دفاع از فلسفه در حدیث ابونصرمحمد فارابی / دکتر رضا داوری اردکانی

1393/8/21 ۰۸:۲۳

دفاع از فلسفه در حدیث ابونصرمحمد فارابی / دکتر رضا داوری اردکانی

رساله «فارابی؛ مؤسس فلسفه اسلامی» اثر دکتر رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم و استاد فلسفه دانشگاه تهران، اخیراً به زبان روسی ترجمه و در قزاقستان رونمایی شد. این اثر که نخستین بار در سال 1356 از سوی انتشارات پژوهشگاه علوم ‌انسانی و مطالعات‌فرهنگی منتشر شده‌بود اوایل هفته جاری با حضور نویسنده در مرکز ایران‌شناسی دانشگاه فارابی قزاقستان رونمایی شد. در این مراسم دکتر داوری سخنرانی‌ای با عنوان «دفاع از فلسفه در حدیث ابونصرمحمد فارابی» ارائه کرد که متن آن را در اختیار «صفحه اندیشه روزنامه ایران» گذاشت؛ با سپاس از ایشان، این مقاله در دو بخش تقدیم خوانندگان می‌شود.

 

رساله «فارابی؛ مؤسس فلسفه اسلامی» اثر دکتر رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم و استاد فلسفه دانشگاه تهران، اخیراً به زبان روسی ترجمه و در قزاقستان رونمایی شد. این اثر که نخستین بار در سال 1356 از سوی انتشارات پژوهشگاه علوم ‌انسانی و مطالعات‌فرهنگی منتشر شده‌بود اوایل هفته جاری با حضور نویسنده در مرکز ایران‌شناسی دانشگاه فارابی قزاقستان رونمایی شد. در این مراسم دکتر داوری سخنرانی‌ای با عنوان «دفاع از فلسفه در حدیث ابونصرمحمد فارابی» ارائه کرد که متن آن را در اختیار «صفحه اندیشه روزنامه ایران» گذاشت؛ با سپاس از ایشان، این مقاله در دو بخش تقدیم خوانندگان می‌شود.

***

رساله دکتری من درباره سیاست فارابی است که پنجاه سال پیش آن را نوشته‌ام. در آن زمان فکر می‌کردم که ما ایرانیان در میان کشورهای اسلامی تنها کشور یا در زمره معدود کشورهایی هستیم که از هزار سال پیش تاکنون به فلسفه اسلامی توجه داشته و آن را تدریس کرده‌ایم. اما به آثار کسی رجوع کردم که در فاراب به دنیا آمده بود کشوری که هم‌مرز شمال شرقی جهان اسلام بوده است. در کشور ما فلسفه اسلامی همواره در صورت مفصل و کاملش تدریس می‌شده و هم‌اکنون نیز تدریس می‌شود. هر چند که به آغاز و انجام و نتایج آن و به طور کلی به تاریخ فلسفه کمتر توجه می‌شده است.

 غربت فلسفه از چه‌رو است؟

اکنون چرا باید به تاریخ فلسفه توجه کنیم و به آغاز فلسفه بازگردیم؟ مگر از این بازگشت چه عایدمان می‌شود؟ اگر فلسفه را مجموعه‌ای از احکام و قواعد درست و برهانی بدانیم طبیعی است که صورتی از فلسفه را که کامل‌تر می‌دانیم، نگاه می‌داریم و ترویج می‌کنیم. ولی فلسفه، تاریخ فلسفه است و در هر زمان جلوه‌ای دارد. مردم نیز دانسته و ندانسته با آن نسبت خاصی دارند زیرا در تاریخی که ما به آن تعلق داریم فلسفه مظهر تفکر و پشتوانه فهم و علم و عمل است. مهم نیست که بسیار کسان و از جمله بعضی دانشمندان با فلسفه میانه‌ای ندارند و اگر ملاک آمار باشد تعداد مخالفان فلسفه از موافقانش خیلی بیشتر است اما در فلسفه و تفکر به آرای همگانی رجوع نمی‌شود و عقل مشترک ملاک نیست زیرا عقل فلسفه، عقل دیگری است و طبیعی است که عقل مشترک فلسفه را در نیابد و برنتابد. اگر فلسفه همواره مورد بی‌مهری و دچار غربت بوده و این غربت در قرون اخیر شدت یافته است نباید نتیجه گرفت که جایی در تاریخ نداشته است و ندارد.

از زمانی که میزان علم را کارآمدی آن دانستند پیوسته کسانی با مواضع مختلف فکری گفته‌اند که فلسفه و بخصوص فلسفه‌های جهان قدیم به هیچ کار نمی‌آید. شرق شناسان هم در پژوهش‌هایشان درصدد برآمدند که ببینند منابع یونانی فلسفه دوره اسلامی کجاها و کدام‌ها است و بعضی اختلاف‌نظر‌ها را هم به ملاحظات برگرداندند و گفتند فیلسوفان به ملاحظه رعایت فقیهان آرای اسلامی را در فلسفه وارد کرده‌اند تا رنگ و بوی دینی پیدا کند یا لااقل بیگانه با جهان اسلام نباشد و بتواند جایی در این جهان پیدا کند. این معانی گرچه مشهور شده است اما سخن سنجیده و تحقیقی نیست و باید بیشتر در آنها تأمل کرد. نکته‌ای که مخصوصاً در این میان مورد غفلت قرار گرفته است چرایی التفات و اعتنا و توجه بخشی از جهان اسلام به فلسفه و اعراض و بی‌توجهی بخش دیگر بود.

 چرا فلسفه در آسیا و آفریقا مهجور شد؟

در قرون هشتم و نهم میلادی (دوم و سوم هجری) تنها بخشی از اروپا و کسانی از جهان اسلام در ایران و ماوراءالنهر به فلسفه اعتنا داشتند. وجه این اعتنا چه بود و چرا آسیای بزرگ و آفریقا (حتی مصر) در صدد آموختن علوم یونانی و از جمله فلسفه برنیامدند. ساده بگویم باید بیندیشیم تا بدانیم این چه شور طلبی بود که مثلاً فارابی را در دورترین نقطه جهان اسلام از سرزمین وحی، برانگیخت که از شهر و دیار خود به مرو برود و در آنجا فلسفه بیاموزد و چون می‌شنود که در حوزه علمی بغداد استادانی هستند که می‌توانند به مشکل‌های او پاسخ بدهند، عزم بغداد کند و پس از آنکه از استادان منطق و فلسفه و ادب آنجا کسب دانش کرد به حلب و دمشق برود تا با خاطری آسوده به تفکر و تحقیق و تألیف و تصنیف کتب و رسالات در فلسفه و علوم زمان خود بپردازد. چرا این شور طلب در حجاز و حتی در مصر با آن سابقه تاریخی درخشان پدید نیامد؟ علم با طلب پدید می‌آید و آنکه علم را می‌جوید در راه طلب بی‌بهره نمی‌ماند. چنانکه طلب فارابی بی‌حاصل نبود. پس ببینیم بهره فارابی از علم و فلسفه چه بوده و آثارش متضمن چه درس‌هایی است یعنی در آنها چه می‌توان یافت که به ما نه فقط در فهم فلسفه اسلامی و شناخت مقام آن مدد کند بلکه به ما بگوید که نیاکان ما چه نیازی به آثار فارابی و امثال او داشته‌‌اند که آنها را تاکنون حفظ کرده‌ایم و ما مردم عصر تجدد چرا باید آنها را بخوانیم و... ؟

 جایگاه فارابی در فلسفه اسلامی

 آثار فارابی که بیشتر در منطق و مابعدالطبیعه و سیاست و شعر و موسیقی و... است از جهات مختلف و مخصوصاً با تأثیری که بر ابن سینا داشته در تاریخ فلسفه اسلامی ممتاز است. این آثار با همه تنوعی که داشته هرگز کتاب درسی نبوده است. زیرا اولاً مطالبش صورت اجمالی دارد و ثانیاً در آنها فلسفه مهیای ورود به عالم اسلامی شده است. فارابی طرح تاریخ فلسفه اسلامی را که در آن کلام و تصوف با فلسفه جمع شدند درانداخت. اگر فارابی نبود ابن‌سینا در تدوین تفصیلی فلسفه راه دشوارتری داشت و شاید فلسفه به راه دیگری جز راه سهروردی و ملاصدرا و... می‌رفت.

در فلسفه فارابی حداقل سه وجه ممتاز می‌توان یافت:

الف. فارابی که بی‌گذرنامه از دورترین نقطه جهان اسلام در شمال شرق راه افتاده و تا غرب جغرافیای دانش و فرهنگ اسلامی راه پیموده است (از فاراب تا حلب و دمشق) هنوز با هوای مدینه یونانی و فضایل آن به کلی قطع علاقه نکرده بود اما اخلاف او بتدریج از فضای مدینه یونانی دور و دورتر شدند و اگر ذکری از مدینه کردند مرادشان شهر و دیار و کشور و... بود. فارابی هم در پایان راه خود وقتی پیامبر را رئیس مدینه می‌خواند ناگزیر باید امت را به جای مدینه بگذارد.

ب‌. فارابی احکام دین را وارد فلسفه نکرد و آنها را با موازین منطق نسنجید و رد و اثبات نکرد بلکه دین را عین فلسفه دانست. به نظر او زبان دین «زبان خطابه» است اما فیلسوف با «زبان برهان» سخن می‌گوید. اما برهان و خطابه هر دو ممکن است متضمن یک معنی و حقیقت باشند اما صورت ظاهرشان تفاوت دارد یا بهتر بگویم باطن سخن خطابی پیامبران فلسفه و عقل است. به نظر فارابی مبدأ و منشأ و غایت فلسفه و دین یکی است و این دو صرفاً از حیث صورت با هم تفاوت دارند.

ج‌. وقتی به سعی فارابی برای جمع میان فلسفه افلاطون و ارسطو و مخصوصاً به جمع دین و فلسفه نظر می‌کنیم به وجوه شباهت و نزدیکی دین و فلسفه و حتی با تفاوت‌هایشان بهتر و بیشتر آشنا می‌شویم هر چند که بعضی مطالب کتاب «الجمع بین رأی الحکیمین» را ممکن است نپذیریم و چگونه می‌توانیم بگوییم که افلاطون و ارسطو هیچ اختلافی با هم نداشته‌اند. اما اختلاف‌ها و قرابت‌هایشان با خواندن کتاب فارابی را بهتر می‌توانیم دریابیم.

 یگانگی دین و فلسفه

فارابی در بیان وحدت دین و فلسفه احکام دین را با میزان منطق نسنجیده است بلکه اتصال علم و فلسفه را به معدن و مبدأ دین اثبات کرده است. اگر فیلسوف در اتصال به عقل فعال با سخن برهان آشنا می‌شود و حقایق را در صورت عقلی و برهانی‌اش می‌یابد و فرا می‌گیرد پیامبر عقل فعال را به صورت ملک وحی می‌بیند و حقایق را از زبان او یعنی به زبان وحی می‌شنود. زبان وحی زبان خطاب به همه مردم است و گوش مردمان با آن بیشتر آشنا است. پس یکی بودن فلسفه و دین به این معنی نیست که احکام دین را با قواعد منطق بسنجند و وجه عقلی هر حکمی به روشنی معلوم باشد بلکه نظر به یگانگی دین و فلسفه از حیث مبدأ و غایت‌شان است اما تفاوت دین و فلسفه از نظر فیلسوف ما باطن است و دین ظاهر و فیلسوف که با باطن دین سر و کار دارد ماهیت دین را می‌شناسد. نبی هم به این علم آگاه است اما او به زبان خطابه که زبان مردم است با ایشان سخن می‌گوید.

در این طرح، فارابی فلسفه برهانی را با تصنع و تکلف با جهان اسلامی زمان خود تطبیق نداده است. او که مانند استادان یونانی خود در جست‌و‌جوی راهی بوده است که در آن سیاست همچنان جایگاهش را در فلسفه حفظ کرده باشد و نظم عالم سرمشق نظام مدینه و سیاست باشد، نبوت را چنان تفسیر کرده است که در آن نبی فیلسوف، سیاستمدار (رئیس) و قانونگذار (واضع‌الشریعه) است. در این سعی فلسفه تا حدودی به دین و سیاست به شریعت نزدیک شده است. اگر افلاطون در پایان عمر بخصوص در نوامیس بیشتر به زبان دین نزدیک شد وجه‌اش این بود که فلسفه با زبان برهانی‌اش نمی‌تواند زبان دستور عمل و قاعده زندگی و سیاست و رفتار باشد. فلسفه در حقیقت پشتوانه کردار و عمل است. فارابی در یکی کردن دین و فلسفه شأن عقلی دین را نشان داده و وجهی برای بودن فلسفه و پرداختن به آن در یک نظام دینی یافته و بیان کرده است. اگر دین ظاهر فلسفه است، فلسفه نمی‌تواند نباشد و اگر فلسفه باطن دین است بدون دین چه می‌تواند بکند و چگونه ظاهر شود.

 فلسفه دوره اسلامی تقلیدی نبود

با این طرح بود که فارابی فلسفه دوره اسلامی را بنیاد کرد. او در طرح خود نه فلسفه را در خدمت دین قرار داد و نه دین را تابع فلسفه کرد. در مورد قرون وسطای مسیحی گفته‌اند که در آن فلسفه به استخدام کلیسا در آمده است. اکنون بدرستی و نادرستی این حکم و اینکه فلسفه در قرون وسطی با مسیحیت چه نسبت داشت کاری نداشته باشیم. مسأله این است که در عالم اسلام، فلسفه در راهی قرار گرفت که بتواند با دین آشتی کند و راه همزیستی با آن را بپوید و اتفاقاً فلسفه اسلامی تا زمان ما همین راه را طی کرده است. این راه را فارابی البته با رجوع به تعالیم اسلاف خود گشود و در این راهگشایی هنوز فلسفه عملی جلوه ممتاز داشت. شاید هم فلسفه دوره اسلامی بدون توجه به سیاست نمی‌توانست قوام یابد و اگر پدید می‌آمد صورت تقلیدی فلسفه یونان بود. فلسفه گرچه می‌تواند صورت تقلیدی داشته باشد با تقلید آغاز نمی‌شود. زیرا مقلد سراغ هرچه در هرجا برود کاری به فلسفه ندارد و اگر به سراغ فلسفه برود آن را از حیثیت فلسفه بودن خارج می‌‌کند و تا حد فهم همگان پایین می‌آورد.

اگر فلسفه دوره جدید در جهان توسعه‌نیافته ریشه ندوانده است از آن رو است که از آن کمتر با نظر فیلسوفانه استقبال شده است. درست است که فلسفه در همه جای جهان تدریس می‌شود و آثار فلسفی را در همه جا می‌خوانند اما این فلسفه کمتر تفکر فلسفی و بیشتر جلوه‌ای انتزاعی از تفکر جهان متجدد است که مانند جلوه‌های دیگر تجدد به همه جا رفته است. وقتی دانشگاه تأسیس می‌شود هر آنچه آموختنی است می‌تواند در آن تدریس و تعلیم شود. فلسفه هم از جمله مواد آموزشی در دانشگاه‌ها است. اما در جهان اسلام فلسفه به حکم ضرورت مورد توجه قرار نگرفته و زائیده چیز دیگری نبوده است. توجه کنیم که متفکران جهان اسلام در زمانی به فلسفه رو کردند که فلسفه دیگر سقراط و افلاطون و ارسطو نداشت و لااقل در ظاهر از همیشه غریب‌تر و مهجورتر بود. این توجه بدون آمادگی و بی‌مقدمه طلب نمی‌توانست باشد و کسانی که نیروی طلب دارند، مقلد نیستند. پس فلسفه دوره اسلامی بر خلاف آنچه بعضی شرق شناسان گفته‌اند تقلیدی نبود زیرا تقلید وقتی مورد دارد که چیزی موجود و رایج باشد و کسانی بدون فکر آن را بخواهند و بطلبند و به کار ببرند اما در عالم اسلام فلسفه‌ای وجود نداشت. وانگهی فلسفه چیزی نیست که مردم به آن نیاز داشته باشند و در جست‌و‌جویش برآیند بلکه خاصان به آن توجه می‌کنند و آن را می‌جویند و می‌یابند.

در جهان اسلام از آغاز تاریخ آن، پرسش‌ها و مسائلی پدید آمده بود که مسلمانان را به طلب واداشت و آنها به اقطار و اطراف عالم نظر کردند و علوم و حکمت‌های سراسر جهان از اقصی چین تا مدیترانه را فراگرفتند و مخصوصاً به فلسفه و علوم یونانی توجه خاص کردند و در هر علمی که وارد شدند در آن به مرتبه اجتهاد و نوآوری رسیدند. این گمان که پزشکی و نجوم و ریاضی و فلسفه در جهان اسلام همان طب جالینوسی و نجوم بطلمیوسی و فلسفه ارسطویی است سخن کسانی است که ظواهر و شباهت‌ها را دیده و از اختلاف‌ها و نوآوری‌ها بی‌خبر مانده‌اند. یک شرق‌شناس که با فلسفه آشنایی ندارد هر چند در تاریخ‌نویسی ماهر باشد چگونه می‌تواند به اختلاف نظر دو فیلسوف پی ببرد؟ این کار صرفاً از عهده فیلسوف برمی‌آید و اتفاقاً هیچ یک از شرق شناسانی که فلسفه می‌دانسته‌اند نگفته‌اند که فلسفه دوره اسلامی صورت تقلیدی فلسفه یونانی است.

در اینکه مآخذ و منابع اهل فلسفه ما و از جمله فارابی منابع و کتب یونانی است، تردید نیست. اصلاً فلسفه را سقراط و افلاطون و ارسطو بنیاد کرده‌اند و همه فیلسوفان از زمان آنان تاکنون به قول وایتهد افلاطونی و شارح افلاطونند. وقتی در عالم اسلام مسأله تکلیف و اختیار و قدرت آدمی و قضا و قدر الهی مطرح شد گروهی از اهل دانش و دانایی برای فهم بهتر مطلب و رسیدن به پاسخ، به علم اقوام دیگر رجوع کردند. شاید در این رویکرد، در علم و فلسفه یونانی عظمتی دیدند که مدتی آنها را از مسائل خودشان غافل کرد و در صدد بر آمدند که از آن علوم هر چه می‌توانند فرا گیرند و در این فراگیری قدری از مسائل خود را از یاد بردند یا لااقل شاید یک جابه‌جایی در طرح مسائل صورت گرفته و مسائل تازه‌ای جای مسائلی را که متکلمان اسلام مطرح کرده بودند، گرفته باشد. اما به هر حال فلسفه اسلامی برای پاسخ دادن به مسائل جهان اسلام اخذ و اقتباس شده است نه اینکه کسانی از روی تفنن رفته و فلسفه آموخته‌باشند.

 اهتمام فارابی در طبقه‌بندی علوم

قرن‌های آغازین تاریخ اسلام دوران پرسش و طلب و فراگیری علوم بود. در قرون دوم و سوم هجری شاید برای نخستین بار کسانی اهتمام به فراگرفتن زبان یونانی و سریانی برای فراگرفتن علوم یونانی کردند و البته فراگرفتن این زبان‌ها مطلوب لذاته نبود بلکه آنها را صرفاً برای آشنا شدن و فرا گرفتن علوم و فلسفه آموختند. زیرا از آموختن آن زبان‌ها فایده‌ای جز امکان دسترسی به منابع یونانی و ترجمه‌های سریانی آن،عاید نمی‌شد.

نکته دیگری که باید به آن توجه شود این است که فلسفه در جامعیت و تمامیت آن منظور نظر قرار گرفت نه اینکه صرفاً بخش‌هایی از آن مثلاً به قصد رفع تکلیف یا توجیه بعضی مشکلات آموخته شود. پرسش‌هایی که در عالم اسلام مطرح شده بود ناظر به تکلیف و عمل آدمی و اختیار او در جهان و توانایی‌هایش در نسبت با علم و قدرت تام و تمام الهی بود. این مسائل را بدون رجوع به مبادی و اصول و قواعد نظری نمی‌توان بدرستی درک و حل کرد. پس باید به کل فلسفه اعم از نظری و عملی و شعری توجه شود. فارابی نخستین فیلسوف بزرگ عالم اسلام کار تدوین فلسفه‌ای را به عهده گرفت که نه فقط شامل تمام مباحث فلسفه یونانی بود بلکه در آن نسبت اجزای فلسفه با یکدیگر نیز نشان داده می‌شد. می‌دانیم که فلسفه یونانی از مدینه و سیاست جدا نبود. فارابی هم عمده آثار خود را وقف سیاست و بیان نسبت آن با مابعدالطبیعه و فلسفه نظری به طور کلی کرد و مهم اینکه کتابی در طبقه‌بندی علوم نوشت و در آن ترتیبی تازه و متفاوت با ترتیبی که یونانیان مقرر کرده بودنداختیار کرد.

در حقیقت فارابی به نظام و ترتیب علم، در جهانی که خود زندگی می‌کرد و می‌شناخت پرداخت. یا درست بگوییم او علوم را به ترتیبی طبقه ‌بندی کرد که در زمان او تعلیم و تدریس می‌شد. به عبارت دیگر، ترتیب علوم از نظر فارابی مطابق با ترتیب درس مدارس بود یا مدارس از ترتیب و طبقه‌بندی علوم در کتاب احصاءالعلوم او پیروی کردند. هم‌اکنون نیز در حوزه‌های علوم اسلامی ما کم و بیش آن ترتیب رعایت می‌شود. فارابی در تقسیم خود لااقل در ظاهر، رسم تقسیم علم به نظری و عملی را کنار گذاشت و در احصاء علوم از زبان شروع کرد و سپس منطق و ریاضی و طبیعی و الهی را آورد تا به علم مدنی و فقه و کلام رسید. درست است که از علوم یونانیان هیچ یک را از نظر نینداخت اما منطق را که ارسطو مدخل علم می‌دانست در عداد علوم قرار داد و ترتیب طبیعی و ریاضی و الهی را به هم زد و ریاضی را که علم وسط بود مقدم بر علم طبیعی ذکر کرد و بالاخره پس از علم مدنی علم فقه و کلام را آورد و ذکری از اخلاق و تدبیر منزل نکرد. علم مدنی علم سیاست به معنی متداول نیست.

 مدینه فاضله فارابی

سیاست در آثار افلاطون و ارسطو، سیاست فاضله و پیوسته به اخلاق است. ارسطو فضایل را لازمه سیاست مدنی و بودن در مدینه را شرط تفکر و فلسفه می‌دانسته است. مدینه فارابی هم مدینه فاضله است و او در مهمترین یا لااقل مشهورترین اثرش به بیان آرای اهل مدینه می‌پردازد و آرای اهل مدینه فاضله را عین فضیلت می‌شمارد. او به پیروی از استادان یونانی هر فعل شایسته و به جا و درست انجام یافته را فضیلت می‌دانسته است چنانکه با توجه به کتاب اخلاق نیکو ماک ارسطو از فضائل نظری، فضائل عقلی، فضایل اخلاقی و فضایل عملی یاد کرده است. فضایل عملی شامل حرفه‌ها و شغل‌ها است و البته حرفه‌ها و شغل‌هایی که بجا باشند و درست و دقیق به انجام رسیده یا به انجام برسند. در سلسله این فضایل تحقق هر یک از فضیلت‌ها موقوف به وجود فضیلت سابق است چنانکه فضیلت عملی با پشتوانه فضایل اخلاقی متحقق می‌شود. فضایل اخلاقی هم وقتی وجود دارد که فضیلت عقلی موجود باشد و فضیلت عقلی به فضیلت نظری بستگی دارد. پس نظمی که فارابی برای مدینه فاضله ذکر می‌کند از معرفت صحیح آغاز می‌شود و به نظام درست کار و عمل و روابط و مناسبات توأم با اعتماد می‌انجامد.

روزنامه ایران

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: