1393/8/3 ۱۰:۵۷
تاریخ، فانوسی برای کشتی زندگی ترجمه و تلخیص: جیران عزیزی / باربارا ورتیم تاکمن، زنی بود با مهارتی ویژه در نگارش تاریخ جنگهای مردان! او هر چند مورخ بود اما آثارش تاریخ خشک و سرد و خسته کننده نیستند. او تاریخ را با درام و داستان میآمیخت و آنچه ارائه میداد در واقع بیان تاریخ از منظر روایتگری داستانی بود. تاکمن شیوههای خاص خود را در نگارش داشت و تحقیقاتش برای نگارش هر کتاب تمام جزئیات آن موضوع را در برمیگرفت از جمله وی برای نگارش کتاب «توپهای ماه اوت» که بهترین اثرش به شمار میآید، یک اتومبیل اجاره کرد و به تمامی مکانهایی که زمانی میادین نبرد در جنگ جهانی اول بود، رفت تا آنچه مینگارد شامل تمامی جزئیات حقیقی این نبردها حتی در خصوص مکان رویداد آنها باشد.آنچه میخوانید مصاحبهای با این بانوی تاریخنگار است که باب مویرز در سال1988 اندکی پیش از مرگ «تاکمن» انجام داد.
تاریخ، فانوسی برای کشتی زندگی
ترجمه و تلخیص: جیران عزیزی / باربارا ورتیم تاکمن، زنی بود با مهارتی ویژه در نگارش تاریخ جنگهای مردان! او هر چند مورخ بود اما آثارش تاریخ خشک و سرد و خسته کننده نیستند. او تاریخ را با درام و داستان میآمیخت و آنچه ارائه میداد در واقع بیان تاریخ از منظر روایتگری داستانی بود. تاکمن شیوههای خاص خود را در نگارش داشت و تحقیقاتش برای نگارش هر کتاب تمام جزئیات آن موضوع را در برمیگرفت از جمله وی برای نگارش کتاب «توپهای ماه اوت» که بهترین اثرش به شمار میآید، یک اتومبیل اجاره کرد و به تمامی مکانهایی که زمانی میادین نبرد در جنگ جهانی اول بود، رفت تا آنچه مینگارد شامل تمامی جزئیات حقیقی این نبردها حتی در خصوص مکان رویداد آنها باشد.آنچه میخوانید مصاحبهای با این بانوی تاریخنگار است که باب مویرز در سال1988 اندکی پیش از مرگ «تاکمن» انجام داد.
***
بیش از 200 سال پیش امریکا برای نخستینبار نظامنامهای را برای چگونگی انتخاب نخستین رئیسجمهوری خود تهیه و اقدام به برپایی انتخابات کرد. همه میدانستند که تنها کاندیدای پیروز این انتخابات کسی نیست جز «جورج واشنگتن»، مردی که همه او را قهرمان ملی خود میدانستند. اما امروز قهرمان ملی مردم امریکا «تام کروز» و فیلمهایش شدهاند و زمانی که در یک نظرسنجی در مدارس امریکا از دانشآموزان پرسیده میشود قهرمان ملی آنها کیست، نام «کروز» را به زبان میآورند. آیا میتوانید شرح دهید این تغییر نگرش در تعیین قهرمان ملی چگونه به وقوع پیوسته و اینکه چه بر سر امریکا آمده است؟
من معتقدم در آن زمان امریکا غولهایی داشت که نیاز به سناریو نداشتند. به اعتقاد من آنها در ابتدا خودشان اصلاً متوجه نبودند که در حال پیریزی یک نظام سیاسی جدید در کشور هستند. اما خیلی زود با هوشمندی فهمیدند که چه میکنند و اینکه چه فرصتی در اختیار دارند تا تاریخ را رقم بزنند البته برخی دیدگاههای منفی در خصوص تغییراتی که این افراد موجب شدند، وجود دارد. اما از نظر من آنچه اهمیت فراوانی دارد، از دست رفتن احساسات اخلاقی است که به نظر من موجب تغییراتی کلی در مردم میشود. در واقع این اخلاقیات هستند که مرز خوب و بد را مشخص میکنند و از دست رفتن آنها مرزها را میشکنند. در این تغییرات میتوانم بگویم نویسندگان نیز سهیم هستند.
مثل خبرنگاران...
بله کاملاً درست است. همه آنها این تغییرات را بدون هیچ استاندارد و اعتقاداتی بنیادین و واقعی پذیرفتند. علت آن هم فقط فروش بیشتر است و اینکه بتوانند نظر جامعه را به سوی خود بگردانند. اما پذیرش اینگونه مطالب به نوعی غیبت اخلاقیات است و در نبود اخلاقیات، ارزشها نیز گم میشوند اما همانطور که میدانید این ارزشها در زندگی هستند که قدرت خلاقانه دارند.
البته اگر استانداردهای اخلاقی نادیده گرفته شده، در مقابل مردم هم کمتر به قضاوت دیگران اهمیت میدهند.
بله کاملاً درست است اما این مسألهای جداگانه است و باید دید تغییرات چگونه بهوجود آمدند و پا گرفتند. به اعتقاد من ابتدا دستهای از انسانها بر دستهای دیگر تفوق یافتند و بعد این تغییرات شکل گرفت.اولین بار که من موفق به ضبط یک مصاحبه تلویزیونی شدم، زمانی بود که رسوایی واترگیت در اوج قرار داشت. در آن زمان من اصلاً فکر نمیکردم، روزی برسد که ما بنشینیم و درباره ظهور احتمالی دولتهایی افراطی سخن بگوییم. ما تصور میکردیم همه چیز را در باره تاریخ آموختهایم و درسهای لازم را از آن گرفتهایم.
این حرکت و درسهای تاریخ خیلی کند و آرام به وجود آمد. برای مثال به یک نمونه اشاره میکنم. در قرون وسطی وقتی که مردم دسترسی به شبکه فاضلاب نداشتند هیچ کس نسبت به اهمیت چنین شبکهای توجه نداشت، تا اینکه جمعیت زیاد شد و رودخانهای از آبهای کثیف مقابل هر خانهای به راه افتاد. در این زمان بود که بحث فاضلاب و شبکه آن به وجود آمد.
بله. اما حالا رسواییهای پنتاگون را هم داریم که احتمالاً بزرگترین فریبی است که مردم امریکا خوردهاند، به نظر شما وقتی هیچ خشمی در قبال این ابتذال و کارهای احمقانه در سطوح بالای مملکتی وجود ندارد، چه باید کرد؟
این نشان میدهد که مردم امریکا در حال عادت کردن به دولتی رشوهخوار یا رشوهده هستند. این حرکت به سمت و سویی است که من از آن میترسم بویژه وقتی میبینم هنرمندان وارد کارهای سیاسی میشوند.
افرادی که دوستداشتنی هستند و فضایی متفاوت را ایجاد میکنند؟
تا حدودی. هیچ کس نمیتواند بدون شهرت بر مردم حکومت کند. حتی افلاطون هم، تصور میکنم میگفت: هر کسی نیازمند آن است که ویژگی خاصی داشته باشد تا حکومت کند. اما اکنون در امریکا شرایط برعکس شده است و این جامعه امریکا است که خواهان جلب رضایت مشاهیر و هنرمندان است. چندی پیش به مناسبت 50 سالگی تولد «سوپرمن» به کنفرانسی دعوت شدم که موضوع آن «قهرمان» بود.
موضوع، موضوع مورد علاقه من بود اما سطح آن و تصوری که من از قهرمان دارم، نه! از نظر من قهرمان واقعی زمانی شناخته میشود که دختر بچهای از جایی سقوط کند یا به چاهی بیفتد و افرادی بخواهند او را نجات دهند. این دختربچه شاید کاری برای خودش یا قهرمان انجام ندهد، اما به هر حال نامش در خبرها میآید.
آنچه میگویید مرا به یاد حرفهایتان در مورد واترگیت میاندازد که گفتید مقام ریاستجمهوری امریکا در معرض خطری بزرگتر از آنچه خودش هست، قرار گرفته است. به نظر شما چرا یک سمت سیاسی از حد یک کشور به سطح یک انسان سقوط میکند؟
برای اینکه هیچ کسی نیست که در قد و قامت چنین سمت بزرگی باشد فقط افرادی مثل جورج واشنگتن که مردم امریکا تا یکی دو دهه قبل او را قهرمان خود میدانستند، میتوانست شایستگی احراز پستی در حد یک کشور را داشته باشد. اما اکنون ما فاقد چنین افرادی در سطحهای بالای کشور هستیم.
خیلی شاعرانه است اما رؤسای جمهوری ما فقط زمانی به جورج واشنگتن فکر میکنند که میخواهند کاندیدای ریاست جمهوری شوند یا تازه وارد کاخ سفید شدهاند. آیا شما هم همین اعتقاد را دارید؟
بله. اما او در زمانهای زندگی میکرد که نه تلفنی وجود داشت، نه تلگرام، نه ماهواره... فقط نامه وجود داشت. با این حال او کارهای بزرگی انجام داد. میدانید مشکل چیست؟ این است که مردان سیاسی ما واقعاً دستساز و ساختگی هستند. آنها با ابزارهای تکنولوژیک روز خلق شده و بزرگ شدهاند. آنها فاقد قدرت کاریزما هستند و قادر نیستند فیالبداهه سخن بگویند و نمیتوانید در موقعیتهای مختلف تصمیمات آنی و قاطع آنها را ببینید. اگر میبینید فردی مثل ریگان موفق ظاهر میشد، به دلیل این بود که او یک هنرپیشه بود و میتوانست یک متن را که نویسندهای نوشته ، خوب بخواند و نقش خـــود را در هر قالبی خوب بازی کند. ضمن آنکه او اگر میتوانست متنهایی را که به وی داده میشود، خوب بخواند و اجرا کند، به دلیل وجود دستگاههای موسوم به تله پرومپتر بود.
این دستگاهها نوشتهها را در کنار دوربین به حرکت درمیآورند تا فردی که جلوی دوربین صحبت میکند، مسلطتر نشان داده شود. به نظر من این ابزار، وحشتناک است. زیرا افراد را در موقعیتی نشان میدهد که واقعی نیست. به عقیده من مشکل ما این است که فاقد شرایطی هستیم که زمانی مورد درخواست جامعه بود.
منظورتان چیست؟
شرایطی که الآن ما را در برگرفته، خیلی خطرناک هستند. آنها فشار زیادی بر مردم وارد میکنند و به سختی میتوان با آنها ارتباط برقرار کرد. کافی است نگاهی به فعالیتهای سازمان سیا بیندازید. برای خود من این فعالیتها به معنای آن است که دولت ما میخواهد از هر چیزی که رخ میدهد، باخبر باشد. آنها حتی درباره کوچکترین مسائل بیشترین چیزها را به طرزی زیاده از حد میدانند. زیاده از حد از آن جهت که اینها علم نیست. اینها اطلاعاتی درباره هرچیز کوچک و هر جای کوچکی است. در زمان جنگ ویتنام من با باب مک نامارا مصاحبه کردم.فرانسویها بیش از 30 سال در آنجا بودند اما ما از کسانی شکست خوردیم که پیژامههای سیاه پوشیده بودند و هیچکس تصور نمیکرد آنها ذرهای قدرت داشته باشند، این چیزی بود که مک نامارا در حرفهای خود چند بار به آن اقرار کرد و گفت: «ما نمیدانستیم، ما خبر نداشتیم.»
من فکر میکنم مردم امریکا درسهای زیادی از جنگ ویتنام گرفتند و دیگر تمایلی ندارند رئیسجمهوری دیگری از امریکا آنها را به سمت چنین ماجراجوییهایی بکشاند. آیا شما چنین چیزی را استنباط نمیکنید؟
البته که همینطور است. من تصور میکنم ما چیزهای مهمی از آن جنگ آموختیم و فهمیدیم اگر بخواهیم بدون حمایت مردمی وارد جنگی طولانی شویم، محکوم به شکست هستیم. هیچ دولتی نمیتواند دست به چنین جنگی بزند زیرا مردم پشت او قرار نگرفتهاند.
پس چرا دولتها روی چنین تصمیمات پراشتباهی اصرار میکنند؟
اصرار کردن بر یک حماقت دقیقاً مهمترین مسأله در این خصوص است، هرکسی اگر کمتر روی فردگرایی و تصمیمات فردی اصرار کند، مرتکب اشتباه نخواهد شد.
شما خود را یک داستانسرا و راوی قصههای واقعی توصیف میکنید. اگر قرار باشد درباره امریکای امروز (سال 1988) بنویسید، فکر میکنید تم اصلی کتابتان چه چیز باشد؟
من بیشتر علاقه دارم به تاریخ امریکا و شروع آن بپردازم. منظورم این است که باید دید چرا این گونه شده است؟ چرا آنها وارد مسائلی شدهاند که باید برای آنها بجنگند؟ چرا آنها چنین اعتقاداتی یافتند؟ اعتقاداتی که مورد توجه اروپاییها قرار گرفته است، این توجه فوقالعاده است. حتماً میدانید که «لافایت» خاک امریکا را با خود به خانهاش برد تا وقتی درگذشت در این خاک دفن شود. این خاک درست به اندازه قبری بود که او در آن دفن شد.
در فرانسه...
بله در فرانسه اما در خاک امریکا. خب این برای امریکاییها یک افتخار است که اروپاییها چنین توجهی به آنها داشته باشند.
اما برخی اعتقاد دارند که گذشته، گذشته است و آنکه و آنچه مرده است باید به خاک سپرده شود و تاریخ پشت سر ما است. آیا به نظر شما تاریخ ارزش مطالعه کردن را دارد؟
از یک منظر من فکر میکنم این کار خیلی جالب و مهم است. وقتی مردم از من میپرسند چه استفادهای از تاریخ میبری؟ به آنها جواب میدهم شما چه استفادهای از سونات بتهون میبرید؟
منظورم این است که لازم نیست همه چیز مورد استفاده داشته باشد. برخی چیزها هستند که زندگی را با ارزشتر میسازند. برای من تاریخ چنین حکمی دارد. ساموئل تیلور کالریج، شاعر و فیلسوف انگلیسی در جملهای نغز میگوید: «تاریخ فانوسی دریایی برای کشتی زندگی است.» تاریخ به شما جایی را که در آن هستید، نشان میدهد. پس ارزش دانستن را دارد.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید