1393/11/7 ۰۷:۱۳
به طور کلى بردگى با هر مفهومى که وجود داشته باشد، [جامعمشترکى دارد.] درست است که بردگیها در دنیا تفاوت داشته است، ولىجامع مشترک همه اقسام بردگى این است که یک نفر مالک فرد دیگرباشد؛ یعنى همین طور که مالک سایر ثروتها مىشود، مالک اشیا مىشود، مالک جمادات و نباتات و حیوانات مىشود، مالک انسان بشود و این انسان جزء ثروت او قرار بگیرد و در نتیجه اختیار آن برده ومملوک در دست این باشد، او تابع میل و اراده و هوا و هوس این باشد.جامع مشترک رژیمهاى مختلف بردگى که در دنیا بوده، همین است کهیک فرد از انسان مالک انسان دیگرى باشد.
آیا ذات بردگى ظلم است؟
خود این را فى حدّ ذاته ظلم و تجاوز دانستهاند؛ گفتهاند اصلاً نفس این قضیه ظلم و تجاوز و برخلاف حق طبیعیى است که قانون خلقت به هر بشرى داده است. در این صورت اسلام هر نوع شرایط مناسبى براى بردگى قائل شده باشد. بالاخره اصل بردگى را پذیرفته است و اصل این قضیه ظلم است؛ منتها در بعضى از رژیمها قوانین خاص یا عادات و رسوم خاصى هم در باببردهها داشتهاند که بر ظلم مىافزاید، «ظلمٌ فوق ظلم» و «ظلماتٌ بعضُها فوق بعض» مىشود و در بعضى از رژیمها این گونه نیست؛ کما اینکه آنطور که منتسکیو و دیگران نقل مىکنند، در یونان قدیم و روم قدیمبردگى بوده است، ولى شرایطى که براى بردگان قائل بودند شرایط سهل ومناسبى بوده است. اما در دورههاى متأخرتر در میان رومیها شرایط و قوانین خیلى سختترى براى غلامان و بردگان وضع کردند. در اینجا ظلم مضاعف مىشود؛ ولى آن حرفى که آقایان دارند، این است که اساساً نفس بردگى ظلم و تجاوز است.
سخن جان لاک
براى اینکه مفهوم حرف این آقایان روشن بشود، عبارتى از جان لاک فیلسوف معروف انگلیسى را نقل مىکنم؛ چون از کسانى که راجع بهآزادى بحث کردهاند و بحثهاى خوبى هم کردهاند، یکى همین جان لاک است. او مثل خیلى افراد دیگر معتقد است که انسان دو گونه آزادى دارد: یکى آزادى طبیعى که به اصطلاح مىگویند «انسان در وضع طبیعى»، یعنى انسان قبل از مرحله اجتماع، یا بگویید انسان قطع نظر از اجتماع٫ خلاصه حرفش این است که انسان در طبیعت، آزاد خلق شدهاست و آزادى طبیعى را این گونه تعریف مىکند: آزادى طبیعى انسان این است که از هیچ قدرت زمینى فرمان نبرد و در زیر قانون یا فرمان انسانى نباشد و تنها تابع قانونطبیعت باشد.
البته این «قدرت زمینى» که مىگوید، نقطه مقابلش قدرت دینىنیست که بگوییم نقطه مقابل «قدرت زمینى»، قدرت آسمانى به معنىقدرت دینى است. مقصود این است که آزادى طبیعى انسان این است کهتابع هیچ انسانى نباشد و تنها تابع قانون طبیعت باشد؛ چون نمىشود انسان آزاد مطلق باشد، بالاخره از قوانین طبیعت باید تبعیت کند، اگرتبعیت نکند معدوم مىشود. مثلاً در خلقت [و طبیعت] سرما هست، گرماهست، لوازم و احتیاجات دیگرى هست، انسان باید آنها را تبعیت کند؛ولى انسانى از انسانى نباید تبعیت کند. انسان این طور خلق شده.
مىگوید: انسان وقتى که در اجتماع آمد، نمىتواند آزادىخودش را تا این حدود محفوظ نگه دارد، با زندگى اجتماعى جور درنمىآید؛ چون اگر بنا شد من در اجتماع بخواهم از هیچ انسانى و ازهیچ چیزى اطاعت نکنم و افراد دیگر هم همین طور، با زندگى اجتماعىجور درنمىآید. پس آزادى در اجتماع یعنى چه؟ آیا آزادى در اجتماع معنى دارد یا ندارد؟ مىگوید در اجتماع هم انسان باید آزاد باشد، ولىمعناى آزادى اجتماعى با آزادى طبیعى فرق مىکند.
مىگوید: آزادى انسان در اجتماع آن است که در زیر فرمان هیچ قدرت قانونگذارى نباشد مگر آنکه خود با ایجاد دولت، [آن قدرتقانونگذار را] به رضا و رغبت برپا کرده است، و دیگر هیچ اراده و حکمى بر او فرمان ندهد مگر آنچه هیأت قانونگذار کشور بنا بر وکالتى که از جانب او دارد، تصویب کرده باشد.
خلاصه حرفش این است: انسان در اجتماع هم مىتواند آزاد باشد، آزادى را به معنى واقعى داشته باشد، در عین اینکه محدودیت را مىپذیرد، آزاد باشد. آن، وقتى است که منشأ ایجاد محدودیت باز خودش باشد؛ خودش براى خودش ایجاد محدودیت کرده باشد؛ یعنىانسان در اجتماع چارهاى ندارد، الّا اینکه از قوانین اجتماع تبعیت کند و از هیأت حاکمه بر اجتماع یعنى از دولت هم [تبعیت کند و] حکم و فرمان دولت را بپذیرد؛ دولت را به عنوان طبقه حاکمه و خودش را به عنوان محکوم بپذیرد.
بعد مىگوید: آیا این منافى با آزادى طبیعى انساناست یا نه؟ نه، اگر آن قانون راخودش براى خودش وضع کرده است و اگر آن دولت هم نماینده خودش است، به اصطلاح اگر دمکراسىدر اجتماع حکومت مىکند، باز هم این فرد آزاد است، براى اینکه اگربگویى تو چطور آزاد هستى و حال آنکه مجبورى از قانون پیروى کنى، مىگوید این قانون را کس دیگر بر من تحمیل نکرده است، خودم برخودم تحمیل کردهام. چون من خودم نماینده انتخاب کردهام و من به او وکالت دادهام و نماینده خودم این قانون را وضع کرده است؛ پس اینمحدودیت را باز خودم براى خودم قرار دادهام. من از غیر خودم اطاعت نکردهام. پس باز من آزاد هستم. اگر بگوییم شما چگونه از دولت پیروىمىکنید، مىگوید دولت را هم نماینده خودم معین کرده است و او از ناحیه نماینده خودم و در واقع از ناحیه خودم منصوب است؛ پس حکم وفرمانى هم که دولت به من مىدهد، فرمانى است که خودم به خودممىدهم. پس باز با اصل آزادى من منافات ندارد.
ردّ نظریه آزادى به معنى آزادى میل و اراده
در واقع جان لاک با این بیان خواسته است نظریه کسانى را کهخواستهاند بگویند «انسان در اجتماع نمىتواند آزاد زندگى کند و زندگىاجتماعى مساوى است با عدم آزادى»، رد کند. آنها مىگویند آزادى این است که انسان میل و ارادهاش آزاد باشد، هر کار دلش مىخواهد بکند؛ این طور هم که در اجتماع نمىشود زندگى کرد مگر افراد خاصىکه دیکتاتور مطلق باشند، و الّا دیگران نمىتوانند این طور زندگىکنند؛ پس آزادى در اجتماع وجود ندارد.
مىگوید در اجتماع هم مىتواند آزادى به معنى واقعى وجود داشتهباشد اگر به شکل مذکور باشد. بعد مىگوید: آزادى چنان نیست که سر رابرت فیلمر معتقد است، آنجا که مىگوید آزادى براى هر کس آن است که چنان که بخواهد، بکند و چنان که بخواهد، بزید و هیچ قانونى او را مقید نسازد. یعنى اگر غیر از این باشد، اساساً آزادى وجود ندارد؛ پس در اجتماع که قانون حکم مىکند، اصلاً آزادى وجود ندارد. مىگوید این حرف درستنیست.
این، خلاصه فرضیه و نظریه جان لاک درباره آزادى است. روى همین جهت است که در اعلامیه حقوق بشر آمده است: «اصل اول، آزادى است که هیچ فردى نمىتواند هیچ فرد دیگر را به هیچ نحوى برده خودشقرار بدهد چون مخالف حق طبیعى است.»
نقد نظریه جان لاک
حرف ما این بود که مطلق بردگى با حق طبیعى و با همان حق آزادى که بشر در خلقت دارد، منافى نیست؛ چرا؟ مفهوم آزادى از نظر این آقایانآزادى اراده و میل است. مىگویند هر کسى که در این دنیا آمده، طبعاً اراده آزاد دارد، یعنى هرچه خودش مىخواهد بکند، باید بکند. اگر یک چیزى در مقابل اراده انسان بایستد و [خود را] برخلاف اراده انسان به انسان تحمیل کند، منافى با آزادى است. لذا آزادى اجتماعى را هم آمدهاند روى همین جهت [توجیه کردهاند] که چون باز به اراده خودم برمىگردد، پس با آزادى منافات ندارد.
ما عرض کردیم اساساً چه کسى گفته چنین حقى در دنیا وجود دارد؟ اینکه مىگویند انسان آزاد آفریده شده است، این را چه کسىنشان مىدهد؟ این آزادى یک پدیده مادى نیست که بگویید اخیراً با وسایل علمى ذرهبینى تشخیص دادهاند که یک پدیده فیزیکى یا شیمیایى به نام «آزادى» در انسان وجود دارد، یا یک پدیده روانى نیست که یک حالت خاص روانى به نام «آزادى» در انسان وجود دارد. این یک مفهوم فلسفى است. ما باید ریشه این مفهوم فلسفى را به دست بیاوریم.
مىگویند «طبیعت، انسان را آزاد خلق کرده است.» یعنى چه؟یعنى طبیعت انسان را خلق کرده که جلوى ارادهاش را هیچ چیزى نگیرد؟ آنچه ما مىدانیم و عقل هم مىپذیرد، این است که طبیعت انسان را خلق کرده در حالى که در او استعدادهاى مقدسى خلق کرده است. آن استعدادها در انسان درست مثل استعداد یک بوته گل است براى اینکه پرورش پیدا کند، کمکم غنچه و گل بدهد. آنچه خلقت خواسته، این است که استعدادهایى که بشر دارد، به فعلیت برسد. آزادى اینجا معنى پیدا مىکند. «بشر باید آزاد باشد» یعنى جلوى پیشرفتشنباید گرفته بشود؛ سد و مانعى جلوى استعدادهاى فردى و اجتماعى بشرنباید گذاشته بشود. ما به این معنا آزادى را قبول داریم.
نقطه مقابلش، سد قرار دادن در مقابل این استعدادهاست. نه اینکه اراده و میلش باید آزاد باشد. اراده و میل گاهى برخلاف استعدادهاى طبیعى یعنى برخلاف سعادت خود شخص است؛ گاهى موافق با سعادت خود شخص است. هرچیزى که مانع بروز استعدادهاى بشر باشد، برخلاف قانون طبیعت است وهر چیزى که موافق با بروز استعدادهاى بشر باشد ولو برخلاف اراده ومیل او باشد و حتى مستلزم نوعى اجبار و اکراه و الزام باشد، برخلافقانون طبیعت نیست.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید