1399/10/6 ۱۰:۴۱
بیشتر جامعه و دنیای نوشتاری جهان را باید ادبیات محسوب کرد؛ از آن روی که در خود از کلام و سخن و واژه و مفاهیم، و طرح یک موضوع به انحای مختلف زبانی بهره میجوید؛ سبکهای گوناگون برای طرح دغدغه و گفتمان خویش دارد و مهمتر اینکه مخاطب و شنونده خاص دارد. اما این ادبیات را میتوان به دو سنخ داستانی و غیر داستانی تقسیم کرد و از حوزه ادبیات داستانی به عنوان جهانی سخن گفت که در بر دارندة روایت کلام، به صوَر مختلف خطی، غیرخطی، واقعی (رئال) تا فراواقعی (سورئال) اما با بنمایه خیالین و گاه فاصلهگیر از صورت واقع است.
بیشتر جامعه و دنیای نوشتاری جهان را باید ادبیات محسوب کرد؛ از آن روی که در خود از کلام و سخن و واژه و مفاهیم، و طرح یک موضوع به انحای مختلف زبانی بهره میجوید؛ سبکهای گوناگون برای طرح دغدغه و گفتمان خویش دارد و مهمتر اینکه مخاطب و شنونده خاص دارد. اما این ادبیات را میتوان به دو سنخ داستانی و غیر داستانی تقسیم کرد و از حوزه ادبیات داستانی به عنوان جهانی سخن گفت که در بر دارندة روایت کلام، به صوَر مختلف خطی، غیرخطی، واقعی (رئال) تا فراواقعی (سورئال) اما با بنمایه خیالین و گاه فاصلهگیر از صورت واقع است. پرسش بنیادین این است: اگر برای سخن گفتن از چیزی، دو صورت واقعگرا و تخیلگرا داشته باشیم، چرا ادبیات داستانی یا توسل به روایت و بیان داستانی، گاه ناواقع، تخیلی، عاطفی و دگرگونیافته را باید برگزینیم؟ رجحان ژانر و ادبیات داستانی (تخیل و ترکیبی از واقعیت) بر غیر داستانی(تصویر و تفسیری از واقعیت) چیست؟
پاسخ این پرسش را باید از دو زاویه دید، مطرح کرد. از آنجا که جامعه ادبیات و کتاب، متشکل از دو گروه خواننده و نویسندة پویاست، این پرسش را میتوان از نظرگاه این دو قشر بازگو کرد و پاسخ داد. در چشم خواننده، محصول و ماده در دستش، به همراه هدف و غایت از خواندن، تعیین میکند چرا به سراغ ادبیات داستانی برود یا از آن چشم بپوشد و اغراض و نیازهایش را از حوزه غیر داستانی برآورده کند. بسته به آنکه خواننده، پرسنده هم باشد یا نه، به نظر میرسد دو رانه و انگیزة مهم افراد را به ادبیات داستانی سوق میدهد یا به آن نیازمند میکند. این دو سائقه که خود پیوستارمند و طیفگونهاند، حیطه «لذت» و «حکمت» (یا سرگرمی و خردمندی) هستند. وادی و مقصدی که بسته به محصول این بازار و علقه و توان مشتری، خواننده را چون عقربکی در مسیر این دو پیوستار در هر لحظه و با هر مغناطیس و پیشرفتی، در سرزمین عجایبی از این دشت جابجا خواهد کرد.
در سفر به عزم لذت و پرکردن زمان و زدودن ملال، به سراغ ژانر داستانی و روایتهای جذاب میرویم که از اتفاق عمدتا فقط با طرح روایتهایی از فراز و فرود حوادث در قالب داستان پدید میآیند؛ اما گاه با گذر و فرارَوی از سرگرمی، درصددیم تا روح و عقل کاوشگر را به جای لذایذ و سرگرمیهای جسمی و مادی به تکاپو و شادی معنوی و همراهی با عواطف و هیجانات و چالشها و انتخابهای قهرمان و شخصیتهای داستان درآوریم یا گاه در سایه و در عرض هدفی دیگر، ضمن لذت بردن از واژه واژه و موقعیتهای همدلانهشدة داستان، چیزی فراتر از کیفوری و خلسه در متن را برگزینیم: اولویت جستجوی گندم، که کاه هم پیایندش هست. به عبارتی صرفا رخداد، تصادف و از کمحوصلگی و پرکردن چینهدان تنهایی و بیکاری و سرگرم شدن، انگیزه رفتن ما به دنیای ادبیات داستانی نیست، بلکه در خوانش داستان و همراه با قهرمانان و موقعیت، و در یک کلام با همدلی، همراهی و حرکت در زمان، مکان و شخصیتهای در کشمکش داستانی دوستداشتنی، جذاب و دغدغهدار، به چیزی فرا و ورای لذت و همدلی و تصعید و پالایش جان و جهان خود دست مییابیم.
موضوع دیگری که میتوان آن را ویژگی گریزگاهی و رواندرمانی ادبیات هم نامید، در اینجا سوی دیگر این پیوستار لذت (و دردزدایی یا همان لذت منفی) است؛ چرا که خواننده با ادبیات از پلیدی و سیاهی و شر و ضد قهرمانان میآموزد و میگریزد و با همراهیی که انجامش در جهان واقعی میسر نیست، دردها و حرمان و ناپالودگی و ناکامیهای فردی را با همذاتپنداری و همدلی برون میافکند و تا حدی به موفقیت ذهنی دست مییابد. اما با فراروی از حوزه گریز و آنچه «ادبیات عامه» و گاه «زرد» میگوییم، نقش کاتارسیسی و فرونسیسی ادبیات داستانی باز هم پررنگتر میشود. این حوزه کمی تخصصی و متعلق به مخاطبان خاص و تربیتشدهای است که از ادبیات داستانی طلب پرکردن خلأهای بیشتر و حکمت و خردمندی و فرزانگی جدید و فزونتر و همراهی با معضلات هستیشناختی و انسانی دارند. به عبارتی در جای جای روایت، شخصیت، موقعیت و فراز و فرودهای متن داستانی، گیرنده رازها و اسرار و تحلیل و صورتبندی و استخراج پارادایمها و گفتمانهای جهان داستان و گاه انطباق و الگوبرداری از آن در جهان و جامعه و جان خویشند. در اینجا خواننده از وادی لذت و سرگرمی و فراغت صرف، به دنیاهای جدید، آموختههای نو و واگشودن لایه لایههای مختلف (و به وسع خویش)، برای گرانبار و طلایی کردن اوقات و خوانش ادبی خود است.
لذت و حکمت توأمان، سرخوشی و دانایی، نتیجه مواجهه عالمانه، انتخابی، پیشاندیشیده و به عبارتی برقراری ارتباط و گفتگوی ذهنی، اندیشمندانه، آگاهانه و خردمندانه با متن داستانی است. مسلم است که همه خوانندگان توان رفتن اینگونه به میدان ادبیت را ندارند. ادبیات داستانی، زمانی برای خوانندگان حرفهای و دانشور مؤثر خواهد بود که اثر بتواند همان نتایجی را که خواننده در جهان واقعگرا و غیرداستانی میجست و در خیال میپخت، به نحو دیگر و ملموس و شخصیتر عرضه کند. از این رو بسیاری از اهل اندیشه، گاه ادبیات داستانی را برای خدمت به ادبیات غیرداستانی برمیگزینند یا در مقابل برخی اصولا از آن روی برمیگردانند aو بر آنند آنچه را به زبان ساده و سرراست و بی شاخ و برگ و جزئیات (نه چونان نهادن مویی زیر میکروسکوپ داستاننویس)، میتوان گفت و دید، حاجتی به پیچش مو و فراز و فرود و عقده و گرهگشایی و به خاک و خون افکندن قهرمان نیست.
اینک باید پرسش را از زاویه دید نویسنده وخالقان اصلی این ادبیات نیز پاسخ گفت. حاجت نویسنده به ورود و فعالیت و آفرینش، در ادبیات داستانی چرا و چگونه است؟ اگر خواننده به دنبال کسب گریز و لذت و حکمت و اطلاعات و صفا و توسعه روحی و روانی و همراهی جانش با جهان و جانهای رمان و داستانها و روایتها و طی خط سیر روایی است، کدام عامل نویسنده را به گزینش این نوع ادبیات و آفریدن متون داستانی میکند؟ میدانیم بشر با روایت متولد میشود و میمیرد و حتی حوزه غیرداستانی نیز متأثر و مبتنی بر روایت و عناصر داستانی است. اما چه چیزی نویسنده مفسر و مبین واقعیت را خاصه زمانی که دغدغه و تأمل و حرفش از جنس عاطفه و شعر و خیال و نقل نیست، به سوی وادی داستانی سوق میدهد؟ چرا باید برای بیان مکنوناتش از شیوه داستانگویی بهره بگیرد؟
چه بسا نویسندگان دردمند و آگاهی که بیان سرراست و غیر تخیلی و عاری از عاطفه را برمیگزینند و از جستار، مقاله، کتاب در قالبی علمی و تحقیقاتی، با طرح پرسش و پاسخ بهره میجویند. چرا باید برای بیان آرزوها و مکنونات خویش سبک داستانی را برگزید؟ چرا چیزی را که میتوان مسقیم و در چندصفحه جستاری یا مقالهای گفت، در صدها صفحه داستانی و خلق جهانی دیگر گفت؟
احتمالاً اولین عامل، وجود خوانندة فراوان متون داستانی است و نه موضوع یا خود ادبیات. قلمرو داستانی و جهان داستان، تنها سرزمیی است که ورود بدان، عمومی و بدون نیاز به پیششرطهای سخت تحصیل و تخصص و رشته و حرفه است و سواد خواندن برایش کافی است که البته امروزه این شرط با کتب صوتی به توان صرف شنیدن تقلیل مییابد. سخن گفتن برای مخاطبان بیشتر، وسوسه کمی نیست. اگر نویسندگی حرفه اصلی هم به شمار آید، عمدتاً فقط ادبیات داستانی است که میتواند به عنوان شغل و ممر درآمد محسوب گردد. پس بدواً هر چه خواننده بیشتر، معیشت بهتر و نویسندگی حرفهای میسرتر! بعد از حرفه و جاودانگی، شهرت انگیزه مهمی برای نویسنده است. حتی اگر چون هدایت برای هیچ کس و در نهایت سایه خویش هم بنویسد، در کنه ضمیر با نفی رجالهها به دنبال انسانهای بیشتر و برتر و فهیمتر است.
عامل دیگر، ناتوانی یا هراس از بیان صریح سخنهای سنگین و بیم از نامحرمان است که گاه حلاجوار سرها بر دارها میکنند و گاه فاشگویی، شنعت و تهمت خلق را در پی دارد و نویسنده آتشفشان و جلوتر از زمان را چارهای جز توسل به این حوزه نیست. گاه سخنهایی را نویسنده جز به یاری شخصیتها و در موقعیتهای بازسازی شده و خودآفریده و استعاری نمیتواند بیان کند. سنگینی و پیچیدگی و عمق سخن گاه به حدی است که بدون ذکر حواشی زمانی و مکانی و تاریخی، نمیتوان حق مطالب را ادا کرد. گاه بیان جزئیات و دقایق برای فهم موضوع و ثبت واقعهای بسیار مهم و حیاتیاند، اما جز حوزه داستانی توان بافتاری و نظمبخشی درست به آنها را ندارد. در این حال حوزه غیرداستانی همچون فلسفه و جامعهشناسی، شأن خود را اجل از رفتن و پرداختن به این جزئیات میدانند.
عامل دیگر خودبیانگری غیرمستقیم و بازسازی زندگی و زمان از دسترفته نویسنده است. شرح این زندگی را که خود یک روایت هستیشناسانه و وجودی در جهان است، جز به همان ابزار روایت باز نمیتوان گفت. سررشته زنجیر تجربه زیسته و عمر از کف نهاده و تیر حوادث تعیینکنندة از کمان رفته را جز به افسون نقل و بازآفرینی در قالب گیرا و سحّار داستان قابل به اشتراک گذاری نیست. حتی اگر صورتی خاطرهگو و زندگینامهای داشته باشد و عاری از صناعت و خیالانگیزی باشد، باز از جنس داستان است.
اما غایت عوامل سوقدهنده نویسنده به ادبیات داستانی را خاصه در دوران جدید، باید در ویژگی مهم آن، یعنی افسونزدایی از مقوّمهای انسجام و یکپارچگی فرد و جامعه مدرن دانست. به تعبیر لوکاچ: بیروح شدن جهان و در نتیجه نهیلیسم، پوچی و بیمعنایی عارض بر جامعه و نویسنده. تعلیق، سیّالیت، عدم یقین و قطعیت امور و دانایی و ناتوانی از شناخت حقیقت (صرفا توان درک واقعیت) نویسنده هوشیار و روشنفکر را به سخنگویی از این جهان بیرونی وداع کرده با سنت و قطعیت، در قالب رمان میبرد. لذا وقتی نمیتوان از حقیقت دستنیافتنی و واقعیت روشن و غیر سیال و بیابهام گفت، این جهان داستان است که امکانات بالقوه و فراوان و تخیلی فراهم میکند. وقتی فلسفه (متولی حقیقت و شناخت) به فروروایت و ادبیات فروکاسته شود، ادبیات، بر تخت شاهی مینشیند.
پس در نهایت، نویسنده اگر از جبر یا خواست نوشتاردرمانی و گریز از خویشتن و جامعهاش هم به داستان پناه نبرد، و دغدغة جهانگیری و جاودانگی هم اولویت و اهمیتی برایش نداشته باشد، برخی وقایع «زمان در حال از دست رفتن» و دوران پاره پاره و در مغاک را جز به تور ادبیات داستانی نمیتوان از گزند خردکنندة زمان حفظ کرد. گاه درد وجود و بودن در جهان، جز به خلق و دویدن در روح کلمات و آفریدن جهان و موجوداتی دیگر در داستان میسر نیست. این داستاننویسان بودهاند که روح زمانه و جوهره وجود و ذهن خود را در عرقریزانی روحی، به لوح محفوظ و سفید قصه برانداختهاند و با حرکتی سهمرحلهای از جامعه به درون نویسنده و سپس جامعه، ماحصل تجارب فردی خویش را از صافی عاطفی و فکری گذارندهاند و اثری ساختهاند که بعدها آینه و خشت خام جامعه و زمانة اکنون و آینده روزگارشان خواهد شد؛ رسالتی که هر قلم و کاتبی را یارای به عاقبت و عافیت رساندنش نیست.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید