1393/4/29 ۱۳:۱۰
راه سلوک به سوی خدا همواره باز است و هرکسی بسته به استعداد و کوشش خود میتواند در این راه گام بگذارد. یکی از رایجترین خطاها در زمینه ارتباط انسان و خدا، آن است که گمان کنیم این راه تنها به روی تعداد اندکی از آدمیان گشوده است و جز آنان کسی راهی به حریمِ حرم خدا ندارد. مطابقِ آموزشهای پیامبران و عارفان، خداوند بیواسطه و به طور مستقیم با دلهای تکتک انسانها ارتباط برقرار میکند و به قول مولانا «اتصالی بیتکیف و بیقیاس بین ناس و ربُّ النّاس» وجود دارد(مثنوی معنوی، د 4 ب 760). مولوی در بیتهای زیر، ضمن نقل سخنان کسانی که باب ارتباط میان انسان و خدا را مسدود میدانند، همه آنها را دروغ و نادرست میشمارد:
راههای سلوک معنوی از نگاه مولانا
گویند آن کسان که نرفتند راه راست:
«ره نیست بنده را به جنابِ خدا»، دروغ
گویند: «رازدان دل اَسرار و راز غیب
بی واسطه نگوید مر بنده را»، دروغ
گویند: «بنده را نگشایند راز دل
وز لطف، بنده را نَبَرد بر سما»، دروغ
گویند: «آنکسی که بود در سرشت خاک
با اهل آسمان نشود آشنا»، دروغ
گویند: «جان پاک، از این آشیان خاک
با پر عشق بر نپرد بر هوا»، دروغ
اگر بپذیریم که انسان میتواند رابطهای مستقیم با خدا داشته باشد، آنگاه این پرسش پیش میآید که چگونه میتوان به سوی خدا حرکت کرد و سلوک به سوی او چه ویژگیهایی دارد؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که سلوک دارای مجموعهای از مبانی نظری و اصول عملی است؛ مبانی نظری سلوک به مسائلی درباره خداشناسی، انسانشناسی، هستیشناسی، کیهانشناسی، ارزششناسی و مانند آنها میپردازد. مولوی در مثنوی شریف و دیوان شمس، بیشتر به تبیینِ مسائلِ نظری سلوک پرداخته است، ولی گهگاه از اشاره به دستورالعملهای کاربردی و ارائه اصول عملی نیز غافل نمانده است؛ تاآنجا که نگارنده میداند هنوز تحقیقی دقیق و جامع درباره مبانی نظری و اصول عملی سلوک عرفانی از نظر مولانا انجام نشده است.
مشق عشق و تمرین بندگی
نکتهای که در اینجا باید به آن اشاره کنیم، آن است که آیا اساساً کوشش سالک در دستیابی او به مطلوب خود اصالت و اهمیت دارد، یااینکه همه چیز به کشش معشوق بستگی دارد؟ به نظر بزرگانی مانندِ حافظ، اگر کششِ معشوق نباشد، کوششِ عاشق به جایی نمیرسد. طبقِ این نظریه، کوششِ عاشق، در هیچ نقطهای از سلوک، هیچ ارزشی ندارد و طنزِ ماجرا در اینجاست که سالک با وجود آنکه میداند کوشش او هیچ تأثیری در دستیابی به وصال محبوب ندارد، باید با همه وجود کوشش وتلاش کند! اگر بپذیریم که «عشق کاری است که موقوف هدایت باشد» و به تعبیر دیگر اگر قبول کنیم که عشق امری است، آن سری که از سوی خدا شروع میشود و انسان هیچ نقشی در عاشق شدنِ خویش ندارد، بنبستی گریزناپذیر در پیش پای انسانها قرار دادهایم. اگر فقط کشش معشوق اهمیت دارد و کوشش عاشق به جایی نمیرسد، پس سهمِ ما آدمیان در این میانه چیست؟ آیا باید فقط منتظر بمانیم تا دولت عشق، هرگاه و هرطور که خودش بخواهد، سایه بر سر ما بگسترد یا اینکه ما نیز در فرایند عاشق شدنِ خویش میتوانیم نقش داشته باشیم؟ اگر همه چیز را به جذبه معشوق و هدایت او واگذار کنیم و هیچگونه قانونمندی و نظمی در این میانه نبینیم، آیا سخن گفتن درباره فضیلت عشق میتواند کمترین سودی داشته باشد؟ آیا نسبت همگان با دولت عشق یکسان است؟ آیا آنهاکه سالهای دراز ریاضت کشیدهاند، عبادت کردهاند و در خدمت به خلق رنجها بردهاند، با آنها که هیچکاری برای ساختن خود انجام ندادهاند، در برخورداری از موهبت عشق برابرند؟
به نظر میرسد که مولوی در این زمینه اهمیتِ زیادی برای کوششِ انسان قائل است. درست است که او هم سهمِ عظیمی برای کششِ معشوق قائل است و همه چیز را به اراده او بازبسته میداند، بااینهمه به نظرِ او ما میتوانیم با مشقِ عشق و تمرینِ بندگی، خود را برای رسیدن به آستانه جذبه آماده کنیم. به نظرِ مولوی، باید در آغازِ کار، با تکلف و رنجِ فراوان، پیش رفت تا جایی که عشق گوش ما را بگیرد و به سوی خود بکشد؛ بنابراین تلاشهای تکلفآمیزِ ما بیسود نیستند:
یک دو گامی رو، تکلف ساز خوش!
عشق گیرد گوشِ تو، آنگاه کش
باوجود اینکه دیگر عارفان بر آنند که عشق آمدنی است و نه آموختنی، مولوی به صراحت از تعلیمِ عشق سخن میگوید:
خـویش را تعـلیم کـن عشـق و نظـر!
کآن بُوَد چون نقش فی جِرْمِ الْحَجَر
مولوی، در بیت زیر، محبت را نتیجه دانش میداند؛ ازاینرو به نظرِ او با دستیابی به نوع خاصی از دانش، میتوان خود را برای دریافتِ موهبتِ محبت آماده کرد:
این محبّت هم نتیجه دانش است
که گزافه بر چنین تختی نشست؟
و در بیتِ مهمِ زیر، «زهد» را شرطِ دستیابی به معرفت میداند:
جانِ شرع و جان تقوی عارف است
معرفت محصول زهد سالف است
زهد اندر کاشتن کوشیدن است
معرفت آن کِشت را روییدن است
بندگی کردن کاری است اختیاری و اکتسابی و از طریق بندگی کردن میتوان خود را برای عاشق شدن آماده کرد:
بنـدگی کـن! تا شـوی عاشق لَعَل
بندگی کسبی است، آید در عمل
مولوی، در بیتهای زیر، به این نکته بسیار مهم اشاره میکند که جذبه خدا موقوفِ تلاشِ بنده است. سالک باید، بیتوجه به رد و قبولِ دیگران، وظایف خود را انجام دهد و با ذکر و فکر و کارهای نیکو، خود را آماده دریافت «مرغِ جذبه» کند:
این قَدَر گفتیم، باقی فکر کن!
فکر اگر جامد بود، رو، ذکر کن!
ذکر آرَد فکر را در اِهتزاز
ذکر را خورشید این افسرده ساز!
اصل خود جذب است، لیک ای خواجهتاش!
کار کن، موقوف آن جذبه مباش!
زآنکه تَرْکِ کار چون نازی بُوَد
ناز کی در خوردِ جانبازی بُوَد؟
نه قبول اندیش، نه رد، ای غلام!
امر را و نهی را می بین مُدام!
مرغ جذبه ناگهان پرد ز عُش
چون بدیدی صبح، شمع آنگه بکُش!
در بیتهای زیر، باز هم با تأکید بر اهمیتِ جذبه، سالک را به کوششِ آهسته و پیوسته دعوت میکند و به او هشدار میدهد که مبادا به امیدِ جذبه، دست روی دست بگذارد و کاری نکند:
همچو چَهْ کَن خاک میکَن، گر کسی
زین تن خاکی، که در آبی رسی
گر رسد جَذْبه خدا، آبِ مَعین
چاهْ ناکَنْده بجوشد از زمین
کار میکن تو، به گوشِ آن مباش!
اندک اندک خاکِ چَهْ را میتراش!
هرکه رنجی دید، گنجی شد پدید
هرکه جِدّی کرد، در جَدّی رسید
گفت پیغمبر: رُکُوع است و سُجُود
بر درِ حق کوفتن حلقه وجود
حلقه آن در هر آن کو میزند
بهرِ او دولت سَری بیرون کند
بنابر بیتهای بالا میتوان با اطمینان گفت که مولوی در کنارِ ارزشِ فراوانی که برای «کششِ معشوق» قائل است، «کوششِ سالک» را نیز دارای کمال اهمیت میداند. به نظر میرسد که بر اساسِ مجموعه سخنان مولوی میتوان پاسخِ مولانا را به پرسشِ مهمِ «کوششِ معشوق یا کوششِ سالک» اینگونه صورتبندی کرد: زهدورزی سالک (بندگی و کوششِ آهسته و پیوسته او) باعثِ دستیابی سالک به معرفت میشود و معرفت سببِ حصولِ محبت میگردد؛ لذا باید سالک سهم خود را ادا کند و نتیجه را به خدا واگذارد. در این مقاله کوشش ما آن است که مهمترین و اصلیترین وظایف سالک را از نظر مولوی تبیین کنیم.
سعی سالک برای رسیدن به محبت محبوب
سالک باید دانه محبت حق را در دل بکارد و با مجاهدتهای شبانهروزی خود، از این دانه مراقبت کند تا به درختی تناور و سایهفکن تبدیل شود. کسی که درد طلب بر رگ و ریشه جانِ او پنجه افکنده است، از هزاران راهِ نامرسوم و وسیله غیر عادی استفاده میکند تا به مطلوب خود برسد. مولوی برای اشاره به این مسأله، از تعبیرهای «در و بام» استفاده کرده است؛ روشن است که برای وارد شدن به هر خانهای باید از درِ آن خانه استفاده کنیم، اما برای رسیدن به خانه محبوب، اگر از راه «در» نشد، باید از راه «بام» بهره گرفت:
اگرم در نگشایی، ز رهِ بام درآیم
که زهی جانِ لطیفی که تماشای تو دارد
به دو صد بام برآیم، به دو صد دام درآیم
چه کنم؟ آهوی جانم سرِ صحرای تو دارد
مولوی وضعیتِ روحی سالک طالبِ راستین را به وضعیتِ روحی حضرت یعقوب که فرزندِ دلبندِ خود را گم کرده بود، مانند میکند؛ حضرت یعقوب برای یافتنِ یوسفِ گمشده خود، همه امکاناتش را بسیج کرده بود و از فرزندانِ خود خواست که از هر راهِ ممکن خبری از یوسف برای او بیاورند. سالکی که طلب آتش در جانش زده است، مانندِ پدری فرزند گمکرده، سر از پا نشناخته خود را به هر آب و آتشی میزند تا خبری از مطلوب خود به دست آورد و خود را در کوی او افکند:
گر گران و گر شتابنده بُوَد
آنکه جوینده است، یابنده بُوَد
در طلب زن دائما تو هر دو دست!
که طلب در راه نیکو رهبر است
لنگ و لوک و خُفته شکل و بیادب
سوی او میغیژ و او را میطلب!
گه به گفت و گه به خاموشی و گه
بوی کردن، گیر هر سو بویِ شه!
گفت آن یعقوب با اولاد خویش:
«جُستنِ یوسف کنید از حد بیش
هر حس خود را در این جُستن به جِد
هر طرف رانید شکلِ مُسْتَعِد»!
گفت: «از رَوْحِ خدا لا تَیْأَسُوا!
همچو گم کرده پسر رو سو به سو!
از رهِ حسِّ دهان پُرسان شوید!
گوش را بر چار راهِ آن نهید!
هر کجا بوی خوش آید، بو بَرید!
سوی آن سر، که آشنای آن سَرید».
٭ آنچه خواندید مقاله تلخیص شده دکتر ایرج شهبازی در سومین همایش «روز نیایش» بود که به تاریخ 21تیرماه به همت موسسه فرهنگی سروش مولانا در تالار ایوان شمس برگزار شد.
- منابع در دفتر روزنامه موجود است
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید