1399/5/25 ۰۴:۳۰
این مقاله ترجمه فصلِ چهارم از كتابِ مشهورِ آگون حمزه با عنوان آلتوسر و پازولینیست. این مقاله، كه به تنهایی مداخله جالب توجهی درباره كتابِ پیر ماشری (با همین عنوانِ هگل یا اسپینوزا) به حساب میآید از موضعی ژیژكی تلاش میكند تا پاسخی به مجادله مذكور نیز ارایه كرده باشد. این نوشته شاید یكی از بهترین نمونههایی است كه میتواند به راستی زمینه نظری و سیاسی مساله هگل و اسپینوزا را از خلالِ اندیشه آلتوسر(و با موضعی ژیژكی) صورتبندی كند.
جناح خود را انتخاب كنید: هگل یا اسپینوزا
نوید گرگین: این مقاله ترجمه فصلِ چهارم از كتابِ مشهورِ آگون حمزه با عنوان آلتوسر و پازولینیست. این مقاله، كه به تنهایی مداخله جالب توجهی درباره كتابِ پیر ماشری (با همین عنوانِ هگل یا اسپینوزا) به حساب میآید از موضعی ژیژكی تلاش میكند تا پاسخی به مجادله مذكور نیز ارایه كرده باشد. این نوشته شاید یكی از بهترین نمونههایی است كه میتواند به راستی زمینه نظری و سیاسی مساله هگل و اسپینوزا را از خلالِ اندیشه آلتوسر(و با موضعی ژیژكی) صورتبندی كند. كتابِ مهمِ پیر ماشری هنوز به فارسی برگردانده نشده است. اما از این جناح كتابِ فردیك لوردون(بندگانِ مشتاقِ سرمایه: اسپینوزا و ماركس درباره میل) كه به نوعی در مسیرِ ماشری و به منظور بسطِ ایدههای او نگاشته شده به فارسی ترجمه شده است. ادعای اصلی كتابِ پیر ماشری مبنی بر این بود كه هگل نتوانسته است آن طور كه ادعا میكند از پسِ اسپینوزا بر بیاید و در حقیقت فلسفه اسپینوزا پیشاپیش پاسخِ مقدرِ هگل را در خود دارد. آگون حمزه ابتدا نشان میدهد كه چطور آلتوسر در فضای پس از جنگِ دوم جهانی در فرانسه حمله تمام عیاری علیه اندیشه هگل را كلید میزند. آلتوسر ابتدا به تفسیرِ الكساندركوژو میتازد سپس سراغِ روایتِ ژان هیپولیت از هگل میرود و بدینترتیب تومار هگلگرایی فرانسوی را در هم میپیچد(جالب اینجاست كه در فضای هگلشناسی ایرانی نیز این دو تفسیر از جمله اولین نسخههای هگلِ«ایرانی» به حساب میآیند كه نشان دادنِ نسبِ آن تفاسیر با شرایطِ تاریخی اندیشه در ایران و نسبتِ دولت و جامعه مدنی و نمایندگانِ ایدئولوژیك آن حكایتِ مفصلِ دیگری است). آلتوسر سپس اسپینوزا را به عنوانِ پناهگاهی برای عبور از هگل اختیار میكند كه در كسوتِ نوعی فلسفه برای ماركسیسم ظاهر شود. تا حدود زیادی این توصیف از شرایط معقول و موجه به نظر میآید؛ اما مترجم لازم میداند كه در همین جا تاكید كند آگون حمزه در برقراری نسبت میانِ آلتوسر و مسیحیتِ كاتولیك زیادهروی میكند (هرچند درجهای از حقیقت در آن وجود دارد).
*************
با توجه به شهرتِ آلتوسر در معرفی و ترویجِ اسپینوزا در فرانسه (و به ویژه شهرتِ او برای ایجاد پیوند میانِ ماركس و اسپینوزا) باید در نظر داشت كه اسپینوزیسمِ آلتوسری تنها مربوط به آثارِ دوره اولیه اوست (یعنی كتابِ برای ماركس و خوانشِ سرمایه) هرچند شاگردانی مثلِ ماشری(و تا دورهای اتین بالیبار) به این دوره اسپینوزایی او وفادار ماندند و تلاش كردند تا آن ایدهها و اصول را بسط دهند. ولی خودِ آلتوسر(به ویژه در كتابِ جستارهایی در خودانتقادی) از این «انحراف» تبری میجوید و كمر همت برای اصلاحِ آن میبندد(در مجموعهای با عنوانِ ساختارگرایی چیست؟ در نشرِ شبخیز كه نوشتههایی از ژیل دلوز و لویی آلتوسر را در بر میگیرد علاوه بر قطعاتی دربابِ ساختارگرایی و نقدِ آن به این جنبه فلسفه آلتوسر نیز پرداختهایم(این مجموعه به زودی منتشر خواهد شد). در جایی دیگر(«پرسشهایی از اسپینوزای ایرانی») دلیلِ انتخابِ چنین تفسیری را در مواجهه با پراتیك فلسفه امروزِ ایران ذكر كردهایم و به زودی با انتشارِ مجموعهای كه شاملِ مقالاتِ فلسفی ژیژك درباره اسپینوزا، كانت و هگل(در انتشاراتِ شبخیز) فرصت مناسبتری دست خواهد داد تا به این مباحثه در فضای فكری ایرانِ معاصر بپردازیم. اجالتا این مقاله كه در دو شماره منتشر خواهد شد، میتواند تا حدودی مختصاتِ مساله را(البته از جانبِ شكلِ خاصی از نوهگلگرایی مربوط به ژیژك روشن كند).
فهم ماركس به یاری اسپینوزا
مهمترین كتابِ پیر ماشری مسلما كتابی با عنوان هگل یا اسپینوزاست. ترجمه اخیر این كتاب به زبان انگلیسی (1) تاكنون آتشِ مباحثه دیگری را بر سر تنشِ میانِ هگل و اسپینوزا فروزان كرده است. بنابر ساختارِ این فصل [از كتابِ آلتوسر و پازولینی] خودم را به ارایه استدلالِ اصلی این كتاب محدود خواهم كرد: بنا بر نظر پیر ماشری، هگل[هنوز] تمام و كمال مستعدِ درك نظامِ اسپینوزا نبوده است و علاوه بر این اسپینوزا متضمنِ نقدی بر هگل است پیش از آنكه حتی نام او را شنیده باشد. (2) مشابه این موضوع در مورد ترجمه اخیر كتاب فردریك لوردون یعنی بندگانِ مشتاقِ سرمایه: اسپینوزا و ماركس درباب میلْ صادق است؛ او استدلال میكندكه تنها از طریق اسپینوزا میتوانیم، ساختارهای سرمایهداری را فهم كنیم. لوردون از این منظر میگوید كه «پارادوكسِ زمانی این است كه با وجودِ آنكه ماركس پس از اسپینوزا آمده باشد، این اسپینوزاست كه اكنون میتواند ما را در پر كردنِ كمبودهای ماركس یاری رساند.» (3) لوردون جنبه بسیار مهمی از آثار ماركس را خاطرنشان میكند كه به همان میزان در مورد آثارِ آلتوسر نیز صادق است: آثارِ ماركس به خصوص نقدِ اقتصادِ سیاسی را میتوان تنها زمانی فهمید كه این آثار در جایگاهی فلسفی مستقر شوند یا مورد مطالعه قرار بگیرند. بالیبار به درستی از این دفاع میكند كه «هرچه ممكن است در گذشته اندیشیده باشند [مهم نیست] هیچ فلسفه ماركسیستی وجود ندارد و وجود نخواهد داشت؛ از طرف دیگر، ماركس از هر زمانی برای فلسفه از اهمیت بیشتری برخوردار است.» (4)
عبور از هگل فرانسوی
همانطور كه پیشتر توضیح داده شد، عبورِ آلتوسر از هگل را باید در معنای ابطالِ هگلگرایی فرانسوی در نظر گرفت. چگونه باید این مطلب را درك كنیم؟ اولین فرضیه ناظر است بر بزنگاهِ سیاسی و فلسفی در فرانسه پس از جنگ. به عقیده آلتوسر « اینكه برای دو دهه اخیر هگل جایگاهِ خود را در فلسفه بورژوایی فرانسه داشته است، موضوعی نیست كه از آن سرسری عبور كنیم.» (5) این بزنگاهِ تاریخی در فرانسه یا این «شؤونیسمِ فلسفی غیرعادی» یا چنانكه آلتوسر خصلتنمایی كرد تحتِ سلطه پدیدارشناسان فلسفههای حیات [Lebensphilosophie] و تصاحبِ بورژوایی بر هگل بود. بازگشت به هگل در دورانِ پس از جنگ، شكلِ منحصر به فردی به خود گرفته بود:
بازگشتِ عظیم به هگل به سادگی چیزی نیست مگر كوششی از سر استیصال برای مبارزه با ماركس كه به خود صورتی ویژه گرفته است. صورتی كه رویزیونیسمی [تجدیدنظرطلبی] در بحرانِ نهایی امپریالیسم به خود میگیرد: رویزیونیسمی از گونهای فاشیست.
از نقطه نظر سیاسی، ارتجاعِ پس از جنگ در بالاترین سطحِ خود بود. شؤونیسمِ [میهنپرسی كوركورانه] فلسفی با محلیگرایی سیاسی، یا رویزیونیسم همراهی میشد. نقدِ سیاسی نظاممند به مجموعهای از اصطلاحاتِ مرعوبكننده وابسته به اخلاقِ معمولی بدل شده بود. در واقع، رویزیونیسمِ سیاسی بر محورِ مقوله هراس(6) است همانطور كه این مقوله پس از جنگِ دوم در نوشتههای چهرههای اصلی به خوبی پرورش داده شد: آلبر كامو(7)، آندره مالرو(8)، گابریل مارسل(9) و دیگران. با به خدمت گرفتنِ مفهومِ هراس برای تحلیل وضعیتِ سیاسی در فرانسه، این فیگورها فوكویاماییستهایی بودند پیش از آنكه حتی نام او را شنیده باشد. (10)
اسپینوزیسم به عنوان رهاكننده
بر ضدِ همه این جریانها كه در آن مقولاتِ فلسفی به مثابه توجیهی برای ارتجاعیترین عناصرِ وضعیتِ پس از جنگ مورد استفاده قرار میگرفتند، آلتوسر در فلسفه اسپینوزا در جستوجوی پناهگاه بود. در تنگنای پس از جنگ كه در آن دستدرازیهای بورژوایی به هگل و پدیدارشناسان(ماركسیست یا غیرِماركسیست) جریانهای فلسفی را تصرف كرده بودند، اسپینوزیسم حقیقتا به عنوانِ رهاكننده از این بزنگاهِ ارتجاعی فهمیده میشد و اسپینوزیست بودن در فلسفه همچون تجربهای رهاییبخش. باید به خاطر بیاوریم كه یكی از دشمنانِ اصلی آلتوسر هم از نظر فلسفی و هم سیاسی، موریس مرلوـپونتی(11) بود، نویسنده كتابِ پدیدارشناسی ادراك(12) و نیز كتابِ هستی و نیستی(13) ژان پل سارتر. (14) مباحثه فلسفی فرانسه در دهه ۱۹۵۰ بر محورِ شقاق میانِ آگاهی دربرابر ساختار میگشت كه میتواند در موارد متعدد همچون نوشتههای هوسرل مفصلبندی و مورد دفاع واقع شود یا / و از منظر نوشتههای هوسرل مورد نقد قرار گیرد. در «تسویه حساب» (15) با پدیدارشناسی اگر بخواهیم از اصطلاحِ وارِن مونتاگ(16) استفاده كنیم، آلتوسر تحتِ تاثیر دو معرفتشناس بزرگِ فرانسوی یعنی ژرژ كانگیلِم(17) و ژان كاوایه(18) بود. باید توجه داشت كه هم گانگیلِم و هم كاوایس، كه متاسفانه امروز در مباحثِ فلسفی معاصر فیگورهایی فراموش شدهاند، تاثیرِ بسزایی بر شكلگیری معرفتشناختی آلتوسر داشتند. به عنوانِ واكنشی به سنتِ پدیدارشناسی، دو جریانِ عمده در فرانسه ظاهر شد: ماركسیسمِ اسپینوزیستِ آلتوسری و روانكاوی لكانی. هر دو گرایش در تلاش برای بازاندیشی در فهمِ سنتی از سوژه بودند. هردو آلتوسر و لكان به نوعی«آنتیـاومانیسمِ نظری» باور داشتند ولی راهِ آنها [در نتیجه اختلاف] بر سر ماهیت و تركیبِ سوژه از یكدیگر جدا میشد. ژاك دریدا(19) در مصاحبهای با مایكل اسپینكر(20) میگوید «دشمنِ سیاسی و فلسفی ماركسیستها(و پیش از همه آلتوسرـ و ...)این دشمنِ وسواسی كسی نبود جز مرلوـپونتی.» (21) با این حال پیش از رسیدن به این نقطه، آلتوسر یك هگلی بود و میتوان این را در متنِ پایاننامه او و دیگر جستارهایی آن دوره مشاهده كرد. (22) با در نظر گرفتن تمام این موارد میتوان نوشتههای دوره اولِ آلتوسر را به شرحِ زیر توصیف كرد:
الف) همزادپنداری تمام عیارِ آلتوسر با مسیحیت و تكاپو برای خلقِ اتحادی میانِ ماركسیسم و كاتولیسیسم.
ب) تاكید گذاشتن بر چارچوبِ هگلی ولو هگلی اومانیست را در كارهای آلتوسر شاهدیم كه در متن پایاننامه او و مقاله بازگشت به هگل به اوج خود میرسد.
ج) تلاش پیوسته آلتوسر برای انحلالِ این اتحادهای نظری و ساختنِ چارچوبِ فلسفی جدیدی برای پروژه فلسفیاش كه با دست كشیدن از مسیحیت و هگل به نهایت میرسد.
انفصال از هگل
تغییرِ موضعِ آلتوسر مشهود است: تغییر از همزادپنداری با مسیحیت و خودش را یك مسیحی نامیدن(«ما مسیحیان...») تا كنار گذاشتنِ آن به عنوان یك «ایدئولوژی عملی [پراتیك].» (23) در سطحی دیگر، او از دفاعِ مشتاقانه از هگل علیهِ رویزیونیسمِ فاشیستی به انفصال از هگل به عنوان معقولسازی فلسفی برای وضعِ موجود چیزها گذار میكند. در میانه این دگرگونیهای مفهومی، او به طور پیوسته با پرسشی سردرگمكننده مواجه میشد: چگونه با نقد بیآغازیم؟ در تمامِ آثارِ آلتوسر میتوانیم میانِ مسیحیت و منظر علمیِ او تمایز قائل شویم. درحالی كه نقدِ آلتوسر مبتنی بود بر جهانشمولی مسیحی او یا دقیقتر بر تسلطِ او در تلاش برای استقرارِ نقدی در شیوه كاتولیك و یونیورسالیست، (24) آلتوسر فضایی برای دو جریانِ سرنوشتساز در زندگی سیاسی و فلسفی خود گشود: به شكلی تناقضآمیز(یا [شاید] نه چندان زیاد) مسیحیتی كه اولا او را قادر ساخت تا كلیسای كاتولیك روم را ترك / طرد كند ثانیا به او برای بازاندیشی ماركسیسم در معنایی جهانشمول كمك كرد.
این موضوع باید باز هم پیچیدهتر شود. در فصلِ «درباره اسپینوزا» در كتابِ آلتوسر با عنوانِ جستارهایی در خودانتقادی، اشارهای طولانی دارد كه نقلِ آن ارزشمند است:
هگل با منطق میآغازد «خدا پیش از خلقتِ جهان.» اما از آنجایی كه منطق در طبیعت از خود بیگانه میشود و طبیعت خود از روح بیگانه شده و البته روح تنها در منطق است كه غایت خویش را مییابد پس با یك دور مواجه هستیم كه به گردِ خویش میچرخد بدونِ هرگونه پایان و آغازی. اولین كلماتِ ابتدای كتابِ منطق(25) به ما میگوید: هستی نیستی است. یعنی هرگونه آغازگرِ مستقری انكار میشود: هیچ آغازی وجود ندارد بنابراین هیچ منشأ و خاستگاهی نیز وجود نخواهد داشت. تا آنجا كه به اسپینوزا مربوط میشود، او با كاملترین هستی آغاز میكند ولی تنها به منظورِ انكارِ او به مثابه یك هستی(سوژه) در جهانشمولی تنها قدرتِ متناهی او (خدا= طبیعت) [Deus = Natura]. بنابراین اسپینوزا همانندِ هگل، همه گونه فرض یا تزِ منشأ را باطل میكند، چه استعلایی چه عالمِ شناختناپذیر حتی اگر در كسوتِ درونبودی(26) مطلقِ ماهیت (27) باشد. اما با این تفاوت(از آنجایی كه نفی اسپینوزایی همان نفی هگلی نیست) كه درونِ آن خلأ هگلی دیالكتیكی وجود دارد،كه از طریقِ نفی نفی، كه از طریقِ سیرِ فكری دیالكتیك یك تلوس(= غایت)، در تاریخ به غایاتش نایل میشود: غایاتی از قبیلِ روح (سوبژكتیو [ذهنی]، ابژكتیو [عینی] و مطلق) یعنی حضورِ مطلق در شكلِ مبین، شفاف و صریح. اما نزد اسپینوزا از آنجایی كه «از خدا میآغازد» هرگز گرفتارِ هیچ غایتی نمیشود كه حتی وقتی در درونماندگاری «مستقیم به پیش میرود» هنوز فیگور و تزی استعلایی است. مسیرِ انحرافی و میانبُرِ اسپینوزا به ما امكان داده تا در مقابل به خصلتی رادیكال كه در هگل غایب بود، پی ببریم. در نفی نفی در رفع یا آوفهبونگ [Aufhebung] (= ارتقایی كه آنچه را مرتفع میكند حفظ میكند) مجاز هستیم تا غایت را كشف كنیم: مكان و فرمِ ویژه «رازآمیزگری» (28) دیالكتیك هگلی. (29)
ضد دكارت گرایی راسخ اسپینوزا
به عبارتِ دیگر به زعمِ آلتوسر، اسپینوزا مفهومِ غایت را مردود میشمارد همچنین بدین وسیله هرگونه نظریه غایتشناسی(تِلِئولوژی) را نیز انكار میكند. از منظرِ آلتوسر، اسپینوزا همان منتقدِ ایدئولوژی زمانهاش است كه در آن زمان در قالبِ دین ظاهر شده است. بنابراین او امتناع میكند از اینكه ایدئولوژی را به عنوان یك خطا یا جهل در نظر بگیرد بلكه ایدئولوژی را در مقامِ قوه خیال (اولینِ سطحِ معرفت) جای میدهد. در انتقادِ رادیكال از مقوله مركزی توهمِ خیالی یعنی سوژه، درست به قلبِ فلسفه بورژوایی دست مییابد كه از قرنِ چهاردهم بر مبنای ایدئولوژی مشروعِ سوژه بنا شده است. ضدِ دكارتگرایی راسخِ اسپینوزا آگاهانه خودش را به این نقطه هدایت میكند و سنتِ «انتقادی» مشهور در اینجا مرتكبِ هیچ اشتباهی نشده. در این نقطه نیز اسپینوزا از هگل پیشی میگیرد حتی اگر [هگل] متاخر باشد. (30)
1- Macherey 2011.
2- avant la lettre
3- Lordon 2014, p. x.
4-Balibar 2007, p. 1.
5- به كلماتِ آغازینِ مقاله «بازگشت به هگل» در همین مجموعه نگاه كنید.
6- fear
7- Camus
8- Malraux
9- Marcel
10- avant la lettre
11- Maurice Merleau-Ponty
12- Phenomenology of Perception
13- Being and Nothingness
14- Jean-Paul Sartre
15- settling of accounts
16- Warren Montag
17- Georges Canguilhem
18- Jean Cavaillès متخصص در فلسفه علم و ریاضیات، استاد دانشگاهِ سوربن در منطق و فلسفه علم و از بنیانگذارانِ روزنامه لیبراسیون و شبكه آزادی جنوب و از قهرمانانِ نهضتِ مقاومت فرانسه. او در ۱۹۴۲ به كمك علومِ كامپیوتر شبكه اطلاعاتی كوهور آستوری را برای انجامِ عملیاتِ نظامی علیه نازیها تشكیل داد.كاوایه در فوریه ۱۹۴۴ توسطِ گشتاپو كشته شد. ضبط صحیح این اسم ژان كاوایس است ولی از آنجایی كه در زبان فارسی تحت عنوانِ كاوایه معرفی شده برای اجتناب از تشتت از همان ضبطِ آشنا پیروی كردهایم. (ن.گ.)
19- Jacques Derrida
20- Michael Spinker
21- 6 Derrida, 1989, p. 185
22- مترجم قطعاتی از همین جستارهای آلتوسر جوان در مواجهه با هگلِ فرانسوی را آماده انتشار كرده است (ن.گ.)
23- See also Ibid., pp. 194–197
24- Universalist در سنتِ مسیحیتِ كاتولیك منظور از یونیورسالیست باور به این عقیده است كه در نهایت همه انسانها فارغ از شرایطشان رستگار خواهند شد.
25- لازم به تاكید نیست كه كلماتِ ایتالیك نویسنده ایتالیك شدهاند (كه اغلب دلالت بر نام كتابها دارند) و كلماتِ با حرفِ اولِ بزرگ به صورت بولد یا درشت و سیاه ترجمه شدهاند (كه اغلب به مفاهیم كلیدی دلالت میكنند) .
26- Interiority [پیشنهادِ داریوشِ آشوری]
27-absolute interiority of the Essence
28- پیشنهادِ داریوشِ آشوری برای mystification را در این مورد مناسب یافتم هرچند معنای عامیانهتر آن سردرگمی، تحیر است؛ معادل آشوری كمك میكند كه بتوان این تصویر را به دست آورد كه گویی هگل كلافی برای فریب دیگران میبافد كه خودش را نیز سردرگم كرده است (این قضاوت نهایی مترجم نیست تنها برای روشنتر شدنِ مفهوم این نكته ذكر شد) .
29- Althusser 1976, p. 135.
30- Althusser 1976, p.136.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید