1399/4/10 ۰۴:۳۰
پدران انسانشناسی مدرن را میتوان كلود لویاستروس (2009-1908) فرانسوی، جیمز فریزر بریتانیایی و فرانتس بواس امریكایی دانست و بنیانگذاران كلاسیك متاخر آن را مونتنی (قرن شانزدهم) و ژان- ژاك روسو (قرن هجدهم) اما میدانیم كه كتاب اصلی فریزر«شاخه زرین» (1922) چند سال پس از انتشار، به وسیله شاگرد خود او، مالینوفسكی با تكیه بر مطالعات میدانی ارزش خود را از دست داد.
پدران انسانشناسی مدرن را میتوان كلود لویاستروس (2009-1908) فرانسوی، جیمز فریزر بریتانیایی و فرانتس بواس امریكایی دانست و بنیانگذاران كلاسیك متاخر آن را مونتنی (قرن شانزدهم) و ژان- ژاك روسو (قرن هجدهم) اما میدانیم كه كتاب اصلی فریزر«شاخه زرین» (1922) چند سال پس از انتشار، به وسیله شاگرد خود او، مالینوفسكی با تكیه بر مطالعات میدانی ارزش خود را از دست داد. بوآس نیز، بهرغم ارزش مطالعاتش درمورد هنر و سرخپوستان عمدتا از خلال شاگردانش از بندیكت تا ساپیر در امریكا تاثیر داشت.دراین حال، كلود لویاستروس با مجموعه آثار خود و بهویژه «انسانشناسی ساختاری» بیشترین تاثیر فكری را بر اندیشمندان قرن بیستم تقریبا در همه زمینههای علوم اجتماعی و انسانی داشته است. لویاستروس، تحصیلكرده فلسفه بود و كار خود را به عنوان معلم دبیرستان و سپس دیپلمات فرهنگی در امریكا شروع كرد، ولی گروهی از تماسها و دوستیها، تاثیر عمیقی بر تفكر او گذاشتند: نخست زبانشناسان ساختاری و صوریگرای روس بهویژه رومن یاكوبسن (در سالهای جنگ جهانی دوم)؛ دوم رابطه دوستی و همراهی با سوررئالیستها به ویژه آندره بروتون و روشنفكران تراز اول فرانسوی در این سالها به مثابه وابسته فرهنگی سفارت فرانسه (سارتر، كامو و...) و درنهایت تاثیری كه از اندیشه ماركس و اندیشه فروید و رویكرد روانكاوانه یعنی درك عقلانی پدیدههای به ظاهر «غیرعقلانی» از او آموخت. بدینترتیب چشماندازهای بینرشتهای او گسترش یافتند. انسانشناسی ساختاری كه جلد اول آن در 1958 و جلد دوم آن در 1973 منتشر شد، همه این تاثیرات را نشان میدهد. این دو جلد عمدتا مجموعهای از مقالات و سخنرانیهای استروس با تاكید بر مساله زبان، اسطوره، جادو، خویشاوندی در جوامع فاقد نوشتار و موقعیت انسانشناسی در جهان مدرن هستند. البته باید توجه داشت كه انسانشناسی ساختاری اولین كتاب او نیست و اگر از یكی، دو كتاب سیاسی كه در دوره جوانی نوشته، بگذریم. كتابهای اول او كه در آینده به آنها خواهیم پرداخت به حوزه خویشاوندی و در یك مورد (گرمسیریان اندوهبار) یك مردمنگاری ادبی بودند. اما اهمیت انسانشناسی ساختاری بهویژه جلد اول آن، این بود كه همان كاری را در درك علوماجتماعی كردند كه امیل بنوینیست و بهخصوص ژرژ دومزیل در تبارشناسی تاریخی و زبانشناختی ِ جوامع هندواروپایی انجام دادند: بدین معنا كه نشان دادند برای درك پدیدههای اجتماعی و فرهنگی در جوامع انسانی رویكردهای تطوری (تكاملی)، كاركردی یا اشاعهگرای (جغرافیایی) و... نمیتوانند به خودی خود، كافی باشند. به نظر او بهرغم تمام تفاوتهای فرهنگی جوامع انسانی، اگر به اندازه كافی در ذهنیت و رفتارهای انسان در لایههای زیرین برگردیم، خواهیم دید كه انسانها بهرغم فرهنگهایشان بسیار به یكدیگر شباهت دارند. استروس، مفهوم «ساختار» را در شرایطی در فرانسه مطرح كرد (دهه 1950) كه هنوز كسی چندان روی به آن نیاورده بود؛ درحالیكه بعدها به قول خودش تبدیل به «یك مُد ناپایدار پاریسی» شد. منظور او از ساختارگرایی كه آن را فقط نزد كسانی چون بنوبیست و دومزیل به رسمیت میشمرد، ساختهای عمیق كاركرد ذهن انسان و نتایج آنها در زمینه اجتماعی بود. مهمترین اینها به نظر او، رویكرد «دوگرایی» در درك جهان بود: اینكه انسانها همه پدیدهای عالم را براساس «تقابل» پدیدهها با یكدیگر درك میكنند: بالا/پایین، بلند/ كوتاه، زشت/ زیبا و... سپس با حركت از آنها اشكال پیچیدهتر را میسازند. این فكر را او از زبانشناسی ساختاری روس (یاكوبسن، تروبتزكوی) گرفته و در «انسانشناسی ساختاری» به جوامع انسانی تعمیم داد. دو پدیده اساسی مورد بحث در كتاب عبارتند از: نخست، اسطورهشناسی، زبان و پدیده جادو و سپس نظامهای خویشاوندی و رابطه آنها با نظامهای دیگر (اقتصادی، سیاسی، دینی و...). در زمینه اسطورهشناسی او نشان میدهد اولا باید اسطورهها را برای درك جوامعی كه آنها را ساختهاند، بسیار جدی گرفت. ثانیا با كار روی تعداد بیشماری از آنها نشان داد كه میتوان این اسطورهها را طبقهبندی كرد و به گروههای محدودی تقلیل داد و سپس با مقایسه و تحلیل سكانسهایی متفاوتی كه در نمونههای مختلف آنها وجود دارد، به ساختارهای اساسیشان رسید. و سرانجام سهم مهم این كتاب را میتوان در نگاه تازهای دانست كه به زبان برای درك جامعه باید داشت و بوآس بعدها آن را در شاگردانش (بهویژه ساپیر و تا امروز در دورانتی) بر میانگیزد و بحث دیگری كه در رابطه با تاریخ و نیاز به نگاه تازهای به موضوع تاریخ مطرح میكند. این امر در مخالفت با تاریخنگاری كلاسیك از مقالهای با عنوان «نژادو تاریخ» (1949) آغاز و با بازنشر آن در انسانشناسی تاریخی ادامه مییابد و در راستای مكتب آنال قرار میگیرد. نكته نهایی نیز تثبیت چرخش اساسی در انسانشناسی به مثابه یك علم مدرن برای همه جوامع، در برابر مردمشناسی به مثابه یك علم استعماری است كه این كار را بهویژه با تاسیس آزمایشگاه انسانشناسی اجتماعی كلژ دو فرانس در سال 1960 انجام و سنتی را به وجود آورد كه تا امروز باقی مانده است.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید