1404/3/12 ۱۱:۳۵
درباره اینكه روحهای بزرگ چه ویژگیهایی دارند، دیدگاههای متعددی وجود دارد، با این حال، به نظر مصطفی ملكیان، همه آنها به دو اردوگاه بزرگ تقسیم میشوند؛ یكی، اردوگاه عارفان و برخی فیلسوفان (شمار اندكی از فیلسوفان و البته برخی بنیانگذاران ادیان و مذاهب)، دیگری، دیدگاهی كه متعلق به اردوگاه سكولار است. او دیدگاه عرفانی را به طور مختصر توضیح میدهد و میگوید درباره اینكه چند ساحت در وجود ما انسانها هست اختلافنظر فراوان وجود دارد.
نگاهی به آرای مصطفی ملكیان در سالروز تولد او
محمد صادقی: درباره اینكه روحهای بزرگ چه ویژگیهایی دارند، دیدگاههای متعددی وجود دارد، با این حال، به نظر مصطفی ملكیان، همه آنها به دو اردوگاه بزرگ تقسیم میشوند؛ یكی، اردوگاه عارفان و برخی فیلسوفان (شمار اندكی از فیلسوفان و البته برخی بنیانگذاران ادیان و مذاهب)، دیگری، دیدگاهی كه متعلق به اردوگاه سكولار است. او دیدگاه عرفانی را به طور مختصر توضیح میدهد و میگوید درباره اینكه چند ساحت در وجود ما انسانها هست اختلافنظر فراوان وجود دارد.
نگرشهای مختلف
برخی باور دارند كه انسان یعنی بدنِ انسان، یعنی انسان فقط همین بدنی است كه دارد. به این ترتیب، برخی باور دارند كه غیر از بدن برای انسان چیز دیگری وجود ندارد. این دیدگاهی است كه انسان را مساوی با بدن، تن، جسم و پیكر او میداند. برخی باور دارند، انسان غیر از بدن چیز دیگری هم دارد كه آن ذهن است. برخی باور دارند غیر از بدن و ذهن چیز دیگری هم وجود دارد كه نفس خوانده میشود. برخی باور دارند كه بدن و نفس وجود دارد، اما ذهن وجود ندارد. برخی هم میگویند انسان، بدن و ذهن دارد اما نفس ندارد. اما دیدگاه عرفانی میگوید غیر از این سه چیز (بدن، ذهن و نفس) چیز چهارمی هم وجود دارد كه روح نام دارد. روح غیر از ذهن و جسم است. ذهن را در انگلیسی Mind میگویند، نفس را در انگلیسی Soul میگویند، اما روح را در انگلیسی Spirit میگویند. ذهن یعنی آگاهی، یعنی شما غیر از اینكه بدن دارید آگاه هستید كه بدن دارید. این آگاهی را ذهن میگوییم. وقتی من میمیرم و از دنیا میروم بدن من همان بدن پیشین است اما دیگر آگاهی در آن وجود ندارد. اما نفس، ساحتی از انسان است كه سه چیز (1- باورها، 2- احساسات و عواطف و هیجانات و 3- خواستهها) در آن وجود دارد. ملكیان میگوید اگر ما انسان را فقط یك ساحت میدانستیم یعنی میگفتیم انسان فقط بدن است، مانند فیزیكالیستها كه به این قائل هستند، یعنی باور داشتیم ذهن یا نفس چیز دیگری نیستند و ما فقط بدن هستیم، در نتیجه فقط یك ساحت برای انسان قائل بودیم، پس باید آن ساحت را با فعلِ بودن شناسایی میكردیم. برای مثال، باید میگفتیم آقای فلانی یا خانم فلانی، بدن است، بنابراین باید فعلِ بودن را به كار میبردیم. اما اگر ما به بیش از یك ساحت در انسان قائل شدیم، یعنی اگر گفتیم انسان غیر از ساحت بدن، چیز دیگری مانند ذهن یا نفس یا هر دو را نیز دارد، حالا یك پرسش ایجاد میشود كه شما یك موجود كه بیشتر نیستید پس اگر به بیش از یك ساحت در خود قائل شدید باید یكی از آنها را با فعل بودن بر خودتان حمل كنید و بقیه را با فعل داشتن. در نتیجه، باید گفت، آقای فلانی، بدن است اما ذهن دارد، یا آقای فلانی بدن است، اما نفس دارد. پس ذهن و نفس را باید با فعل داشتن حمل كرد. چون هر كدام از ما وقتی به خود بنگریم، خود را یك موجود درمییابیم و بیش از یك موجود نیستیم. پس اگر فقط به یك ساحت قائل بودیم آن را با فعلِ بودن میشناسانیم. اما اگر به بیش از یك ساحت قائل باشیم، یكی از آنها باید با فعلِ بودن حمل شود و بقیه ساحتها با فعل داشتن. به این ترتیب، یك ساحت باید هویت من باشد و بقیه ساحتها، باید داشتهها و داراییهای من درنظر گرفته شوند. برای مثال، باید گفت، من بدن هستم و ذهن دارم یا من نفس هستم و بدن هم دارم. افلاطون كسی بود كه میگفت انسان نفس است و بدن دارد. ارسطو میگفت، انسان بدن است و نفس دارد.
نگرش عارفان
عارفان باور داشتند هر سه ساحتی كه از آن یاد شد (بدن، ذهن و نفس) باید با فعلِ داشتن بر ما حمل شود. آنها میگفتند كه انسان نه بدن است، نه ذهن است و نه نفس است. به نظر آنها، انسان بدن دارد، ذهن دارد و نفس هم دارد. اما پرسش اینجاست كه اگر از آنها میپرسیدیم كه پس كدام از این ساحتها باید با فعلِ بودن بر انسان حمل شود؟ پاسخ آنها این بود كه آن، روح است. عارفان میگفتند، تو روحی كه بدن دارد، تو روحی كه ذهن دارد و تو روحی كه نفس دارد. ملكیان میگوید، این سه تای اولی چون داشتههای من و شماست، مضافالیه دارد؛ بدنِ من، بدنِ تو، بدنِ او. ذهنِ من، ذهنِ تو، ذهنِ او. نفسِ من، نفسِ تو، نفسِ او. اما برای دومی نمیتوان این را (روحِ من، روحِ تو، روحِ او) به كار بُرد. چرا؟ زیرا، عارفان میگفتند، بدنِ من، غیر از بدنِ تو است، بدنِ تو هم غیر از بدنِ شخص سومی است. ذهنِ من غیر از ذهنِ تو است، ذهنِ تو هم غیر از ذهنِ شخص سومی است. نفسِ من غیر از نفسِ تو است، نفسِ تو هم غیر از نفسِ شخص سومی است. اما، نمیتوان گفت روحِ من، زیرا یك روح بیشتر در جهان وجود ندارد. در مقدمه اول بیان شد كه این سه (بدن، ذهن و نفس) را باید با فعلِ داشتن بر خودمان حمل كنیم و فقط باید روح را با فعلِ بودن بر خودمان حمل كنیم. نكته دیگر اینكه، چند تا روح در جهان وجود دارد؟ یك روح. با اینكه میلیاردها بدن، ذهن و نفس در جهان وجود دارد، فقط یك روح در جهان وجود دارد. به این معنا، همه ما یك موجود هستیم. یعنی من، شما هستم و شما هم من هستید، البته اگر توجه كنیم كه آن سه تای دیگر داراییهای من هستند. بنابراین همه ما یك موجود هستیم. این موجودِ واحد، من و تو و او ندارد. پس، من روح هستم كه سه ساحت دیگر دارم، شما هم همان روح هستی با آن سه ساحت دیگر، دیگری هم همان روح است با آن سه ساحت دیگر. عارفان باور داشتند كه خدا همین روح است. مولانا و شمس به این مفهوم میگفتند معنا. مولانا در دفتر اول (نخستینباری كه معنا را به كار میبرد میخواهد بگوید بدانید كه معنا را من به چه معنا به كار میبرم) میگوید: المعنا هوالله. گاهی نیز عارفان به آن حقیقت الحقایق میگویند. گاهی نیز به آن حق (در قرآن حق به كار رفته) میگویند. برخی نیز به آن فرجامین واقعیت یا نیروانه میگویند، یعنی كه اسمهای مختلفی برای آن به كار رفته است. اما همه این نامها نه فقط دلالت بر این دارد كه روح، مشترك میان همه ما انسانها است، بلكه روح میان همه موجودات (نباتات، جمادات و حیوانات) مشترك است. بنابراین، تمام هستی را یك موجود پُر كرده كه روح یا خدا (یا هر كدام از نامهایی كه اشاره شد) نام دارد. در این دیدگاه، یك انسان در عین اینكه انسان است، خدا است، زیرا انسان بودن شما را به خاطر این سه تا داشته شما به شما نسبت دادهاند. سنگها به خاطر داشتههاشان، سنگ هستند اما به خاطر بودنشان، آنها نیز خدا هستند. در این دیدگاه، همه موجودات خدا هستند اما اینكه موجودات را طبقهبندی (نباتات، جمادات و حیوانات) و تقسیمبندی (در نباتات میان سرو و كاج تقسیمبندی قائل میشویم یا در میان حیوانات میان گرگ و خرگوش فرق میگذاریم) میكنیم به خاطر یكی از داشتههای آنهاست. حرف عارفان این بود كه اگر یكی از این سه چیزی كه انسان دارد را مساوی با خود بداند، در اشتباه است، زیرا ما فقط و فقط روح هستیم و این سه چیز فقط داشتهها و داراییهای ماست. یعنی همانطور كه لباس شما، دارایی شماست، بدن شما نیز دارایی شماست. ذهن و نفس نیز از داراییهای شماست.
رهایی از پنداری نادرست
اما چرا ما احساسِ یكی بودن با یكی از این سه میكنیم؟ برای مثال، چرا وقتی بدن من از فرم خارج میشود دچار اندوه میشوم؟ زیرا فكر میكنم من این هستم. پس اگر در این نقصی رخ بدهد در من نقصی رخ داده است. اما عارفان میگویند، این هم از داشتههای شماست. وقتی جوراب شما كهنه میشود جوراب نو تهیه میكنید، این هم همان است. یا باز مثال بیاوریم، وقتی حافظه من ضعیف میشود خیلی متاسف میشوم، زیرا با ذهن خودم احساسِ هویت میكنم. یعنی فكر میكنم، من ذهن هستم پس اگر ذهنِ من ضعیف شد یعنی من ضعیف شدهام. عارفان میگویند شما ضعیف نشدهاید، شما جای دیگری قرار دارید. اینها داشتههای شما هستند، انسان روزی لباس خود را، خانه خود را و... عوض میكند اما احساس نمیكند كه خودش عوض شده است چون آنها را داراییهای خود میداند. عارفان میگویند اگر میخواهی بدانی اینها داراییهای تو هستند و خود شما این چهارمی (روح) هستی، باید یك سلسله كارها و ورزههایی را انجام بدهی (كه سیر و سلوك عرفانی یا معنوی خوانده میشود) تا گام به گام جلو بروی و دریابی كه بدن تو، ذهن تو و نفس تو، غیر از تو است. سیر و سلوك عرفانی، شیوهای است كه كسانی كه به آن شیوه التزام میورزند و عمل میكنند از انسانِ ناآگاه از خدابودنِ خودشان تبدیل میشوند به انسانِ آگاه از خدابودنِ خودشان. طبق این تلقی، همه ما خدا هستیم، اما از خدا بودنِ خودمان آگاه نیستیم. انسانی كه در این مسیر گام بگذارد، اندك اندك میتواند هم از بدن خودش، هم از ذهن خودش و هم از نفس خودش فاصله بگیرد و میتواند از بالا به موضوع بنگرد. چنانكه برای مثال، به حیاط خانه كه نگاه میكند حركت برگهای ریخته شده روی زمین را از این سو به آن سو میبیند یا میبیند كه لباسهایی كه در دوران كودكی خود میپوشیده دیگر از بین رفته است. پس سیر و سلوك عرفانی روشی است كه اگر كسی درپیش بگیرد، میتواند میان خودش و داراییهای خودش تمایز قائل بشود. واقعیت این است كه ما هنوز نمیتوانیم بین خودمان و داراییهای خودمان تمایز قائل شویم. ما هنوز خودمان را بدنمان، ذهنمان و نفسمان میدانیم. برخی ناسیونالیستها، خودشان را ملت خودشان میدانند و برخی نیز خودشان را ثروت، قدرت، حیثیت اجتماعی، شهرت، محبوبیت و... خودشان میدانند. عارفان میگویند ما انسانها خودمان را با چیزهایی كه داراییهای ما به شمار میآیند یكی میانگاریم. برای رهایی از این وضعیت، آنها باور دارند كه انسان باید رفتارهایی با این سه انجام دهد تا آهسته آهسته حقیقت را دریابد.
به نظر ملكیان، یك تصور عرفانی از روح بزرگ (بزرگ در اینجا قید توضیحی است وگرنه روح كوچك و بزرگ نداریم) این است كه كسی روحش بزرگ شده كه به روح خود برسد. یعنی بفهمد كه من این هستم و آن سه گردنه (بدن، ذهن و نفس) را پشت سر بگذارد تا به خودِ خودش برسد. به تعبیری، میان من و خودم، سه تا گردنه و مانع وجود دارد و تا این سه را پشت سر نگذارم به ملاقات خودم نخواهم رسید.
اندیشیدن به منفعت هستی
اما ویژگیهای روح بزرگ چیست؟ ملكیان از سه ویژگی سخن گفته و آنها را توضیح میدهد؛ یكی اینكه انسان هیچگاه در تصمیم و داوری به منفعت شخص خودش نیندیشد بلكه به منفعت هستی بیندیشد. فرق میان تصمیم و داوری در این است كه وقتی خودم میخواهم كاری انجام بدهم با تصمیم سر و كار دارم و وقتی میخواهم درباره كارهای انجام گرفته خودم یا دیگران داوری بكنم با داوری سر و كار دارم. شاید شخصیترین كاری كه ما میكنیم مسواكزدن باشد. من وقتی مسواك میزنم این تصور را دارم كه این كار موجب میشود كه بعدها درد نكشم یا دندانهایم زیباتر از دیگران به نظر بیاید. اما همین كار را میتوان با دو نیت دیگر انجام داد، یكی اینكه من مسواك میزنم تا بر زیبایی جهان بیفزایم (اینجا من در كار نیست) دیگر اینكه مسواك میزنم تا كسی از بوی بد دهان من ناراحت نشود. اینجا یك كار انجام شده اما ایگو كنار گذاشته شده است. ما انسانها به طور معمول همه چیز را از منظر منفعت خود انجام میدهیم اما روح بزرگ از منظر منفعت جهانی كاری را انجام میدهد. به نظر ملكیان، هرچه در انجام كارها، گستره سود برندگان را افزایش دهید به روح بزرگ نزدیكتر شدهاید. ما وقتی كاری انجام میدهیم، بیش از هر چیزی، خودمان، یا خودمان و همسرمان، یا خودمان، همسرمان و فرزندانمان را درنظر داریم، اما هرچه این گستره بیشتر شود یعنی تعداد سودبرندگان بیشتر شود، مطلوبتر است.
عمل براساس اخلاق
ویژگی دوم این است كه روح بزرگ هر وظیفه اخلاقیای كه احساس میكند نسبت به هستی دارد را انجام میدهد. ما در زندگی خیلی كارها میكنیم اما برخی را به حكم قانون، آداب و رسوم و عرف و عادات، دین و مذهب، زیباییشناسی و مصلحتاندیشی میكنیم، ولی اگر كسی هر كاری میكند را به حكم اخلاق انجام بدهد یا با اتصال آن به اخلاق انجام دهد (یعنی حتی تبعیت از قانون را نیز نوعی وظیفه اخلاقی بپندارد) به روح بزرگ نزدیكتر شده است. روح بزرگ فقط به اخلاق نظر دارد. فرق است میان اینكه من راست بگویم چون اگر دروغ بگویم فردا رسوا میشوم یا اعتماد مردم به من از بین میرود یا مشتریهای مغازه را از دست میدهم (اینجا راست گفتهام اما براساس فرمانروایی موجودات بیرون از خودم، وقتی راست میگویم كه اعتماد شما را ازدست ندهم در حقیقت دارم به فرمان شما راست میگویم) تا اینكه راست میگویم چون درون خودم حكم میكند كه راست بگویم. یعنی اینجا از ترس دادگاه یا از دست رفتن اعتماد دیگران و... راست نمیگویم. بنابراین، اخلاق نیز باید خودفرمانروایانه باشد. قانون نیز گاهی چیزی از ما میخواهد كه خلافِ اخلاق است، در اینجا باید به نام اخلاق در مقابل قانون ایستاد كه این همان عصیان مدنی است.
سپاسگزاری از هستی
ویژگی سوم، قدردانی از هستی است. روح بزرگ، سپاسمند و سپاسگزار هستی است. سپاسمندی، حالت درونی انسان است و سپاسگزاری، گفتار و كردارهایی است كه حاكی از سپاسمندی درونی است. یعنی اگر به خدای متشخص قائل هستید، وقتی از زیبایی گل هم شاكر و سپاسگزار هستید در واقع سپاسگزار كسی هستید كه این گل را زیبا آفریده است و اگر به خدای متشخص قائل نیستید و كل هستی را خدا میدانید، سپاسمند نسبت به كل هستی هستید. سپاسمندی نشانه روح بزرگ و شریف است. روح بزرگ، نسبت به هر چیزی در هستی احساس سپاسمندی در خود دارد. قدردانی این نیست كه وزیری كه یك ورق از نوشتههای تو را نخوانده در مراسمی به تو جایزه میدهد، قدردانی یعنی ارزش آن نوشتهها را بدانی. روح بزرگ، ارزشِ آب، باران، دوستی، تاریكی شب، روشنایی روز و... را میداند و میفهمد كه ما در اینها غوطهور هستیم و چون غوطهور هستیم، قدردان آن نیستیم.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید