1400/10/5 ۱۲:۰۸
توسعه مفهومی واقعگرایانه و مدرن است. این اصطلاح نو و گسترده را میتوان با مفهوم پیشرفت و نشانهها و مصداقهای برجسته و هماهنگ آن در جوامع پیشرفته امروز و به طور کلی در ارتباطش با خرد و عقل شناخت. توسعه نه حرکتی در سطح، مکانیکی، نامتوازن و کمّی بلکه برخاسته از روح جامعه است.
توسعه مفهومی واقعگرایانه و مدرن است. این اصطلاح نو و گسترده را میتوان با مفهوم پیشرفت و نشانهها و مصداقهای برجسته و هماهنگ آن در جوامع پیشرفته امروز و به طور کلی در ارتباطش با خرد و عقل شناخت. توسعه نه حرکتی در سطح، مکانیکی، نامتوازن و کمّی بلکه برخاسته از روح جامعه است. محورش انسان و حرکتش نامحسوس و در عمق است. سازوکار پیچیده علمی، پیوسته و منسجم که اقتصاد، طبیعت، جامعه، فرهنگ، آموزش، سبک زندگی، اخلاق و... را به یکدیگر مرتبط میسازد.
این ساختار واقعی را که عقل متجدد، تصرفکننده و تغییردهنده بنا نهاده هرچند لزوما نمیتواند معیار حقیقی و آرمانی برای همه زمانها و مکانها باشد اما امر اجتنابناپذیر دنیای کنونی است بنابراین آگاهی عمیق از مبانی فکری و فلسفی و فهم درست این پدیده نیز ضروری به نظر میرسد.
نکته اساسی این که آنچه در این عقل متجدد مهم است تکنیک و روش است یعنی ساختن سازوکارها و چگونگی ساماندادن و هماهنگی بین امور عمده زندگی. آنگونه که دکارت در کتاب «گفتار در روش راه بردن عقل» از آن به عنوان وسیله شناخت درست موضوعات و فردیت در اندیشیدن نام میبرد
عقل توسعه این ظرفیت را از توجه ژرف بر «زبان» و نظاموارهها و ساختارهای آن دریافته است. به عبارتی زبان بر همه ظرفیتها و توانشهای عقلی و ذهنی انسان محیط است و مهمتر این که مفاهیم و موضوعات در زبان ساخت طرحوارهایی و به هم مرتبط دارند و نه به شکل مجرد، تکه تکه و مستقل که کنار هم انباشته شده باشند. در حقیقت این پیکربندیهای بیپایان زبان و نیروهای پدیدآورنده و انسجام بخش ساختارهای آن هستند که دست عقل را گرفته و مجموعهای از ایدهها، طرحها، متدها و سرانجام استراتژیهای دقیق در اختیارش میگذارند. بدین خاطر است که در غرب و از زمان ارسطو تا کنون و در نظریههای فلسفی و ادبی بر مقوله فرم و شکل و خیال مداقه فراوان میشود. مطالعات و پژوهشهای نوین نیز نشان میدهد که فلسفه و ادبیات مولد اولیه ایدهها و طرحها در علوم و رشتههای مختلف بوده است و اگر جوامع توسعهنیافته سازوکارهای دقیق آن را نمیشناسند به نظر میرسد از دلایل اصلیاش این باشد که روششناسی درستی برای بهرمندی از علوم انسانی و خاصه فلسفه و هنر و ادبیات ندارند.
ادبیات سطح برجسته زبان است و «چگونگی» بیان و آفرینش و خلق در آن مهم است. این جنبوجوش کشفی زیبا، پندارها و حقایق ناگفته هستی را آشکار و از طریق فرم و طرحوارههای خیالی به توانشهای ذهنی و زبانی کمک میکند بنابراین مطالعه و کندوکاو روی چگونگی شکلگیری فرمهای ادبی و عوامل انسجامی آنها هم بسیار راهگشا و تحولساز خواهد بود.
در اینجا برای این که تصویر روشنتری از مفهوم مد نظر ما از فرم ادبی پیشروی باشد، چند شاخصه اساسی را در اینباره مرور میکنیم:
- فرم یک پنداشت و طرحواره ذهنی است و بر خلاف اشکال عینی و جسمی که مبتنی بر روابط دینامیکی و علّیاند و ناگزیر از محدویت و انحصار، از سیالیت، انعطاف و شمولیت برخوردار است یعنی سازههای ادبی، ذات ثابت و قطعی ندارند، عوض میشوند، تکامل پیدا میکنند، دلالت متکثر مییابند و شگفت اینکه با هزاران هزار سازه دیگر میتوانند ترکیب شوند و خود را در روح آثار دیگر حفظ کنند و گسترش دهند.
- فرم، تمامیت و کالبد اثر را پیش روی ما میگذارد؛ آغاز، میانه و پایان را و معنی به فعل رسیده آن. فرم تنها ترکیب چند عنصر با یکدیگر نیست بلکه برای رسیدن به معنی باید به مرز اتفاق، حادثه و اختراع زبانی بینجامد. در حقیقت در عنصر «تمامیت» است که ظهور و افول یک فرم ادبی و تطور و پارادیم آن در طول زمان دیده میشود و مهمتر نظریههای ادبی از این ساحت، نیرو و قوام میگیرند.
- فرم ادبی اگرچه یک سازه ذهنی است ولی عینیت و وضوح دارد؛ تصویری گرافیکی از یک متن؛ شعر یا داستان است. از این رو به خوبی میتوان در آن، حرکت، توقف، گرانیگاهها و نقاط اتصال اجزای اثر را دید.
- فرم ادبی مانند هر فرم در علوم دیگر، ناگزیر از انسجام است و در آن روابط متقابل و ارگانیک اجزا بسیار مهم است. به عبارتی تمامیت، وضوح و پردلالتی یک اثر وابسته به این هنرسازه است، آنگونه که یک ساختمان یا پل برای بقا و استواری نیازمند عواملی چون استحکام و انسجام خواهد بود. بنابراین کشف فرمهای ادبی و توجه به چگونگی عملکرد انسجامی آنها اگرچه ذات ساختشکنانه، فردی و متکثر و پردلالت دارد اما هدایتگر انسان مدرن به متدهاهای گوناگون و استراتژیهای کلان میتواند باشد و چه بسا چارچوب فکری و جهانبینی آنها را وضوح دهد و آنها را برای ساختن و مهارتورزی و کمک به توسعه کشور آماده کند.
اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا ادبیات کهن فارسی از چنین ظرفیتی برخوردار است و میتواند پایههای فهم درست را در امر آموزش بسازد و مسیری برای ساختن و سازماندهی و روشمندی فراهم کند؟
هرچند واضح است خیالانگیزی، تنوع مضمون و معانی بلند اخلاقی، عرفانی و فلسفی ادبیات فارسی، آن را در قلمرو شاهکارهای جهانی قرار داده است اما نباید از کاستیهای پیرامونی آن نیز به سادگی گذشت. ادبیات یک موجود زنده است و باید این ظرفیت و توسع را داشته باشد که در هر برههای، الگوهای متناسب و تاثیرگذار بیافریند و به اصطلاح «بهکاربستنی» باشد. آیا ادبیات کهن فارسی اینگونه است؟
- در ادبیات کهن فارسی محتوا و معارف بیرونی اعم از عرفان، تاریخ، اخلاق و جغرافیا و به عبارتی «چهگفتنیها» و «برای چهها» و «سوی چهها» بر اصول زیباشناسی و ذاتی آن یعنی «چگونهگفتن» ارجح بوده است. برای نمونه اگر به آثار حکما و فیلسوفانی که در این فضای ادبی زیستهاند توجه کنیم خواهیم دید سمت و سوی نگاهشان به مفاهیم عقلی و فلسفی بوده و نه به فرم و اصول زیباشناسی.
- متون کهن ادبیات فارسی بیشتر در بیت (محور افقی) خلاصه میشوند و بررسی اصول و قواعد زیباشناسی آنها محدود به کلمه، ترکیب واژگانی و نهایتا جمله است و آنچه در این میان مغفول میماند ساحت عمودی و پیکره کلان و فرایند پیچیده ساخت اثر است. به عبارتی ابهام و پردلالتی که صفت بنیادی ادبیات است از روح و ذات اثر حذف و به سطح ترکیبات تشبیهی و استعاری با دلالت مشخص و یگانه تقلیل مییابد. آنگونه که دکتر شفیعی کدکنی میگوید: واحد شعر ما بیت است و تمام کوشش علمایی بلاغت اسلامی صرف این میشود که زیبایی و زشتی را فقط در بیت ملاحظه کنند و به مجموعه کلی و طرح عمومی اثر یعنی محور عمودی آن توجهی نکنند.
- ادبیات کهن ما انتزاعی و آنجهانی است و به موضوعات زمینی و اینجهانی کمتر میپردازد. اساسا ذهنیتگرایی در ادبیات فارسی بین ادراک و تجربه حسی و واقعیت بیرونی فاصله انداخته است. آنطورکه نیما میگوید: شعر قدیم ما سوبژکتیو است یعنی با باطن و حالات باطنی سروکار دارد. در آن مناظر ظاهری نمونه فعل و انفعالی است که در باطن گوینده صورت گرفته، نمیخواهد چندان متوجه آن چیزهایی باشد که در خارج وجود دارد. قرن پنجم و ششم پر است از این نوع مضمونآفرینیها که فارغ از وضوح شی و جزییات پیرامونی زندگی است.
- اجتماعیات و زندگی فرودست جامعه ایرانی نیز در این نوع ادبیات غیر واقعگرایانه ظهور و بروز چندانی ندارد.
- نثر کهن فارسی نیز همیشه در سایه شعر بوده و ساختارش در میانه تکلف و سادگی گرفتار آمده و سیر و تطور تکوینی و طبیعی نداشته است. سعید نفیسی این ناتوانی و ناشیوایی بعضی از متون کهن فارسی را در فضلفروشی و عربیمآبی و کاربرد نعل به نعل نحو عربی در زبان فارسی میداند. نثری جادو زده و متافیزیکی که از عادت و سنت مختوم پیشینیان پیروی میکند. برای نمونه میتوان به متونی مانند نفثهالمصدور، تاریخ وصاف و دره نادره اشاره کرد که چهبسا در زمانه خویش نیز از رسالت تاریخی، جغرافیایی و ادبیشان دور بودهاند تا چه رسد به دنیای کنونی که اسلوب آنها به کار زبان امروز نمیآید.
- حرکت تجولات جمالشناسانه و صورتبندیهای فرمی و ژانری در ادبیات کهن فارسی کند و پارادایمهایش طولانی است. اگرچه مضمونسازی در حیطه محدودتر چون ترکیبات تشبیهی و استعاری در آن فراوان به چشم میخورد. به عبارت روشنتر صورتهای ادبی در شعر کهن فارسی زیاد تکرار و تقلید میشوند در حالی که غیر تکراری بودن ذات آثار ادبی را میسازد.
البته این تلقی از ادبیات کهن، متاثر از نظریههای نوین ادبی است و نمیتواند قضاوتی پرشمول از گذشته باشد اما این واقعیت را هم نباید نادیده گرفت که ما ناگزیر از خوانش تازه متون کهن هستیم. باید فرمها و طرحوارههای ادبی گذشته را بازتحلیل کنیم و ماندگاری بعضی از آنها و افول و سترونی بعضی دیگر را در ادبیات امروز بیابیم و بدانیم که ادبیات کهن فارسی بدون گشودگی ظرافتها و هنرسازههای پنهانش و متوقف شدن در چند قاعده مصلوب شده سبکی و صنایع لفطی و دانش های ادبی پرتکرار، نمیتواند هویتی زنده و کاربردی برای دنیای امروز داشته باشد.
این نوشتار نتیجه پژوهشی نیست و ساختار مقاله ندارد اما شاید پیشگفتاری باشد برای پرسشهای بنیادی و درسگفتارهایی در این باره که کدام ادبیات قادر است یاریگر خرد و عقل متجدد باشد و به توسعه و پیشرفت کشور کمک کند؟
منبع: پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید