1397/7/18 ۰۸:۲۶
برای آنکه ببینیم حافظ و الیوت در چه نکته یا نقطهای به هم گره میخورند، لازم میآید در زمینة دورافتادهای به سراغشان برویم. در این نقطة تلاقی درمییابیم که یکی از بنیادیترین اصول شعری به طور همانندی به دست هر دو وارونه شده و این وارونهشدن، خود ابزاری برای تولید زیبایی را در شعر اینان فراهم ساخته است. اکنون باید دید عنصر مورد نظر کدام است و چگونه در برخوردهای سنتی بدون آن امکان تولید زیبایی و احساس لذت و ستایش ناشی از آن خنثی میشود.
صاحبنظران علم زیباییشناسی در این نکته توافق دارند که لذت حاصل از دست یافتن بر زیباییهای هنری و شعری ناشی از دریافت کیفیتی به نام «وحدت شعری» است. کوتاهترین تعریفی که میتوان از وحدت شعری یا هنری به دست داد، تعریفی است که مایکل هیلمن با استناد به دانشنامة فلسفه به کار گرفته است. با اندکی تصرف در تعریف وی میتوان وحدت هنری را زاییدة ساختاری دانست که هیچ جزئی در آن کم یا اضافه به نظر نمیرسد، هر جزئی از آن در بهترین جای ممکن خود قرار دارد، و همزمان همة اجزای آن انگار زیر نفوذ نیروی جاذبة تعریفناپذیری به مرکزی یگانه پیوند میخورند و در پرتو نبض خلاق آن ظرفیتهای نهفته در خود را، چه در نمود زیباییهای صوری و معنوی و چه در نمایش قابلیتهای ساختاری شکوفا میسازند.
ایجاد گسست در صورت شعر
یکی از ضروریترین عناصر ایجاد وحدت در شعر، یگانگی در موضوع و انسجام معنایی حاصل از آن است. در پرتو این یگانگی است که اجزای گوناگون شعر در راستای کمال بخشیدن به ساختار زیباییشناسانة کل اثر به هم پیوند میخورند و هر عنصر شعری را در بهترین جای ممکن خود مینشانند. آنچه به دست الیوت در آغاز قرن بیستم، و حدود ۶۵۰ سال پیش از او به دست حافظ انجام میگیرد، برهم زدن یگانگی موضوعی و جایگزین کردن آن با عدم انسجام معنایی و ایجاد چاله و گسست در صورت شعر است. اما نکتة قابل توجه در این چارچوب این است که گسست میان اجزای صوری و گسترههای موضوعی شعر سبب ایجاد پیوند میان عناصر تولید زیبایی در لایههای بسیار عمیقتری از شعر میشوند. از این روست که میتوان ناپیوستگی صوری در شعر الیوت و حافظ را نمایشی از برجستگی هنری در حد اعلای آن تلقی کرد.
اگرچه شعر در این تجلی، به گفتة آنچه بهاءالدین خرمشاهی پیرامون این دسته از غزلهای حافظ میگوید، اثری است به ظاهر گسسته که هر جزئی از آن انگار «ساز و سرود خود را سر میکند»، اما با کاوشی دقیق در لایههای پنهانیاش میتوان آن را از وحدت شعری در شکل منسجمتر و ریشهدارتری برخوردار دید. برای آنکه بتوانیم بر وحدت شعری در این آثار دست یابیم، لازم میآید به جای روابط منطقی و صوری شیوههای دیگر ارتباط مانند تشابه و تضاد و تکرار را میان اجزای شعر ردیابی کنیم.
اگر بخواهیم نکتة محوری این بحث را به طور فشردهای بیان کنیم، باید گفت آنچه به دست اینان انجام گرفته، این است که به جای «پیوست»، یعنی عنصر پیونددهنده در نمودهای سنتی شعر، «گسست» یا عامل برهمزننده وحدت شعری، ابزار تولید زیبایی قرار گرفته است. منظور از وارونه شدن یکی از اصولی بنیادی شعر، همین است. برای آنکه مصداق این یافته را در شعر الیوت و غزل حافظ بیازماییم، لازم است از هر یک نمونهای بیاوریم. اما نیاز به یادآوری است که با دورشدن از این نقطة تلاقی، امکان دست یافتن بر شباهت دیگری میان این دو از ما گرفته میشود؛ زیرا فاصلة زمانی و مکانی و بهویژه تفاوتهای فرهنگی سبب شدهاند که هر یک به گونة متفاوتی به این ویژگی تحقق بخشد.
نخست نگاهی به گسستهنمایی در شعر «سرزمین بایر» میاندازیم. این شعر از پنج بخش و هر بخش ـ به جز بخش چهارم ـ از چند بند، و هر بند از چند روایت، تشکیل شده است؛ اما رویة شعر چنان مینماید که نه تنها هیچ نشانی حاکی از پیوستگی و انسجام میان اجزای آن به چشم نمیخورد، بل انگار از هر امکانی که بتواند دامنة بریدگیها را بیشتر گسترش دهد، کمک گرفته شده است. خوانندهای که بخواهد با شیوههای سنتی به این شعر بنگرد، خود را در برابر بافتی با خصوصیات هذیانگونه و گسترهای تکهتکه و سرگیجهآور خواهد یافت که رسیدن به تصویری سازمان یافته و مدون را برایش ناممکن خواهد ساخت.
راوی کل شعر شخصیتی است اسطورهای به نام تایریزیاس (Tiresias) اما چنین پیداست که راوی جایگاه خود را به عنوان شخصیتی «همه چیزدان» و «همه جا حاضر» از دست میدهد و با صداهای گوناگون (در یک روایت به صورت اول شخص و در روایت دیگر در قالب سوم شخص، گاهی به شکل «من» و گاه به صورت «ما»، در جایی با هویت زن و در جای دیگر با هویت مرد، زمانی با چهرهای واقعی و زمان دیگر با ظاهری افسانهای) به صحنه میآید. اگر این وضعیت را در پیوند با تعریفی که پیش از این از وحدت شعری به دست دادیم ارزیابی کنیم، درمییابیم که هیچ جزئی از آن در جای خود قرار نگرفته است؛ زیرا جای مرکز یگانهای که بتواند عناصر شعر را زیر نفوذ نیروی جاذبة خود سامان بخشد، خالی به نظر میرسد.
اما با موشکافی در لایههای درونی شعر، به نمای دیگری از آن برمیخوریم. این نما که جای جای بر روایتهای گوناگونی تکیه میزند، هویتی به شعر میبخشد که در پرتوش قابلیتهای زیباییشناسانه و معناآفرین گسستها آفتابی میشوند. پرداختن به تمام موارد مستلزم کاوش عمیق و گستردهای در طول شعر است که حاصلش هفتاد من کاغذ شود. از آنجا که هدف غایی این بخش از نوشته معرفی یا تحلیل شعر «سرزمین بایر» نیست، تنها به ارائة یک نمونه از آن میپردازیم. این نمونه در برگیرندة چند بیت آغازین شعر است که به بند اول شکل میبخشند.
شعر با اشاره به ماه آوریل باز میشود که «بیرحمترین ماه است، یاسها را از دل خاک مرده میرویاند، خاطره و آرزو را درمیآمیزد، و ریشههای افسرده را با بارانهای بهاری به جنبش میآورد.» پس از این اشاره، رشتة مطلب ناگهان بریده میشود و از راویان میشنویم که تابستان در تفریحگاهی در شهر مونیخ قهوه خوردهاند و ساعتی با هم گپ زدهاند. در اینجا بار دیگر مسیر روایت قطع میشود؛ اما پیش از آنکه به ماجرای دیگری برسیم، صدایی که روشن نیست متعلق به کیست و چه کسی را مورد خطاب قرار میدهد، در بیت طنین میاندازد و شخصی به زبان آلمانی میگوید: «من روس نیستم، اهل لیتوانیام، آلمانی اصیل». صدا در زمینه محو میشود و به دنبال آن راوی، که اینجا خود را «ماری» مینامد، خاطرهای از دوران کودکی به یاد میآورد که با پسرعمویش، دوک اعظم، زندگی میکرده و او روزی ماری را بر سورتمهای مینشاند و هراسناک از سراشیبی به زیر میآیند. صدای ناشناس دیگری این خاطره را میبردو میگوید: «در کوهستان انسان احساس آزادی میکند». صدا ادامه میدهد: «من شب تا دیروقت کتاب میخوانم و زمستان به جنوب میروم».
صورت گسسته و پاره پارة ابیات جای تردید باقی نمیگذارد که آنچه پیش روی ما قرار دارد، به جای شعر، جلوة سرگیجهآوری از هذیان است؛ اما هر یک از این بریدگیها آبستن مفاهیمی هستند که با توسل به لایههای پنهانی شعر آشکار میشوند. برای آنکه به پهنة زیرمتنی ابیات برسیم، لازم است از وجود پنجرههایی درصورت شعر آگاه باشیم که الیوت با روش خاصی آنها را گشوده است. نخستین پنجره با واژة «آوریل» عینیت مییابد. این پنجره ما را از وجود چشمانداز دیگری از ماه آوریل آگاهی میسازد که برگرفته از تصویر زیبا و زندهای از این ماه در کتاب افسانههای کانتربری ـ اثر چاسر، شاعر انگلیسی ـ است. در این تصویر میبینیم که وقتی آوریل با ریزش دلچسب بارانهایش شاخهها را پر از شکوفه میکند و نسیم بهاری نفس حیاتبخشش را در هر رویشی میدمد و پرندگان کوچک نغمهسرایی میکنند، دوران امیدبخش تازهای در زندگی انسانها آغاز میشود.
در تضاد با این تصویر پربار زیرمتنی است که رویش ناچیز ریشههای افسرده در تصویر رومتنی کیفیت نازای خود را آشکار میسازد. باید توجه داشت که شعر «سرزمین بایر» اثری است انتقادی در این معنا که در هدف نهایی خود جنبههای بازدارنده و عقیم تمدن مدرن را با بیان اعتراضاتی سنگین و کوبنده نشانه میرود. از این زاویة دید است که تضاد میان دو تصویر تشخص مییابد. ماه آوریل از این بابت در بروز تازة خود بیرحم مینماید که سبب میشود همهنگام با روئیدن یاسها از دل خاک مرده، ساکنان نیممردة سرزمین بایر از خواب زمستانی خود برخیزند و یا در قیاس با تجلی نیرومند و پر از شکوفة این ماه در دورانهای گذشته، از وضعیت شوم و دردناک خود، که نوعی مرگ آمیخته با زندگی است، آگاه شوند.
چنانکه دیدیم نخستین گسست میان توصیف بهار در ماه آوریل و خاطرة خوردن قهوه در مونیخ انجام میگیرد. برای آنکه معنای این گسست را دریابیم، باید به افسانههای کانتربری بازگردیم. در آنجا میخوانیم یکی از آثار بهار در انسانها، تحولی است که در زندگی معنویشان رخ میدهد و آنها را برای زیارت مکانی مقدس در کانتربری گرد هم جمع میکند، در حالی که آنچه در «سرزمین بایر» پیش میآید، این است که تنها شوق قهوهخوردن و یک ساعت گپزدن را در مردم این سرزمین بیدار میکند. برخلاف و در تضاد با تصویر وجود در افسانههای کانتربری که در آن افسانههای شیرین و دلچسب به گفتگوی میان زائران محتوا میبخشد، زندگی آمیخته با مرگ آدمیان در «سرزمین بایر» از معنویت به کلی فارغ مانده و «گپزدن» در ذات خود و دور از هرگونه محتوایی به رفتار با ارزشی مبدل شده است.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید