1399/4/21 ۰۴:۳۰
جنبش مشروطه ایران پدیده عجیبی بود. قیامی بود كه ریشه اقتصادی به معنی مبارزه طبقاتی و جنگ میان فقیر و غنی نبود، به معنی مبارزه اجتماعی ناشی از دوگانگی فرهنگی در جامعه كه غالبا با هوشیاری تودههای روستایی در مقابل شهریهای پرمدعا و متفاوت رخ میدهد، نبود. میتوان گفت نوعی مبارزه اجتماعی و سیاسی در درون طبقه حاكمه شهری بود.
جنبش مشروطه ایران پدیده عجیبی بود. قیامی بود كه ریشه اقتصادی به معنی مبارزه طبقاتی و جنگ میان فقیر و غنی نبود، به معنی مبارزه اجتماعی ناشی از دوگانگی فرهنگی در جامعه كه غالبا با هوشیاری تودههای روستایی در مقابل شهریهای پرمدعا و متفاوت رخ میدهد، نبود. میتوان گفت نوعی مبارزه اجتماعی و سیاسی در درون طبقه حاكمه شهری بود. بخشی از آن حتی از دربار سرچشمه میگرفت. ناصرالدین شاه نوه عباس میرزا و دارای مبانی تربیت فرهنگی بود، مدرسه دارالفنون را كه آرزوی امیركبیر بود پس از امیركبیر حفظ كرد و توسعه داد. تربیت فرهنگی او را به دانستن وا میداشت، زبان فرانسه آموخته بود و میتوانست صحبت كند. همین عشق به دانستن موجب شد، بخواهد فرنگ اسطورهای را ببیند كه در آنجا ابنیه زیبا بود و كالاهای مرغوب و مجلل و بهترین اسلحه و كالسكه و كشتی ساخته میشد. هنرها و موسیقی متفاوتی داشتند كه به آن اهمیت میدادند. به فرنگ رفت و كتاب خاطراتش منبع و مرجع جالبی درباره دیدگاه یك شرقی مقتدر و آگاه نسبت به فرنگ آن روز است. ناصرالدینشاه فرنگ را میدید و دلش میخواست، پادشاه كشوری آنچنانی باشد. خودش آزادی در فرنگ را با حیرت میبیند و میستاید. همراهانی دارد كه برخی فرنگ را تماشا میكنند و در میان آنان هوشمندانی هستند كه فرنگ را میبینند. سفیرانی میفرستد كه آنان نیز پس از مدتی اقامت در شهرهای اروپایی متوجه مبانی سیاسی و اجتماعی و علمی ترقیات اروپا میشوند و به اصطلاح امروزی خواهان برپا داشتن جوامع مدنی برای اخذ و نگاهداری آزادی و آن گونه ارزشها در كشور خودشان میشوند. ناصرالدین شاه میان دو تفكر حكومت محترمانه به شیوه شاهان فرنگ و حفظ اقتدار استبدادی به شیوه شرقی در نوسان است. با اندكی آزادی زیادهخواهان عرصه را بر اقتدارش تنگ میكنند و با سختگیری بیشتر از رسیدن به پای فرنگی كه آن سفرها آرزومندش كرده بود، دور میشود.
چند روز پیش در جایی خواندم كه ناصرالملك كه از برجستگان فرهنگی دوران قاجار و فارقالتحصیل دانشگاه آكسفورد بود كه بعدها در دوران نوجوانی احمدشاه نایبالسطنه او میشود، پس از قتل ناصرالدینشاه به دست میرزا رضا كرمانی به دیدار میرزا میرود كه كتك خورده بود و فریاد و قیل و قال میكرد. ناصر الملك در گوش او مطلبی میگوید و میرزا رضا به فكر میرود و ساكت میشود. میپرسند به او چه گفتی؟ پاسخی به این مضمون میدهد كه «به او گفتم ناصرالدین شاه را كشتی، نادری پشت در داشتی؟» نادری پشت در نبود. مظفرالدین میرزا پشت در بود. نادر نبودنش این فرصت را به نخبگان فرنگ دیده و از فرنگ شنیده طبقه حاكمه ایران داد كه در میان هم در مجامعی گردآیند و به این بیندیشند كه خود را چگونه مانند آنان كنند. آنان كه مانند خودشان چشم و گوش دهان و بینی داشتند، دست و پا داشتند، آنها فرهنگ متفاوتی داشتند كه نخبگان ایرانی هم از آن بویی برده بودند. آنها میدانستند كه راز توسعه فرنگ در حكومت قانون و آزادی است. فهمیده بودند كه در آنجا دیگر سلطان مالك جان و مال مردم نیست. چیزی به نام دموكراسی هم شنیده بودند كه برایشان چندان مفهوم نبود. نادر پشت در نبود. مظفرالدینشاه، بیمار هم بود، همسفران فرنگ و بزرگان دانشور و شاعران در نبود نادر جمع شده بودند و عدالتخانه یعنی حكومت قانون میخواستند و زمینه هم داشت. از «روزنامه قانون» ملكم خان تا «یك كلمه» مستشارالدوله تا اشعار و گزارشهای سیاسی و روزنامههای چاپ خارج از هند و مصر و عثمانی به ایران میرسید. در گوش بیمار خواندند زیر بار نمیرفت. كدام سلطان میخواهد، اختیاراتش كمتر شود. مملكتی را كه ملك اوست، بستانند و به ملت دهند كه «رویش زیاد شود!» وقتی در تنها سیلندر ضبط صدا كه از او باقی ماند با امتنان از صدر اعظم میگوید «ما كه خودمان سایه خدا هستیم از شما راضی هستیم.» اما بیماری شدت مییافت و حرفشنوی بیشتر میشد. سرانجام فرمان را امضا كرد و در 14زمرداد 1385 در افتتاح مجلس خواند و 5 روز بعد هم مرد. اگر 5 روز زودتر میمرد، اوضاع دیگری میداشتیم. به احترامش آن خانه حكومت قانون یا عدالت را «عدل مظفر» نامیدند كه گویا ماده تاریخ آن است. این عبارت میان دو شیر سر در مجلس ارزش تاریخی داشت كه باید روزی به جای خود بازگردد.
برای من عجیب نیست كه محمد علیشاه زیر بار مشروطه نرفت، عجیب این است كه چگونه متمم بسیار مهم قانون اساسی را در باره تفكیك قوا و حقوق ملت ایران كه در تضمین مشروطه بود به امضای او رساندند. محمد علیشاه در سال 1285 جانشین پدر شد و در تاجگذاری از وكلای مجلس دعوت نكرد و در سال 1286 مجلس را به توپ بست. البته ابتدا استخاره كرد و چون خوب آمد آنجا را همراه شاپشال روس و لیاخوف فرمانده قزاق به توپ بست. مردم این دشمن مردم را میدیدند. مجلسیان را پیاده از بهارستان و سیدمحمد طباطبایی و سیدعبدالله بهبهانی را كه برای نخستین بار به دلیل مشروط خواهی از سوی مردم عنوان آیتاللهی یافته بودند، پیاده از پارك اتابك به باغشاه بردند. صور اسرافیل و ملكالمتكلمین را در حضور محمدعلی شاه به دار كشیدند!
مردمی كه با جنبش مشروطه شاد شده و آگاهی سیاسی یافته و خود را آزاد و صاحب اختیار كشور میپنداشتند هنوز داغ بودند. تبریز توسط باقر خان و ستار خان علم اعتراض و دفاع از مشروطه و حكومت قانون را برافراشت. رشت پایگاه دیگر آزادیخواهی جوانان گیلك و ارمنی را در كنار سپهدار تنكابنی و یپرم خان بسیج كرد و اصفهان نیروهای شهری و ایلمردان و ایل زنان بختیاری را به فرماندهی سردار اسعد بختیاری روانه تهران كرد. بله گروهی از زنان رزمنده بختیاری در شمار فاتحان تهران افتخاری دیگر در مشاركت زنان ایران در امری تاریخی برجای نهادند. نیروهای آذربایجان و گیلان و اصفهان در كرج به هم پیوستند و پس از شكست دادن نیروی مدافع محلی به تهران آمدند. مردم خشمگین تهران به آنان پیوستند و محمد علیشاه را به سفارت روس فراری دادند و او بساطش را جمع كرد و با خانواده راهی بندر اودسا در در دریای سیاه شد و در آنجا دیری نپایید و مرد. اگر كسی به دفاع او برخاست، كسی جز ملكه همسرش نبود كه تا عتبات رفت كه بلكه حمایت مراجع را جلب كند كه كار از كارگذشته بود.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید