1393/8/24 ۰۸:۵۸
حكیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، بزرگترین حماسهسرای تاریخ ایران و یكی از برجستهترین شاعران جهان به شمار میآید. در تذكرهها و تواریخی كه تا اواخر قرن سیزدهم هجری تألیف شده است، مطالب قابل توجهی از زندگانی وی بسیار كم است. ناگزیر بیشتر باید به نوشتههای دانشمندان قرن اخیر توجه شود. زادگاه این شاعر بزرگ دهكدة باژ یا باز از طابران طوس است. درنسخههای معتبر شاهنامه، سالهای عمر او تا هفتاد و شش و نزدیك هشتاد سال یاد شده است. در جایی میگوید: كنون سالم آمد به هفتاد و شش
حكیم ابوالقاسم فردوسی طوسی، بزرگترین حماسهسرای تاریخ ایران و یكی از برجستهترین شاعران جهان به شمار میآید. در تذكرهها و تواریخی كه تا اواخر قرن سیزدهم هجری تألیف شده است، مطالب قابل توجهی از زندگانی وی بسیار كم است. ناگزیر بیشتر باید به نوشتههای دانشمندان قرن اخیر توجه شود. زادگاه این شاعر بزرگ دهكدة باژ یا باز از طابران طوس است. درنسخههای معتبر شاهنامه، سالهای عمر او تا هفتاد و شش و نزدیك هشتاد سال یاد شده است. در جایی میگوید:
كنون سالم آمد به هفتاد و شش
غنوده همی چشم بیمار فش
و در مورد دیگر گوید:
كنون عمر نزدیك هشتاد شد
امیدم بیكباره برباد شد
بر طبق بیشتر نسخههای شاهنامه، فردوسی در سال 400 هجری هفتاد و یك سال داشته است. بنابراین اگر هفتاد و یكسال از سال چهارصد هجری به عقب برگردیم، تولد او به سال 329 برابر با سال درگذشت رودكی میشود. این تاریخ را دلایل دیگری نیز تأیید میكند، فردوسی بنا به گفته خودش در هنگام روی كار آمدن محمود غزنوی، پنجاه و هشت ساله بوده است. زیرا میگوید:
بدانگه كه بد سال پنجاه و هشت
جوان بودم و چون جوانی گذشت
خروشی شنیدم ز گیتی بلند
كه اندیشه شد پیر و من بیگزند
كه ای نامداران و گردنكشان
كه جست از فریدون و فرخ نشان؟
فریدون بیداردل زنده شد
زمین و زمان پیش او بنده شد
بپیوستم این نامه بر نام اوی
همه مهتری باد فرجام اوی
سال جلوس محمود 389 قمری است، ولی دو سال پیش از آن، سال 387، مطابق با غلبه محمود بر نوح بن عبدالملك سامانی و سپهسالاری او در خراسان است. اگر از این تاریخ 58 سال به عقب برگردیم باز سال تولد فردوسی 329 خواهد شد و تشبیه محمود به فریدون نیز میرساند كه ابیات بالا مربوط به آغاز شهرت اوست. كنیت فردسی همه جا ابوالقاسم آمده است و صورت درست نام خود و پدرش روشن نیست. خانواده فردوسی بنابرنوشته نظامی عروضی «از دهاقین طوس» و صاحب ثروت و آب و ملك بودهاند، اما این توانگری و مكنت در طی سالیان دراز به تهیدستی گرایید و در روزگار پیری، شاعری بیقدر با تنگدستی و نیاز به سر میبرده است.
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
هنگامی كه هنوز نیروی جوانی و مایه زندگانی شاعر از میان نرفته بود، اندیشه نظم شاهنامه او را به خود مشغول داشت و روزی كه بدین كار دست زد، بیش از چهل سال از زندگانیش نمیگذشت. افسانههایی كه درباره سبب نظم این اثر جاویدان در تذكرهها و تواریخ قدیم آمده است، اغلب بیاساس و دور از حقیقت است.(5)
مأخذ عمده شاهنامه فردوسی، شاهنامه منشور ابومنصوری است كه در اواسط قرن چهارم به حكم ابومنصورمحمدبن عبدالرزاق طوسی فرمانروای طوس تدوین شد و علاوه بر این روایات مختلف شفاهی و كتبی به دست فردوسی افتاد و وی مجموع آنها را در شاهكار جاوید خود جای داد. وزن شاهنامه بحر متقارب، یعنی «وزن حماسههای ایران» است.
فردوسی معانی دقیق و مطالب عالی فلسفی و اجتماعی و اخلاقی را در طی داستانهای خود آورده است. وی پس از ختم شاهنامه، آن را از طوس به غزنین برد و به محمود غزنوی تقدیم كرد. فردوسی پس از مسافرت به شهر غزنین برخلاف انتظار خود مورد توجه و محبت پادشاه غزنوی قرار نگرفت و با آنكه بنابر نوشتههایی، سلطان محمود تعهد كرده بود كه در برابر هر بیت یك دینار بدو دهد، به جای دینار درهم داد و اینكار مایه خشم فردوسی گشت، چنان كه بنا بر همان گفتهها همه دراهم محمود را به حمامی و فقایی بخشید، اما دلایل اختلاف و كدورت فردوسی و محمود از این قرار بود:
1ـ اختلاف مذهبی میان فردوسی كه به مذهب تشیع، و محمود كه به تسنن معتقد بود و هر دو در عقیده خود راسخ بودند. این معنی از هجونامهای كه فردوسی برای محمود سروده است به خوبی بر میآید.
2ـ اختلاف محمود و فردوسی بر سر مسایل نژادی و علمی. فردوسی محققاً ایرانی وطنپرستی بوده و در شاهنامه نیز به حكم شرایط حماسه ملی ناگزیر همواره دشمنان ایران را مانند تازیان و تركان بیگانه به بدی یاد كرده است و بالعكس از ایرانیان همواره به نیكی سخن گفته.
3ـ خست ذاتی محمود كه فردوسی به آن اشاره كرده است او را از دادن صله جزیلی كه فردوسی توقع داشت مانع شد؛ چنان كه صله و انعامی كه در برابر رنج سی ساله شاعر حقیر مینمود، به فردوسی داد كه به قول شاعر به بهای فقاعی میارزید.
بهرحال فردوسی تقریباً در سن 80 سلگی بدرود حیات گفت و مدفن وی در طوس است. و آرامگاهی كه در سال 1313 هجری شمسی برای او ساختهاند، در محل تقریبی مدفن اوست. در شهریور 1313 هجری شمسی از خاورشناسان و دانشمندان كشورهای مختلف جهان دعوت به عمل آمد كه در جشن هزاره فردوسی شركت كنند. نخستین جلسه كنگره فردوسی به ریاست حاج محتشمالسلطنه در تهران تشكیل شد كه تا هفدهم شهریور ماه همان ماه ادامه داشت. سپس هیأت مهمانان به مشهد رفتند و آرامگاه فردوسی را در 20 مهرماه همان سال گشودند. در روی سنگ مرمر قبر فردوسی به خط نستعلیق چنین نوشته شد (انشای ذكاءالملك فروغی):
«این مكان نظر به بعضی قرائن و اطلاعات به ظن قوی مدفن حكیم ابوالقاسم فردوسی ناظم كتاب شاهنامه و داستان یوسف و زلیخا است» كه در نیمهی اول مائهی قرن چهارم هجری در قریهی فاز واقع در جنوب غربی طوس ولادت و ظاهراً در چهارصد و یازده یا چهارصد و شانزده قمری در طوس وفات یافته، و چون جهل و غوغای عوام مانع شد كه او را در قبرستان به خاك بسپارند در این مكان كه باغ شخصی او بوده است مدفون گردید. (9)
در شاهنامه، خرد و خردورزی منشاء تمام پیروزیها، پیشرفتها و نیكیهاست و در مقابل، شكستها، پسرفتها و غم حاصل نبود این گوهر ارزشمند است، از اینروست كه حكیم ابوالقاسم فردوسی در دیباچه و تمامی داستانهای شاهنامه، خرد این ودیعه الهی را میستاید و بر خردورزی تأكید میورزد. واكاوی مفهوم حكمت و خرد در شاهنامه و چرایی حكیم نامیده شدن فردوسی، براساس چه شاخصهایی به فردوسی و شاعرانی چون خیام، ناصرخسرو، نظامی و سنایی حكیم گفتهاند؟ حكمت، تمام معانی فلسفه یا بخشی از معانی فلسفه را بیان میكند. به تعبیر اهل منطق اولاً حكمت با فلسفه نسبت تساوی دارد و هر معنایی كه از فلسفه بر میآید از حكمت نیز بر میآید: فلسفه عقلی ـ استدلالی، حكمت عقلی ـ استدلالی، فلسفه عرفانی و اشراقی، فلسفه اخلاقی و ایمانی، حكمت اخلاقی و ایمانی و... یعنی كه حكمت نیز چنان فلسفه دارای معنای عامی است كه بر گونههای مختلف جهانبینی اطلاق میگردد؛ چنانكه سیر حكمت در اروپا، نوشته مرحوم محمدعلی فروغی حاوی انواع جهانبینیها و فلسفههاست.
اطلاق حكمت بر فلسفه ابنسینا چنان كه در عنوان كتاب «حكمت بوعلی» تألیف علامه حائری مازندرانی دیده میشود، جلوهای از معانی عام حكمت به شمار میآید، ثانیاً حكمت یا فلسفه نسبت عموم و خصوص مطلق دارد یعنی هر حكمتی، فلسفه (نوعی فلسفه) نیز هست، اما تنها برخی از انواع فلسفه، حكمت محسوب میشود و آن فلسفههای عرفانی و اشراقی و اخلاقی و ایمانی است و فلسفه عقلی و استدلالی حكمت به شمار نمیآید و حكیم نیز به تبع حكمت گاه با فیلسوف نسبت تساوی دارد و گاه نسبت عموم و خصوص مطلق و اما حكیم فردوسی و حكمت او حكمتی كه در شاهنامه از آن سخن میرود، حكمت ملی ایران است و آن حكمت اشراقی است كه فردوسی در آغاز شاهنامه و نیز جای جای این اثر سترك از آن سخن میگوید.
حكمت ملی ایران، حكمت اشراقی به لحاظ نظری و معرفتشناسی مبتنی است بر شهود به لحاظ عملی و حال و هوای اخلاقی دارد؛ زیرا دست یافتن به شهود، اگر از یك سو مستلزم آموختن است، از سوی دیگر مستلزم تزكیه باطن نیز هست و تزكیه باطن جز از طریق در پیش گرفتن شیوههای اخلاقی و عرفانی (كه عرفان عملی خود نیز نوعی اخلاق است) میسر نخواهد بود. تأمل بر این ابیات، منظر فكری و فلسفی حكیم فردوسی را روشن میسازد و نشان میدهد كه او نه فقط زندهكنندة زبان پارسی، اساطیر ایرانی و تاریخ ایران زمین كه زندهكنندة حكمت ملی ایران، یعنی حكمت اشراقی نیز هست. بنابراین اولاً به همین سبب به فردوسی لقب حكیم دادهاند كه شاهنامه جلوهگاه حكمت نظری و عملی است، حكمت نظری و عملی ملی ایران؛ ثانیاً حكمت یعنی جامعیت و حكیم متفكری است كه جامعیت مختلف آگاه است.
میتوان با تأمل در شاهنامه، دانشهای روزگار فردوسی را كه ادامه و استمرار دانشهای مردم ایران از روزگار باستان تا روزگار فردوسی است، استخراج كرد. یك نكته مهم: معمولاً در توجیه و تبیین این پرسش كه چرا برخی از شاعران را حكیم و حكیم فردوسی، حكیم نظامی، حكیم عنصری و...) محققان بر «جامعیت» انگشت مینهند، اما همواره جای این پرسش هست كه چرا به شاعران بزرگی چون عطار،مولوی، سعدی و حافظ لقب حكیم ندادهاند؟ به نظر میرسد این مسئله با فلسفه حاكم بر هر دوران ارتباط دارد. فلسفه حاكم بر دوران شاعران بزرگ عصر سبك خراسانی یعنی فردوسی، نظامی، عنصری و... فلسفه مشایی یا ارسطویی است. جامعیت بیشتر میراث این فلسفه است و لاجرم حكیم هم لقبی است كه با این فلسفه و حاكمیت این فلسفه در ارتباط است. این لقب را نه در عصر حاكمیت سبك عراقی بر شعر فارسی میبینیم نه در عصر حاكمیت سبك هندی، اصفهانی، اما این لقب به گونهای رنگ پریده در دوران بازگشت ادبی كه تكرار سبك خراسانی و نیز تكرار سبك عراقی است. به سبب حاكمیت حال و هوای مربوط به سبك خراسانی، تا حدی باز میگردد. مثلاً قاآنی لقب حكیم میگیرد: حكیم قاآنی.(4)
فردوسی و حماسه
شعرهای هر قومی را میتوان به چندین نوع متمایز تقسیم كرد: شعری كه درباره حسن معشوقه خود یا در مرگ عزیز و محبوب خود یا در وصف بهار و فلان منظره جمیل میسازد شعر میسازد. شعری كه در مدح رئیس قبیله یا پادشاه خود و بزرگان میسازد، و قس علی هذا. این نوع اخیر را شعر حماسی مینامند و بعضی اقوام و ملل دارای منظومههای مفصل و مطولی هستند كه مبنای آنها حكایت اعمال و هنرهای دلیران و پهلوانان باستانی ایشان است؛ خواه آن پهلوانان اشخاص حقیقی بوده و خواه اینكه قوة مخیله مردمان آنها را برای بیان علت و منشاء حادثه و خصوصیتی اختراع كرده باشد. چنین منظومههایی را كه مربوط به داستانهای پهلوانی یك قوم و ملت باشد، حماسه ملی آن قوم مینامند.
اما رستم خود داستان دیگر است. اگر آفریدة خیال فردوسی یا هنرمندی به عظمت و قدرت او نباشد، بهرحال ساخته یك قریحه عالی و غیرعادی نیست. وجود او خیلی بزرگتر و برتر از وجود یك افسانه است. رستم نمونه انسان كامل و انسان تمام عیار ابدی است. فقط برزور و بازوی او نیست كه پروردگاران زور و جمال یونان و روم را به خاطر میآورد. برتری او فقط در آن دلاوریهای شگفتانگیز نیست. كدامیك از اطوار و احوال او هست كه از خردمندی و هوشیاری و آهنگ نرم خوبی و پیروزی و توانایی خالی باشد؟
حتی در بدبختی نیز بیهمتا است و در میان قهرمانان افسانههای ما هیچكس را نمیتوان یافت كه مانند او دستخوش هولناكترین و شومترین سرنوشتهایی گردد كه انسان فناپذیر خاكی از عهده تحمل آن برمیآید: سرنوشت پدری كه به دست خویش فرزند جوان و برومند خود را به خاك و خون كشیده باشد. سرنوشتی چنین دردناك و محنتخیز را فقط عظمت بینظیر درخشان رستم است كه میتواند تحمل كند و با اندوه و تأثر اما با بردباری و تسلیم نیازمندانهی انسان از آن بگذرد.
از اطوار و احوال او هیچیك نیست كه بزرگ و والا و شایستهی پسند و شگفتی نباشد. گفتهاند حماسه خلاصه و نقاوهی سرگذشت انسان و آیینهی اندیشه و كردار اوست و روشنترین تصویر آدمی را در این آیینه باید جست. گمان میكنم در هیچیك از حماسههای بزرگ جهان، تصویری روشنتر و دلرباتر از این از انسان كامل نقش نكرده باشند... بدینگونه، رستم قهرمان بیهمتای شاهنامه است و از وقتی كه او در شاهنامه از صحنه خارج میشود، دنیای عظیم شاهنامه جنب و جوش روح حیات خود را از دست میدهد. رستم تجسم روحیات و آرزویهای ملی است. این پهلوان، تاریخ آنچنان كه رخ داد نیست، ولی تاریخ است آنچنانكه آرزو میشد. و این «تاریخ» برای شناختن اندیشههای ملتی كه سالهای سال چنین جامهای در تصورات خود پوشاند، بیگویاتر از شرح جنگلها و كشتارهاست.
از این نظرگاه، افسانه رستم از اسناد تاریخ، نه تنها حقیقیتر بلكه حتی واقعیتر است؛ زیرا این یكی نشانهای است از تلاطم امواج و آن دیگری مظهری از زندگی پنهان اعماق. اما با این همه، افسانه رستم تنها ساخته آرزو نیست، واقعیت زندگی در كار است. این نیرومندترین مردان هم در نبرد با اسفندیار در میماند و سرانجام مرگ كه چون زندگی واقعی است، او را در كام خود میكشد. پهلوانان شاهنامه، مردان آرزویند كه در جهان واقعیت به سر برند.(6)
پیوند سخنان امام علی(ع) با سرودههای فردوسی
بسیاری از فرهیختگان بهرهگیری فردوسی از كلام بلند امام علی(ع) را راهی شایسته برای تثبیت اندیشه تلفیقی اسلام و ایران میدانند. پس از خرد، عدل مهمترین مفهومی است كه در شاهنامه بازتاب یافته است. شاید بتوان ادعا كرد كه والاترین آرمان فردوسی، داد است. پذیرش خلافت از سوی امام علی(ع) تا حد زیادی رفتارهای ناشایست اعراب و عربمآبان را تعدیل كرد؛ چرا كه ایشان با بهرهگیری از سنتهای تعلیمی اسلام و پیامبر(ص) بر امتیاز و برتری اعراب بر دیگر اقوام از جمله ایرانیان خط بطلان كشید و در گفتار و كردار بر برابری و مساوات همه مسلمانان تأكید كرد. در این میان همراهی سلمان فارسی كه از یاران صمیم پیامبر(ص) بود و همه مسلمانان شنیده بودند كه پیامبر در وصف وی گفته بود: «سلمان منا اهل البیت» با امام علی(ع) عامل دیگری بود كه سبب میشد ایرانیان از حضرت علی طرفداری كنند و از دل و جان، او و فرزندانش را دوست بدارند. این علاقه و دلبستگی در مقاطع مختلف و تاریخی ظهور و بروز پیدا كرد. از جمله در قیام مختار كه به كینخواهی شهدای كربلا علیه امویان شوریده بود.
به گواهی تاریخ، شمار زیادی از یاران مختار را ایرانیان تشكیل میدادند.
تا آنجا كه گفتهاند در سپاه ابراهیم اشتر سپهسالار مختار اغلب به فارسی صحبت میكردهاند. مقطع تاریخی دیگر طرفداری ایرانیان از مأمون در مقابل برادرش، امین بود. مأمون به اتكا به مادر ایرانیاش و نیز با كمك سرداران و متنفذانی چون طاهربن حین خراسانی، حمایت ایرانیان را به خود جلب كرد و توانست برادرش را از میان بردارد و... فردوسی در چنین شرایطی به كاری بزرگ دست یازید و سرودن شاهنامه را بر پایه منابع كهن ایرانی آغاز كرد.
اگرچه این كار سترگ فردوسی، بیش از هر چیز به حفظ زبان فارسی و پایداری و ماندگاری فرهنگ و تاریخ ایران انجامید، اما دستاوردهای مهم دیگری نیز در برداشت؛ از جمله پیوند فرهنگ اسلام و ایران. به سخن دیگر، فردوسی در شاهنامه جلال و شكوه فرهنگ باستانی ایران زمین را با دوره اسلامی آن پیوند زد و پلی مستحكم میان دیروز و امروز آن روز ایران برپا كرد. اما با ژرفبینی نشان داد كه آموزههای دلنشین و گیرای اسلام با بیداد و ستم اعراب هیچ نسبتی ندارد. او از یك طرف افكار اعراب نژادپرست و ایرانیان خودباخته را نكوهش كرد و از سوی دیگر مخالفت خود را با تندرویها و كژرفتاریهای ایرانیان متعصب و اسلامستیز ابراز نمود. این باورها و گرایشها در جای جای شاهنامه نمایان است. برای نمونه او در همان مقدمه شاهنامه از دلبستگی خود به امام علی(ع) یاد میكند:
چو خواهی كه یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا
بُوی در دو گیتی ز بد رستگار
نكو كار گردی بر كردگار
به گفتار پیغمبرت راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی
كه من شارستانم علیم در است
خداوند امر و خداوند نهی
گواهی دهم این ره ز اوست
درست این سخن گفت پیغمبر است
یكی پهن كشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت ز ین بد آید گناه من است
چنین دان و این راه، راه من است
بر این زادم و هم برین بگذرم
چنان دان كه خاك پی حیدرم
آنچه كه در اینجا موضوع اصلی سخن است، تداوم خط فكری تلفیقی، یعنی تلفیق اسلام و ایران در سدههای بعد است كه شاید بهترین نمونه بروز آن اشاره به بهرهگیری فردوسی از كلام بلند امام علی(ع) است.
در واقع بسیاری از فرهیختگان و نامداران این پیوند را راهی شایسته و بایسته برای تثبیت تلفیقی دانستهاند.(7)
وامداری ملت ایران به حكیم ابوالقاسم فردوسی
دو نكته را نباید از نظر دور داشت: یكی آنكه چرا فردوسی به گردن ما ایرانیان حق بزرگی دارد؟ دوم آنكه در این برهه از تاریخ كه ملت ما در زمینه فرهنگی در معرض آسیب دیگر فرهنگهای مهاجم قرار دارد و همه فرهنگهای جهان سوم در پرتو یورش شرایط جهانی شدن قرار گرفتهاند، وظیفه فرهیختگان و فرهنگ دوستان این سرزمین جاوید چیست و این چارهجوییها كدامند؟
فردوسی پس از مرگ دقیقی توسی به این كار اقدام نمود و در سالهای چهارصد هجری قمری این اثر سترگ را پایان بخشید. شاهنامه فردوسی یكی از پرمایهترین گنجینهها از نظر واژهها و لغات پارسی است و بدون اغراق میتوان گفت نخستین كتابی است كه پاسدار الفاظ دری بوده و فردوسیآنها را در صحت و امانت به ایرانیان سپرده است. اگرچه نویسندگان و شاعران قبل او نیز به سهم خویش در مایهور كردن گنجینه ادب فارسی كوشیدهاند، ولی خدمت بزرگ و شایان توجه حكیم توس از دو جهت بر آثار دیگر فرهیختگان برتری دارد: یكی به علت زنده نمودن زبان پارسی و به كار گرفتن واژههای آن در بحر تقارن كه مهمترین اصل خلق شاهنامه است. دیگر اینكه این اثر حماسی بزرگ و تاریخی مورد توجه و دلبستگی خاص و عام ایرانیان گردید.
مقام شاهنامه فردوسی در تاریخ ایران به مراتب بیش از یك اثر ادبی و فرهنگی است و اصولاً یكی از اركان ملیت ایران به شمار میرود و اگر نفوذ عمیق و ژرفش در تقویت روحی و ملی ما ایرانیان نبود، بدون اغراق بسیاری از صفحات تاریخ پر حادثه و شگفتانگیز ما در طول هزاران سال گذشته به صورت كنونی كه شاهد آن هستیم، نوشته نمیشد. مبالغه نیست اگر گفته شود كه در تاریخ ملل جهان كمتر اثر ادبی میتوان یافت كه به اندازه خردنامه حكیم توس در هویت ملی یك كشور و در كوران حوادث تاریخی آن اثربخش بوده باشد.
شاهنامه فردوسی برای ایرانیان، همواره یك مكتب آموزش صفات عالی و خصایص انسانی بوده و در سراسر شاهنامه روح قهرمانیآمیخته با جوانمردی و مردانگی موج میزند و قهرمانان آن در عین حال كه مظهر پایداری و میهنپرستی هستند، همیشه از حق و عدالت دفاع میكنند. به طوری كه این صفات قرنها بعد به شوالیههای اروپا میرسد.
در سراسر شاهنامه اثری از زبونی، دروغ، ریاكاری، تزویر و تسلیم نمیتوان یافت و این راهی است كه در این مقطع زمانی باید از طریق آموزش در كودكستانها، آموزشگاهها، دانشگاهها و سایر موسسات كشور مورد توجه قرار گیرد. تا به امروز این اثر بزرگ بیش از چهل زبان زنده دنیا ترجمه شده است. اول از همه زبان گرجی و آخرین ترجمه به زبان هلاس (یونانی) كه در دو سال اخیر به چاپ رسید. به ویژه در دو قرن اخیر ترجمههای پر ارزشی در اروپا به آلمانی، لهستانی، ایتالیایی، فرانسوی، روسی و غیره انجام شد.
جهانبینی ژرف فردوسی در شاهنامه را لازم است از نظر متفكران عالم در گذشته و حال مورد دقت قرار دارد: رِنان (Renan) محقق بزرگ فرانسه شاهنامه را سند بزرگ نبوغ و قدرت خلاقه نژاد آریایی میداند. سنبواو (Sent Buo) میگوید اگر بگوییم اثری به عظمت و ژرفای شاهنامه در جهان یافت میشود، خود سادهلوحانه بوده است. آمپر آندره (Andere Amper) ادیب ایتالیایی، فردوسی را بزرگترین شاعر دانسته و شاهنامه او را از همه حماسههای به جا مانده چون اودیسه ایلیاد هومر یا حماسههای معروف هندی و یا حماسه Niblungen آلمانی برتر میشمارد. زندهیاد استاد ذبیحالله صفا در جلسات ماهانه ادبی ما در برلین كه در منزل نگارنده برگزار میشد، میگفت: فردوسی بزرگترین حماسهسرای ایران و جهان بوده و شاهنامه یك اثر برجسته حماسی جهان است. ادوارد براون (E.Braun) معتقد است: شاهنامه در سراسر جهان نمونه اصلی و سرمشق منظومههای حماسی است. میرجلالالدین كزازی عضو هیأت امنای بنیاد فردوسی گفت: شاهنامه بدون اغراق و گزاف، نامهای ورجاوند و بیمانند فرهنگ ایرانزمین است.
نتیجه: وامداری و سپاس به حضرت فردوسی را میتوان در یك كلمه خلاصه كرد و آن كار فرهنگی كردن و آگاهی ایرانیان از گذشته پرافتخار خود است؛ زیرا در این برهه از تاریخ كه به علت افت فرهنگی و گرفتاری مردم برای معیشت خویش مجال اندیشه فرهنگی را ندارند، دروغ و ریاكاری جای راستی و صداقت، رحم و مروت را گرفته و ... وظیفه فرهنگیان و روشنفكران این مرز و بوم است كه در اشاعه و ترویج فرهنگ و ادب پارسی كوشا گردند تا جامعه از این چه كنم چه كنمها بیرون آید.
تاریخ پرمعنا و فرهنگ كهن و پربار ایرانزمین شایسته تعمق، تفكر و عنایت است. همه ایرانیان باید به اهمیت آن واقف گردند. از این تاریخ و از این فرهنگ كمك بگیریم و سیمای خویش را به طرف بخش روشن زندگی معطوف داریم. به قول حكیم توس: توانا بود هركه دانا بود.2
اسطورههای تاریخی در شاهنامه
به نام خداوند خورشید و ماه
كه دل را به نامش خرد داد راه
خداوند هستی و هم راستی
نخواهد ز تو كژی و كاستی
خداوند بهرام و كیوان و شید
از اویم نوید و از اویم امید
(مسكو جلد 4 ص115)
داستان سیاوش و سودابه پس از حماسه بلندآوازه رستم و اسفندیار، رستم و سهراب و بیژن و منیژه پرشورترین و پهلوانیترین داستانی است كه در آن از نیكیها و بدیها، اندیشههای یزدانی و اهریمنی و پیروزی و شكست در دو سپاه ایران و توران «نام و ننگ» گذشت و بخشایش و غیرت و سرافكندگی سخن میگوید.
از پیش درآمد این داستان چنین برمیآید كه نامردمی و كجاندیشی و بدگمانی و دروغ و افسونكاری در سرتاسر این سرگذشت موج میزند و از سوی دیگر راستی و باورهای دینی و بخشودگی و بخشندگی، خود در برابر آن همه نشانههای بدبینی با قامتی بلند ایستاده است و به آدمیان پایداری و مردانگی و جوانمردی و یكرنگی میآموزد.
به این نكته نیز اشاره باید كرد كه هرگاه پژوهندهای بخواهد درباره هر یك از داستانها و یا هر جای كتاب ارجمند با هر نظر و اندیشه تحقیق كند، باید با متن شاهنامه و دشواریهایی كه در ادبیات آن هست آشنا شود و از مشورت با دیگران شرم و آزرم در دل راه ندهد.
اگر جز این باشد، بیگمان زبانهای تاریخی و ایرانشناختی آن بیش از سود آن میگردد، زیرا شاهنامه از اسطورههایی سخن میگوید كه بنیاد و علم تاریخ را پی میریزد و گاهی بهتر و قویتر از آن كار میكند. بیگمان این كتاب سند تاریخی این سرزمین و نگهبان آن است كه از دیرباز ایرانیان به آن میبالیدند و گرامی میداشتند.(3)
بررسی دوره جمشید
در شاهنامه «جمشید» پسر تهمورث دیوبند است. در روزگار او دیگر تمدن پای گرفته است. كشف آهن در زمان او صورت میگیرد و از آن سلاح و ابزار ساخته میشود. رشتن و بافتن برای جامه در كار میآید و برای پوشیدن دیگر نیازی به پوست حیوان نیست. از كارهای دیگر جمشید تقسیمبندی اجتماعی است.
برای آنكه در كارها نظم گذارده شود، باید هر كسی در حرفهای كه متناسب با استعداد اوست، برقرار بماند. در آغاز تمدن، احتیاج به تنظیم كار است. از جمله آنكه كارهای ساختمانسازی به دیوان واگذار میگردد. اینان هستند كه در این حرفه، مهارت دارند.
چرا دیوان؟ زیرا گویا در اعتقاد باستان، باور بر آن بوده كه هرگونه مداخله و تغییر در كار طبیعت، عملی ضدایزدی است. بشر چون بخواهد از روال طبیعی خارج شود به تصنع دست بزند، به طبیعت تجاوز كرده و این پسند خدایان نیست.
در روزگار جمشید نشانههای دیگر تمدنی نیز در كار میآیند، چون كشف گوهرها و زینتها، پزشكی و درمان و همه آنچه برای آسایش و گشایش زندگی لازم است. آیین نوروز را نیز در آغاز بهار، جمشید نهاد. در دوران او زمانهای آغاز گشت كه پر از خرمی و زیبایی بود حتی رنج و مرگ از آن رخت بربست.
جمشید وقتی جهانی چنین آراسته در برابر میبیند، دستخوش غرور میشود و چنین میپندارد كه این اوست كه مسبب آن گردیده نه پروردگار عالم:
چنین گفت با سالخورده مهان
كه جز خویش را ندانم جهان
جهان را به خوبی من آراستم
چنان است گیتی، كجا خواستم
خور و خواب و آرامتان از من است
همان پوشش و كامتان از من است
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
كه گوید جز من كس پادشاست
چون چنین میگوید، پروردگار بر او خشم میگیرد و فره ایزدی از او گسسته میشود. از این جاست كه ضحاك بر او مستولی میشود. داستان ضحاك و كاوه نخستین داستان در ادب فارسی است (اگر نگوییم جهان) كه عامه مردم را در تعیین سرنوشت خود سهیم میكند، نخستین داستانی است كه یك شورش مردمی بر ضد بیداد را به بیان میآورد. تفكر مردم باستانی در اسطوره جمشید، ضحاك و كاوه، سه گناه مطرح كرده است كه باید كیفر آن را دید:
1ـ جمشید به علت غرور و منی كه به او دست داده، از زی انسانی خود خارج شده است.
2ـ مردم زمان او كه در تن آسایی و آسایش غرق شدند، آنان نیز از وظیفه انسانی خود غافل ماندند.
3 ـ ضحاك، نماینده بدی، یعنی همان عنصر اهریمنی آیین فردایی، او نیز باید به كیفر خود برسد و در عذاب درازمدت جان بدهد. در قیام بر ضد ضحاك، قهرمان اصلی كاوه است، فریدون تنها به علت آنكه از خانواده شاهی است، ضحاك، پدر فریدون را كشته بود و كین پدر خواستن جزو وظایف دینی بوده است؛ اینك ضحاك اعدام نمیشود و به بند كشیده میشود، خواست خداست كه به زبان سروش بیان میگردد، زیرا او باید زنده بماند و انتقام زجرهایی را كه به مردم داده است، پس بدهد.
كاوه كه یك آهنگر است، اگر برگزیده شده، برای آن است كه پایینترین طبقات مردم را نمایندگی بكند. آهنگری پیشه محقری بوده، در عین حال آهنگر فرد موثری بوده، زیرا سلاح برای دفاع در برابر تجاوز میساخته، اینكه در این ماجرا چرم پاره یعنی پیشبند آهنگری او درفش كشور میگردد و تا پایان دوره ساسانی همین رسم و همین عنوان نگاه داشته میشود، مفهوم بسیار عمیق اسطوره یك فرد زحمتكش را به نمود میآورد.(1)
چهرههای رازآلود شاهنامه
«زال» یكی از رازآلودترین چهرهها و یكی از پیچیدهترین نمادها در شاهنامه است. او پدر جهان پهلوان بزرگ ایران رستم است. پورسام نیز پور نریمان است. و «نریمان» پور پهلوان نامدار «گرشاسب»كه همه پهلوانان پر آوازه زابلستان تبار بدو میرسانند، لیك به راستی پدر زال میباید گرشاسب باشد، زیرا در آبشخورهای كهن، گرشاسب و سام و نریمان هر سه یك تناند. از این روی زال پورگرشاسب میتواند بود.
«زال» نمود و بازتابی است از «زروان» خدای باستانی زمان در شاهنامه . از این بغ باستانی در بندهایی از اوستا یاد رفته است و گاه نیز یكی از ایزدان شمرده شده است. ایرانیان كهن به خدایی دیرینه باور داشتهاند كه پدیدآور دو گوهر همزاد (نیكی و بدی) بوده است.
اسطوره زروان بدینگونه است: زروان خدای باستانی قربانی بسیار كرد، بدان امید كه شاید فرزندی بیاید و او را هرمز بنامد. سرانجام دو پسر در درون وی به هم رسیدند و پدید آمدند، یكی «هرمزد» كه دستاورد و بهره برخیهای وی بود و دیگری «اهریمنی» كه از گمانمندی و دودلی وی برآمده بود. زروان، شگفت زده از این رخداد در برابر پافشاریهای اهریمن كه او نیز خویشتن را پور زروان میشمرد و میخواست كه فرمانروایی بر جهان بدو ارزانی داشته شود، ناچار شد فرمانروایی به كی نوید بدهد كه زودتر به پیشگاه او برود.
پیش از هر فروتن زروان فروشكافت و در پیشگاه او پدیدار شد. در همان هنگام هر فرد نیز پدیدار گردید. زروان كه از دیدن او شادان شده بود، وی را به فرزندی شناخت و پذیرفت. اهریمن نویدی را كه زروان داده بود.
فرا یاد وی آوردو بدو گفت: «مگر نه آن است كه بر آن شدهای كه فرمانروایی بر جهان را به كسی بدهی كه زودتر بر تو آشكار شود؟ «زروان در پاسخ گفت: « نه هزار سال تو را پادشاهی دادم اما از آن پس آنكه فرمان خواهد راند هرمزد است.»
از دید ریشهشناسی: به گمان بسیار ستاك در این «هر دو نام یكی است: «زر» این ستاك در نام زروان آشكار است و در نام زال نیز نهفته میتوان بود. زال ریختی است از زار و زار ریختی از زرّ و زر. فرخی سیستانی «رستم زر را» به جای رستم زال در این بیت به كار گرفته است:
«خنجر بیست منی،گرزه پنجاه منی
كس چنو كار نبسته است به جز رستم زر»
این واژه به شیوههای گوناگون گزاردهاند و باز نمودهاند و معنای آن را روشن وزرد و پیر دانستهاند. «زرمان بر وزن درمان، پیر فرتوت را گویند و نام ابراهیم(ع) هم هست.
این واژه با زروان یكی شمرده شــده است. زیرا روزگاری زروان و زرتــشت با هم درآمیختهاند و در پی آن ابراهــیم (ع) و از این روی این سـه یك تن،شمرده شدهاند.
از دید اسطورهشناسی نیز، زال نمود و بازتابی از زروان میتواند بود. هنگامی كه آیین زوانی كار كرد اجتماعی خویش را از دست میدهد و از روایی میافتد، زروان از پایگاه «بغایی» و خدایی خود به زیر میآید و به پهلوانی شگفتآور دیگر میگردد كه زال است. با این همه، زال اگر بیانجام است، بیآغاز نیست. او روزگاری از مام میزاید و پای به پهنه گیتی مینهد. آغازمندی زال نمود و نشانی است از گیتینك و «حماس» شدن زروان.(8)
منابع:
1ـ اسلامی ندوشن، دكتر محمدعلی، شاهنامه و اسطوره، رازهای شاهنامه 1390 ص 201
2ـ توس وند، دكتر محمدحسین، وامداری ملت ایران به حكیم توسی، ویژهنامه روزنامه خراسان به مناسبت بزرگداشت حكیم ابوالقاسم فردوسی، 25 اردیبهشت 1391 ص 119
3ـ جوینی، دكتر عزیزاله، اسطورههای تاریخی در شاهنامه حكیم فردوسی، ویژهنامه روزنامه خراسان به مناسبت بزرگداشت حكیم ابوالقاسم فردوسی، 25 اردیبهشت 1391 ص 10
4ـ دادبه، دكتر اصغر، چرا فردوسی را حكیم میگوئیم؟ ویژهنامه روزنامه خراسان به مناسبت بزرگداشت حكیم ابوالقاسم فردوسی، 25 اردیبهشت 1391 ص 6
5ـ دهخدا، علیاكبر، فردوسی، لغتنامه دهخدا، ج10، انتشارات و چاپ دانشگاه تهران 1373 ص 15045
6ـ زرینكوب، عبدالحسین، حماسه ـ شاهنامه، گزیدهای از ادب فارسی،كتاب زمان، چاپ سوم 1352 ص 255
7ـ ساكت، دكتر سلمان، پیوند سخنان امام علی(ع) با سرودههای فردوسی،ویژهنامه روزنامه خراسان به مناسبت بزرگداشت حكیم ابوالقاسم فردوسی، 25 اردیبهشت 1391 ص 16
8ـ كزازی، دكتر میرجلالالدین، چهرههای رازآلود شاهنامه 1390 ص 215
9ـ معین، دكترمحمد، فردوسی، فرهنگ فارسی، ج 6، انتشارات امیركبیر 1371 ص 1337.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید