ابن سینا ؛ افقی تازه در عقلانیت درگفتگو بادکتر غلامرضا اعوانی – بخش اول

1393/6/1 ۰۸:۱۹

ابن سینا ؛ افقی تازه در عقلانیت درگفتگو بادکتر غلامرضا اعوانی – بخش اول

آقای دکتر اعوانی از بنام ترین استادان فلسفه است که با اشراف تام بر دیدگاههای حکمی فلاسفه یونانی و اسلامی، بر اصالت فکری حکمای ایرانی و مسلمان همچون ابن‌سینا و سهروردی تأکید دارد. رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران، دارای آثار و مقالات متعددی در حوزه فلسفه قدیم، حکمت خالده، سنت‌گرایی، فلسفه یونان و فلسفه اسلامی است.

 

 

 

حورا نژاد صداقت و غلامرضا حسین‌پور: آقای دکتر اعوانی از بنام ترین استادان فلسفه است که با اشراف تام بر دیدگاههای حکمی فلاسفه یونانی و اسلامی، بر اصالت فکری حکمای ایرانی و مسلمان همچون ابن‌سینا و سهروردی تأکید دارد. رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران، دارای آثار و مقالات متعددی در حوزه فلسفه قدیم، حکمت خالده، سنت‌گرایی، فلسفه یونان و فلسفه اسلامی است. همچنین عضو هیأت رئیسه فدراسیون بین‌المللی انجمن‌های فلسفه جهان و نیز نخستین رئیس انجمن بین‌المللی فلسفه اسلامی است. آنچه در پی می‌آید، مشروح گفتگو با ایشان است که پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حكمت و معرفت» (ش101) به چاپ رسیده است.

***

لطفاً پیش از هر تعریفی از عقل و عقلانیت بفرمایید چرا عده‌ای به این نتیجه می‌رسند كه باید عقلانیت را دسته‌بندی كرد (مانند: عقلانیت ارسطویی، عقلانیت سینوی، عقلانیت اشراقی و...) و عده‌ای دیگر معتقدند كه عقل فقط یك ابزار است و قابلیت چنین دسته‌بندی‌هایی برایش وجود ندارد؟

مسأله عقل، بسیار مهم و در عین حال، به دلیل عمقی كه دارد، بسیار پیچیده است. اگر شما در حوض شنا كنید، تمام فضای حوض و ماهیها و هر آنچه در آنجاست برایتان مشخص است؛ ولی اگر در اقیانوس شنا كنید، تا حدی می‌توانید نسبت به آن شناخت پیدا كنید؛ زیرا اقیانوس چنان وسعتی دارد كه هر كس، فقط قسمت‌هایی از آن را می‌تواند ببیند و بشناسد. مگر اینكه شخص سالهای سال در این اقیانوس غوطه‌ور شده باشد و تجربه‌های فراوان به دست آورده باشد.

عقل نیز چنین است. اگر بخواهید تعریفی از عقل داشته باشید، باید از عقل استفاده كنید. اگر بخواهید عقل را نقد كنید، باید با استفاده از عقل نقد كنید و... پس عقل مانند وجود، وسعت فراوانی دارد. شما نمی‌توانید از وجود بیرون بروید و سپس درباره وجود صحبت كنید. هرچه بخواهید بگویید الزاماً درباره همین وجود و برخاسته از وجود است. عقل نیز به پهنای وجود است و با آن ملازمت دارد. جنبه شناختی هستی، عقل است و جنبه عینی عقل، وجود. پس عقل و وجود مانند دو طرف یك سكه هستند.

مسأله عقل خصوصاً در حكمت‌های قدیم بسیار پراهمیت بوده و بحثهای مفصل و بسیار دقیق‌تر و پیچیده‌تر از امروز در باب آن صورت گرفته است. درباره عقل مغالطات فراوانی دارد. علاوه بر آن، بحثهای محدود و البته مملو از تعارضات و تناقضات بسیاری درباره هستی‌شناسی عقل یا معرفت شناسی (اپیستمولوژی) عقل از دیدگاه جدید در اختیار ما قرار گرفته است؛ ولی قدما بحثهای مفصل‌تری در این باره داشته‌اند. آنها مباحثی را در باب عقل بیان كرده‌اند كه امروزه مطرح نیست. البته در ادامه سخن به آنها اشاره می‌كنم.

اگر شما به حكمای قدیم یونان مانند افلاطون و ارسطو و پیش سقراطیان و حكمای شرق یعنی ایران باستان مراجعه كنید، ابعاد وسیعتر عقل را می‌توانید دریابید. عقل فقط یك قوه در وجود انسان نیست؛ زیرا یك عقل الهی نیز داریم. یعنی وجود خود عقلانیت است. این عقل الهی مبدأ هستی تمام اشیا به حساب آمده است. در تمام حكمت‌های قدیم، چه در ایران باستان، چه در هند، چه در چین و... تمام مباحث درباره هستی، از طریق عقل صورت گرفته است.

 

اینكه فرمودید عقل جنبه وجودی دارد، به چه معناست و چطور ممكن است كه عقل جنبه وجودی داشته باشد؟

توضیح این مسأله را با یك حدیث مجمل و كامل مطرح می‌كنم: أول ما خلق الله العقل: نخستین آفریده خدا، عقل بود. پس صادر اول عقل بوده است. ثُم قال له أقبِل فأقبل. (سپس گفت رو به من كن، رو كرد). بنابراین، عقل دو وجه دارد: یك وجه رو به حق و خداوند است. ثم قال له أدبر، فأدبر. (سپس گفت: پشت به من كن. پس پشت كرد.) یعنی رو كن به مخلوقات؛ یعنی واسطه بین حق و خلق است. تمام وجود عقلانیت است. شما به آسمان و زمین و اتم و انسان و هر چیز دیگری كه نگاه كنید، آثار عقل و عقلانیت و علم را در آن می‌بیند. از كوچكترین ذره یعنی الكترون تا بالاترین كهكشان‌ها كه همگی صرفاً یك عالم را نشان می‌دهند، آثار عقل را نشان می‌دهند. عالم پدیدآمده از عقل و عقلانیت و علم است؛ ولی امروزه این مسأله را متوجه نیستند. در حالی كه قدما و تمام حكمت‌های قدیم به آن توجه داشتند.

مسأله دوم آنكه ما عالمی به نام «عالم عقل» داریم. ایرانیان باستان میان عالم مینوی (بهشتی) و گیتیك تفاوتهایی قائل می‌شدند، عالم مینوی را عالم عقل و عالم روح می‌دانستند. عالم مینوی برای آنان عالم ماده نبود. چنین تصوری برای امروزی‌ها گم و ناشناخته است. در حالی كه در قدیم تمام حكمای بزرگ به آن قائل بودند. در نظر آنان، ماده و عالم ما مانند كف روی اقیانوس است كه با قدرت پوشانندگی خود، مانع از دیدن اقیانوس می‌شود. اگر كف را بردارید، با آب و در اصل، با عالم روح مواجه می‌شوید. پس عالم حس، عالم باطن را پوشانده است. البته پس از رفتن ما به عالم باطن، آن عالم برایمان ظاهر می‌شود. عالم عقل یا عالم روح یا عالم روحانی، همگی یكی هستند و در برابر عالم حس قرار دارند.

دلیل این نامگذاری‌های متعدد تناسب آن با اعتباراتش است و سرّی در آن نهفته شده و نه به این معنا كه هر یك جدا از دیگری است. همان‌طور كه می‌گوییم فلان مرد، هم پدر است و هم پسر و هم شوهر و هم برادر. پس اعتبارات مختلف شخص (در مثال مذكور) و حتی عوالم را صاحب نامهای گوناگون كرده است؛ مثلا از آن جهت كه عقل حیات دارد، به آن عالم روح می‌گویند. به اعتبار آنكه آگاهی دارد و منشأ علم است، با نام عقل خوانده می‌شود. آنچه امروزه در جهان‌شناسی‌ها اصلا مطرح نیست و اتفاقاً در جهان‌شناسی‌های دینی و حكمی قدیم در بزرگترین آثار حكما و منابع ادیان سهم اساسی داشته، عالم عقل است. در زبان یونانی عالم عقل را «كزوس نوئتوس» می‌نامیدند و این دقیقاً همان روح است؛ زیرا جوهر مجرد علم به ذات دارد،‌پس عقل می‌شود. اصل عالم علم است، علم الهی. همان جوهری كه علم به ذات دارد، حیات دارد؛ زیرا علم بدون حیات امكان‌پذیر نیست. و همان، وقتی به ماده تعلق می‌گیرد و تدبیر ماده و تصرف در ماده می‌كند، نفس نام می‌گیرد.

پس بنا بر نظر قدما، عالم عقل و نفس اساس این عالم است. و عالَم «انسان كبیر» است و روح دارد. آیا تاكنون گرچه مدت زمانی را در همین عالم زندگی كرده‌اید، از خود پرسیده‌اید: عالمی به این بزرگی (كه شما آن را حسی و مادی می‌بینید) چه نظم شگفت انگیزی دارد؟ چه وحدتی دارد؟ ستاره‌ها و كهكشان در جای خود هستند و ریزترین ذرات نیز در جای خود. آیا چنین وحدتی بدون نظم امكان‌پذیر است؟ در بدن ما تا هنگامی كه نفس هست، همه امور منظم پیش می‌رود، فعالیتها صورت می‌گیرد، احوال و افعالی نشأت می‌گیرد و... عالم نیز همین گونه است. بیهوده نیست كه آن را انسان كبیر می‌نامند. و البته دقت كنید كه «انسان كبیر» نامیدن عالم، تشبیه نیست. ما جزئی از انسان كبیر عالم هستیم و از قواعد آن مستثنا نیستیم و همان‌ها در ما ظهور می‌كند.

در ما روزنه‌ای وجود دارد كه با آن عالم عقل را درك می‌كنیم و كشف می‌كنیم و احكام آن را پیدا می‌كنیم. قوانین علمی چگونه كشف می‌شوند؟ عقل ما به آن عالم متصل شده و آنها را كشف كرده است. چنان كه با چشم و گوش با عالم حس ارتباط داریم، از طریق حواس باطن با عالم عقل مرتبط هستیم. عالم عقل و پدید آمدن عالم از عقل و عقلانی بودن تمام قوانین جهان، در دنیای امروز ما گم شده است. قوانین عقلی كشف شدنی نیست. قوانین عقلی مانند قوانین فیزیك است كه در همه جا وجود دارد، در كل عالم جاری است. اینها قوانین عقل وجودی است و نه عقل ما كه كارش كشف كردن است. البته بحث در این زمینه فراوان است.

پس از عقل وجودی، باید عقل انسان را بررسی كرد. امروزه مسأله عقل بسیار بی‌مزه و بی‌رنگ شده و در مباحث آبكی در باب آن صحبت می‌شود تا جایی كه گاهی فرق میان «حس» و «عقل» و «خیال» اشتباه می‌شود. انسان و عقل انسان مراتبی دارد. انسان حس، خیال و عقل دارد. قدما مراتب عقل را چنین دسته‌بندی می‌كردند: عقل بالقوه، عقل بالفعل، عقل بالمعرفه،‌عقل مستفاد، عقل قدسی. این مراتب چه در انسان و چه در عقل، قابلیت تكامل دارند. عقل بر اثر تربیت كمال پیدا می‌كند. هرچه علم انسان فعلیت پیدا كند، عقل انسان نیز فعلیت می‌‌‌یابد.

در عقل بالقوه باید گفت: عقل قوة شناخت همه چیز را دارد و می‌تواند حقیقت اشیا را درك كند و به آن برسد. حس فقط نمود اشیا را نشان می‌دهد كه در آن شیئی بر شخص ظاهر می‌گردد. اما پرسش درباره چیستی و كاركرد همان وسیله، كار عقل است. چرا می‌گوییم عقل بالقوه قوه شناخت همه چیز را دارد؟ زیرا می‌بینیم كه برای نمونه در یك دانشگاه یك نفر فیزیك می‌خواند و كس دیگر الهیات. یك نفر نجوم می‌خواند و كس دیگر خداشناسی. پس همه این افراد و به عبارت دیگر انسان نوعی قوه شناخت دارند. قوه شناخت صرفاً مربوط به این عالم نمی‌شود، بلكه عالم دیگر و آخرت و خدا را نیز می‌تواند بشناسد. شخص به اندازه‌ای كه از عقل بالقوه خود استفاده كرد و به شناخت رسید، به عقل بالفعل می‌رسد.

عقل بالملكه بدیهیات را درك می‌كند. عقل مستفاد دارایی خود را نه از اشیا، كه از مبادی بالا دریافت می‌كند. گرچه مراتب دیگری از عقل نیز داریم، مانند: عقل بحثی و عقل شهودی. پس انسان یك چیز نیست، بلكه مراتب گوناگونی دارد و نمی‌توان او را در یك مرتبه محدود كرد. و همین امر، تفاوت او را با حیوان مشخص می‌كند. ملاصدرا می‌گوید: تفاوت انسان با حیوان در این است كه انسان ماهیت ندارد و خودش ماهیتش را می‌سازد. ما یك انسان نداریم، بلكه انسانهای نامتناهی داریم كه برای آنها چگونگی خودسازی شخص و به كجا رسیدن او مطرح می‌گردد.

انسان مانند سنگ و چوب نیست كه همیشه همان باقی بماند. انسان قوه ارتقای طولی و عمودی دارد و به طرف حق می‌رود. انسان الهی است؛ یعنی تمام صفات الهی را دارد. عقل به معنای تمام وجود الهی در وجود انسان است. تمام آنچه گفتم، صورت اجمالی نظر حكمای قدیم در باب عقل بود.

 

تعریف عقل نزد حكمای قدیم، با تصویری که فیلسوفان جدید از عقل ارائه می‌دهند، چه تفاوتی دارد؟

در دنیای امروز، ما با «عقل سكولار» مواجهیم كه فقط برای شناختن اشیا و كاربرد و استفاده از آنهاست. عقل سكولار به عنوان ابزار كشف برای تسخیر اشیا به كار می‌رود و نه شناخت طبیعت؛ یعنی علم در جهت فهم حكمت الهی كه قدما به آن باور داشتند، پیش نمی‌رود. عقل باید حكمت الهی را دریابد و عالم را آن‌گونه ببیند كه خدا خلق كرده است.

افلاطون در رساله تیمائوس درباره چگونگی خلق عالم توسط خدا در همین لحظه صحبت می‌كند؛ ولی امروز این مسأله مطرح نیست كه چطور حكمت اصل اشیا است یا چطور عالم مبتنی بر حكمت است و... علم امروز، ابزاری است برای تسخیر طبیعت؛ یعنی علم نه در جهت حكمت و فهم حكمت وجود، بلكه برای كشف و تسخیر قوانین طبیعت به كار می‌رود. و این مسأله بسیار خطرناك است؛ زیرا انسانها تمام عقل خود را برای كشف علم جدید در جهت قدرت و تسخیر و استفاده بدون حكمت و بدون فهم نظام وجود و فقط برای تولید قدرت به كار می‌‌برند.

علم دیگر مانند علم قدیم در جهت استكمال نفس و فهم حكمت وجود و حكمت الهی نیست. علم جدید ـ از بیكن به بعد ـ معتقد به تسخیر طبیعت (البته تسخیر غیر الهی) بود. بشر قدیم خود را خلیفه الهی می‌دانست و تسخیر الهی می‌كرد. كشفهای علمی كنونی در جهت پول، قدرت تسخیر، قدرت سیاسی و استعمار به كار می‌رود.

بالاترین سطح حكمت در كار خداوند است كه پایداری و همیشگی بودن مشخصه آن به حساب می‌آید؛ ولی علم جدید با نفی جنبه حكمت الهی وجود است كه یا خدا را قبول ندارد، یا خدا برایش مسأله‌ای ثانوی است و هدفش كسب قدرت است. تمام این قدرت در دست افراد غیرحكیم است كه آن را برای افزایش تسخیر و استعمار و استثمار بشر به كار برده‌اند.

اگر بخواهیم فقط یك مسأله اساسی در جهان امروز بیابیم، آن است كه علم دیگر در جهت فهم حكمت الهی و پی بردن به اسرار وجود به كار نمی‌رود. مشخص نیست كه امروز علم در اختیار كدام دسته از افراد بی‌حكمت است. گفته‌اند:

تیغ دادن بر كف زنگی مست

به كه افتد علم را نادان به دست

من نمی‌گویم كه علم امروزی به دست نادانان افتاده است؛ ولی بعضی از آنها ممكن است نادان باشند. چه بسا اگر بمب اتم دست نادانی بیفتد، تمام دنیا را نابود كند. مگر جنگهای جهانی چگونه رخ داد؟ حادثه‌ای كوچك به دست چند نادان چنان فجایعی را ایجاد كرد. خدا نكند دیگر چنین اتفاقاتی رخ دهد.

 

با چنین پیشینه‌ای از مفهوم عقل در نزد حكما، عقلانیت سینوی به چه معناست؟ ابن سینا در شكل‌گیری و رشد مفهوم عقل چه جایگاهی داشته است؟

اگر بخواهیم در باب مقام عقلانیت ابن سینا صحبت كنیم، نیازمند تألیف كتابی قطور یا حتی دایره‌المعارف هستیم. به طور خلاصه و مجمل در باب عقلانیت ابن سینا باید گفت: ابن سینا جایگاه عظیمی در فلسفه و عقلانیت دارد كه فهم آن نیازمند دانستن تاریخ فلسفه و چگونگی تطور افكار بشری است. فرهنگ بشری، پیوسته است و تمام مسائل به یكدیگر مرتبط هستند.

ابن سینا یك افق دیگری در عقلانیت باز كرد. ابن‌سینا یك فیلسوف افق‌بازكن بود. چرا ما پیامبران را ارج می‌نهیم؟ زیرا افقهای الهی باز كرده‌اند؛ زیرا در تاریكی دریچه‌هایی از نور گشوده‌اند، زیرا به مردم حكمت و معنویت و اخلاق و عقلانیت آموخته‌اند. ولی تمام این دلایل، صرفاً به پیامبران محدود نمی‌شود. اولیا و حكما نیز چنین كرده‌اند. خدا این افراد را حجت خود برای هدایت مردم قرار داده است. اگر این حجتها یعنی پیامبران و اولیا و حكما نبودند، بشر در تاریكی هیچ راه روشنی نداشت. خدا حجتهای خود را به اندازه كافی در همه جا فرستاده است.

افلاطون آدم كمی نبود. او از بسیاری از كسانی كه گمان می‌كنیم الهی هستند، الهی‌تر است؛ منتها چون آثارش را نخوانده‌ایم یا سطحی با آنها مواجه شده‌ایم، به ارزش او پی نبرده‌ایم. بیشتر اشكالاتی كه افراد بر افلاطون می‌گیرند، وارد نیست. این مرد الهی در «تیمائوس» خود خدا را در حال خلق كردن تجسم می‌‌كند، درست در همین لحظه! و این بی‌ارزش نیست، بلكه كار بزرگی است. حكمت مراتب مختلفی دارد؛ حكمت برای عوام، حكمت برای خواص و حكمت برای شاگردان خاص. كتابها و نوشته‌های بیرونی او برای عوام است. و مطالب حكمی خواص را به شكل رمزی و البته پراكنده بیان كرده است.

اگر بخواهیم جایگاه ارسطو، این انسان بزرگ، را در سیر تطور عقلانیت بررسی كنیم، پیش از همه با او آن هم با عنوان «معلم اول» مواجه می‌شویم. معلم به معنای كسی كه درس می‌داده، نیست. ارسطو كسی است كه در علوم مختلف كتاب تألیف كرده بود. منطق ارسطو را نباید كم بگیریم. ما ناچار به خواندن منطق ارسطو هستیم. بسیاری از شبهاتی كه امروز وجود دارد، او پاسخ داده است. و تا وقتی كه این كتاب را درست و دقیق نخوانیم، كارمان پیش نمی‌رود. مشكل اینجاست كه معمولا این كتاب و امثال آن را نمی‌خوانند!

ارسطو درباره چگونگی و ماهیت فهم كتاب نوشته است. كتاب او با نام «پیری هرمنیاس» همان هرمنوتیك درباره چگونگی فهمیدن است. اینكه ما چگونه اشیا را می‌فهمیم و چگونه فهم خود را بیان می‌كنیم؟ این مسأله بسیار مهم است؛ زیرا شما گاهی به عنوان منطق به یك قضیه نگاه می‌كنید‌كه این درست است؛ ولی ارسطو بخش قضایا را پیری هرمنیاس می‌نامد؛ یعنی درباره فهم ما از اشیا سخن می‌گوید. من می‌فهمم كه این وسیله سفید است. حكم من مبتنی بر فهم انسانی است؛ اما فهم ما مبتنی بر چیست؟ هیچ كس درباره قضایا چنین سخن نگفته بود. البته ما نمی‌دانیم كه او چنین مباحثی را از كجا گرفته است، ولی در هر صورت تبیین‌های بسیار دقیقی داشته است.

ارسطو درباره علم النفس، نجوم، بیولوژی و... كتاب نوشته است. می‌گویند او بزرگترین زیست‌شناس (بیولوژیست) دنیا بوده است. گرچه من اعتقاد خاصی به داروین ندارم، ولی داروین می‌گوید: «ارسطو مانند غولی است كه ما بر شانه‌اش ایستاده‌ایم!» از طرف دیگر می‌گویند: اسكندر 800 شكارچی و ماهیگیر در اختیار داشت كه همگی انواع حیوانات را برای تشریح در اختیار ارسطو قرار می‌دادند. البته شاید در این نقل، اغراقهایی نیز صورت گرفته باشد. پس ارسطو در بحث تشریح نیز حرفهای زیادی برای گفتن دارد؛ ولی بعضی گمان می‌كنند خواندن چنین كتابهایی از مد افتاده است! ارسطو مسأله تطور تكامل جنین به انسان را از دید الهی بررسی كرده است. حكیم همان داده‌های علمی را از دیدگاه حكمی بررسی می‌كند. هر عالمی حكیم نیست. مشاهده و بررسی از دیدگاه حكمت، كار حكیمانه‌ای است.

ارسطو بنیانگذار علمی به نام ماوراءالطبیعه است و كتابی نیز با همین نام دارد كه درسهای او در آن ثبت شده است؛ یعنی ارسطو آنقدر سواد داشته كه شاگردانش هنگام شنیدن درسها، كتاب مذكور را نوشته‌اند. در آكادمی افلاطون به ارسطو، «نوس» (یعنی عقل) گفته می‌‌شد. او معروف بود به «عقل مجسم».

تمام این بزرگی‌ها را در باب ارسطو گفتم، ولی جالب است كه بدانید ابن سینا متوجه اشتباهات متعدد در آثار و اندیشه‌های ارسطو شد. ابن سینا منطق ارسطو را تكمیل كرده است. بعضی از بی‌سوادانی كه آثار او را نخوانده‌اند، به گمانشان تمام مطلب صرفاً یك تكرار است. در حالی كه اصلا چنین نیست. هر بحثی را كه پیشتر در آثار ارسطو آمده بود، در نوشته‌های ابن سینا بسیار رشد‌كرده‌تر و دقیق‌تر می‌توان یافت؛ مثلا در بحث قیاس، قضایا، قضایای شرطیه و تبدیل قضایای شرطیه به حملیه و حملیه به شرطیه (كه درآثار ارسطو نیست) و... تحلیل ابن سینا نزدیكی بسیاری به منطق جدید دارد.

در توضیح جزئی تر باید بگویم، یكی از دانشجویان من در پایان‌نامه فوق لیسانس خود در این باره نوشت كه از نظر ارسطو ما قضایای كلیه را می‌توانیم تبدیل به شرطیه كنیم و قضایای جزئیه را نمی‌توان شرطیه كرد و ابن سینا این مسائل را كشف كرده است. یكی دیگر از كشفهای او، بحث زمانیات و قضایای موجه بود. قضایای موجه دشوارترین بحث منطق است. قضایای موجه چنان عظمتی در آثار بوعلی دارد كه به سادگی قابل بررسی نیست. مهم این است كه ابن سینا برای نخستین بار چنین مسائلی را مطرح كرده است. ابن سینا شارح نبوده، بر خلاف ابن رشد كه چند جمله را نقل می‌كند و سپس به شرح آن می‌پردازد. تمام ارسطوشناسان پیش از ابن سینا شارح بودند، مانند: اسكندر افرودیسی. وقتی شاگرد ابن سینا از او می‌خواهد كه شرح كند، مخالفت می‌كند و می‌گوید: «من شارح نیستم؛ ولی اگر بخواهی از خودم بنویسم، می‌نویسم.» سپس ابن سینا كاغذ خواست و تمام مطالب شفا را طی دو یا سه روز از حفظ بدون مراجعه به منبعی نوشت.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: