌فرمایند كه اولین گام عدل، نهی از هوای نفس است. این فعل با عدل ارتباط دارد، عدل از خویشتن آغاز شده و سپس به جامعه می‌رسد. دین این هنر را دارد كه رابطه‌ی انسان را با خویشتن خویش تنظیم می‌كند. با این کار، این تضمین ایجاد می‌شود كه در جامعه، آموزه‌ها و برنامه‌های تمدنی صورت بگیرد.

آخرین رابطه‌ای كه تحت پوشش فقه قرار می‌گیرد، رابطه‌ی انسان با طبیعت است. یكی از شاخصه‌های موفقیت و پویایی یك تمدن، نحوه‌ی ارتباط با زمینی است كه در آن زندگی می‌كنیم. امروزه این مسئله جزء بحث‌های داغ محیط‌زیست است. دین و فقه در این موضوع بیشترین حرف‌ها را دارد. در واقع سلامت ارض و جلوگیری از فساد در آن را (كه جزء ادبیات دینی است) تضمین می‌کند. منظور از فساد، هر پدیده‌ای است كه زمین را ویران می‌كند. در نگاه دینی، ما با بشر تعامل داریم، از آن حیث كه زمین را به فساد نكشانیم. پس زمین در دین و فقه موضوعیت دارد.

گاهی اوقات برنامه‌ها و آموزه‌های دین یا فقه مستقیماً برای زمین حق و حقوق قائل است (نه اینكه نقش تضمینی داشته باشد) و به این معنا جلوی فساد را می‌گیرد. به هر حال، فقه جزء تأثیرگذارترین دانش‌ها در تمدن به شمار می‌رود. شرط آن این است كه علم فقه بسیار نیرومند و با روشی پویا شروع به کار کند. معنای این سخن این نیست كه روش‌های سابق و فعلی را کنار بگذاریم؛ بلکه باید روش گذشته را با تنبیه بیشتری وارد صحنه کنیم.

اگر فقه به درستی استنباط، عرضه و محقق شود و راهكارهای تحقق آن را در جامعه (مانند قانون‌گذاری) تأمین كنیم، قطعاً بیشترین نقش را در تمدن‌سازی خواهد داشت. در مقابل، اگر به صورت فردی استنباط شود، به خوبی عرضه و محقق نشود، به صورت ناقص شكل بگیرد و تناسبی با فضاهای پرتحول جامعه نداشته باشد، كاركرد منفی در تمدن‌سازی داشته و حركت آن را كند خواهد كرد. فقه در صورتی می‌تواند در خدمت تمدن باشد كه از منابع دقیق شرعی، با روشی دقیق و با نگاه تمدنی استنباط شود.

 

*جناب استاد، در صحبت‌هایتان فرمودید بخشی از روابطی که فقه متكفل آن می‌شود رابطه‌ی خلق با خلق است. افراد با هم مناسباتی دارند؛ مناسبات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی. این مناسبات در چارچوب نرم‌افزارهایی اتفاق می‌افتد. سؤال بنده اینجاست كه فقه چقدر ظرفیت دارد این الگوها و نرم‌افزارهای مناسبات اجتماعی را تولید کرده و شکل دهد و اگر این ظرفیت وجود دارد، با چه روشی و چگونه فقه به این موضوعات ورود می‌کند؟ همه صحبت من ناظر به آن مطالبه‌ی مقام معظم رهبری در رابطه با جنبش نرم‌افزاری است.

ما باید بپذیریم كه صرف‌نظر از میزان توانمندی فقه، همیشه میان فقه واقعی (فقه ثبوتی) و فقه موجود (فقه اثبات‌شده) تفاوت‌هایی وجود دارد. به تعبیر دیگر، آنچه امروزه فقه نامیده می‌شود، تمام فقه نیست و ظرفیت‌های ناشناخته و محقق‌نشده‌ای دارد.

در واقع شریعتی كه از سوی خداوند آمده، بسیار كامل‌تر، پر‌لایه‌تر و تأثیرگذارتر از فقهی است كه در حال حاضر نماینده‌ی آن است. البته فراموش نکنیم که این فقه تنها راهی است كه می‌توانیم در قالب آن، شریعت را به جامعه‌ی بشری عرضه كنیم. سؤال اینجاست كه آیا این فقه توانسته است دقیقاً مسائل شریعت را استخراج كرده و به ظهور برساند؟ پاسخ منفی است. پس در هر عصری، فقه‌های موجود واجد واقع‌نمایی‌هایی هستند؛ ولی از شریعت فاصله داشته و نارسایی‌هایی دارند.

اگر این نکته را بپذیریم، سؤال دوم و دقیق‌تر این خواهد بود که فقه در چه زمینه‌هایی نارسایی‌های بیشتری دارد؟ در چه حوزه‌هایی كمتر وارد شده و كمتر توانسته شریعت را بازتاباند؟ فقه موجود (نه شریعت) در نگاه‌های كلان اجتماعی (كه مناسبات را تنظیم می‌كند) كمتر وارد شده است. این امر یک دلیل روشن و تاریخی دارد.

دلیلش این است که از آنجا که ما حكومت را در دست نداشتیم و در بسیاری از مقاطع تاریخ، ظالمان حاکم بوده‌اند، نوعی فقه با گرایش فردی شكل گرفته است. همان طور که می‌دانید، شرط ورود به اندیشه‌های كلان اجتماعی این است كه ابتدا صورت مسئله و دستوركاری به نام اجتماع در میان باشد. چون چنین شرطی محقق نشده، ما وارد حوزه‌ی اندیشه‌های اجتماعی نشده‌ایم یا با ابزار و نگاه فردی به آن پرداخته‌ایم. یعنی به جای اینكه به بخش‌های فردی زندگی جنبه‌ی اجتماعی ببخشیم، برعكس به بعضی از بخش‌های اجتماعی وجه فردی بخشیده‌ایم.

ناگفته نماند که بعد از انقلاب، تحولات فراوانی در این زمینه رخ داد؛ اما ما انتظار داریم حوزه‌های علمیه سریع‌تر در مسیر اندیشه‌های اجتماعی حركت كنند. اگر فقه با نگاهی دقیق و جامعه‌شناسانه بتواند در ارائه‌ی چارچوب‌های كلان اجتماعی و ورود به اندیشه‌های كلان مناسبات‌ساز موفق شود، قطعاً بهترین و زیباترین مناسبات را در جامعه ایجاد خواهد کرد.

در این صورت، نه تنها در جامعه‌ای مانند ایران، بلكه در جهان اسلام می‌تواند مدلی برای مناسبات گوناگون بسازد. آن گاه بدون کمترین آزار به مذاهب دیگر، با همه‌ی فرق تعامل خواهد کرد و آن‌ها را در یك نظم هماهنگ و تعاملی به عنوان امت قرار می‌دهد. اگر اندیشه‌های كلان‌تر فقه شناخته شود، می‌تواند با ارتباطی بسیار سازنده، مطلوب و آرامش‌بخش در فضاهای جهانی، رابطه‌ی زیبایی بین انسان‌ها برقرار كند.

همه‌ی این ظرفیت‌ها در فقه وجود دارد؛ اما شرطش این است كه در فضای فردی و نیمه‌فردی محصور نشود. فقه باید بر پایه‌ی زیرساخت‌های جامعه‌شناختی شروع به طرح اندیشه‌های كلان بر اساس منابع دینی (نه بر اساس اندیشه‌های خودساخته) كند.

به این ترتیب، تحول عجیبی در فقه رخ می‌دهد و به درستی می‌فهمد كه جامعه چیست و برای ایجاد مناسبات درست در جامعه، باید بر چه اولویت‌ها و ساختارهایی تكیه كند. این فقه می‌تواند با اخلاق تعامل سازنده‌ای برقرار كند. بر اساس آیه‌ی «ان الله یعمر بالعدل و الاحسان»، عدل و احسان كاركرد اخلاق است. پس جامعه در مسیر پیشرفت و تكامل قرار می‌گیرد و قطعاً بهترین و بیشترین تمدن‌ها را ایجاد خواهد كرد.

زندگی اهل بیت عصمت و طهارت نمونه‌های موفقی از تعامل انسانی و سازنده با افراد و گروه‌های مختلف است. تاریخ بشریت هرگز چنین نمونه‌هایی را در خود ندیده است. در زمان امام علی، سرنخ‌های تعامل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز دینی به چشم می‌خورد. این مذهب در هیچ دوره‌ی دیگری دیده نمی‌شود.

ما باید سیره‌ی امام علی را در مناسبات شیعه و سنی در فقه، منبع قرار بدهیم و عملی كنیم. حق همین است كه سیره‌ی معصومان منبع شود. به دلیل مشكلات فعلی میان شیعه و سنی، دشمنان ما را متهم کرده‌اند كه اسلام نمی‌تواند اتباع مذاهب خود را كنار هم بنشاند. در واقع، انتقاد آن‌ها این است كه ما نباید ادعا كنیم كه می‌توانیم مسائل دیگران را حل كنیم؛ چون هنوز مسئله‌ی اولیه‌ی خودمان را حل نكرده‌ایم.

مشكل ما این است که فقه نظم اجتماعی را ایجاد نکرده؛ بلكه وارد عرصه‌های فردی شده است. تبعات این مشکل تنها این نیست كه دست فقه از فضای اجتماعی كوتاه شده؛ بلكه اندیشه‌های فردی كه فقه تولید می‌كند نیز بلای جان جامعه شده است. دلیلش این است که دیدگاه‌های فردی بسیار منقسم‌كننده و لطمه‌زننده‌ هستند.

بنابراین، این کار جفا به فقه است. ما هیچ‌ گاه به زندگی اجتماعی اولیای اسلام مانند امام علی یا قیام امام حسین اقتدا نکرده‌ایم. سؤال نكرده‌ایم که نسبت حركت امام حسین با جامعه (به معنای امت) چه بوده است. فقط با بحث‌های تكراری می‌گوییم كه امام حسین یزید را از بین برد.

به بیان دیگر، هیچ‌ گاه درباره‌ی حركت امام حسین مطالعات جامعه‌شناختی نکرده‌ایم. نمی‌دانیم نسبت آن با جامعه‌ی اسلامی و مذاهب چیست، چقدر بر آن‌ها تأثیر گذاشته و مردم را چگونه می‌دیده است. بررسی نكرده‌ایم که چرا شعار امام علی، امت بوده است. همچنین به خطبه‌های امام حسین خطاب به جامعه‌ی اسلامی در روز عاشورا دقت نكرده‌ایم.

ما این دریای عظیم را به اندازه‌ی مختصری درک کرده‌ایم. ابعاد مهم‌تر قیام امام حسین ایجاد فرهنگ و مناسبات اجتماعی بوده و باید روی این مسائل مطالعه کنیم. مادامی كه ارتباط فقه با فضاهای اجتماعی قطع است، نه تنها از حضور در حساس‌ترین و اساسی‌ترین عرصه‌های بشری محروم می‌ماند، بلكه جامعه را دچار مشكل می‌کند.

 

*اوایل دهه‌ی هفتاد مقام معظم رهبری در راستای چشم‌انداز تمدن اسلامی می‌فرمایند كه در فقه باید تحول ایجاد شود. ایشان به تحول در روش و متد فقه اشاره می‌نمایند. حال سؤال اینجاست که تحول در این متد و روش فقه به چه معناست؟ یعنی آن روش گذشته کنار گذاشته شود؟

روش هر علم از گذشته‌ها شروع شده، ادامه پیدا كرده و به زمان حال رسیده است. ممکن نیست كه علمی در گذشته روش کاملاً متفاوتی داشته و امروز روش دیگری را اتخاذ کند. دلیلش این است که روش در نهاد علم است و اگر از بین برود، آن علم نابود می‌شود. نمی‌توانیم فرض كنیم كه علمی با حفظ وحدت علم بودن، در گذشته روشی داشته و امروز این روش به طور کلی انقراض پیدا كرده است. در نتیجه، روش علوم هیچ گاه به صورت كلی از بین نمی‌رود. به تعبیر دیگر، قدرمتیقن‌هایی در روش علم وجود دارد كه در گذشته بوده، در زمان حال هست و در آینده نیز خواهد بود.

نكته‌ی بعدی این است كه صرف‌نظر از قدر متیقن‌ها، عناصری در روش وجود دارد كه در گذشته شكل گرفته و دچار ناپختگی است. عالمان علم باید در مواجهه با حوادث جدید، عناصر نادرست و خام را شناسایی كرده و آن‌ها را با آب تكمیل و تدقیق، از وضعیت گذشته به وضعیت جدید سوق دهند. به تعبیر دیگر، عناصر جدیدی را به جای آن عناصر بنشانند.

به هر حال، از این سه وضعیت خارج نیست: تكمیل، تغییر بخشی از عناصر و فعال‌سازی آن‌ها. فقه به ویژه در مواجهه با مسائل امروزی، همان طور كه مقام معظم رهبری فرمودند، نیازمند تحول است. این تحول چند شق دارد.

یك، عبارت است از تغییر بعضی از عناصر و نهادن عناصر دقیق و مقبول (از حیث برهان) به جای آن. مثلاً در گذشته فقها قیاس منصوص العله را نمی‌پذیرفتند؛ اما بعدها به نادرستی درک خود پی بردند. همچنین در گذشته اجماع لطفی بر اذهان فقها حاكم بود؛ در حالی که امروزه هیچ کس اجماع لطفی را قبول ندارد.

دوم، فعال‌سازی است. یعنی پدیده‌ای خام و ناشناخته بوده و امروز ادبیات علم آن را شناخته و فعال كرده است. مثلاً مرتكزات و سیره‌های عقلایی در گذشته‌های خیلی دور سهم چندانی در روش فقهی نداشتند؛ اما الآن تا حدودی در فقه دخالت داده می‌شوند. البته هنوز به نقطه‌های اوج و شایستگی خود نرسیده‌اند. بهتر است این نقاط را فعال‌تر و پر‌دامنه‌تر كنیم.

مثال دیگر تبدل موضوعی و عنصر روشی است كه امام آن را مطرح کردند و قبلاً در میان نبود. اخیراً اسمی از آن مطرح شده است؛ ولی به شکل اصیل مطرح نیست. این پدیده در گذشته در فضاهایی مانند استصحاب (تبدل موضوع) وجود داشته؛ اما به صورت كلان، یك عنصر روشی و موضوع‌شناسی نبوده است. امام آن را بیان فرمودند؛ در حالی که در فضای فقهی فعلی، هیچ كس به دنبال شناخت تحولی در درون موضوع در اثر مواجهه‌ی نظام‌های اجتماعی با هم نیست. اگر این امر را فعال كنیم، می‌تواند حركت خوبی ایجاد كند.

سوم، ممكن است عناصری را اضافه كنیم که اصلاً در گذشته وجود نداشته است. به نظر من، عناصر جدید فراوانی هست كه در صورت شناسایی، بسیار مفید خواهد بود. بنده درباره‌ی عنصر مطالعات تاریخی در استنباط، بحث و درس‌هایی دارم که اگر بتوانیم این عنصر را بیفزاییم، تحول خوبی ایجاد می‌كند. چهارم، گاهی بخشی از آن تنقیح می‌شود؛ یعنی زوائدی دارد که باید تنقیح شود.

پس ما باید روش‌ها را تنقیح كرده و متحول كنیم. البته به یاد داشته باشیم كه بخشی از روش‌ها ثابت هستند و با گذر زمان عوض نمی‌شود؛ وگرنه وحدت علم از بین می‌رود. در عین حال، باید بخش‌های قدر‌متیقن و تغییرنشدنی را شناسایی كنیم و در بخش‌های دیگر تحولاتی رخ دهیم. بعضی از عناصر روشی نیز باید كنار گذاشته شوند كه ما را پیوسته مجبور به احتیاط‌های فراوان کرده و دست‌وپای جامعه را می‌بندند.

 

*با توجه به اینکه در میان صحبت‌هایتان اشاره‌ای داشتید به فقه مناسبات شیعه و سنی، با مد نظر قرار دادن اینكه یكی از راهبردهای تمدن‌سازی اسلامی، اتحاد هر چه بیشتر مذاهب اسلامی است، بفرمایید از نظر حضرت‌عالی، جایگاه و ظرفیت فقه برای تقریب مذاهب چگونه است؟

فقه متكفل بیان رفتارهاست. این رفتارها سه بخش است: فردی، خانوادگی و اجتماعی. رفتارهای اجتماعی هم به دو دسته تقسیم می‌شود. اول، گاهی افراد جامعه باید این رفتار را به صورت واجبات كفایی انجام دهند. در حقیقت، یك امر اجتماعی معیار این است كه این رفتار در فضای اجتماعی تحقق پیدا كند. این فعل بر عهده‌ی همگان است؛ اما اگر مجموعه‌ای اقدام كردند، از روی دوش دیگران برداشته می‌شود.

دوم، گاهی جامعه باید این رفتار را دائماً تكرار كند و واجب كفایی نیست. در این حالت، حضور این رفتار در جامعه و حضور همه‌ی افراد برای تحقق بخشیدن به آن لازم است. این مقوله متأسفانه در فضای اجتماعی ما وجود ندارد و عمدتاً فعالیت اجتماعی از نوع واجبات كفایی به چشم می‌خورد.

تمدن یا مناسبات اجتماعی اموری است كه باید به شكل چارچوب در جامعه تحقق پیدا كند و واقعاً به حضور جمع نیاز دارد. پس فقه به این رفتارها می‌پردازد. آنچه امروزه در فقه مطرح است، عمدتاً شامل رفتارهای فردی، تا حدودی خانوادگی و كمتر رفتارهای اجتماعی است. مثلاً واجبات كفایی در حد كفن و دفن میت و مربوط به مردگان است. این مسائل خوب است و باید باشد؛ ولی مربوط به خود جامعه نیست.

دایره‌ی واجبات كفایی در فقه بسیار وسیع است و هر آنچه باعث قوام جامعه است را جزء واجبات كفایی به حساب می‌آورند. فقهای پیشین از حرف و صنایعی كه تحول پیدا كرده مثال می‌زدند. واجبات كفایی به معنا و منطق اسلامی و فقهی، حوزه‌های عظیم اقتصادی و فرهنگی را در بر می‌گیرد. متأسفانه ما در واجبات كفایی بیشتر در بخش فردی و شخصی باقی مانده‌ایم.

البته من معتقدم كه حتی اگر واجبات كفایی به معنای وسیع محقق شود، كافی نیست. بخشی از اجتماعیات فراتر از واجبات كفایی است. «یقوم الناس بالقسط» همه‌ی افراد جامعه باید قیام كنند؛ در غیر این صورت، در قسط جامعه اختلال ایجاد می‌شود. به تعبیر امروزی، جامعه به عنوان یك موجود زنده باید در آن چارچوب باشد.

جامعه به عنوان جامعه یا افراد جامعه باید حضور مستمری داشته باشند تا وضعیت‌های اجتماعی را كه فراتر از واجبات كفایی هستند، در جامعه محقق كنند. مثال دیگر علاوه بر قسط، مناسبات اجتماعی است. این مناسبات امر ذومراتبی است كه از مناسبات داخل یك روستا شروع می‌شود و به داخل شهر و كشور و منطقه و جهان می‌رسد. وقتی وارد كشور ما مسلمان‌ها می‌شود، باید با كشورهای دیگری كه مسلمانانی غیر مذهب ما را دارند، نزدیکی داشته باشد.

به نظر من، واژه‌ی «تقریب» ناكافی است. تقریب یعنی نزدیك‌سازی؛ در حالی که ما باید فراتر از تقریب، هم‌زیستی داشته باشیم. اسلام مناسبات تعایشی برای هم‌زیستی دارد که فقه متكفل آن است؛ چون از سنخ رفتار است. در واقع باید رفتارهایی را در سطح جامعه كه ماهیت تعایشی دارد، انجام دهیم. این ساختار با رفتار همه‌ی افراد جامعه شكل می‌گیرد که از سنخ فقه است. فقه این ظرفیت را دارد و در حوزه‌ی تخصصی فقه است. با ابزاری غیر از فقه نمی‌توانیم این‌ها را ایجاد كنیم. البته مقدمات اخلاقی و فرهنگی گوناگونی دارد؛ ولی فقه باید خطوط قرمز، باید و نبایدها و مدل آن را ارائه كند.

در اینجا فقه به معنای اعم منظور ماست كه نظریه را هم در بر می‌گیرد. هر نظریه‌ای درباره‌ی رفتار، از دین گرفته می‌شود. اصولاً فقه، هم فقه نظریه‌ای و هم فقه احكامی را شامل می‌شود. در بخش نظریه، تعایش را مطرح کرده که باید با چه كسانی و در چه سطحی رعایت شود.

همه‌ی این‌ها ظرفیت‌های فقه است. اصولاً اگر فقه وارد این حوزه نشود، غیر از اینكه شناخته نمی‌شود، الزامی هم نیست. مثلاً بخش‌های حقوقی فقه الزامی را به همراه دارد. متأسفانه ما در این بخش نقص داریم و فقه را كمتر وارد حوزه‌های اجتماعی (واجبات كفایی و مناسبات اجتماعی) كرده‌ایم.

البته در فقه، وحدت به معنای تقریب جزء واجبات كفایی است. مادامی كه ما در فقه مناسبات اسلامی بین شیعه و سنی را ایجاد نكنیم، آرزوی ایجاد تمدن اسلامی خیالی بیش نیست. به دلیل اینكه دین اسلام اتباعی دارد که از سه حال خارج نیستند. اول، با هم در تعارض هستند که امكانات طرفین و امكانات اولیه‌‌ی جامعه را از بین می‌برد. با از بین رفتن چنین امكاناتی، هرگز نمی‌توانیم تمدن اسلامی را ایجاد كنیم؛ چون امكانات به بسترهای مناسبی نیاز دارند.

به علاوه، چنین جامعه‌ای در حال جنگ و خشونت دائمی، از اصول ابتدایی تمدن به دور خواهند بود. در این حالت، ممکن است دشمنان به امت اسلامی طمع كنند و برای نیل به ‌اهداف خود، مسیر جامعه را به سمت اوضاع وخیم و دردناك و وحشیانه‌ای منحرف می‌کنند. پس در این حالت ما دچار وضعیت توحش می‌شویم.

دوم، شیعه و سنی با هم بی‌تفاوت هستند. من معتقدم این یك وضعیت ناپایدار است. یعنی عوامل درونی تكفیری یا عوامل بیرونی تفرقه ایجاد می‌كنند. پس این خیال باطل است كه شیعه و سنی کاری به دیگری نداشته باشند. به علاوه، در این حالت، جامعه‌ی چند‌پاره نمی‌تواند هیچ تمدنی ایجاد كند. مادامی كه این گروه‌ها به اولیات اسلامی خود و افتخار كردن به پیغمبر و رسیدن به یك عظمت واحد دست نیافته‌اند، هیچ تمدنی ایجاد نمی‌شود.

حالت سوم این است كه شیعه و سنی تعامل داشته باشند. البته تعامل ذومراتب است. گاهی بسیار ابتدایی و بی‌ثبات است که چون همراه با عشق و علاقه‌ی متقابل نیست، هم‌زیستی آن‌ها همراه با تحمیل و سوءظن است. این جامعه نمی‌تواند تمدن اسلامی بسازد؛ چون بخشی‌ از زیر‌ساخت آن عاطفه است و از محبت ناس با ناس باید به محبت به خدا برسند. در تعامل مرتبه‌ی بالاتر تعایش، اسلامی واقعی حاکم است. هر مذهبی در مناطق خود با هم تعامل دارند. من تنها راه نجات این امت را همین روش می‌دانم.

 

*شما در بخشی از صحبت‌هایتان فرمودید كه فقه ظرفیت تولید مناسبات تمدن تمدن‌ساز را دارد. در بخش دیگری از فرمایشات‌تان هم فرمودید كه تمدن‌سازی الزاماتی دارد مثل فقه نظریه. با توجه به آنچه گفتید، حال در این شرایط حاضر، یعنی شرایطی كه با وجود ظرفیت‌ها و نیازها به این موضوعات پرداخته نمی‌شود و هنوز مغفول مانده است، بفرمایید موانع و چالش‌هایی که در موضوع فقه، این وضعیت را در حوزه‌های علمیه به وجود آورده چیست؟

ما در دو فقدان بزرگ به سر می‌بریم. یكی فقدان دیدگاه‌های فقهی لازم در ارتباط با جامعه است. به همین دلیل، ما عمدتاً به فردیات اهمیت دادیم و اجتماعیات رها شد. در حوزه‌ها مرحله‌ی نظر باید طی شود. اگر فقه ما به سمت جهانی شدن برود، حتی فقه فردیات را هم می‌بازیم؛ زیرا فقه فردیات ما در سایه‌ی فقه اجتماع معنا و رونق می‌گیرد. در فضای امروزی اگر به فقه مناسبات و اجتماع نپردازیم، آن گاه هم آینده‌ی دور و هم آینده‌های نزدیك را از دست خواهیم داد. مسائل اجتماعی، كلان و شاكله هست. اگر شاكله سالم نباشد، فردیات نیز رو به اضمحلال و زوال می‌رود. گرچه جمعیت‌های زیادی متعبد هستند، چارچوب‌های اجتماعی این جمعیت‌ها را خرد می‌كنند.

دوم، فقدان از نوع عملیات است. ما عملیات متناسب با تمدن اسلامی (و در یك وضع درونی‌تر، جامعه‌ی شیعی) نداریم. این خلأ ناشی از فقدان تفكر است. ما در مسائل فرهنگی هیچ اولویتی را رعایت نمی‌کنیم. مثلاً ناگهان روی یك مسئله‌ی فرهنگی تمرکز می‌کنیم كه ممكن است شاخه‌ای از یك تنه باشد. تنه خشكیده است و ما می‌خواهیم با اجبار این شاخه را سبز كنیم.

 

*این دو فقدان بزرگ از چه چیزی نشئت می‌گیرد؟

فقه قرن‌ها در شرایط فردی به سر می‌برد و ما به این وضعیت عادت كرده و همان را تكرار می‌كنیم. باید حوزه‌های جدیدی را در این مسیر باز كنیم. مبناهای زیادی وجود دارد که باید آن‌ها را دنبال كنیم. در حوزه‌ها، كتاب «صلاه» یا «طهارت» باید اولویت داشته باشد. ما باید استراتژی و دیدگاه جدیدی داشته باشیم و با همین ابزار فقهی به این‌ها بپردازیم.

مشكل این است که ما با وجود چنین وضعیتی، معلوم نیست در آینده چه شرایطی داشته باشیم. آینده نیاز به خیزشی عجیب و عظیم دارد. باید هوشیار و بیدار باشیم؛ در حالی كه خود را مشغول كارهای عادی کرده‌ایم. باید زیبایی‌های اسلام را در نگاه‌های اجتماعی كلان ایجاد كنیم؛ در غیر این صورت، نگاه‌های اجتماعی كلان دیگری جایگزین می‌شود. آن گاه شاكله‌ی دیگری ایجاد می‌كنند و هر چقدر به فقه فردی بپردازیم، خروجی جامعه پدیده‌ی دیگری خواهد بود.

 

*با توجه به این صحبتی كه داشتید، باید عرض کنم برخی از آسیب‌هایی كه در شرایط امروز جامعه‌ی اسلامی‌مان داریم حس می‌کنیم محصول همان نگاه‌های كلان دیگری است كه مدیران ما اجرا كرده‌اند. وقتی از ایشان پرسیده می‌شود که چرا با نگاه غربی و دیگری مدیریت کرده‌اید و چرا این نتایج را به بار آورده‌اید، آن‌ها پاسخ می‌دهند كه در حوزه‌ی فقه اسلامی دیدگاه و رویکردی در موضوعات کلان اجتماعی به ما ارائه نشده و نرم‌افزاری ارائه نشده است كه مبتنی بر آن عمل كنیم.

تا حدی حق دارند. حوزه‌ی علمیه باید بیشتر فعالیت كند.

 

*شما از الزام آن می‌گویید، می‌فرمایید خیلی مهم است.

باید باشد. باید از درون اندیشه‌ی دینی بجوشد، منتها جوشیدن از حوزه‌ها كافی نیست. باید بیاید عملیاتی هم بشود.

 

*نكته این است كه این را همه می‌گویند. این صدا از همه شنیده می‌شود، ولی در ساحت عمل، حتی كتابی را كه مقام معظم رهبری می‌‌فرمایند تغییر کند، هنوز آن تغییر ساده اتفاق نیفتاده است. بفرمایید این آسیب از كجا نشئت می‌گیرد؟

من معتقدم حوزه هم می‌خواهد این تحول ایجاد شود؛ اما نوعی محافظه‌كاری در اجرا (و نه در تفكر) وجود دارد. در حوزه‌ها باید اختیار تام و تمام را به شكل معقول و دقیق به یك نفر بدهند و هیچ كس هم ملاحظه نكند. دلیلش این است كه این کار خطوط قرمز حوزه را به همراه دارد. خط قرمز حوزه این است كه از منابع جدا نشویم، از متفكران الگو بگیریم، درس‌ها عمق داشته باشد، محققانی را تربیت كنند و از آن‌ها به شكل منظم وظایفی را بخواهند.

در حال حاضر، این طور نیست و ما تصمیمات ناگهانی می‌گیریم. مثلاً مقام معظم رهبری دستوری می‌دهند و عده‌ای می‌خواهند در دو ماه، آن بخش را اصلاح كنند. بعد از مدتی نیز آن را رها می‌كنند. باید یك مسیر مشخص داشته باشیم و دنبال كنیم، شتاب‌زدگی در كار نباشد و برای ده سال آینده نقشه بریزیم.

در واقع این بی‌دقتی و عدم تمركز عالمانه و پیگیر برای اصلاحات فكری در حوزه، این هزینه‌ی بزرگ را دارد كه به اصل تفكر ضربه می‌زند؛ یعنی فكر تحول خراب است و در غیر این صورت، تن ندادن، به لوازم عملیات و اجرا و عدم تحقق همه‌ی جوانب یك عملیات كلان ضربه می‌زند.

 

*به عنوان آخرین سؤال بفرمایید كه چشم‌انداز آینده‌ی حوزه‌های علمیه برای تولید فقه تمدن‌ساز را چگونه ارزیابی می‌كنید؟

با این روند، چشم‌انداز جالبی نداریم، چون فقه تمدنی باید جداگانه مطرح شود. تمدن فقط وابسته به فقه نیست، بلکه به علوم دیگر نیز مرتبط است. هر كدام باید مدام اندیشه‌هایی را تولید کند و به یك سری الگو و تمدن هم تبدیل شده و از حالت فرمایشی و توصیه‌ای خارج شود. مرحله‌ی بعدی استقرار در جامعه است. نباید تصور كنیم که با زور و توصیه تمدن ایجاد می‌شود.

من معتقدم كه اگر این نکات را رعایت كنیم، چشم‌انداز روشن است. در غیر این صورت، دویست سال دیگر هم فقه در خدمت ایجاد تمدن نخواهد بود و فقه فردی ما ادامه پیدا خواهد کرد. اگر این نگاه اجتماعی را ایجاد نكنیم، دیگران برایمان ایجاد می‌كنند. ساختارهای اجتماعی ارزش‌ها و مدل‌ها را می‌سازد.

ما فشار می‌آوریم و می‌گوییم که فرهنگ خراب است. مردم هم گناهكار نیستند؛ بلکه ساختار اجتماعی نداریم. به این ترتیب، ساختار دیگری می‌آید و نسل را با شیوه‌ی خود می‌سازد. در این میان، كسی مقصر نیست و زیرساخت و بستر بر اساس ساختار دیگری شکل می‌گیرد. در نتیجه، ما باید وارد مسائل كلان شویم تا چارچوب‌ها را تعیین کند. مسائل كلان پارادایم‌های اجتماعی و ذهنیت‌ها و فرهنگ را می‌سازد. ما آن را رها كرده‌ایم و به امور روبنایی اهمیت داده‌ایم و تصور می‌كنیم که به وظیفه‌ی خود عمل می‌کنیم.

مثلاً چند نفر بی‌حجاب می‌بینیم و می‌خواهیم این مشکل را اصلاح كنیم. این مشکل درست نمی‌شود؛ زیرا فقه در جایگاه خود حضور پیدا نكرده و در عوض نقش دیگری به او سپرده شده است. اسلام در مسائل اجتماعی واقع‌بین است. ساختار اجتماعی باید شامل همه بشود تا بتوانیم بعد از آن با مجرمان برخورد كنیم. این در حالی است که ما از اول بر اساس عده‌ی خاصی جامعه را می‌بندیم. ساختار اجتماعی اسلام بر پایه‌ی شهادتین است، نه ایمان درونی. ایمان هدف جامعه‌ی اسلامی است، نه معیار تشكیل چارچوب‌های اجتماعی و مشكل ما این است که این نکته را فراموش کرده‌ایم؛ در نتیجه ساختار نداریم.*

*منبع: فصلنامه علوم انسانی اسلامی صدرا، شماره ۱۱ و ۱۲، پاییز و زمستان ۹۳

مهر

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: