بقایی ماکان: فلسفه را نمی‌توان در چارچوب معینی قرار داد

1400/12/11 ۱۱:۲۳

بقایی ماکان: فلسفه را نمی‌توان در چارچوب معینی قرار داد

بقایی ماکان گفت: فلسفه مدام در حال پویایی است. شما در تاریخ وقتی جستجو می‌کنید می‌بینید که هر یک از فیلسوف‌ها نظری ارایه کرده‌اند که با فیلسوف قبلی یا بعدی خود متفاوت است. در نتیجه فلسفه را نمی‌شود در چارچوب معین قرار داد.

ماهیت و چیستی فلسفه اسلامی همواره یكی از بحث‌برانگیزترین مباحث در میان دانش‌پژوهان و علاقه‌مندان و پژوهشگران فلسفه و تاریخ بوده است. به نظر می‌رسد تعبیر «فلسفه اسلامی»  اصطلاحی متاخر و برساخته مستشرقان است و خود مسلمانان از اصطلاحاتی چون «فلسفه» (معرب واژه یونانی فیلوسوفس)  و  «حكمت» یا «حكمت الهی» استفاده می‌كردند؛ نزد ایشان فلسفه یا حكمت به عنوان معرفت به مبادی امور و كوشش در جهت احوال «موجود بما هو موجود» است و اسلامی و غیراسلامی هم ندارد. در دوران معاصر اما شرق‌شناسان برای اشاره به میراث گرانبهای فلسفی در عالم اسلام از اصطلاح «فلسفه اسلامی» بهره جسته‌اند؛ تعبیر مناقشه‌برانگیز كه  از جهات مختلف مورد بحث قرار گرفته است. اما همین تعبیر فلسفه اسلامی آیا توانسته با فلسفه غرب گفت‌وگو داشته باشد؟ یا به عبارت دیگری ما مسلمانان توانسته‌ایم میراث فکری فیلسوفان خود را منتقل کنیم. این‌ها سوالاتی است که محمد بقایی(ماکان) پژوهنده فلسفه و مترجم آثار متعدد فلسفی در این گفت‌وگو به آن‌ها پاسخ داده است.

**********

به‌طور کلی منظور از اصطلاح فلسفه اسلامی چیست؟ آیا ما فلسفه مسیحی و فلسفه یهودی هم داریم و اصولا وجه تمایز فلسفه اسلامی با فلسفه در چیست؟

فلسفه اسلامی بیشتر -روی این کلمه بیشتر باید تاکید کرد- مربوط می‌شود به علم کلام و علم کلام با امور مابعد طبیعی یا امور فراطبیعی سروکار دارد، حال آنکه فلسفه بیشتر به واقعیات زندگی می‌پردازد. از همین روست که ما فلسفه‌های مختلف در حوزه‌های مختلف داریم. مثلا فلسفه هنر، فلسفه تاریخ، فلسفه اقتصاد، فلسفه ریاضی و ... که همه اینها با امور زمینی یا این‌جهانی مرتبط هستند. حال آنکه در علم کلام که برخی آن را به نادرست فلسفه می‌نامند موضوعاتی است که به عالم بالا بیشتر ربط پیدا می‌کند.

فلسفه اسلامی چقدر وام‌دار فلسفه کلاسیک یونان است؟ در واقع فلسفه اسلامی نوآوری داشته است یا توانسته به فلسفه کلاسیک یونان بال و پر بدهد؟ یا به زبان دیگری فقط فلسفه کلاسیک یونان را بازگویی کرده است؟

به عقیده من ما به واقع چیزی به نام فلسفه اسلامی نداریم و این علم کلام است نه فلسفه.

پس فلسفه‌ای که ملاصدرا از آن حرف می‌زند چه فلسفه‌ای است؟

من نگفتم که همه آنچه متفکران اسلامی مطرح کرده‌اند علم کلام است. در بین آنها تفکرات فلسفی هم داریم. مثلا سهروردی یا صدرای شیرازی اینها هم فلسفه دارند ولی «اسلامی» اضافه کردن به دنبالش تناسبی با تفکر فلسفی ندارد. یعنی ما اگر از فلسفه یا فیلسوف تعریف درستی ارائه کنیم، فیلسوف کسی است که در قالب خاصی محدود نمی‌شود. چون فلسفه مدام در حال پویایی است. شما در تاریخ وقتی جستجو می‌کنید می‌بینیم که هر یک از فیلسوف‌ها نظری ارایه کرده‌اند که با فیلسوف قبلی یا بعدی خود متفاوت است. در نتیجه فلسفه را نمی‌شود در چارچوب معین قرار داد و همانطور که اشاره کردید ما فلسفه مسیحی، زرتشتی و اسلامی نداریم. بلکه آن اشخاص دارای آن مذهب یا آن دین هستند. در هنر هم همین است. هنرهای اسلامی یا مسیحی به این سبب گفته می‌شود که پدیدآورندگان آن هنرها اسلامی یا مسیحی هستند.

پس اینکه صحبت از فلسفه غرب می‌کنیم درست است یا مانند فلسفه اسلامی نمی‌توان این عنوان را بیان کرد؟

در اینجا وقتی صحبت از فلسفه غرب می‌کنیم محدوده جغرافیایی آن را در نظر داریم مانند کانت و هگل و دکارت و ... که در آن محدوده جغرافیایی هستند. ولی وقتی می‌گوییم فلسفه مسیحی می‌تواند شامل همه کشورهای مسیحی‌نشین باشد که کل دنیا را در بر می‌گیرد و همین‌طور فلسفه اسلامی شامل محدوده جغرافیایی نمی‌شود. بنابراین تفاوت است بین فلسفه غرب با فلسفه مسیحی.

رشته ای که اکنون در دانشگاه‌ها تحت عنوان فلسفه اسلامی بیان شده است اگر بخواهیم تحت تعریف شما قرار دهیم چطور می‌توان آن‌ را نام‌گذاری کرد؟ ما حتی در عناوین پایان‌نامه‌ها مقایسه فلسفه غرب و اسلامی را می‌بینید، بنابراین اگر نخواهیم تحت عناوین فلسفه دینی آن را بیان کنیم چطور می‌توانیم تغییر نام دهیم؟ یا مباحث آنها را پوشش دهیم؟

دانشگاه‌های ما در حال حاضر نمی‌توانند معیاری برای صحت و سقم مسایل فرهنگی و علمی باشند. چون خروجی آنها و بازده آنها و آنچه که به اصطلاح تحت عنوان واحدهای درسی بیان می‌شود نباید ملاکی قرار گیرد برای حقیقتی یا واقعیتی که ما با آن روبرو هستیم. به نظرم پاسخ این سوال را باید از «دکارت» شنید. از دکارت پرسیدند آیا جمهوری مسیحی فرانسه از نظر شما قابل قبول است؟ گفت: جمهوری که مسیحی نمی‌شود، جمهوری، جمهوری است. یک معنای خاصی دارد که افلاطون به وجود آورد تحت آن مفهوم موردنظر افلاطون تعریف نهایی را خود او گفته و نمی‌توان به آن چیزی اضافه کرد.

حالا بحث سر این است که اگر برای هنرهای مختلفی که در جهان وجود دارد اینها را در قالب یک تفکر خاص قرار دهیم، یعنی مثلا بگوییم برج ایفل یک هنر مسیحی است آیا کسی این را می‌پذیرد؟ به همین ترتیب در بقیه موارد هم همین‌طور است. کسی که این هنرها را به‌وجود آورده دارای دین خاص خودش است ولی چنین نیست که آن تفکرات دینی هم در آن داخل باشد. مثلا فرض کنید آیا ما می‌توانیم بگوییم که شعر حافظ شعر اسلامی است؟ یا مثلا گلستان کتاب نثر مسجع اسلامی است؟ اینها چیزهایی است که فکر می‌کنم کسانی که گرایشات دینی دارند یا متشرع هستند این عناوین را روی آنها می‌گذارند و خب طبیعتا به‌عنوان غلط‌های مصطلح در جامعه رواج پیدا کرده است. ولی برای اهل تحقیق و آنهایی که صاحب فضل هستند، این عناوین پذیرفته نیست و در نوشته‌ها و گفتارهای خود هم به کار نمی‌برند مگر اینکه سهوا اینطور باشد.

مثال دیگری که می‌توانم بیاورم متاسفانه نام‌گذاری‌هایی هست که ما خودمان از روی بی‌تفاوتی بر چهره‌های بزرگ فرهنگ ایرانی می‌گذاریم که آنها را منتسب می‌کنیم به فرهنگ‌های دیگر. مثلا فرض کنید خیلی‌ها عالیجناب مولوی را رومی می‌گویند یعنی او را نه تنها از حوزه فرهنگ اسلامی خارج می‌کنند بلکه از دایره فرهنگ ایرانی هم بیرون می‌کنند و او را منتسب می‌کنند به اردوغان که از کنار این شخصیت ایرانی هرساله سرمایه‌ای برای خودش کسب کند. یا مثلا می‌بینید که به پورسینا می‌گویند ابن‌سینا یا ایوعلی‌سینا و همین باعث شده که تمام فرهنگ‌های معتبر جهان را از امریکانا گرفته تا بریتانیکا تا لاروس و المنجد که جای خود دارد می‌بینید که جلوی مدخل پورسینا نوشته شده فیلسوف عرب و این کاری است که خود ما کرده‌ایم. یعنی آنقدر این نام‌ها را بر سر زبان‌ها انداختیم که حقیقت آنها گم شد.

همین کار را در مورد فلسفه و هنر هم داریم می‌کنیم ولی حقیقت این است که اینها برآمده از اندیشه کسانی است که دارای دین‌های متفاوتی هستند ولی شما در یک اثر هنری یا مبتنی بر اندیشیدگی، نشانی از تاثیرات دینی نمی‌بینید که بخواهید همان عنوان را روی آن بگذارید.

مباحث جاری فلسفه غرب چه مباحثی است و باتوجه به اینکه این مباحث در خود جوامع غرب خیلی کاربردی است آیا به درد ما و جامعه ما هم می‌خورد؟

فلسفه به درد همه مردم می‌خورد البته فلسفه مخالفانی هم داشته است، مثل محمد غزالی که از مخالفان فلسفه بوده است که کتاب "تهافت الفلاسفه" را نوشت  بعد "ابن رشد" پاسخ او را داد و "تهافت التهافت" را نوشت. در این دوره اخیر هم "احمد کسروی" از کسانی بوده که به شدت با فلسفه و فلسفیون مخالف بوده است که کتاب "در پیرامون فلسفه" را نوشت، ولی مساله این است که فلسفه در ناخودآگاه هرکسی به‌طور طبیعی وجود دارد. یعنی انسان از زمانی که به‌وجود می‌آید و نخستین چیستی‌ها در ذهنش شکل می‌گیرد که من از کجا آمده‌ام و این جهانی که می‌بینم چگونه خلق شده است که این پرسش دیگر عارف و عامی نمی‌شناسد و همه این پرسش را در ذهن خودشان دارند. این فلسفه است.

حال این شکل ابتدایی وقتی که به مراتب بالاتر می‌رسد و حالت چون و چرا پیدا می‌کند می‌شود فلسفه. فلسفه در زندگی هر کسی حالا چه فلسفه شرق باشد چه فلسفه غرب باشد برای آدمیان راه و پل و امکانات مادی نمی‌سازد ولی به او یاد می‌دهد که چگونه باید ساخت و چطور باید استفاده کرد. بنابراین مدیرانی که دارای فلسفه هستند، یعنی کارشان و سیاستشان و سررشته داری آنها مبتنی بر فلسفه درستی است هم دستگاهی را که بر آن مدیریت دارند بهتر می‌توانند اداره کنند و هم جامعه‌ای را که در اختیار آنهاست. تمام پریشانی‌هایی که در سررشته‌داری‌ها و مدیریت‌های مختلف می‌بینیم به این سبب است که گردانندگان آنها عاری از تفکرات عمیق فلسفی هستند.

آیا بومی‌سازی فلسفه مقدور است و امکان این وجود دارد که فلسفه را مختص هر جامعه و به‌طور فرهنگی از نو تعریف کنیم؟

مثلا فلسفه‌ای که حاکم بر جامعه ماست متفاوت باشد با فلسفه‌ای که حاکم بر جامعه دیگر است همان‌طور که ما فرهنگمان متفاوت با فرهنگ جوامع دیگر است. همانطور که هر جامعه‌ای می‌تواند از اندیشه‌های فرهنگی همه دنیا استفاده کند، آنچنان که خودش می‌پسندد و به مذاقش سازگار است فلسفه هم از کلیات فرهنگی جدا نیست. مثال آن اگزیستانسیالیسم است که بعد از اینکه در غرب با «کیرکگارد» و بعد هم با «سارتر» رواج پیدا کرد داستانش از این قرار بود که هر انسان به تنهایی می‌تواند برای خودش سازنده جامعه درستی باشد و این تفکر در واقع وقتی حالت عمومی پیدا کرد در زمان جنگ جهانی دوم سبب شد که هر کسی به صورت یک پایگاه مقاومتی در برابر حملات هیتلری در بیاید و سهم بزرگی در شکست ارتش نازی داشته باشد.

این را شما در هر جامعه‌ای اگر مورد بررسی قرار دهید -جوامعی که نیاز به تحول دارند- این تفکر محوریت انسان، یعنی که انسان این توانایی را دارد که به تنهایی بتواند از پس بسیاری از مشکلات بربیاید و به دیگران متکی نباشد اندیشه‌ای است که شما همه جا می‌توانید آن را قابل قبول بدانید.

برخی از فلاسفه غرب محبوبند و برخی مطرودند مثلا «ویتگنشتاین» و «هایدگر» خیلی مورد توجه هستند این موردتوجه بودن سلیقه ایست یا واقعا استدلال خاصی پشت توجه ویژه به این افراد وجود دارد؟

فلاسفه‌ای که حرف تکراری نزده باشند بیشتر مطرح می‌شوند، مثلا در فلسفه تحلیل زبان «ویتگنشتاین» حرف تازه‌ای در میان است، یعنی برای اولین بار او آمده است و زبان را معیار حقیقت قرار داده است. پس این اندیشه تازه‌ای است و هر اندیشه تازه‌ای به مصداق سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر مورد قبول مردم، اگر بخواهیم مردم را یک مقدار مشخص تر در نظر بگیریم اهل معرفت قرار می‌گیرد و به همین علت برخی از فلاسفه بیشتر مطرح هستند. اما برخی از فلاسفه که حرفشان هم تکراری است یا اینکه نظراتشان بر اثر گذشت زمان و دیدگاه‌های نوین علمی و بنیاد عقل نوین دیگر اعتباری ندارد طبیعتا آن اشتهار و معروفیت و جذابیت خودشان را از دست می‌دهند مثلا در همین فلسفه اسلامی اگر اسمش را بگذاریم استثنا در مورد صدرای شیرازی نظریه او تحت عنوان حرکت جوهری امروز دیگر خریداری به معنای واقعی ندارد. چون آن حرکتی که مورد نظر او بود دیگر فیزیک نوین آن تعریف را نمی‌پذیرد. حال بر اساس فرضیه نسبیت انیشتین هم همینطور است.

همچنین آن جوهری که مورد نظر صدرای شیرازی بوده است دیگر امروز علم نوین آن را به آن صورت تعریف نمی‌کند مثلا استیون هاوکینگ که او را اشپیگل فرمانروای کهکشان‌ها نام نهاده است یا نیویورک تایمز به‌عنوان شهسوار کاینات خوانده است، می‌گوید که جوهر یا جسم یا ماده در نهایت انرژی حرارتی است. یعنی ماده‌ای است که به انرژی تبدیل می‌شود.  یعنی ماده را دیگر علم نوین به صورت سخت قبول ندارد بلکه در نهایت آن را انرژی می‌داند. می‌گوید: همانطور که جهان از یک بیگ‌بنگ به‌وجود آمد در نهایت هم با یک بیگ بنگ معدوم خواهد شد و کل این کاینات بر اثر تبدیل جوهر به انرژی حرارتی قابل تبدیل است به یک گوی کوچک. طبیعتا کسی که با علم نوین آشنا شود نمی‌تواند حرکت جوهری ملاصدرا را معیار قرار بدهد و این نظر کانت هم است. به قول فروغ و چنین است که کسی می‌ماند و کسی که می‌میرد.

منبع: ایبنا

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: