1404/3/12 ۱۱:۲۴
اندیشمندی که نه در دام تقدیس غرب میافتد و نه در چنبره نوستالژی تمدنی گذشته اسیر میشود. او با نگاهی نقادانه، مدرنیته را نه به عنوان سرنوشت محتوم، بلکه به مثابه تجربهای تاریخی مینگرد که میتوان از منظری شرقی-اسلامی بدان پرداخت.
اندیشمندی که نه در دام تقدیس غرب میافتد و نه در چنبره نوستالژی تمدنی گذشته اسیر میشود. او با نگاهی نقادانه، مدرنیته را نه به عنوان سرنوشت محتوم، بلکه به مثابه تجربهای تاریخی مینگرد که میتوان از منظری شرقی-اسلامی بدان پرداخت. حلاق با واکاوی «آزادی» در دو ساحت درونی (خودبنیان) و بیرونی (لیبرال)، بحرانهای انسان مدرن را نتیجه غلبه عقلانیت ابزاری و غفلت از ابعاد معنوی میداند. محمد عثمانی در این نوشتار، با مرور آراء او، پرسش محوری را دنبال میکند: چگونه میتوان از چالش دوگانهانگاری شرق و غرب فراتر رفت و افقی نوین در نسبتسنجی این دو تمدن گشود؟ پاسخ حلاق، نه در تقابل، که در «همکنشی انتقادی» نهفته است؛ دیالوگی که در آن، میراث تصوف و شریعت اسلامی میتواند نقشی تکمیلی در پر کردن خلاءهای اخلاقی مدرنیته ایفا کند.
*******
اگر حمله ناپلئون به مصر را نقطه آغازین مواجهه مستقیم جهان عرب با غرب بدانیم؛ باید از سه نسل روشنفکران عرب سخن بگویم که تا به امروز در کشاکش خود (self) و دیگری (other)، میداندار عرصه فکر و اندیشه بودند. نسل اول که با سقوط امپراتوری عثمانی در لحظه سرگشتی میراث خلافت و شرایط زیست دولت – ملت، در نوسان بودند. برآمدن سلفیگرایان، غربگرایان و ناسیونالیستها و تجددگرایان نمونهای از جریانهای فکری شکلدهنده عرصه واقعی جوامع عرب بودند.
این جریانهای فکری با شکست عربها به رهبری مصر در زمان جمال عبدالناصر و در اوج ناسیونالیسم عربی از اسرائیل و غرب در سال 1967 م، پایان یک نسل با تمام آرزوها و آرمانهایی بود که خود را در میانه فکری خود را در آینه دیگری به سوی تعالی میدیدند. پایان این نسل، همراه با سربرآوردن نسل آکادمیک در میان عربها بود.
این نسل با انتقال عرصه فکر به دانشگاهها و با بهرهگیری از روشهای علمی و دانشی علوم انسانی که در محافل دانشگاهی غرب آموخته بودند؛ در صدد بازشناسی میراث گذشته خود برآمدند. رجوع به منابع برسازنده فکر و هویت فرهنگی، درکی نوین و متناسب با دشواره زمانه خود که همانا مدرنیته بود را در رأس برنامه فکری خود قرار دادند. مواجهه ما با دیگری و تعیین نسبت ما با غرب، موضوعی که بستر مطالعاتی شرقشناسی را بوجود آورد. امری که در صدد طرح این موضوع که ما در نسل دوم روشنفکران عرب، خود و خویشتن خویش را از منظر غرب و مطالعاتی که غربیها از شرق و جهان عرب و اسلام ارائه دادهاند، بازشناسی کردند.
این نقد، زمینه شکلگیری دانش جدیدی در میان متفکران عرب و شرقی بوجود آورد. شرقشناسی وارونه، بابی سعید (saied;2004) و دانش غربشناسی (استغراب) حسن حنفی (1985)، وضعیت فکری در تعیین نسبت ما و غرب را با تحول جدیدی روبرو کرد. پرسشهای از نوع ما و غرب و چالش سنت و مدرنیته، تلاشی برای خروج از سنت و ورود به جهان جدید تجدد مدرن بود. در قرن بیستم با برآمدن گفتمان پستمدرنیته، نقد مدرنیته و تأثیر آن بر استثمار طبیعت و محیطزیست، سقوط اخلاقی انسان با توجه تک بُعدی به عقل و نیازهای مادی در زندگی و مسائل بیشتر، سبب شد تا احیاء امر معنوی در بستر نقد مدرنیته در دستور کار فکری قرار گرفت.
در این رهیافت، بازاندیشی در مواجهه با غرب از منظر شرقی و مطالعه غرب از چشماندازهای شرقی، مسلمان به اولویت فکری نسل سوم اندیشمندان عرب قرار گرفت. وائل حلاق در کنار دیگر اندیشمندان مسلمان و عرب به تقویت این رویکرد فکری و نقد تجربه مدرنیته از منظر خود داشتههای شرقی و اسلامی تقویت شد. در این مقاله تلاش میکنیم تا ضمن توجه به آراء انتقادی وائل حلاق نسبت به غرب و کنش عملی آن به طرح ایدههای ایجابی وی در نسبت با غرب و زیست مدرن را مورد توجه قرار میدهیم. در فرآیند توضیح این نسبت فکری از دیدگاه وائل حلاق به نقد ایدههای او هم خواهیم پرداخت. امری که زمینه درک بهتر ایده حلاق و توضیح رابطه فکری ما و غرب در قرن بیستو یکم را توجه قرار خواهیم داد.
حلاق و توضیح انتقادی نسبت ما و غرب
وائل حلاق اندیشمند عرب از مسیحیان فلسطین است. او را میتوان از لحاظ فکری در نقطه برخورد شرق و غرب در نظر گرفت؛ زیرا او به دلیل تبار فلسطینی، مسئله انعکاس عینی بنیانهای فکری غرب مدرن را در نزاع فلسطینی- اسرائیلی تجربه کرده است. حال از این رهیافت، چالش بنیانی فکری در جهان عرب بهطور خاص و اسلام به طور عام بر مدار چالش عربی- اسرائیلی یا اسلام و یهودیت در عرصه ایدئولوژیک میچرخد. اندیشمندان عرب و اسلامی از همان ابتدا چالش، آن را نتیجه سیاستهای عملی غرب مدرن نسبت به شرق و جهان فکری اسلامی و عربی قلمداد کردند.
از اینرو در نسل اول روشنفکران عرب برآمد جریانهای فکری متکی بر ایدئولوژی چپ و راست، غرب را افقی برای خروج از چالش سنت و مسائل آن میدیدند. آنان فلسطین و نزاع شکل گرفته را مسئلهای در مدار تضادهای برآمده از گذشته و سنت میدانستند. لذا هم طیفهای دینگرا و هم تجددگرایان، ریشه این نزاع را در سنت تحلیل میکردند.
براین اساس دینگرایان چون اخوان المسلمین، با توجه به گسلهای برسازنده نزاع در صدر اسلام، حل این چالش را از طریق برجسته کردن نقاط تضاد، آن را به سمت رویارویی تقویت میکردند. تجددگرایان ناسیونالیسم عرب به رهبری جمال عبدالناصر نیز از این موضع؛ درصدد تبدیل آن به چالش هویتی عربی – یهودی، از مدار افق چپگرایانه، غرب را در نقطه تلاقی هویتی تصور میکردند.
در مقابل این دو جریان، تجددگرایان راست فکری بودند که لطفی احمد السید و طه حسین از بزرگان فکری آن بودند؛ این چالش را مهمترین پدیدار، شکاف فکری و فرهنگی میان شرق مسلمان و عرب با غرب میدانستند؛ لذا با گرایش به مبانی مدرنیته و مسیر رنسانس غربی، برای عبور از این چالش، حرکت در افق غرب مدرن را پیگیری میکردند. شکست عربها از اسرائیل (که با حمایت کامل غرب از اسرائیل همراه بود) در 1967 م که از سوی تودههای عربی به دوران سرافکنی و نکبت خوانده شد؛ افول ایدئولوژی اندیشی و طرح رویارویی با غرب همراه شد.
نسل دوم روشنفکران عرب که میراثدار شکستهای فکری در عرصه عمومی بودند؛ با گذار از پرسش چه باید کرد نسل اول به طرح سؤالهای بنیانی کیستی و چیستی ما؟ نسبت ما با دیگری (غرب) چیست؟ به طرح بازشناسی خود از طریق فهم سنت روی آوردند. اگر نسل اول در شرایط سرگشتگی ناشی از سقوط خلافت بدنبال چه باید کرد بودند؛ اما در نسل دوم درک از مناسبات قدرت و جامعه، شرایط برسازی مؤلفههای مقوم دولت – ملت را در رأس تفکر خود قرار دادند. برآمدن مرزها و نمود یک دولت ملی، نیازمند برسازی دانش جدید متناسب با شرایط جدید بودند. در این وضعیت، دانش در خلاء یا در چارچوب خود داشتهها به تنهایی بوجود نمیآید؛ بلکه در چارچوب مناسبات قدرت و بهرهگیری از تجارب فکری و فرهنگی ملل دیگر به تولید دانش و معرفت منتهی میشود.
نسل دوم روشنفکران عرب با توجه با این امر که سنت به مثابه پارادایم مسلط بر زیست مسلمانان، امکان بازشناسی آن وجود ندارد. از این جهت با استفاده از دستاوردههای فکری و فرهنگی غرب به عنوان دیگری other)) ))، فرصت انعکاس خود در آینه غرب و از زاویه غرب ممکن میشود. این بازشناسی خود از منظر غرب، امکانات روشی، دانشی و علمی آن برای شناخت خویشتن خویش در مقام اول و تولید دانش با توجه به مسئله شرق و جهان عرب در مقام دوم صورت گیرد. این رابطه فکری با غرب در میان روشنفکران نسل دوم مانند محمد عابد الجابری، محمد آرکون، نصر حامد ابوزید، علی حرب و…. ظهور و بروز داشته است.
نکته حائز اهمیت در این طیف روشنفکری عرب، ناگزیری از توجه به غرب و دستاوردهای مادی و معنوی آن بود. امری که در پایان این نسل در سال 2000 م، در أثر نتایج حاصل از زیست مدرن، مورد نقد و بازاندیشی در ایدههای مدرنیته شد. در میان روشنفکران عرب، حسن حنفی با کتاب استغراب، فرآیند نقد غرب و بازشناسی خویشتن خویش از منظر غرب را آغاز کرد.
البته بابی سعید هم در کتاب هراس بنیادین با طرح شرقشناسی وارونه، بدنبال شناخت غرب از منظر شرقی بود. روندی که با این اندیشمندان آغاز شد، توسط وائل حلاق به اوج خود میرسد. هرچند در طیف فکری حلاق، کسانی دیگر چون ژوزف مسعد یا جورج صلیبا به فعالیت فکری میپردازند؛ اما آنچه حلاق را از همقطاران دیگر متمایز میکند، وجه فکری و توجه به میراث اندیشهای و دانشهای برساخته در دوره میانه اسلامی است. حلاق بر افقی ایستاده که از یکسو، میراث تمدنی مسلمانان را در پشت سر خود دارد و از سوی دیگر بدنبال نقدهای وارده به مدرنیته، او با توجه به بازخوانی صورت گرفته از سنت اسلامی، خود داشتههای تمدنی را به عنوان یک شرقی به غرب ارائه کند. این پویش فکری حلاق از منظر مشارکت در خلاءهای فکری مدرنیته از طریق میراث معنوی اسلام صورت میگیرد. گرایش فکری که بدنبال حضور در بازسازی فکری مدرنیته از طریق عرضه خود داشتههای فکری و فرهنگی مسلمانی است. این نقطمه عزیمت نسل نوینی است که تبار عربی یا مسلمان دارند؛ اما در غرب زندگی میکنند و در محافل آکادمیک حضوری فعال دارند.
حلاق بر این باور است که اندیشمندان جهان عرب از قرن 19 م مجذوب غرب و دستاوردهای فکری و فرهنگی مدرن آن هستند. این جذب تا آنجایی پیش میرود که به تقدیس مدرنیته و أثرات عینی آن منتهی میشود. لذا حلاق در نقد دو نسل اندیشمندان عرب، آنان را شریک تمام خوبیها و بدهای اندیشههای غرب مدرن میداند. ایده باز اندیشی در میراث مسلمانی از طریق دیگری یا غرب، سبب شده تا استقلال فکری از اندیشمندان مسلمان و عرب گرفته شده است. وی در پاسخ به این نقد که اندیشمندان مسلمان و عرب در زمانی با غرب روبرو شدند، آنان در فرآیند افول و انحطاط بودند و غرب در مسیر تدوین وضعیت مدرن بود. از این جهت مسلمانان در فرآیند بازخوانی سنت و خودآگاهی از خویشتن خویش، ناگزیر از فهم خود در آینه دیگری بود.
حلاق در پاسخ به این نقد اظهار میدارد: اخذ از دیگری برای درک خویشتن خویش به دو صورت میتواند صورت گیرد. نوع اول رویارویی با دیگری از موضع قدرت و استقلال است. در این رهیافت، اندیشمند از داشتههای خود سرافکنده نمیبیند؛ بلکه با توجه میراث باارزش و گرانبهای خود از دیگری و دستاوردهای آن به صورت گزینشی برای تقویت بنیان خود داشتهها اقدام میکنند.
نوع دوم از مواجهه با دیگری، از منطق و موضع ضعف و انحطاط است. که حلاق بیان میکند: ((ما عربها در مواجهه با غرب، تجربه منطق ضعف را زندگی میکنیم.))(وائل حلاق، 125،2014) لذا با وضعیت دوگانهگرایی (الازدواجیه/ Ambivalence) در نگرش و تفکر روبرو هستیم. به صورتی که در نوشتههای خود از شرایط استقلال فکری سخن میگویند؛ در حالی که برای بازشناسی سنت، مبانی فکری و روشی خود را از افقمعنایی غرب اخذ میکنند. حلاق برای ترسیم این وضعیت به نمونه محمد عابد الجابری اشاره میکند. وی بر این باور است که محمد عابد الجابری از پرتو اندیشههای غربی به مواجهه با سنت مسلمانی اقدام کرد؛ امری که به تشویش و انهدام سنتهای فکری مسلمانان، مانند تصوف، عرفان و حتی شریعت شد. جابری با قرار دادن این دادههای فکری و فرهنگی در چارچوب زبانی (بیان)، در صدد تکیه بر میراث عقلی ابن رشد، راهی برای گذار از سنت به سوی مدرنیته باز کند. این گرایش به ابن رشد، ناشی از تأثیر این متفکر بر مجرای فکری در غرب بوده است. حال جابری با پیدا کردن نقطه اشتراک میان عرب و غرب، حرکت به سوی مدرنیته را برای جهان عرب را امری حتمی و ناگزیر میدانست. یعنی همانگونه که غرب با اخذ از میراث فکری و عقلانی عربی – اسلامی، راهی برای بازاندیشی در سنت خود و گذار از آن بوسیله ابن رشد، باز کردند؛ ما میتوانیم با استقلال کامل و با تکیه بر سنت خود، با اخذ از دستاوردها فکری غربی، گذار به سوی دنیای جدید را رقم بزنیم.
از این چشمانداز سؤال اساسی، موضع ما نسبت به دیگری، غرب مدرن، چیست؟ به خصوص که مدرنیته، امری بیرونی، نسبت به ما است؛ لذا میتوانیم در استقلال کامل از غرب، تنها برپایه نیاز از مدرنیته و دستاوردهای آن بهره ببریم. حلاق با رد این موضع اندیشمندان نسل اول و دوم جهان عرب اظهار میدارد که مسلمانان از همان ابتدای رویارویی با غرب، در درون آن و همساز با آن گام برداشتهاند. زیست مدرن و در چارچوب آن اندیشیدن، ریشه تمام بحرانها در جهان عرب و اسلامی است؛ زیرا این همانی در بحرانهایی که در غرب و شرق وجود دارد، نشانهای از همسازگرایی شرقیان در غرب است. اکنون در پایان قرن بیستم و در اوج بحرانهایی فردی از پوچی و حیرانی تا نابودی محیط زیست و طبیعت و بسیاری موارد دیگر، بسیاری را بدنبال راهی برای تفکیک خود از غرب و جلوگیری از اشتراک در بحران سوق داده است. لذا پرسش مهم در این لحظه فکری، در این شرایط بحرانی به کدام سو در حرکت هستیم؟ یا سؤال مهمتر، چگونه میتوانیم از این وضعیت بغرنج خارج شویم؟ چگونه باید از این شرایط خارج شد، در حالی که ما در غرب حل شدهایم و تمام کارکردهای ما در امتداد وضعیت مدرن صورت میگیرد.
براین اساس، حلاق با توجه به بحرانهایی که غرب مدرن با آن درگیر است؛ به دلیل همین همکنشی با غرب در شرق مسلمان و عرب، میتوان این بحرانهای اخلاقی، روحی و روانی و استثمار طبیعت و.. را در اینجا مشاهده کرد. در این شرایط، هنوز اندیشمندانی در جهان عرب و خارج از آن وجود دارند که به مدرن شدن میاندیشند. این حتی در گذار غربیهای از مدرنیته به پارادایم پستمدرنیته نادیده انگاشته میشود. حلاق در این وضعیت گذار به پست مدرنیته، از موضع شرقشناسی وارونه یا شرقی خودآگاه به خود داشتههای به عرضه همکنشانه در این شرایط اقدام میکند.
حلاق و همکنشی در گذار به پستمدرنیته
وائل حلاق در نوشتهها و مصاحبهها و سخنرانیهایش تلاش کرده شرایط بیمارگونه انسان و جامعه را در نتیجه وضعیت ناشی از مدرنیته، توضیح دهد. آنگاه با توجه به میراث روحی و معنوی مسلمانان در اصلاح بخش اخلاقی و زیست انسانی در غرب مشارکت جوید. وی اظهار میدارد که اندیشمندان غربی با توجه به بحرانهای گریبانگیر جوامع خود، نیاز به بنیانهای معنوی برای برسازی اخلاقی نوین هستند. آنان، عقلانیت مادی مبتنی بر عقل محاسبهگر را بزرگترین عامل بحرانزای روحی و روانی انسان مدرن تلقی کردند.
در توضیح این کنش فکری حلاق در مورد کنش اصلاحگرایانه از موضع سنت اسلامی باید به یک نکته مهم توجه کرد؛ غرب مدرن، در نتیجه سلطه کلیسا در قرون وسطی و اثر منفی آن بر زیست انسان غربی؛ کاربرد اصطلاح دین/ تداعی کننده حافظه تاریخی مملوء از ظلم و ستم به نام دین خواهد بود. از این جهت در دوران رنسانس و سلطه مدرنیته، دین به مثابه یکی از مؤلفههای برسازنده هویت فکری و فرهنگی از مدار تفکر غربی خارج شد. ایمان به توانمندی انسان خردمند در تأمین بهزیستی انسان، این جریان را تقویت کرد.
اکنون با توجه به نقدهای صورت گرفته نسبت به مدرنیته و اثر وضعی زیست انسان مدرن، بازگشت ایمان به مبانی امور متافیزیکی در دستور تفکر قرار گرفت. دوران پستمدرنیته با توجه به این گفتمان، در صدد اصلاح مدرنیته برآمده است. از زاویه اثر منفی حضور دین در ذهن انسان غربی، سبب شد تا با استفاده از واژگانی چون معنویت و جنبههای روحی و روحانی، اثر منفی حضور دین در عرصه اجتماعی و سیاسی دفع شود. گرایش به ابعاد روحانی عرفانی، تصوف و…آن بخشی از میراث فکری و فرهنگی مسلمانان در ادوار مختلف بوده است که وائل حلاق برای پُر کردن خلاءهای مدرنیته، آن را به غرب عرضه میسازد.
وائل حلاق در میان اندیشمندان عرب نسل دوم، بیش از همه به طه عبدالرحمن گرایش دارد. عبدالرحمن فیلسوف مراکشی که بر مباحث فلسفی، منطق و فلسفه زبان تسلط دارد. عبدالرحمن را میتوان او را در ذیل اندیشمندان سنتگرای چون رنه گنون، فریتهیوف شوئون و حسین نصر قلمداد کرد که در چارچوب مباحث اسلامی، ایدههای خود را مطرح میسازد. حلاق از او با تعریف و تمجید بسیار یاد میکند؛ به صورتی که بسیاری از مباحث در حوزه معارف روحانی اسلامی چون تصوف، از او تأثیر پذیرفته است. عبدالرحمن براین باور است که مدرنیته غربی، با تکیه تنها بر یک بُعد از انسان، همانا جنبه مادیِ متجلی در عقل و آن هم عقل محاسبهگر، بنیانهای اخلاقی همزیستی جمعی را از بین بُرده است. حلاق این مبنای عبدالرحمن را در نقد سیاستهای دولتهای مدرن در عرصه بینالملی و نمود آن در مسئله فلسطین در دوره معاصر، جنگهای جهانی، استثمار طبیعت و نابودی محیطزیست برای رفاه مادی نشان میدهد.
وائل حلاق در کتاب دولت ممتنع اسلامی، به بحث برسازی دولت اسلامی مدرن را با توجه به دستاوردهای مادی دولت مدرن در غرب، اسلام را با توجه به میراث روحانی و معنوی آن در وضعیت متناقض و ممتنع با دولت مدرن میبیند. لذا در قالب یک شرقی برآمده از کل فرهنگ مسلمانی، به نقد غرب در مقام اول و عرضه خود داشتههای معنوی و روحانی فرهنگ اسلامی به غرب را در مقام دوم در طرحواره فکری خود دنبال میکند.
وائل حلاق در آخرین سخنرانی خود که در پاسخ به منتقدین خود با عنوان: ((ازاینجا باید آغاز کرد: از انتقاد به نقد)) ایده و افقمعنایی خود در مواجهه با غرب مدرن را به طور جامع توضیح میدهد. وی این امر را مفروض میگیرد که ما (منظور مسلمانان و وجوه فکری و فرهنگی آنان که حلاق علیرغم مسیحی بودند، خود را در ذیل این چارچوب معرفی میکند.) گذشته پُربار و غنی معرفتی داریم و در مقابل آینده و تحولات فکری که از جانب غرب به سوی ما میآید، با گشادگی فکر روبرو میشویم. لذا نقطه عزیمت ما از این جا با تمییز بین نقد و انتقاد شروع میشود.
او با تفکیک بین این دو مؤلفه، اظهار میدارد که وضعیت میان نقد و انتقاد، متضاد و متناقض مینماید. همچنین وی با طرح این مسئله که روشنفکران و آکادمسینهای ما همواره در میان کتابها و ایدههای اندیشمندان غربی با تکیه بر انتقاد که چونان خون در رگهای آنان جاری است؛ تنها به صورت کلی و مدرسهای طرحها را در چارچوب انتقاد قرار میدهند. این رهیافت، فرصت رهایی و توجیه یک طرحواره فکری را در مباحث آکادمیک ممکن میسازد. در حالی که نقد، روندی جزءگرایانه و پرسشوار است. محقق و اندیشمند دانشگاهی با غور در طرحوارهها و عرضه پرسشهای گوناگون از افقهای مختلف، به طور ریشهای آن را به چالش میکشد. این شیوه در محافل آکادمیک غربی امری متداوال است که به نظر حلاق رمز موفقیت و سلطه فکری غرب، در بینش نقدی آنان است. نقد بدنبال توجیه یا رهایی یک فکر از خطاها نیست؛ بلکه به صورت بنیادین، زوایای پنهان و امور ناایشیده شده در آن طرحواره را با نقد نمایان میسازد.
حلاق برای توضیح دیدگاه خود، مفهوم آزادی را مورد توجه قرار میدهد. وی تلقی عمومی از آزادی را در معنای لیبرال آن تصور میکنند. این تلقی در عرصه فکری شرق، چنان مسلط شده که مفهومی مقدس و غیر قابل نقد دانسته میشود. حال ورود نقدی به این مفهوم، تجاوز به خطوط قرمز و مقدسات لیبرال دانسته میشود. هیچ تعریفی از آزادی، غیر از تعریف لیبرال آن در میان روشنفکران و اندیشمندان پذیرفته نیست؛ گویا این تعریف، بازگو کننده حقیقت انسان در عرصه اجتماعی است. اثر این رهیافت را در مفاهیم دیگر چون توسعه، رشد و پیشرفت هم میتوان دید که تنها آن رویکرد لیبرالی آن به مثابه ایده هژمونیک دانسته میشود. امری که میدان تسلط و حضور تعاریف و تلقیهای دیگر را از بین برده است. حلاق میگوید که در مواجهه با این امر، وظیفه نقد، ورود به این امر ناگفته و ناپرسیده است.
لذا برای گذار متعالی، باید گفتمانهای رسمی و مسلط را در ذیل نقد بنیانی بُرد. هرچند رویارویی با این مفاهیم هژمونیک، اتهام واپسگرایی را به همراه میآورد؛ اما شرق از دیدگاه حلاق، ناگزیر از مواجهه نقدی با دستاوردهای غربی است. چرا که میراث مسلمانی، برآمده از عصر سنت و تعالی امر روحانی است. در حالی که غرب مدرن با تسلط اندیشه لیبرال و لیبرال دموکراسی، ماهیت عقلانیت مادی متجلی در عقل محاسبهگر را عرضه داشته است. از اینرو حلاق، هنگامی که از موضع یک شرقی در دامان فرهنگ اسلامی، خواستار سگالش فکربی (دیالکتیک فکری) با غرب میشود؛ بر این وجه تکمیلی و همسازانگاره امر روحانی و امر مادی تأکید میکند. در دوران پس از رنسانس و اوج مدرنیته در قرن 19 م، این دو بخش در وضعیت متضاد از هم بودند؛ زیرا عقلانیت مدرن و دستاوردهای علمی و دانشی آن، بینیاز به امر روحانی مینمود. اما اکنون و در نیمه قرن بیستم به بعد، بحرانهای انسانی و رویکرد انسان با پیرامون خود، شرایط را شکل داد که خلاء یک امر تعالی بخش معنوی احساس شد.
از این چشمانداز، وائل حلاق به تعریف دوگانه از آزادی میپردازد؛ زیرا آزادی از مفاهیم کلیدی در اندیشه مدرنیته است. براین اساس آزادی را به ذاتی و خارجی یا بیرونی، تقسیمبندی میکند. آزادی ذاتی، رویکردی که از درون خویشتن خویش انسان برمیخیزد. آزادی که جامع دو بُعد مادی و روحانی شکلدهند انسانیت است. امری که از خودآگاهی درونی انسان برمیآید، به قصد تهذیب روان و پاکیزه سازی رفتار، عمل میکند. کنشی که از درونِ تعالیبخش انسان ناشی میشود. فرآیندی که فوکو از آن به ((فنون خویشتن/ Technologies of the self))[1] از آن یاد میکند.
نکته حائز اهمیت در این آزادی، کنشی برانگیخته از دو بُعد مادی و روحانی انسان است. حلاق، خلاقیت انسان در ادوار مختلف پیشینی انسان از عصر باستان تا دوره رنسانس را در ذیل این مفهوم از آزادی بازاندیشی میکند. وی مهمترین نمود این آزادی را در بستر اسلامی در تصوف و شریعت میبیند. فرآیندی که انسان مسلماً در قرون میانه تلاش کرده تا با قوانین شریعت، مدار اخلاقیات را بر قوانین تنظیم کننده مناسبات اجتماعی انسان تحکیم کند. حتی در ادوار سختی و گرفتاری استبداد حکومتها با گرایش به عرفان و تصوف، بُعد آزاد و رها انسان را نمایان سازد؛ زیرا یکی از بنیانهای آزادی ذاتی، رهایی انسان از هرگونه احتیاج و نیاز است. امری که انسان را مجبور به بندگی و اسارت، از برای نیازهای مادی و بهزیستی متجلی در خواستهای نفسانی میکند.
آزادی بیرونی در مقابل آزادی ذاتی قرار میگیرد؛ آزادی که با تکیه بر عقل مادی، تنها نیازهای مادی را بایسته برای بهزیستی انسان در هستی مادی در نظر میگیرد. مهمترین نمود این آزادی را در مؤلفه لذت میتوان دید. فرآیندی که در مسیر تکامل مادی انسان، پایانی بر لذتها نمیتوان تصور کرد. انسان در راستای تحقق بهزیستی مادی، بهرهگیری از تمام لذایذ مادی پیش میرود. مناسبات غیراخلاقی انسانها در بستر اجتماعی در چارجوب کامجویی و تأمین قوه لذبخشی انسان، توجیه اخلاقی میشود. گسترش بیماریهای مقاربتی ناشی از همجنسگرایی و بیماریهای مشترک انسان و حیوان در قالب تأمین قوه لذتها صورت گرفته است.
در آزادی بیرونی، چون اساس تأمین لذت است و بهزیستی را مبتنی بر بهرگیری از تمام امکانات برای رفاه مادی انسان استوار است؛ نمیتوان پایانی بر این بهرهگیری در زیست مادی متصور شد. از این جهت انسان با کامجویی گوناگون در زیست مادی خود، به مرحله پرسش از هدف و غایت این بهرهوری مادی میرسد به پوچانگاری میرسد. انسان به مثابه موجود خلاق و تعالی بخش، اصالت وجود خود را از دست میدهد و به ماهیت پَست خود باورمند میشود. این همان نقطه انحطاط انسان مدرن در غرب از دیدگاه وائل حلاق است.
پشنهادهای وائل حلاق در مواجهه با مدرنیته
وائل حلاق با ترسیم نقطه جدایی غرب مدرن با دستاورهای مادی آن، در راستای سعادت و بهزیستی دنیوی با شرق مسلمان که اولویت را در همسازی متعادل امر مادی و روحانی میبینند؛ به طرح سه پشنهاد به انسان شرقی و مسلمان اقدام میکند. این سه پشنهاد، از موضع شرقشناسی وارونه یا یک شرقی آگاه به سنت فکری خود و نیز خودآگاه به وضعیت مدرنیته آن را مطرح میکند.
همچنین حلاق در طرحواره خود در صدد غیریتسازی و یا مواجهه خود با دیگری نیست؛ بلکه وی با توجه به خودآگاهی رسیدن انسان شرقی – مسلمان به خود داشتهها و خویشتن خویش، انسان مسلمان را در هماورد فکری با غرب از برای تعالی بخشی زیست اجتماعی بشر یکسان میبیند. لذا در گفتار خود حلاق، دیدگاه خود را معطوف اندیشمندان و نخبگان در جهان اسلام و عرب میکند؛ چرا که اثرگذاری و هدایت افکار عمومی در اختیار این طیف متفکران به مثابه گروه مرجع است. از این چشمانداز، وی به طرح این سه پشنهاد ذیل اقدام میکند:
وجوه نقد وائل حلاق
حلاق از اندیشمندان نسل سوم و جدید در جهان عرب است. او با تبار فلسطینی مسیحی، در غرب تحصیل کرده و در دانشگاههای کانادا و آمریکا به تدریس مشغول بوده است. او بر تاریخ فکری و فرهنگی مسلمانان و اندیشمندان عرب پس از سقوط عثمانی ایستاده و از افقمعنایی یک شرقی که در جهانزیست غرب پرورش یافته به دیالکتیک فکری شرق و غرب میپردازد. اما او بر خلاف آنچه در قالب پشنهاد به دانشجویان و پویندگان تحقیق عرضه میدارد که باید با اعتدال و بدور از افراطگرایی در نگاه به دو سوی ماجرای فکری به طرح پرسشهای بنیادین باید پرداخت.
اما در صورت دقت، در مییابیم که وی از موضع یک شرقی به میراث صوفیانه و ابعاد اخلاقی متجلی در شریعت به مثابه اندوختههای تعالی بخش بشر توجه میکند؛ اما در مقابل غرب و مدرنیته را از زاویه أثرات منفی آن مورد نقد قرار میدهد. به همان صورت که حلاق اظهار میداردکه در کنار توجه به معایب مدرنیته در اتکاء بیشاز اندازه به عقلانیت مادی و محاسبهگر، باید به مزایای مدرنیته در پیشرفت بشریت و توانمندی آن بر غلبه بر دشوارههای زیستی توجه نمود. گویی از دیدگاه حلاق مدرنیته و دستاوردهای مادی آن، سرتاسر همه منفی و موجب زیست تاریک بشریت شده است.
اگر به جنگها و پیشرفت تکنیکی آن توجه کنیم، باید بدانیم که بشر همواره در این بحرانهای جنگی بوده است. در گذشته قدرتمندان، میل به توسعه سرزمینی و گسترش قدرت خود با لشکرکشی، اسارت و بردگی آن را محقق میساختند؛ امروز تعارض منافع دولتها، جنگها خونین با ابزار کشتار جمعی صورت میگیرد. یعنی میان حملات اسکندر، چنگیزخان و دیگران با جنگهای جهانی و کشتار جمعی امروزین، هیچ تفاوتی نمیکند.
بشریت در طول تاریخ خود و در مسیر خودآگاهی بیشتر از تعارض منافع یا میل به گسترش نفوذ و قدرت خود کوتاه نیامده است. حتی در بستر آموزههای اسلامی و شریعت آن، این تعارض و میل به سلطه بر جهان از طریق جنگ فروکش نشد. در غیراینصورت ما در چارچوب حاکمیت مسلمانان و آموزههای آن، ما نباید شاهد جنگ و فتوحات باشیم. در حالی که اسلام مانع از جنگها نشد؛ بلکه در زمانی که تعارض منافع مسلمانان اولیه بر سر قدرت بروز کرد؛ جنگهای داخلی و خونریزیهای بسیار به نام اسلام راستین و تحقق آن صورت گرفت.
آنچه وائل حلاق به عنوان میراث متعالی و اخلاقی انسانی به نام تصوف تأکید میکند که این جریان، برآمده از عصر انحطاط و زوال تمدن اسلامی است؛ یعنی در دورهای که عقلانیت تمدنساز معتزلی، جای خود را به به اشعریگرایی اخباری میدهد. در این دوران و گرایش به توجیه تمام ظلمها و خونریزیها به نام سنت نبوی صورت میگرفت. در این شرایط جریانهای صوفی در شرق و غرب تمدن اسلامی با فرو رفتن در خویشتن، روند شریعت را به طریقت تغییر دادند. این طریقتگرایی و ویژگیهایی که حلاق برای آن برمیشمارد،
نتیجه نوعی تعارض دو شیوه مواجهه به سنت نبوی بوده که در قالب معتزلی/ اشعری یا اخباری / اصولی در عرصه فکر و در نسبت با قدرت بروز میکند. در این میان تصوف و گرایشهای عرفانی در فرآیند بینش شریعتمدارانه، به سوی ارائه فهمی از اسلام و سنت نبوی بر اساس رویکرد عملی و توجه به دال مرکزی و الله یا خدا است. صوفیان، تمام لوازمی چون بعثت پیامبر و آموزههای آن را از برای رسیدن به فهمی از خدا و اثرگذاری آن در زیست انسانی تعریف کردند. در این رویکرد، هر چیزی که مانع رسیدن انسان به آن حقیقت مطلق میشود را باید زدود. در این جا است که صوفیان با دل بُریدن از تعلقات دنیوی و اعتماد بر امور رفتار، سلوک به سوی خدا را در مدار رفتاری خود قرار دادند.
این میراث صوفیانه مسلمانان در زمانهای که منتقدین مدرنیته با طرح مفهوم معنویت/ spirituality، روح تعالی بخش انسانیت در عرصه رفتاری با توجه بهنیکاندیشی آن را دنبال میکنند. این یعنی میراث صوفیانه با توجه بازخورد انتقادی مدرنیته در بستر پستمدرنیته، نمیتواند به مثابه ایدهای مسلط فکری خود را عرضه بدارد؛ زیرا در فرآیند پستمدرنیته، زیست اخلاقی و معنویتگرا نه در نفی همهچیز در رسیدن به یک چیز را دنبال میکند و نه در صدد قناعت مبتنی بر دل بُریدن از هستی مادی را توجیه میکند. بلکه کنشهایی که از گذشته به دوران مدرن امتداد یافته و در آن بشر با پیشرفت مادی نتوانسته، زیست مبتنی بر صلح و دوستی، انسانیت و برابری را محقق سازد. این میراث در ادبیات ابنمقفع برای امروز غرب کاربردیتر از ادبیات صوفیانه است که انسان خو گرفته در زرق و برق زیست مادی او را به سوی نفی همهچیز، جز او را نمایان کند.
در نهایت نظر حلاق را به این مطلب توجه میدهم که آیا اندیشمندان در جهان عرب به طور خاص و اسلام به طور عام، از سر شیفتگی و ضعف مبهور غرب مدرن و دستاوردهای مادی آن شدهاند یا ناگزیری از برای بازشناسی خویشتن خویش و خودآگاهی به سنت فکری و فرهنگی به سوی غرب رفتند؟ در پاسخ به این موضوع باید گفت: جهان اسلام و عرب از قرن پنجم ه.ق در نتیجه سلطه گرایشهای ضد عقلانیت بر مدار تفکر، روبه افول فکری و تولید دانش و معرفت نوین قرار گرفت. در عرصه دانش فلسفی با فارابی، پرسش اساسی طرح و بعد از آن دیگر فلاسفه نتوانستند به طرح پرسش بایسته زمانه خود برآیند و به توجیه وضعیت روی آوردند.
در دانش شریعت نیز باب اجتهاد بسته شد و دانشی که باید متناسب با تحول فکری و فرهنگی بشر و نمود زیست نوین، با آن همساز میشد؛ در عصر پنجم هجری و احکام گذشتهگرای آن متوقف شد. این وضعیت، امکانات فکری مسلمانان، توانایی همسویی و تأثیرگذاری بر دنیای مدرن و بایستههای فکری آن را پیدا نکرد. غرب در دوران قرون وسطی با تجربهای بس ناگوارتر از مسلمانان در عرصه تفکر دینی روبرو شد؛ اما در نتیجه تلاشها و جنبشهای فکری، امکان گذار به دوره نوین با رنسانس و نوزایی پیش برود. گذار از گذشته به دوران جدید با طرح پرسشهای بایسته منتهی به خودآگاهی امکانپذیر شد. امری که در جهان اسلام هنوز لواز بایسته آن نمود نیافته است. در این شرایط مسلمانان با غرب مدرن روبرو شدند.
مواجهه با غرب در شرایط خاص در جهان عرب و اسلام صورت میگرفت که مهمترین آن انحطاط و عدم توانایی به نوزایش فکری در بستر فکری و فرهنگی مسلمانی بود. لذا در زمانی که امپراتوری عثمانی سقوط کرد، نسل اول روشنفکران و اندیشمندان عرب با طرح سؤال چه باید کرد؟ ناشی از سرگشتگی و حیرانی بدنبال ساحل نجات در عرصه فکری بودند. در نسل دوم اندیشمندان عرب که پس از شکست 1967 م بود؛ اوج این حیرانی نمود یافته بود؛ زیرا در میان گذشته و سنت متصلب و مسلط از یکسو و غرب و دستاوردهای آن از سوی دیگر در فرآیند یک چالش ناگزیر قرار گرفته بودند.
حال در این دشواره، اندیشمندان عرب و مسلمان برای رسیدن به نقطه نوزایش ناگزیر از بهرهوری از غرب و امکانات دانشی آن بودند. رهیافتهای روشی و نتایج دانشی و علمی، فرصتی برای آگاهی از نقطهای بود که در آن قرار گرفته بودند. درک این امر بدون دیگری و غرب در آن دوره امکانپذیر نبود. مواجهه این اندیشمندان با غرب از منظر دستاوردهای فکری و دانشی، در شناخت موقعیت فکری از یکسو و آگاهی نسبت به سنت و بازشناسی گذشته و فرآیند افول آن را ممکن ساخت. بیشک، امروز اگر وائل حلاق در مقام مشارکت در فرآیند فکری در غرب از موضع یک شرقی – عرب برمیآید؛ نتیجه تلاشهای دو نسل از اندیشمندان عرب و مسلمان است که او را در لحظهای از خود آگاهی از موضع شرقشناسی وارونه قرار داده است.
نتیجه
آن چه وائل حلاق به مثابه یک اندیشمند شرقی در چارچوب فکری و فرهنگ عربی – اسلامی در هماوردی با غرب در صدد انجام آن است؛ محصول تلاشهای صورت گرفته در خودآگاهی نسبت به سنت و چرایی انحطاط آن از یک سو و فهم و مواجهه با غرب مدرن و دستاوردهای فکری آن از سوی دیگر بوده است. ا
گرچه حلاق در طرحواره خود تلاش میکند با نمود بیشتر نقدهای صورت گرفته به مدرنیته، کنش شرقشناسی وارونه خود را در رویکرد اصلاح مدرنیته از زاویه سنت روحانی و معنویتگرا اسلامی پیگیری نماید؛ اما با این وجود، درک بحرانهای غرب و چگونگی فائق آمدن بر آن را باید در نتیجه مواجههای از دوره سقوط امپراتوری عثمانی تا امروز باید بدانیم. در این چارچوب، توجه یک جانبه و آنهم بدور از توجه به چالشهای موجود در شرق مسلمان و عرب، طرحواره فکری وائل حلاق را با چالش بزرگ فربهسازی بخشی خاصی از سنت اسلامی بدور از بافتار تاریخی و اجتماعی تلقی کرد.
ارجاعات:
[1] این اصطلاح که در زبان عربی به التقنیه الذات از آن یاد شده در چارچوب اندیشه فوکوبه شیوههایی تمرکز دارد که افراد بر خود و برپایه خویشتن عمل مینمایند تا خود را سوژهای خاص بسازند. وائل حلاق از این تعریف برای ارائه درکی ایجابی از آزادی برخاسته از درون انسان استفاده میکند.
* دکتری علوم سیاسی گرایش اندیشه سیاسی، استاد مدعو مرکز جهانی عرب در پاریس
Mo.osmani56@gmail.com
منابع:
۱. إدوارد سعید، (1995 م)، الاستشراق: المعرفه، السلطه، الانشاء، ترجمه کمال أبو دیب، مؤسسه الابحاث العربیه، بیروت.
۲. رضوان السید، بدایات الفقه الإسلامی، وتطوراته، دار الحیاه اللبنانیه (20-8-2005 م)، علی الموقع:.www.daralhyet.net/actions/print
عنوان المقاله فی الأصل الإنجلیز:
The primacy of the Qur’an in shatibi’s Legal theory .۳
۴. وائل حلاق. (2019 م)، قصور الاستشراق: منهج فی نقد العلم الحداثی. ترجمه: عمرو عثمان، الشبکه العربیه للأبحاث والنشر، البنان. ص. 221
۵. حلاق وائل، (2014 م)، الدوله المستحیله: البإسلام والسیاسه ومأزق الحداثه الأخلاقی، ترجمه: عمر وعثمان، مراجعه: ثائر دیب، المرکز العربی للأبحاث ودراسه السیاسات، الطبعه الأولی، بیروت. ص 26
۶. وائل حلاق، (2007 م)، السلطه المذهبیه – التقلید والتجدید فی الفقه الإسلامی، ترجمه عباس عباس، بیروت، دار المدار الإسلامی.
۷. کانلا یوتیوپ
منبع: دین آنلاین
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید