روزگاری كافه‌های ادبی / احمد راسخی لنگرودی - بخش دوم

1393/8/25 ۰۸:۳۲

روزگاری كافه‌های ادبی / احمد راسخی لنگرودی - بخش دوم

كشمكش‌ها و خرده‌گیری‌ها ویژگی اصلی نشست‌ها در كافه‌های روشنفكری بود. گاه از میان همین كشمكش‌های فرهنگی و جدالهای كلامی، موضوع جدیدی در ذهنها تراوش می‌كرد، كتابی درمی‌آمد و نوشته‌ای ساخته و پرداخته می‌شد كه جماعت كافه‌نشین را بر سر ذوق می‌آورد. بزرگ علوی، از اعضای گروه «ربعه» از آن نشست‌ها چنین گزارش می‌كند:

 

 

كشمكش‌ها و خرده‌گیری‌ها ویژگی اصلی نشست‌ها در كافه‌های روشنفكری بود. گاه از میان همین كشمكش‌های فرهنگی و جدالهای كلامی، موضوع جدیدی در ذهنها تراوش می‌كرد، كتابی درمی‌آمد و نوشته‌ای ساخته و پرداخته می‌شد كه جماعت كافه‌نشین را بر سر ذوق می‌آورد. بزرگ علوی، از اعضای گروه «ربعه» از آن نشست‌ها چنین گزارش می‌كند:

«در سالهای پیش از جنگ دوم جهانی ما چهار دوست (هدایت، فرزاد، علوی و مینوی) بودیم و به یكدیگر كمك می‌كردیم. تقریباً هر روز بعد از ظهرها در كافه فردوس و سپس در كافه رزنوار یا جای دیگری گرد هم می‌آمدیم. با هم بحث سیاسی می‌كردیم. دق دلی خود را درمی‌آوردیم. آنچه خوانده بودیم، برای یكدیگر نقل می‌كردیم. گاهی آنچه نوشته بودیم و همراه داشتیم، برای هم می‌خواندیم. خرده‌گیری‌ها را تحمل می‌كردیم. گاهی كار به جدال می‌كشید؛ اما آنقدر می‌فهمیدیم كه این كشمكش‌ها بی‌نتیجه نیست. وقتی كتابی درمی‌آمد، همه ذوق می‌كردیم. چه روزهای خوشی بود كه دیگر در زندگی در سفر و در حضر نصیب من نشد.» (علوی، بزرگ، گذشت زمانه، ص68، مؤسسه انتشارات نگاه، 1389)

انجمن ادبی حافظ نیز علاوه بر كافه‌های روشنفكری در شبهای جمعه شاعران كلاسیك را میزبان می‌شد. كارهای تازه شعرا اعم از انواع و اقسام شعر از غزل و قصیده گرفته تا رباعی و مثنوی و... به ویترین نمایش می‌رفت؛ اشعار گاه با احسنت و مرحبای جمع حاضران، مهر تأیید می‌گرفت؛ بدین‌سان سراینده را اقبال می‌افتاد. گاه نیز در پیچ و تاب موج فریادها و اعتراضاتِ مخالفان گم می‌شد و فرو می‌نشست؛ خاصه آن كس كه خواسته باشد خلاف موج، نوسرایی و نوگرایی را طبع‌آزمایی كند؛ آنجا بود كه از شعرای شناخته‌ شده سنتی نشسته در جمع، گلوله‌های پرخاش روانه شاعر نوپرداز می‌شد. مهدی اخوان لنگرودی ـ یكی از شعرای كافه‌نشین آن دوران ـ در كتاب خاطراتش با عنوان: «از كافه نادری تا كافه فیروز» روایتگر شبی است كه حوادث از زوایای آن فرو می‌ریزد؛ شبی خاطره‌انگیز از جدال شعر نو و شعر سنتی در دهه‌هایی كه كافه‌ها را عصرها رونقی بود:

«گرداننده انجمن ادبی حافظ شخصی بود به نام سرهنگ. ما هم به آنجا می‌رفتیم تا شبی را بگذرانیم... همیشه از خود سؤال می‌كردیم این جناب سرهنگ آنقدرها هم از شعر سرش نمی‌شود، به قول ایرج، این جناب مولوی كیست و چطور گرداننده چنین محفلی شده و انجمن ادبی حافظ را با این‌همه سردمداران شعر كلاسیك می‌گرداند؟ بعدها ثابت شد كه این جناب مأموریتش از طرف ساواك است و بدون اجر و مزد آنجا را نمی‌گرداند. خیلی باهوش بود. همه ما را به اسم كوچك و خانوادگی می‌شناخت. میانه‌اش با شاعران جوان خیلی خوب بود. سعی می‌كرد وقت بیشتری را به آنها اختصاص دهد تا بتوانند شعرهایشان را در آنجا بخوانند. با اینكه همه بچه‌ها شعر نو می‌گفتند و در آن انجمن جای خواندن چنین شعرهایی نبود؛ ولی سرهنگ... این موقعیت را برای ما ایجاد می‌كرد كه پشت تریبون شعرخوانی انجمن ادبی حافظ برویم و با ترس و لرز، یا شهامت شعرهای تازه‌سروده‌ی نو را در آن بالا دكلمه كنیم! در نگاههای شاعران ردیف اول كه از كلاسیك‌های شناخته‌ شده ایران بودند غم‌مان می‌گرفت.

رئیس كل همه عباس فرات بود. در آن روزگار، همه او را می‌شناختند بابت اینكه غزلها و شعرهایش را اگر جمع می‌بستی به روایتی سی‌هزار بیت می‌شد. سنش به هشتاد و پنج سال می‌رسید. البته بیتی از این سی هزار بیت را فردی از افراد ایران نمی‌شناخت. پیرمرد بود. سردمدار غزل و قصیده. از شعر نو چیزی نمی‌فهمید. اصلا از تازه‌بودن، خیلی دور بود. وقتی شاعران كلاسیك پشت تریبون شعر می‌خواندند، اگر بیتی خوشش می‌آمد، آفرین، مرحبا، هزار آفرین او آهنگ دلخراش بود كه بر گوش همه‌ ما می‌نشست. صدای غرایی داشت كلفت و نچسب، تمام وجودش تلخ و عبوس بود.

خیل بسیار غزل‌گویان و قصیده‌سرایان در تمام شب انجمن یك لحظه تریبون را از خود خالی نمی‌گذاشتند؛ مثلا شهرآشوب غزل‌سرایی بود كه وقتی برای شعرخوانی به بالا می‌آمد، فقط با شعرهایش گریه نمی‌كرد! سوز و گدازش در درون خیلی از دوستداران شعرش رسوخ می‌كرد و تشویقهای استاد فرات و هزارآفرین گفتن‌هایش باعث می‌شد كه شهرآشوب یك غزلش را چندین بار بخواند و یا خلیل سامانی كه جایش همیشه در كنار فرات بود. تنها شاعری كه آنجا كلاسیك‌ها را در ذهنش به فراموشی می‌سپرد و با ما جور می‌شد و به شعرها و نوشته‌های ما گوش می‌داد و تشویق‌مان می‌كرد، مهرداد اوستا بود.

یك بار وقتی من شعر تازه‌ای را كه در رثای فروغ گفته بودم می‌خواندم، استاد فرات به سرهنگ دستور داد مرا پایین بكشاند. چندین بار استاد خودش گفت: آقا بیا پایین و من هاج و واج و در آن بالا ایستاده بودم. نمی‌دانستم چه‌كار باید بكنم و بچه‌های ما كه در آخر سالن ردیف صندلی‌های آنجا را از خود پر كرده بودند مثل سالمی، ایرانی، گلسرخی، شوشتری، مشفقی، صلاحی، الهیاری، واقدی و ... یكصدا شعار می‌دادند: «آقا بگذار شعرش را بخواند» و كلاسیك‌ها در جوابشان «نه آقا... بیا پایین». ناگهان مهرداد اوستا از جایش بلند شد، خودش را به پشت تریبون رساند. دست مرا گرفت: «پایین نمی‌روی، همین‌جا می‌مانی و شعرت را هم تا آخر می‌خوانی.»

با ایستادن اوستا در آن بالا و حمایت‌كردن از من، شهامتی را در خود احساس كردم كه شعرم را تا آخر بخوانم... و اوستا نیم ساعت یا سه ربعی سخنرانی كرد كه: «باید به جوانها میدان بدهیم؛ چرا كه آنها حرفها و حدیثهای تازه‌ای دارند و همه ما می‌دانیم كه خود نیما جزو بهترین و بزرگترین قصیده‌سرایان ایران بود و حالا كه به نوگرایی و نوگویی پناه آورده و با سبكی تازه، شعر ادبیات ما را از شكل همیشگی و مثل یكدیگر گفتن بیرون آورده و این همه جوان و پیر و تازه‌سرا راه او را دنبال می‌كنند، حتماً مكتبش دارای حرفهای تازه و رازهای زیبای امروزی است. ما باید در كشف آنها بكوشیم تا از جهان عقب نمانیم».

بچه‌های ردیف آخر ساكت شده بودند. آشكارا می‌دیدند كه اوستا به طرفداری آنها شمشیرش را از رو بسته و عنقریب جنگی نابرابر بین او و كلاسیك‌های انجمن درخواهد گرفت و می‌دانستند آنقدرها هم نمی‌توانند در برابر اوستا قدرت‌نمایی كنند، چون هم در غزلها و قصیده‌هایشان به پای او نمی‌رسیدند و هم برایشان آشكار بود اوستا علاوه بر این، استاد دانشگاه ملی است و در دانشكده‌معماری درس زیبایی‌شناسی می‌دهد.خلاصه شاعران انجمن، اوستا را بین تازه و كهنه می‌جستند و اوستا در آن حال با سخنرانی مهربان و امروزی‌اش، جایگاه سوادش را بر آنان آنچنان معلوم داشت كه استاد فرات هم دیگر لام تا كام حرفی نزد. فقط خلیل سامانی گاه‌گاهی به عقب برمی‌گشت و به دوستان آخر صف یعنی ردیف آخر نگاه می‌كرد. می‌خواست به آنها بفهماند: «این چه قشقرقی است كه در اینجا راه انداخته‌اید؟» اوستا بعد از تعریف كوتاهی از من، دفتر شعر سپیدار را از كیفش بیرون آورد كه به او هدیه داده بودم، (او همیشه یك كیف نازك و كم‌حجم زیر بغل داشت)، شعری از آن كتاب را برای حضار محترم خواند و مرا هم وادار كرد كه بقیه‌ شعرم را بخوانم و من شعرم را از اول شروع كردم به خواندن!...

مهرداد اوستا نگاهی به فرات و بقیه انداخت «یعنی این درست! نباید حق جوانها پایمال شود. فكرمان نباید فقط بر محور بزرگ‌بینی‌های‌مان بچرخد و همه‌ هنر را فقط در غزل و قصیده‌ها و رباعی ببینیم!» من درحالی كه از تریبون پایین آمده بودم، فكر می‌كردم: این‌همه دست‌زدنهای ممتد به ‌خاطر شعر من بود یا به خاطر جرأتی كه به خرج دادم و تا آخر شعر را خواندم؟ داوود هوشمند با خنده و شوخی و طنز زیر گوشم زمزمه می‌كرد: «جان سالم به‌در نمی‌بری!»

در همین حین، سرهنگ سینی‌به ‌دست، وقتی به من رسید آهسته سرش را به طرف من گرفت. مثل همیشه لبخند بر لب و مهربان اما به طنز خطابم كرد: «امشب خیلی خراب‌كاری كردی، ایشالله دفعات بعد چنین نشود.» كمی كشدار ادا كرد، یعنی هوای خودت را داشته باش... من نگاهی از دور به اوستا انداختم، یعنی ایشان هستند و هوای ما را دارند. در حالی كه سیبی از سینی برداشتم، نگاهی به دوستان شاعر كردم «یعنی چطور بود؟» خسرو گلسرخی باز زودتر از همیشه به سخن آمد: «ما نباید جا خالی كنیم. پایگاه‌ داشتن مهمترین هدف ما باید باشد. نه اینكه فكر كنیم چون آنها ما را به بازی نمی‌گیرند، با آنها بد باشیم. ما باید آنها را هم دوست داشته باشیم. دوست ‌داشتن، حلقه‌های زنجیر دوستی‌ها را محكم‌تر می‌كند و مانع گسستگی آنها می‌شود. درنتیجه، قلعه‌ ما فتح‌ شدنی نخواهد بود و روزبه‌روز آدمهای بیشتری جذب آن خواهد شد. چه دیدی! در همین كلاسیك‌ها ممكن است یكی پیدا شود و به‌ ناگهان پوسته بتركاند و حافظ‌وار، رسواكننده اربابان بی‌مروت دنیا شود.» الهیاری با اینكه سر پرشوری داشت، رو به خسرو می‌كند: «تو هم كه همیشه در فكر یادگیری هستی!» (اخوان لنگرودی، مهدی، از كافه نادری تا كافه فیروز، صص99ـ 103)

قلم در كافه‌های ادبی گاه با حركات طنزآمیز و ماجراهای شیرین و خواندنی همراه می‌شد. ماجراهایی كه مدتی، عده‌ای از نویسندگان و شاعران را فارغ از غوغای كوچه و بازار به خود مشغول می‌داشت. این خود، حوادثی را برای قلم و ارباب قلم رقم می‌زد.

روزنامه اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: