1393/10/24 ۰۸:۲۷
روابط هر چه بیشتر توسعه یابد، غنیمت است؛ اما اینکه از علم خود بهره ببریم و یکسره آن را به خارج بفرستیم، هرچه باشد، نامش رابطه علمی نیست. وقتی میگویند اگر اشتغال ایجاد شود و دانشمندان کار مناسب و درآمد کافی و آرامش خاطر و خیال داشته باشند از کشور نمیروند، مثل این است که بگویند اگر همه شرایط برای دانشمند فراهم باشد، او از کشور نمیرود (و پیداست که اگر این شرایط فراهم باشد و باز هم دانشمند بخواهد از کشور برود، بگذاریم برود)؛ اما این جملة کاملاً درست به حل مسئله کمک نمیکند؛ زیرا تکرار معلوم است و مفید هیچ معنایی نیست و اگر معنایی داشته باشد، این است که باید وضعی
کم و بیش نظیر و شبیه وضع جهان مهاجرپذیر پدید آورد. به این ترتیب حل مسئله فرار مغزها به حل صدها مسئله دشوار دیگر موکول میشود و این نه حل مسئله، بلکه فرار از اندیشیدن و تدبیر است.
اگرها و امکانها
صرف نظر از آنچه گفته شد، آیا ما اکنون برای همه دانشمندان داوطلب خدمت در کشور، شغل مناسب و وسایل رفاه و شرایط آسودگی تن و جان و خاطر آماده داریم، یا میتوانیم در کوتاه مدت اینها را فراهم کنیم؟ پیداست که پاسخ منفی است. فرض کنیم که فردا بیست هزار دانشمند ایرانی از خارج بیایند و داوطلب خدمت در کشور شوند. کشور به آنها چه نیازی دارد و دانشگاهها و مراکز علمی ـ پژوهشی چه پاسخی به آنها میتوانند بدهند؟ مسائل واقعی با اگرهای بیوجه و بیجا حل نمیشود. در علم و منطق «اگر»ها ناظر به «امکان»ها هستند و نه موهوم صرف. تنها عیبش این است که حل مسئله مهاجرت دانشمندان در آن موکول به حل همه مسائل میشود.
در شرایطی که میلیونها جوان تحصیلکرده بیکارند، ما چگونه بگوییم که اگر برای همه شغل و امنیت خاطر و تأمین آینده فرزندان ایجاد کنیم، مهاجرت متوقف میشود؟ در عمل فرهنگی و اجتماعی هم مثل قلمرو علم، اگرها باید ناظر به امکانها باشند؛ یعنی وقتی حل مسئله مهاجرت نخبگان را به اشتغال و فراهم کردن آسایش خاطر آنان موکول میکنند، باید شرایط امکان آنها کم و بیش فراهم باشد و اگر این شرایط فراهم نیست. اگر را باید دور انداخت و کاش میتوانستیم از شرّ این همه اگر که هر روز در حل مسائل خرج میکنیم، رها شویم.
مصادره استعدادهای انسانی
۵ـ مسئله فرار مغزها و مهاجرت نخبگان مسئلهای تاریخی است و فرع و نتیجه عدم تعادل در شئون توسعه است. وقتی تعداد تحصیلکرده بیش از میزان نیاز است، گروهی از آنان و البته بهترینهایشان به جایی که علم در آنجا آسانتر و راحتتر نفس میکشد، میروند و بعضی از آنان ممکن است در زمره دانشمندان بزرگ جهان قرار گیرند. اخلاقاً و عملاً نمیتوان از این مهاجرت جلوگیری کرد. اگر میگویند که این مهاجرت خسرانی بزرگ برای کشور است، راست میگویند؛ ولی با این سخن راست، چه میتوان کرد؟ اولین کاری که میتوانیم بکنیم، این است که به وضع جهان کنونی و در روابط و مناسباتی که اقتضایش محروم شدن جهان توسعهنیافته از بهترین داشتههایش به سود قدرتهای جهانی است، بیندیشیم. در جهان توسعهنیافته نه فقط منابع ثروت مادی به یغما میرود یا حیف و میل میشود، بلکه قدرت غالب استعدادهای انسانی را نیز مصادره میکند.
این اندیشیدن را با اتخاذ تدابیر بیثمر اشتباه نباید کرد. گفتیم که مسئله مهاجرت نخبگان، مسئله سیاسی نیست. سیاستمداران بهترین تصمیمی که میتوانند بگیرند، این است که در طراحی برنامههای توسعه هماهنگ، برای هماهنگسازی شئون توسعه بکوشند. کشور هر چه در راه توسعه پیش رود، نیازش به دانشمند بیشتر میشود و تحصیلات دانشگاهی نیز صورتی کم و بیش متعادل پیدا میکند؛ ولی این تحول در کوتاه مدت صورت نمیگیرد و به این جهت به حل معضل مهاجرت نخبگان نمیانجامد. پژوهشهای صورت گرفته هم کمتر راهگشاست. بهخصوص که این پژوهشها بیشتر آماری است و در آنها با تکیه بر آمار، علل و عوامل مهاجرت معین میشود و طبیعی است که پژوهشگر رفع آن علل و عوامل را پیشنهاد کند.
درست میگویند که علل و عواملی که برای فرار مغزها ذکر کردهاند و در بیشتر گزارشها نیز تکرار شده است، کم و بیش در کارند؛ چنان که میگویند بسیار کسان در سودای سود و جستجوی رفاه و آسایش و امنیت ترک وطن میکنند؛ اما اولاً اگر مردمی در طلب معاش فراختر مهاجرت میکنند، معلوم نیست که مهاجرت دانشمند حقیقی هم برای رسیدن به معاش بهتر باشد.
ثانیاً مگر نمیگوییم که آدمی را نباید صرفاً موجودی مادی و بسته نیازهای طبیعی دانست و همه کار مردمان را به سودای معاش بازگرداند؟ ثالثاً وقتی درباره دانشمند حکم میکنیم، تعلق به دانش و طلب حقیقت را از یاد نبریم. آدمی به نان نیاز دارد؛ اما وجودش در این نیاز خلاصه نمیشود. او میتواند از نان و حتی از جان هم بگذرد.
مهاجرت دانشمندان در اصل به اختلاف سطح علم و توسعه علمی ـ تکنیکی و فراهم بودن یا نبودن شرایط پژوهش بازمیگردد. پیداست که دانشمند هم به عنوان یک انسان در طلب رفاه و آسایش است؛ اما برای رفاه و آسایش، از وطنش مهاجرت نمیکند. در مورد نویسندگان و روزنامهنویسان و روشنفکران هم که گفتهاند «اگر بروند، کمتر برمیگردند»، جهات سیاسی در کار است و سیاست در بازنگشتن مهاجران اثر دارد. دانشمند اگر دانشمند باشد، آرامش و رفاهش را در کار علم و پژوهش میجوید و به عبارت دیگر دانشمند فارغ از علم و پژوهش، به آسایش و رفاه نمیاندیشد. او اگر در جایی باشد که هوا برای پژوهش مناسب و مساعد نیست، دو راه بیشتر ندارد: یا بماند و در همان مرتبه دانش که هست، متوقف شود یا به جایی برود که علم در آنجا بهتر شکفته میشود؛ زیرا علم و توسعه اجتماعی ـ اقتصادی نه فقط همعنانند، بلکه همبستگی و ملازمت دارند.
اختیار و اضطرار اجتماعی
دانشمند به هر کشور و ملتی تعلق داشته باشد، دانشش با توسعه گره خورده است. میگویند این قبیل مطالب بوی اعتقاد به ضرورت تاریخی (دترمینیسم) و اضطرار اجتماعی میدهد و با اختیار منافات دارد. اختیار را با توهم همهتوانی نباید اشتباه کرد. تاریخ «ضرورت»ها و «اضطرار»ها و «امکان»ها دارد و اختیار موکول به درک ضرورتها و اضطرارها و کوشش برای یافتن امکانهاست. ضرورتها و اضطرارها چه بخواهیم و چه نخواهیم، وجود دارد و با انکار آنها، مشکلها حل نمیشود. ضرورت و اضطرار را باید تصدیق کرد تا راهی به اختیار یافت.
این اضطرارها و ضرورتها لازمة امور تاریخیاند و تعلق بیواسطه به سیاست ندارند؛ ولی از آنجا که سیاست جدید، مدیریت علم و فرهنگ و آموزش و بهداشت را به قلمرو قدرت خود افزوده و مهاجرت نخبگان در ظاهر مسئلهای از مسائل مدیریت علم است، سیاست هم نمیتواند به آن بیاعتنا باشد؛ ولی چنان که اشاره شد، مهاجرت نخبگان در زمرة مسائل سیاست و مدیریت علم نیست، بلکه از آثار و عوارض ناهماهنگی و عدمتناسب در سیر توسعه است و باید به تدریج و در طی منازل توسعه چاره و تدبیر شود.
اگر از آنچه گفته شود، نتیجه بگیرند که پس به رفتن مستعدان از کشور باید تن داد، مراد نویسنده را درنیافتهاند؛ زیرا آنچه گفته شد، دعوت به تأمل بیشتر و اندیشیدن به این پرسش است که: چارهها و درمانها تاکنون چه اثر داشته است؟ اگر مؤثر بوده و امید میرود که باز هم مؤثر باشد، قدرشان را باید دانست و بر صاحبانش درود فرستاد؛ اما تدبیری را که اثر ندارد یا اثرش پوشاندن و پنهان ساختن غفلتهاست، باید رها کرد تا مجال و فرصتی برای اندیشیدن به درد و مسئله پیدا شود.
خلاصه کنیم: فرار مغزها یا مهاجرت نخبگان یک امرتاریخی ـ فرهنگی است و به عدم توازن و همسطح نبودن فرهنگ تجدد در کشورهای جهان بازمیگردد. بنا بر تمایزی که بعضی از صاحبنظران آلمانی قرن نوزدهم میان «فرهنگ» و «تمدن» قائل شدهاند، میتوان گفت که آموزش علم و دانشمند شدن امری تمدنی است؛ اما وجود نظام علم و پژوهش و امکان بهرهبرداری از آن در اداره امور و سامانبخشی به نظام زندگی و مناسبات میان مردمان، از سنخ و جنس فرهنگ است. پیداست که انتقال رسوم و آداب سطحی از یک منطقه به منطقه دیگر، کمتر از انتقال امر فرهنگی دشواری دارد.
آموختن علم رسمی و تحصیلی برای کسانی که هوش و استعداد آموختن دارند، به هر قوم و ملت و فرهنگی که تعلق داشته باشند، کاری اگر نه آسان، شدنی است و این آموزش در مدت نسبتاً کوتاهی میتواند صورت گیرد. در صورتی که فراهم آوردن شرایط بنای جهان علم و دخالت دادن پژوهش در اداره سازمانها و مؤسسات فرهنگی و آموزشی و مالی ـ اقتصادی اگر بسیار دشوار نباشد، در مدت اندک میسر نمیشود.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید