كار مردان روشنی و گرمی است*

1399/12/13 ۰۹:۰۸

كار مردان روشنی و گرمی است*

چرا حال‌ بسیاری از ما خوب نیست؟ چرا با وضعیت مطلوب به معنای برخورداری از آرامش و خوشی فاصله داریم؟ چرا با وجودی كه می‌دانیم از وضعی كه داریم رضایت نداریم و خوش نیستیم به ایجاد تغییر در زندگی‌مان فكر نمی‌كنیم؟ چرا در محاصره اضطراب و ناآرامی قرار می‌‌گیریم و چگونه می‌توانیم از آن رها شویم؟ چرا از تنهایی گریزان هستیم و گاهی با خود به خلوت نمی‌رویم؟

 

نگاهی به كتاب «عمر دوباره» اثر مصطفی ملكیان

محمد صادقی: چرا حال‌ بسیاری از ما خوب نیست؟ چرا با وضعیت مطلوب به معنای برخورداری از آرامش و خوشی فاصله داریم؟ چرا با وجودی كه می‌دانیم از وضعی كه داریم رضایت نداریم و خوش نیستیم  به ایجاد تغییر در زندگی‌مان فكر نمی‌كنیم؟ چرا در محاصره اضطراب و ناآرامی قرار می‌‌گیریم و چگونه می‌توانیم از آن رها شویم؟ چرا از تنهایی گریزان هستیم و گاهی با خود به خلوت نمی‌رویم؟ چرا از عشق و زیست عاشقانه فاصله داریم؟ و...  حالا اگر به گذر عمر و سال‌هایی بیندیشیم كه پشت  سر گذاشته‌ایم  اینگونه پرسش‌ها و دغدغه‌ها، سهمگین‌تر هم می‌شوند. زیرا پی بردن به حجمی از زندگی نزیسته و حسرت سال‌هایی كه طی شد و می‌توانستیم برای بهسازی خود از آنها بهره ببریم چنان رنج‌آور می‌شود كه بسیار پریشان و درمانده می‌شویم و اگر درست نیندیشیم در مرزهای ویرانی متوقف می‌شویم! این روزها كتابی با نام «عمردوباره» اثر مصطفی ملكیان،توسط نشر شور  و با همكاری موسسه فرهنگی فرزانه منتشر شده كه به سرعت هم به چاپ دوم رسیده است. این اثر ارزشمند در شمار كتاب‌هایی است كه خواندن آن حالِ بد ما را بیشتر به ما حالی می‌كند اما ضمن اینكه با  حجمی از ضعف‌های خود در ساحت‌هایی كه زندگی ما را شكل می‌دهند (1.باورها، 2.احساسات و عواطف، 3.خواسته‌ها، 4.گفتار و 5.كردار) مواجه می‌شویم، امكان رسیدن به حالِ خوب را هم با تمام وجود احساس می‌كنیم. این كتاب مجموعه درس‌گفتارهای ملكیان(6 نشست) درباره اخلاق كاربستی است و چنانچه در كتاب اشاره شده:«اخلاق كاربستی شاخه‌ای از اخلاق به حساب می‌آید كه به امورِ محسوس و ملموسِ زندگی می‌پردازد نه به یك سلسله ‌نظریات یا نظام‌ها یا مكتب‌ها در عالم اخلاق یا نقاط قوت هركدام یا نقاط ضعف هركدام از آنها بلكه شاخه‌ای از اخلاق است كه به زندگی محسوس و ملموس ما می‌پردازد.»  ملكیان در این سال‌ها دركتاب‌ها، مقاله‌ها، سخنرانی‌ها و گفت‌وگوهای خود همواره درباره اهمیت اخلاق و نقش آن در بهسازی فردی و اجتماعی سخنان بسیار نیك و نیك‌خواهانه‌ای گفته و در این كتاب هم مجالی فراهم كرده تا خواننده‌ها مجال بیشتر و بهتری برای اندیشیدن به دست آورند و به  جای اینكه مدام مشغول حفاری درگذشته باشند، حال و اكنون را دریابند تا روند بهسازی آغاز شود... در ادامه مروری بر چند نكته در این كتاب خواهم داشت.

باورهای  زندگی‌ساز

ملكیان در ابتدای این كتاب به 3 نكته درباره ساحت باورها و عقاید می‌پردازد. نخست اینكه ما باید به سراغ دانستن باورهایی برویم كه به زندگی ما ربط دارند و نه اینكه به سراغ باورهایی برویم كه دانستن آنها به زندگی ما ربطی ندارند و سودی از آنها نمی‌بریم و فقط وقت و عمر و نیرو و سرمایه‌های مادی و معنوی ما را می‌گیرند و سرانجام درمی‌یابیم كه زندگی را باخته‌ایم. ملكیان در اینجا به مسائل مهمی می‌پردازد كه به یك بخش از آن اشاره می‌كنم. او نظر ما را به یك دسته باورهایی جلب می‌كند كه ساحت‌های وجودی ما را به ما می‌شناسانند، به این معنا كه دریابیم انسان در درون خود چند ساحت وجودی دارد یعنی آیا من بدنم هستم؟ یا  غیر از بدن چیزی به نام ذهن هم وجود دارد؟ یا غیر از این دو ساحتی به نام نفس هم وجود دارد؟ و آیا ساحت چهارمی به نام روح هم در من هست؟ زیرا اگر این را ندانیم مدام به خود آسیب می‌رسانیم. وقتی ما ساحت‌های وجودی خود را بشناسیم و بفهمیم كه یكی از این ساحت‌ها من است به هر قیمتی در حفظ آن كوشا خواهیم بود و دیگر ساحت‌های زندگی را داشته‌های خود می‌انگاریم كه ممكن است روزی از دست بروند و داشته‌های جدیدی جای آنها را بگیرند. برای نمونه وقتی كسی لباس خود را از دست بدهد نمی‌گوید من از دست رفته‌ است. برخی نیز خود را مساوی با باورهای خود می‌دانند و هویت خود را با باورهای خود یكی می‌انگارند كه به نظر او این یكی از بزرگ‌ترین مشكلات ماست. زیرا وقتی انسان خودش را با یك باور یا یك تئوری یكی بداند، این موجب می‌شود هر كه به رای او حمله كرد، فكر كند به او حمله شده و در وضعیت دفاعی قرار بگیرد و خشم وكینه و نفرت از خود نشان بدهد. در حالی كه اگر به این بیندیشیم كه ذهن من بخشی از دارایی‌های من است و خودِ من نیست و باورهای من هم بخشی از ذهن من است، اگر به یكی از این دارایی‌ها حمله شد جای غم و پریشانی نیست زیرا ممكن است یك دارایی بهتری به من داده شود. به تعبیر ملكیان، انسان باید هویت خود را پویا تعریف كند و نه پایا. زیرا اگر دارایی ما عوض شد نباید غمگین شویم بلكه باید به این خاطر غمگین شویم كه نكند حالا كه این دارایی را از دست دادم، دارایی بدتری به دست آورم. بنابراین اگر باورهای جدیدی به من داده شد كه از باورهای قبلی‌ام بهتر بود یا احساسات و عواطف و هیجانات جدیدی به من داده شد كه از احساسات و عواطف و هیجانات قبلی‌ام بهتر بود جای غم خوردن ندارد. به باور ملكیان 6  صفت یعنی خودشیفتگی‌ها، پیش‌داوری‌ها، جزم و جمودها، تعصب‌ها، خرافاتی‌بودن‌ها و بی‌مدارابودن‌ها به این خاطر در ما پدید می‌آید كه ما باورهای خود را خودمان می‌انگاریم. زیرا اگر آنها را بخشی از خود ندانیم بلكه دارایی‌های خود بدانیم این صفت‌ها در ما شكل نمی‌گیرند.

زندگی  اصیل

دوم اینكه باورهای ما باید آزموده باشند نه اینكه آنها را از گذشتگان، فرهنگ، سنت، افكار عمومی و مُدهای فكری روزگارمان به ارث برده باشیم كه این برخلاف زندگی اصیل است.  زندگی غیراصیل، نامجرب و عاریتی یعنی اینكه انسان باورهای خود را به ارث برده باشد و براساس  القا‌پذیری، همرنگی با  جماعت و... راه بپیماید. وقتی انسان زندگی اصیلی ندارد و با باورهای دیگران زندگی می‌كند  بنابراین مسوولیت بدبختی خود را هم نمی‌تواند بر عهده دیگران بگذارد.

تعمیم‌های  شتاب‌زده

نكته سوم، تعمیم‌های شتاب‌زده است؛ به این معنا كه انسان وقتی با یك نكته در جایی و باز با همان نكته در جایی دیگر مواجه می‌شود، نتیجه بگیرد كه با آن نكته در هر جایی به همان شكل مواجه خواهد شد. تعمیم‌های شتاب‌زده، مغالطه‌ای در ذهن ما ایجاد می‌كنند كه به شكل قانون درمی‌آیند در حالی كه قانون‌های حاكم بر هستی نیستند. برای نمونه، وقتی ما با دوستی مواجه بوده‌ایم كه به دوست خود خیانت نكرده و باز با دوستی دیگر هم مواجه بوده‌ایم كه به دوست خود خیانت نكرده، اگر این قاعده در ذهن ما شكل بگیرد كه دوست به دوست خیانت نمی‌كند دچار تعمیم شتاب‌زده شده‌ایم. در این صورت وقتی دوستی به ما خیانت كند، مبهوت و دردمند می‌شویم  زیرا در ذهن ما  چنین پنداری شكل گرفته كه دوست به دوست خیانت نمی‌كند. درحالی كه قاعده و قانونی كه زیر پا گذاشته شده در ذهن ما قابل تصور نبوده نه اینكه قابل تصور نباشد. ملكیان اینجا به نكته جالبی اشاره دارد و می‌گوید كه تعمیم‌های شتاب‎‌‌زده در جهت خاصی هم صورت می‌گیرند یعنی می‌پرسد چرا اگر با این مواجه شدیم كه دوستی به دوست خود خیانت كرد و باز با خیانت دوستی به دوستی مواجه شدیم، نتیجه نمی‌گیریم كه دوست به دوست خیانت می‌كند؟ به نظر او چون حقیقت تلخ است، انسان برای شیرین‌كردن زندگی به تعمیم‌های شتاب‌زده روی می‌آورد. ملكیان با اشاره به سخنی از جوزف باتلر: «واقعیت‌ها همانند كه هستند.  باورهامان را با واقعیت‌ها مطابق كنیم نه واقعیت‌ها را با باورهامان مطابق بخواهیم.»  این را رمز یك زندگی سعادت‌آمیز می‌داند و باز می‌افزاید، انسان باید تصور كند كه در میدان مین راه می‌رود به این معنا كه منطقه مین‌گذاری شده ولی نه به این معنا كه در تمام منطقه مین وجود دارد چون در این صورت هیچ گامی نمی‌توان برداشت بلكه به این معنا كه در بخش‌هایی مین وجود دارد و در بخش‌هایی مین وجود ندارد كه اینجا بر رفتار همراه با احتیاط تكیه می‌شود. بنابراین هر وضع خوب یا هر وضع بدی ممكن است تغییر یابد و هیچ وضعی پایدار نیست. پس هیچ‌ چیز را نباید تعمیم دارد زیرا وضع خوب كنونی ما ممكن است چند دقیقه بعد از ما گرفته شود، یا وضع بد كنونی ما ممكن است چند دقیقه بعد بد نباشد و وضع خوبی جای آن را بگیرد. این نكته اشاره به بی‌ثباتی جهان دارد به این معنا كه یگانه اصل ثابت در جهان، بی‌ثباتی جهان است. معادل اصل بی‌ثباتی در جهان نیز در روابط انسانی، بی‌وفایی است. چون جهان ثبات ندارد یكی از پدیده‌های جهان هم كه احساسات و عواطف انسان‌هاست، ثبات ندارد. برای نمونه تا امروز انسانی به من علاقه داشته ولی امروز با یك انسان دیگر آشنا می‌شود و او را بهتر از من می‌بیند. به نظر ملكیان وقتی اصل بی‌ثباتی جهان را متوجه نشویم و انتظار ثبات داشته باشیم مدام در حال ناآرامی قرار می‌گیریم.

حقیقت، خیرو جمال

ملكیان در نشست دوم می‌گوید كه زندگی بهروزانه در پی عشق به آرمان‌ها(آرمان یعنی چیزی كه باید در ما تحقق بپذیرد، نه چیزی كه وجود دارد) می‌آید و با اشاره به نظر افلاطون كه می‌گفت ما در عمق وجودمان عاشق حقیقت، خیر و جمال هستیم و این 3 ستون هستند كه خیمه روح ما را برافراشته می‌دارند درباره این 3 آرمان می‌گوید:«عشق به حقیقت یعنی من عاشق اینم كه هر چه بیشتر باورهای مطابق با واقع وارد ذهنم شوند و هر چه بیشتر باورهای غیرمطابق با واقع از ذهنم  بیرون  افكنده شوند... آرمان خیر، آدم‌ها را به اخلاقی‌زیستن سوق می‌دهد. این هم یك آرمان است كه ما می‌خواهیم در خودمان محقق شود. می‌خواهیم علاوه بر اینكه راستیم، خوب هم باشیم و این خوب ‌بودن از راه اخلاقی ‌زیستن برای‌مان حاصل می‌شود... آرمان سوم عشق به جمال(زیبایی) است. محل شكی نیست كه ما از زیبایی‌های جسمانی لذت می‌بریم ولی زیبایی از نظر افلاطون، اختصاص به زیبایی جسمانی نداشت. افلاطون برای زیبایی‌های روحانی هم شأنی قائل بود... عشق ما به حقیقت و عشق ما به خیر، هر دو، عشق به این است كه خود ما صاحب  حقیقت شویم، صاحب خیر شویم. اما عشق ما به جمال‌- چه فقط به جمال جسمانی توجه داشته باشیم چه به جمال‌های روحانی كه افلاطون می‌گفت-  به معنای این نیست كه دوست داریم خودمان صاحب جمال شویم بلكه مواردی هم هست كه عاشق جمالی هستیم كه می‌دانیم خودمان واجد آن نمی‌شویم.» و می‌افزاید كه عشق به آرمان‌ها انسان را به بیرون از خود معطوف می‌كند و از رضایت به وضع موجود به رضایت به یك وضع آرمانی سوق می‌دهد و این موجب می‌شود كه انسان از حصار خود و نشستن در درون خود رهایی یابد. وضعی كه او آن را شبیه به بیماری اوتیسم می‌داند كه ارتباط بیمار با جهان بیرون قطع و بریده شده و قدرت تماس با بیرون را ندارد. به نظر او كسانی كه آرمان حقیقت، خیر و جمال در آنها وجود ندارد به اوتیسم دچار هستند هرچند آسایشگاهی برای آنها وجود ندارد. او عشق را زندگی‌ساز و درمانگر می‌داند زیرا حالتی در انسان پدید می‌آورد كه سخاوت، شجاعت و... در انسان تقویت می‌شود و با درخشش فضیلت‌ها مواجه می‌شویم. همچنین در ادامه می‌گوید كه عشق به آرمان‌ها عشق به انسان‌ها را پدید می‌آورد زیرا از میان این آرمان‌ها یك آرمان بی‌واسطه و یك آرمان با واسطه عشق به انسان‌ها را ایجاد می‌كند. آرمان اول(حقیقت) هیچ ربطی به عشق به انسان‌ها ندارد و حتی ممكن است عشق به حقیقت چنان شدت یابدكه انسان زوایای مختلف زندگی دیگری را بكاود وكشف حقایقی منجر به افول عشق به دیگری شود. اما آرمان دوم (عشق به خیر) به‌ طور قطع عشق به انسان‌ها را به ‌طور مستقیم ایجاد می‌كند. زیرا عشق به  خیر یعنی عشق به خوبی و بیشتر خوبی‌ها در ارتباط ما با انسان‌های دیگر ظاهر می‌شود. البته خوبی‌هایی هم در ارتباط با خود داریم مانند عزت ‌نفس كه در ارتباط من با خودم ایجاد می‌شود اما بیشتر خوبی‌ها در ارتباط با دیگران درخشش می‌یابد. در آرمان سوم(عشق به جمال) هم به ‌طور غیرمستقیم عشق به انسان‌ها ایجاد می‌شود. در عشق به  خیر، عشق به همه انسان‌ها ایجاد می‌شود اما در عشق به جمال، عشق به انسان‌های خاص ایجاد می‌شود و نه عشق به همه انسان‌ها.

عشق و دیگرگزینی

اینكه در ادبیات عرفانی ما بر عاشق ‌شدن تاكید شده به این خاطر است كه انسان تا عاشق نشود از خودمحوری و انانیت رهایی ندارد. در عشق است كه انسان از خودگزینی به سوی دیگرگزینی حركت می‌كند و خواست و پسند دیگری را بر خواست و پسند خود ترجیح می‌دهد و از وادی خودپرستی می‌گریزد. سپس مثالی متافیزیكی می‌زندكه بسیار جای اندیشیدن دارد. او می‌گوید كه نخی خیلی طولانی را در نظر بگیرید بعد روی یك نقطه از آن 3 تا گره بزنید، بعد هم دو متر آن‌ طرف‌تر 10 تا گره بزنید، باز 200 متر آن ‌طرف‌تر40 تا گره بزنید و به همین ترتیب با فاصله‌های مختلف،گره‌های كوچك و بزرگ  بزنید، كوچك، بزرگ، بزرگ‌تر و... آثار و خواص این گره‌ها به اندازه بزرگی و كوچكی آنها متفاوت است.  جایی كه 3 تا گره خورده از سوزن رد می‌شود اما جایی كه گره بزرگ‌تری خورده رد نمی‌شود. به گره بزرگ حتی می‌توان چیزی آویزان كرد اما به آنجا كه 3 تا گره خورده چیزی نمی‌توان آویخت. پس یكی این هنر را دارد و دیگری ندارد اما در واقع تمام این آثار وجودی مال نخ است. اینكه یكی حافظه قوی دارد، یكی زیبایی جسمانی دارد و یكی ثروت بیشتری دارد و اینكه یكی حافظه ضعیفی دارد، زیبایی جسمانی ندارد و ثروت كمتری دارد آیا به این خاطر است كه گره درشت یا كوچك را خودش زده‌؟ یا همه این خاصیت‌ها، خاصیت یك موجود در جهان است كه كل هستی را پر كرده و هر كدام از ما یك گرهگاه هستیم؟ همه زیبایی‌ها، ثروت‌ها، شهرت‌ها و... مال نخ است كه یك جا 3 تا گره خورده و جایی 200 تا گره خورده است. اما آنكه زیاد گره خورده وقتی فكر می‌كند كه این گره‌ها را خودش زده دچار خودبینی می‌شود و به خودش می‌نازد. در حالی كه این شاخص ‌شدن،  خاصیت نخ است كه جایی كمتر و جایی بیشتر گره خورده ولی اگر تمام این گره‌ها باز بشود دیگر از كسی چیزی باقی نمی‌ماند و می‎‌فهمیم تمام این خاصیت‌ها مال آن نخ بوده است. این را اگر با خود بورزیم آن وقت زیبایی، ثروت، قدرت و... ما مایه فخرفروشی ما نمی‌شود زیرا می‌دانیم به چیزی فخر می‌فروشیم كه از خودمان نیست و ممكن بود،گره ما بزرگ‌تر یا كوچك‌تر از این باشد كه هست. به تعبیر ملكیان در چنین وضعیتی اینكه خودمان را برتر از دیگران در نظر آوریم از میان می‌رود و چنین نگرشی به ما كمك می‌كند تا بهتر بیندیشیم كه هستی موجودی یكپارچه است و  هركدام از ما یكی از گرهگاه‌های آن موجود هستیم.

* * *

كتاب «عمر دوباره» یكی از جلوه‌های زیبا و جان‌افزای كار روشنفكری مصطفی ملكیان است كه به سراغ ریشه مشكلات و مسائل ما می‌رود و آنها را به ما می‌شناساند و همچون فانوس دریایی در دلِ تاریكی نورافشانی می‌كند.  او با آرمان‌های شریفی كه برای خود برگزیده (تقریر حقیقت و تقلیل مرارت) سخاوتمندانه و خالصانه به  جان و جهان ما گرما و روشنی می‌بخشد و سقراط‌وار راه می‌پیماید.گام‌هایش استوار باد.

*مولوی

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: