1393/5/25 ۱۱:۵۷
در ریشهیابی بحران خاورمیانه، عامل و مداخله خارجی از اهمیت نخست برخوردار بوده و عوامل داخلی در جامعه یهود، عرب و عثمانی جنبه فرعی داشتهاند. به عبارت دیگر ریشههای بحران كنونی خاورمیانه را باید در كشمكش قدرتهای رقیب استعماری و امپریالیستی و سپس امریكا و تضاد میان منافع آنها جستوجو كرد.
نگاهی به علل پیدایش بحران در خاورمیانه و جنگ اعراب و اسراییل
توجه مدرنیته استعمارگر به خاورمیانه
كشمكش قدرتهای استعماری و امپریالیستی اروپا در خاورمیانه نتیجه وقوع انقلاب صنعتی و انقلابهای بزرگ تجاری قرن شانزدهم بود. نیاز به مواد خام بیشتر و نیروی كار ارزان، قدرتهای صنعتی و تجاری اروپا را به سوی شرق كشاند. گسترش راههای تجاری به هند و مناطق شرقی آسیا دامنه كشمكش قدرتهای جدید برای كسب مستعمرات و مناطق نفوذ را وسعت داد و ضعف روزافزون امپراتوری عثمانی در قرون 18 و به ویژه 19 باعث شد تا اروپاییها به سرزمینهای زیر كنترل آن چشم طمع بدوزند. هجوم قدرتهای اروپایی برای اشغال قلمروی امپراتوری عثمانی در شمال آفریقا به ویژه در قرن نوزدهم آشكار شده بود. الجزایر، مراكش، تونس، لیبی، مصر و سودان به اشغال نیروهای فرانسه، انگلستان و ایتالیا در آمدند. به علاوه با طرحها و حمایتهای نظامی و سیاسی قدرتهای مذكور بخشهای وسیعی از قلمرو اروپایی عثمانی از پیكره آن جدا شد.
از آنجا كه قلمرو عربی امپراتوری عثمانی بر سر راههای هندوستان و شرق آسیا و خلیجفارس قرار داشت، توجه عمده قدرتهای استعماری امپریالیستی اروپا متوجه این مناطق بود. قدرتهای اروپایی برای جلب دوست امپراتوری عثمانی و كسب نفوذ در آن با یكدیگر به رقابت میپرداختند و در عینحال درصدد بودند جای پای محكمی برای خود در قلمروی عربی امپراتوری دست و پا كنند. این رقابتها در قرن نوزدهم گسترش یافت و در نیمه این قرن به اوج خود رسید.
قدرتهای جهانی و جنبش صهیونیسم جنبش صهیونیسم نیز در نیمه دوم قرن 19 و به ویژه از دهه 1880 به بعد در صحنه فعالیتها و كشمكشهای استعماری اروپا ظاهر شد. مساله بازگشت یهودیان به فلسطین و تجدید بنای كشور یهودی در این منطقه نخستین بار از سوی همین قدرتها (فرانسه و انگلستان) مطرح شد. فرانسه و انگلستان مهاجرت یهودیان به فلسطین و ایجاد یك كشور یهودی وابسته به خود را بهترین وسیله برای رسیدن به اهدافشان و دست یافتن به منافع فراوان مناطق شرقی امپراتوری در نظر میگرفتند. قدرتهای استعماری و امپریالیستی اروپا و محافل سرمایهداری و بورژوازی یهود از یك طرف و صهیونیستهای سیاسی از طرف دیگر، در اوایل دهه 1880 برای رسیدن به اهداف خود به یك وحدت استراتژیك دست یافتند و جنبش صهیونیسم را بنیان گذاشتند. جنبش صهیونیسم از نظر مالی به محافل سرمایهداری و بورژوازی (نظیر روتچیلد) وابسته شد و از نظر سیاسی نیز به قدرتهای استعماری اروپا تكیه كرد تا با حمایت آنان بتواند طرح ورود یهودیان را به جایی كه به آن به ارض موعود می گفتند تحقق بخشد. سازمان جهانی صهیونیست در دوران هرتصل و در سالهای اولیه رهبری وایزمن (تا جنگ جهانی اول) تلاش میكرد تا با حمایت آلمان و امپراتور آن، سلطان عثمانی را به اعطای مجوز استعمار فلسطین راضی كند. آلمان از 1880 به بعد با عثمانی طرح دوستی ریخت تا بدین وسیله بر رقبای خود یعنی انگلستان و فرانسه پیشی گیرد.
بازسازی ارتش عثمانی توسط آلمانیها از 1881 به بعد و سفرهای ویلیام دوم امپراتور آلمان در 1889 و 1902 به قسطنطنیه و ملاقات با سلطان عبدالحمید، به ویژه اعطای امتیاز راهآهن بغداد به آلمانیها، باعث وحدت منافع آلمان و عثمانی شد. جنبش صهیونیسم در این دوره، آلمانیها را بهترین تكیهگاه خود برای دست یافتن به فلسطین میدانست. زیرا دولتهای دیگر اروپا و به ویژه انگلستان در این سالها علاقه كمتری به طرح اسكان یهودیان به فلسطین نشان میدادند.
البته این عدم علاقه، نشانه مخالفت با جنبش صهیونیسم یا طرفداری از عثمانیها نبود. امپریالیسم بریتانیا پس از كنترل آبراه سوئز در 1875، حفظ وحدت و تمامیت امپراتوری عثمانی در شرق كانال را برای حفظ منافع استراتژیك خود، به ویژه دوره نگه داشتن قدرتهای دیگر رقیب (فرانسه و روسیه و آلمان) از ناحیه كانال، بهترین و مناسبترین سیاست میدانست. بدین خاطر در این دوران، بریتانیا ایجاد یك مستعمره یهودی در فلسطین را به نفع استراتژی خود مبنی بر جلوگیری از رسیدن سایر اروپاییان به هند و آسیا نمیدانست. درراستای این استراتژی، بریتانیا نهتنها با استعمار فلسطین توسط صهیونیستها چندان موافق نبود، بلكه با طرح جنبش صهیونیسم برای مستعمره كردن سایر مناطق امپراتوری یا مناطق نزدیك به آن مخالفت میورزید. دولت انگلستان به ویژه در آن دوره با اعطای بخشی از شبه جزیره سینا در العریش به صهیونیستها پیشنهاد كرد. حمایت كامل دولت بریتانیا از جنبش صهیونیسم و اهداف آن، با آغاز جنگ جهانی اول شروع شد. نزدیك شدن صهیونیسم و امپریالیسم بریتانیا در واقع نشانه منافع متقابل آنها برای استعمار فلسطین بود. ورود عثمانی به جنگ به نفع آلمان و متحدان آن باعث شد تا انگلستان سیاست قبلی خود را رها و برای شكست عثمانی و تجزیه قلمروی آن تلاشی كند. از طرف دیگر جنبش صهیونیسم نیز كه در طول سالهای قبل از جنگ نتوانسته بود با حمایت آلمان به استعمار فلسطین دست یابد، پس از جنگ و آشكار شدن نشانههای ضعف اتحاد آلمان و عثمانی، به سوی انگلستان و نیروهای متفق روی آورد. وایزمن، رهبر جنبش صهیونیسم بهسوی انگلستان رفت و صهیونیستها را در خدمت منافع این قدرت قرار داد، زیرا اطمینان داشت كه در صورت سقوط و تجزیه عثمانی، انگلستان و متحدان آن سرنوشت فلسطین را در دست خواهند گرفت.
ملیگرایی عربی و استعمارگران غربی
تاثیر عامل خارجی در ظهور و گسترش جنبش ناسیونالیسم عرب و نهضتهای تجددخواه ترك نیز آشكار بود. نخستین منادیان ناسیونالیسم عرب و طرفداران استقلال اعراب، تحت تاثیر اندیشهها و آرمانهای سیاسی غرب قرار داشتند. نهتنها اعراب مسیحی تحت تاثیر مستقیم تعلیمات میسیونرهای مذهبی اروپا و امریكا به رشد بیداری عرب و ظهور ناسیونالیسم كمك كردند، بلكه برای در هم شكستن سلطه عثمانی بر استانهای عربنشین، خواستار همكاری با اروپاییان شدند. نجیب عازوری، پدر ناسیونالیسم عرب كه خواستار جدایی از عثمانی و تشكیل یك كشور عربی بزرگ بود، بهطور صریح خواستار كمك و حمایت فرانسه برای رسیدن به هدف خود شد.
تا قبل از جنگ جهانی اول، امپریالیسم اروپایی و به ویژه انگلستان بهطور آشكار از جنبش استقلالخواهی اعراب حمایت نمیكرد. دولت بریتانیا همانگونه كه نهضت صهیونیسم و اهداف آن را تاقبل از جنگ به نفع خود نمیدانست، نسبت به ناسیونالیستهای عرب نیز بیتفاوت بود، زیرا تجزیهبخشهای عربی امپراتوری را خطری برای دستیابی قدرتهای رقیب اروپایی به كانال سوئز و راههای زمینی به خلیج فارس و هند تلقی كرد. اما با ورود باب عالی به جنگ و اتحاد با آلمان، انگلستان به سوی استقلالطلبان عرب روی آورد.
با آغاز جنگ جهانی كشمكش قدرتهای امپریالیستی اروپا بر سر خاورمیانه عربی چهره آشكارتری به خود گرفت و امپریالیسم انگلستان را به بازیگر اصلی و قدرت عمده تعیینكننده سرنوشت مناطق قبلی امپراتوری عثمانی تبدیل شد. تقسیمبندی كشورهای عرب به شكل كنونی آن و تبدیل فلسطین به موطن ملی و كشور یهود و پیریزی نطفههای اولیه بحران اعراب و اسراییل، همه میراث سیاستهای امپریالیستی بریتانیا در خاورمیانه و شبه قاره هند بود.
آشكار و پنهان دیپلماسی بریتانیا
دولت انگلستان برای حفظ منافع استراتژیك خود در این منطقه و رسیدن به اهداف مورد نظر پس از جنگ، سه سیاست متضاد را در پیش گرفت. نخست با اعراب جداییطلب طرح دوستی ریخت و با دادن وعدههای گوناگون آنها را به قیام علیه عثمانی و حمایت از طرحهای جنگی متفقین تشویق كرد. مكاتبات شریف حسین و ماكماهون تجسم سیاست انگلستان برای جلب حمایت اعراب بود. از سوی دیگر از آن جا كه انگلستان برای در هم شكستن اتحاد آلمان، اتریش و عثمانی به همكاری موثر فرانسه و روسیه نیازمند بود میبایست این دو قدرت را در منافع ناشی از در هم شكستن و تجزیه عثمانی شریك كند. توافق محرمانه سایكس-پیكو در سال 1916 و تقسیم امپراتوری به مناطق نفوذ انگلستان، فرانسه و روسیه در این راستا بود. اما موافقتنامه سایكس-پیكو با سیاست قبلی انگلستان دایر بر پذیرش استقلال اعراب در چارچوب خلافت عربی تضاد داشت. بدیهی بود كه انگلستان نمیخواست حضور قدرتهای رقیب و متحدان دوران جنگ را در مناطق نفوذ خود در خاورمیانه بپذیرد و در پی این بود كه با اتخاذ سیاستهای بعد منافع انحصاری خود را در منطقه تضمین نماید. سومین سیاست متضاد این قدرت در رابطه با جنبش صهیونیسم اتخاذ شد. حمایت لندن از جنبش صهیونیسم از جنگ جهانی اول آغاز شد. انگلستان در پی این بود كه با استقرار یهودیان در فلسطین و تبدیل این منطقه به موطن ملی یهود جای پای محكمی برای تامین امنیت كانال و سلطه بر جهان عرب برای خود ایجاد كند. بدین خاطر بود كه در نوامبر 1917 به دنبال مذاكرات طولانی با رهبران صهیونیست و جلب حمایت امریكا، اعلامیه بالفور را خطاب به روچلید صادر كرد. در این اعلامیه تاكید شده بود كه انگلستان از ایجاد یك موطن ملی برای مردم یهود در فلسطین حمایت میكند. این امر هر گونه تلاش برای جلوگیری از جریان نفت خلیج فارس و عراق به حیفا و مدیترانه را خنثی میكرد. حضور بریتانیا در فلسطین، امنیت راه عراق به هند و منافع ناشی از آن را تامین میكرد.
اعلامیه بالفور در عین حال یك نوع تلاش برای دور نگه داشتن فرانسه از مناطق استراتژیك كانال و منابع نفت بین النهرین و خلیج فارس بود. سیاستمداران برجسته بریتانیا به توافق سایكس-پیكو اعتراض داشتند و معتقد بودند كه در نتیجه این توافق فرانسه به مرزهای كانال سوئز نزدیك خواهد شد و برای جلوگیری از این خطر باید فلسطین را از منطقه نفوذ فرانسویان خارج ساخت. حاصل تلاشهای ضد فرانسوی انگلستان در واقع اعلامیه بالفور و تعهد سپردن فلسطین به صهیونیستها بود. انگلیسیها متقاعد شده بودند كه جنبش صهیونیسم بعد از جنگ به میزان وسیع به حمایت سیاسی و نظامی آنها وابسته خواهد بود و همین امر باعث حضور كامل بریتانیا در فلسطین خواهد شد. بدیهی بود كه انگلستان نمیتوانست در مقابل اعتراض فرانسه به تنهایی مقاومت كند و به همین خاطر قبل از صدور اعلامیه بالفور حمایت ویلسون رییسجمهوری امریكا را از تبدیل فلسطین به موطن ملی یهودیان به دست آورد.
حمایت بریتانیا از صهیونیسم
با پایان جنگ جهانی و سقوط عثمانی، كشمكش میان قدرتهای پیروز (به ویژه انگلستان و فرانسه) بر سر تقسیم مناطق نفوذ آغاز شد. كنفرانس 1919 صلح پاریس محل برخورد خواستههای گوناگون قدرتهای بزرگ از یك طرف و اعراب و صهیونیستها از طرف دیگر بود. با وقوع انقلاب اكتبر در شوروی (1917) و صدور اعلامیه بالفور، انگلستان عملا توافق سایكس-پیكو را كان لم یكن قلمداد میكرد و در پی متقاعد ساختن فرانسه برای ارائه طرحی جدید در رابطه با مناطق تجزیه شده عثمانی بود. از سوی دیگر اعراب پس از اطلاع از توافق سایكس- پیكو و اعلامیه بالفور، احساس میكردند كه بازیچه دست انگلستان و قدرتهای پیروز شدهاند. زیرا میدیدند بر خلاف وعدههای استقلال تمام سرزمینهای عرب و به رسمیت شناخته شدن خلافت عربی، مناطق گوناگون جهان عرب میان متفقین تقسیم شده است. سیاست جدید امپریالیسم بریتانیا و منافع آن در خاورمیانه اقتضا میكرد كه از خواستههای سازمان جهانی صهیونیست در كنفرانس صلح پاریش حمایت كند. از سوی دیگر با وجود اینكه به تقاضاها و آمال اعراب در این كنفرانس توجه نشد، انگلستان لازم میدید اعراب خشمگین و فرانسه را به نوعی راضی نگاه دارد.
ارائه نظام قیمومت برای مناطق جداشده امپراتوری عثمانی، تجسم سیاست امپریالیسم بریتانیا برای راضی نگاه داشتن فرانسه، اعراب و صهیونیستها بود و در عین حال منافع استراتژیك بریتانیا را به نحو احسن حفظ میكرد. بر اساس طرح قیمومت، سوریه و لبنان تحت كنترل فرانسه قرار گرفت و اعلامیه بالفور به عنوان اساس سیاست آینده قیمومت در فلسطین به رسمت شناخته شد. مناطق عراق و فلسطین نیز (شامل ماوراء اردن)
زیر سلطه قیمومت انگلستان در آمد. از طرف دیگر، سیاستمداران بریتانیا برای راضی كردن شریف حسین و پسران او، در كنفرانس 1921 قاهره تصمیم گرفتند فیصل را به پادشاهی عراق و امیرعبدالله را به پادشاهی اردن انتخاب كنند و در عین حال آنها را وادار سازند تا با انگلستان قرار داد و پیمان اقتصادی و سیاسی امضا كنند.
با تصویب طرح قیمومت در جامعه ملل (1922) سیاستهای امپریالیستی بریتانیا وارد مرحله تازهیی شد. انگلستان با حمایت متحدین خود (فرانسه و امریكا) از هرگونه اقدام به نفع اعراب و به ویژه فلسطینیها جلوگیری كرد. گزارش كمیسیون كینگ- كرین (1919) كه در آن از خواسته اعراب فلسطینی و سوری در رابطه با فلسطین و متحد با سوریه و تبدیل این دو به یك كشور واحد عربی (سوریه بزرگ و متحد) حمایت شده بود، رسما نادیده گرفته و به فراموشی سپرده شد. قبل از شروع همكاری نیز دولت انگلستان، فرانسه و ایتالیا را متقاعد كرد در تشكیل آن همكاری نكنند. و بدین خاطر تنها دو عضو امریكایی كمیسیون (كینگ-كرین) ماموریت خود را به پایان رساندند.
ایالات متحده وارد میشود
با شروع جنگ جهانی دوم، امریكا به عنوان یك قدرت نوظهور در صحنه سیاستهای خاورمیانهیی ظاهر شد. قدرت عظیم سیاسی و نظامی و همچنین امكانات مالی فراوان امریكا از یك طرف و نفوذ خارقالعاده صهیونیستها در محافل حكومتی امریكا از طرف دیگر، باعث شد تا جنبش صهیونیسم در برابر سیاستهای دید انگلستان، به سوی امریكا روی آورد. ضرورتهای امپریالیستی نیز باعث شد تا امریكا جنبش صهیونیسم را متحد خوبی برای خود در خاورمیانه در نظر گیرد. امریكا به ویژه در سالهای دهه 1930 به اهمیت منافع استراتژیك نفت در عربستان سعودی و خلیجفارس پی برد و با دولت این كشور قراردادهای مهمی برای استخراج نفت منعقد كرد. از سوی دیگر كشورهای خاورمیانه و به ویژه جهان عرب میتوانستند به بازارهای خوبی جهت مصرف كالاهای امریكایی تبدیل شوند. این منافع متقابل باعث شد تا پس از برپایی كنفرانس صهیونیستها در هتل «بیلت مور» نیویورك در 1942، دولت امریكا حمایت كامل خود را از سیاست جدید جنبش صهیونیسم برای تبدیل فلسطین به یك كشور یهودی اعلام كند.
امپریالیسم بریتانیا كه در نتیجه جنگ به سرعت ضعیف میشد و نمیتوانست در مقابل فشارهای دولت امریكا برای پذیرش صد هزار مهاجر یهودی به فلسطین مقاومت كند، آخرین تلاشهای خود را برای آشتی دادن خواستههای اعراب و یهودیان به عمل آورد. طرح كمیسیون تحقیق انگلیسی- امریكایی در 1946 و سپس طرح موریسون- گرادی در همین رابطه پیشنهاد شد. اما مورد قبول صهیونیستها و اعراب قرار نگرفت. انگلستان كه در این كشمكش امپریالیستی بر سر فلسطین، در برابر امریكا قدرت مقاومت نداشت در سال 1947 رسما از صحنه بیرون رفت و با اعلام پایان قیومیت، مساله فلسطین را به سازمان جدیدالتاسیس ملل متحد ارجاع كرد.
سازمان ملل نیز تحت نفوذ امریكا و قدرتهای متحد آن برخلاف خواستههای اعراب فلسطینی طرح تقسیم فلسطین را در نوامبر 1947 در مجمع عمومی به تصویب رساند و بدینترتیب زمینه تاسیس اسراییل را در مه 1948، با خروج آخرین سرباز انگلیسی از فلسطین فراهم ساخت. نخستین جنگ اعراب و اسراییل در 1948، در اثر مداخله امپریالیسم امریكا به شكست اعراب منجر شد و بدینگونه بخشهای وسیعی از فلسطین به اشغال صهیونیستها درآمد. از 1948 به بعد كشمكش اعراب و اسراییل بر سر فلسطین به مهمترین عامل بحران كنونی خاورمیانه تبدیل شد.
استاد تمام دانشكده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و كارشناس ارشد مسائل خاورمیانه
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید