1397/5/13 ۱۱:۰۳
صفدر تقیزاده را از زمانی كه دبیر بخش داستان در ماهنامه دنیای سخن بود میشناسم. او را همواره در این سالها فردی دیدهام خوش اخلاق، گشادهرو و علاقهمند به كمك و یاری دیگران و دوری از هرگونه غوغاسالاری؛ آنچنان كه در منش بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر امروز ودیروز شایع بوده است. شاید به همین دلیل بوده كه نقش مهم وی در تاریخ ادبیات معاصر ایران آنچنان كه باید و شاید شناخته شده نیست.
از واكاوی جهان همینگوی تا كشف رازو رمز شیمبورسكا
علی عظیمی نژادان: صفدر تقیزاده را از زمانی كه دبیر بخش داستان در ماهنامه دنیای سخن بود میشناسم. او را همواره در این سالها فردی دیدهام خوش اخلاق، گشادهرو و علاقهمند به كمك و یاری دیگران و دوری از هرگونه غوغاسالاری؛ آنچنان كه در منش بسیاری از اهالی فرهنگ و هنر امروز ودیروز شایع بوده است. شاید به همین دلیل بوده كه نقش مهم وی در تاریخ ادبیات معاصر ایران آنچنان كه باید و شاید شناخته شده نیست. او از نسل مترجمانی است كه مانند همدورهایهای خود نجف دریابندری و محمدعلی صفریان زبان انگلیسی را نه به صورت خودآموز و از طریق دیكشنری بلكه در محیط انگلیسی زبان آن دوره آبادان و زیرنظر استادان بنام انگلیسی در آموزشگاه نفت آبادان مانند: خانم اسكول فیلد و مستر فریمن و از طریق دیدن فیلمهای مختلف انگلیسی و امریكایی در سینما تاج آبادان آموزش دیده است. گفتوگوی زیر زمینههای مختلف از زندگی گرفته تا آثار و نظریات ایشان را در بر میگیرد.
*****
شما دوران دبستان خود را در مدرسه فرهنگ و دوران دبیرستان را در مدرسه رازی آبادان تحصیل كردید و همواره از فضای فرهنگی مناسب حاكم بر دبیرستان رازی و تاثیرات مثبتی كه بر آینده حرفهای شما گذاشت یاد كردهاید. ازچه زمانی به خواندن كتابهای ادبی ازجمله رمانهای مختلف علاقهمند شدید و نخستین داستانهایی كه میخواندید متعلق به كدام نویسندگان بود؟
بله. همچنان كه اشاره كردید دبیرستان رازی- كه بودجه آن از طرف شركت نفت فراهم میشد- در زمره مدارس بسیار نمونه و ممتاز درشهرآبادان به حساب میآمد و با آنكه وسعت چندان زیادی نداشت اما به خاطر اینكه از پشتوانه مالی خوبی برخوردار بود، برنامههای فرهنگی-هنری متعددی در آن برگزار میشد كه نظیرش را در مدارس دیگر آن زمان كمتر میدیدید. به عنوان مثال دراین مدرسه، نشریهای به نام «نشریه فرهنگی مدرسه رازی» منتشر میشد كه در نوع خودش بسیارغنی بود. همچنین ما در این مدرسه گروه موسیقی، تئاتر و ورزشی داشتیم كه درهریك از این گروهها دانشآموزانی عضویت داشتند و در نوع خود كمنظیر بودند. مثلا ما در این مدرسه بهترین فوتبالیستها، شناگران و بوكسورها را داشتیم. به خاطر دارم كه یكی از دانشآموزان «شتاب» نام داشت و چندین سال قهرمان بوكس كشور شد. برخی دیگر از دانشآموزان هم در دوران بعدی از نام آوران فرهنگی و هنری كشورمان شدند مانند: نجف دریابندری، فریدون كار و دیگران.
در دوران بعدی نیز كسان دیگری مانند: ایرج پارسی نژاد، ناصرتقوایی، امیرنادری، هوشنگ گلشیری و عبدالنبی قیم مدتی در مدرسه رازی آبادان تحصیل كردند.
بله. همچنین در این مدرسه دو گروه موسیقی مختلف وجود داشت؛ یكی گروه موسیقی ایرانی و دیگری گروه موسیقی غربی كه من هنوز تصویر آن جوانی را كه ساكسیفون مینواخت به خاطر دارم. یادم میآید كه نجف دریابندری هم به این ساز بسیار علاقهمند بود.
آیا شما آن زمان در مدرسه رازی با آقای دریابندری رفاقت داشتید؟
نه آنچنان. چون ایشان سه سال از بنده بزرگتر بودند ومن فقط تصویر كلی از ایشان در آن زمان را به خاطر دارم. شاید شنیده باشید كه آقای دریابندری یكسال از درس زبان انگلیسی تجدید شدند و بنا به گفته خودشان درتابستان آن سال آن قدر با دقت این درس را میخوانند كه دیگر لزومی نمیبینند تحصیل در مدرسه را ادامه دهند. به هرحال خود من هم تنها دوسال در مدرسه رازی تحصیل كردم و پس از آن در آموزشگاه فنی آبادان، تحصیلاتم را ادامه دادم اما در مدرسه رازی بود كه با دنیای ادب وهنرآشنا شدم. اكنون هم كه پس از سالهای دراز به آن روزها فكر میكنم میبینم كه این دبیرستان درآن زمان بسیار پیشرفته بود و دبیران ممتازی هم داشت كه بسیاری از آنها از تهران به آنجا میآمدند و بعدها نیز هركدام در مملكت، مشاغل مهم فرهنگی را عهدهدار شدند.
نگفتید نخستینبار با آثاركدام نویسنده یا نویسندگان ایرانی وغربی آشنا شدید؟
من مانند بسیاری ازهمنسلانم ابتدا داستانهای نویسندگانی چون جواد فاضل و حسینقلی مستعان را میخواندیم و ازآنها لذت میبردیم. من در آن ایام حتی نامهای هم به جواد فاضل نوشتم و او هم پاسخ مرا داد. اما پس از مدتی و به خصوص با انتشار مجموعه داستانی ازصادق چوبك تحت عنوان «خیمهشببازی» میتوانم بگویم كه گرایش ادبی من نیز تغییر كرد و از آن پس به كارهای جدیتری در این عرصه توجه میكردم. در اینجا این نكته را هم باید توضیح بدهم كه چوبك پیش از انتشار این مجموعه داستان، ضمن تدریس در برخی مدارس، از جمله مدرسه شرافت در خرمشهر، بیشتر به كار ترجمه در جراید اشتغال داشت و از جمله یكی از مهمترین آثاری كه ترجمه كرد، ترجمه نمایشنامه كوتاهی به نام «پیش از ناشتایی» اثر یوجین اونیل بود كه در مجله سخن دكترخانلری منتشر شد. او در این ترجمه سه- چهارصفحهای برای نخستینبار در ایران از زبان محاورهای و شكستهنویسی استفاده كرد؛ كاری كه تا پیش از آن سابقه نداشت و البته بعدها رواج فراوان پیدا كرد و حتی به افراط هم كشیده شد.
شما قبلا در مقالهای تحت عنوان «صادق چوبك و تاثیرپذیری از ادبیات داستانی مدرن امریكا» كه در ماهنامه كلك شماره ١٤٥به سردبیری زندهیاد جواد خردمند منتشر شد، ضمن اشاره به نقش مهم و تاثیرگذار صادق چوبك درعرصه داستاننویسی معاصر ایران به تاثیرپذیری او از برخی آثار نویسندگان امریكایی مانند «آلبرت مالتز» و «اُ. هنری» به خصوص در همین مجموعه داستان خیمه شب بازی اشاره كردید. میتوانید در این باره بیشتر توضیح دهید؟
ببینید؛ در كل باید توجه داشته باشید آنچه در داستانهای چوبك اهمیت داشت این بود كه وی توانست با مهارت، موضوعات بومی و جنبههای مختلف نابسامانیها و دردهای اجتماعی آن زمان را در قالبهای مدرن داستاننویسی بگنجاند و از گفتوگوهای طبیعی و توصیفهای ریز پدیدههای مختلف زندگی و بازسازی زبان آدمها دراین داستانها به نحوی سنجیده و قوام یافته استفاده كند. میشود گفت كه از ویژگیهای آثار مدرن امریكایی كه چوبك آن را به خوبی درك كرده بود نگاه تازه به جامعه بود و بیان ساده و خودمانی كه در خواننده نفوذ میكرد و اینكه به جای توضیح و گزارش و تفسیر وقایع، با تصویر دقیق صحنهها و خلق وخوی شخصیتها میتوان كاری كرد كه خواننده، خودش وقایع را ببیند و درباره آنها قضاوت كند. بنابراین من فكر میكنم كه چوبك درآن زمان بینش تازه نویسندگان مدرن امریكایی را ازهزارتوی زبان فارسی و سنت و فرهنگ جامعه ما گذرانده؛ كاملا آن را درونی كرده و رنگ و بوی محلی به آن داده بود و با استفاده از شم داستاننویسی خود آثاری بدیع در حیطه زبان فارسی خلق كرد. به هرحال به نظر من چوبك در همین مجموعه داستان خیمه شب بازی موفق شد كه یكی از ماندگارترین آثار ادبیات داستانی فارسی را بنویسد كه داستانهای آن هم به لحاظ ساختار داستانی و هم از نظر نمایش دادن بیعدالتیهای اجتماعی شاخص و نمونه بود. من حتی میتوانم این ادعا را مطرح كنم كه مجموعه داستان خیمهشببازی (البته با اغماض از رمان بوف كور) سرآغاز داستاننویسی مدرن در ایران است.
البته منظور من از طرح این پرسش اشاره به اثرپذیری چوبك از برخی نویسندگان امریكایی در برخی از داستانهای مجموعه خیمه شب بازی بود. مثلا به نظر میرسد كه وی در نوشتن داستان كوتاه «عدل» از داستان «واقعه سرپیچ خیابان» اثر آلبرت مالتز كه بعدها به قلم شما و محمدعلی صفریان ترجمه شد الهام گرفته بود، درست است؟
بله. كاملا درست است. البته من این تاثیرپذیری را بعدها متوجه شدم؛ زمانی كه همراه با مرحوم صفریان همین داستان «واقعه سرپیچ خیابان» را در اوایل دهه ١٣٤٠ به زبان انگلیسی خواندیم و مدتی بعد برای اولینبار ترجمه آن را در مجله آرش آن زمان (خرداد ١٣٤٢) منتشر كردیم. این داستان به همراه چند داستان امریكایی دیگر بعدها درمجموعهای تحت عنوان «مرگ درجنگل» بار دیگر منتشر شد. در داستان آلبرت مالتز دوافسر پلیس یا پاسبان، مرد مست لایعقلی را گرفتهاند و میخواهند با مشت و لگد او را ببرند كه عدهای از مردم دورشان جمع میشوند و هركدام اظهارنظری میكنند و در واقع با بیان حرفهای مختلف مانع میشوند كه آن افسران پلیس مرد را به كلانتری یا جای دیگر ببرند. این داستان در واقع یك عكس یا تصویردقیق یك صحنه است و اظهارنظرهای مردمی كه اطراف آن گرد آمدهاند، شرح این عكس است و مرد مست هم نماد مردم معترضی است كه چون صدایش را خفه كردهاند به الكل پناه برده است. اما چوبك در داستان عدل آمده و به جای آن مرد مست، اسبی را به تصویر كشیده كه در یك روز سرد زمستانی یخ بندان در جوی پهنی افتاده و قلم دست و كاسه زانویش شكسته است و در اینجا نیز عدهای از مردم اطراف او گرد آمدهاند و برای بیرون كشیدنش اظهارنظر میكنند. مثلا یكی از آنها میگوید: «این زبون بسه دیگه واسه صاحابش مال نمیشه. باید با یه گلوله كلكشو كند» و بعد همین فرد به پاسبانی رو میكند و میگوید: «آژدان، سركار كه تپونچه دارین، چرا اینوراحتش نمیكنین؟ حیوون خیلی رنج میبره» پاسبان هم كه یك طرف لپش از لبویی كه تو دهنش بوده باد كرده، با تمسخر جواب میدهد: «گلوله، اولنده كه مال اسب نیس و مال دُزه. دومنده، حالا اومدیم و ما اینو همین طور كه میفرمایین راحتش كردیم، به روز قیومت و سوال و جواب اون دنیاشم كاری نداریم؛ فردا جواب دولتو چی بدم؟ آخه از من لاكردار نمیپرسن كه تو گلولتو چیكارش كردی؟»در این حال فرد دیگری كه پوستین مندرسی روی دوشش انداخته، میگوید: «ای بابا حیوون باكیش نیس، خدا رو خوش نمییاد بكشندش. فردا خوب نمیشه. دواش یه فندق مومیاییه.» و به همین ترتیب افراد مختلف هریك اظهارنظر جداگانهای میكنند. دراینجا، اسب نماد زندگی وحركت و سرعت است كه به تدریج میمیرد. این نكته هم قابل ذكراست كه چوبك در این داستان و داستانهای دیگر این كتاب، از نقطهگذاری و مثلا از علامت نقطه ویرگول (سمی كالون) به خوبی و بجا استفاده میكند، كاری كه بسیاری از نویسندگان امروز ما در به كار بردن آن همچنان مشكل دارند. در ضمن تاثیر آثاری از جان اشتاین بك، ارنست همینگوی و فاكنر در آثار بعدی چوبك و به ویژه شگرد جریان سیال ذهن و شیوههای تداعی معانی ذهنی دررمان سنگ صبور كاملا آشكار است.
به نظرمی رسد كه شما مثل بیشتر همدورهایهای خود مانند نجف دریابندری، محمدعلی صفریان، ابراهیم گلستان وصادق چوبك كه همگی متعلق به یكی از مناطق جنوب كشور بودید، با وجود اینكه در آن زمان به لحاظ سیاسی به اندیشههای چپِ برگرفته از حزب توده گرایش داشتید اما سلیقه داستاننویسی شما بیشتر به داستانهای نویسندگان مطرح امریكایی آن روزگار مانند فاكنر، همینگوی، شروود اندرسون، یوجین اونیل و... متمایل بود نه مثلا نویسندگان وابسته به مكتب رئالیسم و سوسیالیسم و به همین دلیل ملاحظه میكنیم كه بسیاری از داستانهای كوتاه و بعضا رمانهای این نویسندگان امریكایی برای نخستینبار توسط این افراد از جمله خود شما و آقای صفریان به زبان فارسی ترجمه شدند. دلیل اصلی این گرایش و توجه به این نویسندگان امریكایی در درجه نخست چه بود؟
ببینید؛ باید توجه داشته باشید كه در سالهای دهه ١٩٣٠ و١٩٤٠ میلادی یك انقلاب ادبی بزرگی در امریكا اتفاق افتاد كه شاید بشود گفت نكته اصلی این انقلاب سادهنویسی بود. یعنی در این دوران نویسندگانی چون: همینگوی، شروود اندرسون و گرترود استاین، جاناشتاین بك و فیتزجرالد درجامعه ادبی امریكا ظهور كردند كه آثار خود را با زبانی ساده و روشن- یعنی همان زبانی كه كم وبیش در دهان مردم جاری بود- مینوشتند. تا آن زمان این نوع زبان به كتابها راه نیافته بود. كتابهای پیش از این ایام، زبانی خشك، رسمی و جدی داشتند. به عنوان مثال مشهور است كه همینگوی، گوشی بسیار حساس داشت؛ گویی درذهنش دارای نوعی ضبط صوت بود كه گفتار مردم رهگذر را ضبط میكرد و سپس از میانآنها، تكههایی ازگفتوگوها را با تردستی در داستانهای خود به كار میگرفت. از این رو، گفتوگوهای میان شخصیتهایش بسیار طبیعی، شیرین و دلچسب است و خواننده از مطالعه آنها حظ فراوانی میبرد.
شما دراینجا به نهضت ادبی مهم دهههای سوم و چهارم اوایل قرن بیستم در امریكا اشاره كردید كه سادهنویسی و استفاده از زبان روزمره مردم عادی در زمره مهمترین ویژگیهای آن بود اما فكر نمیكنید كه این انقلاب ادبی در جامعه ادبی امریكا از اواسط قرن نوزدهم و توسط نویسندگانی چون مارك تواین با آثاری چون هاكلبری فین و تام سایر پیشتر آغاز شده بود؟
این نكته شما به عبارتی سخن دقیقی است اما باید توجه داشته باشید كه این آثار مارك تواین در زمانه خودش آنچنان در محافل ادبی امریكا و حتی در میان عموم مردم چندان جدی تلقی نشد؛ به عبارت دیگر گرچه تواین ازپیشگامان این نهضت ادبی بود ولی عموم جامعه آن روز امریكا وی را به عنوان فردی میشناختند كه برای نوجوانان مینویسد و البته نوشتههایش با چاشنی طنز و شوخی آمیخته است و به هیچوجه او را به عنوان نویسندهای كه كارهایش دارای پرداخت هنری است نمیشناختند. در واقع میتوان گفت زمانی كه ارنست همینگوی جوان در پاریس كتاب كوچكی تحت عنوان: «سه داستان و ده شعر» و كتاب «در زمانه ما» را منتشر كرد، به خاطر توجه زیادی كه برخی محافل ادبی امریكایی به این آثار نشان دادند (كه در راس آنها ادموند ویلسون قرار داشت) كمكم توجه همین محافل به آثار قدیمیتر مانند آثار مارك تواین جلب شد. بههرحال با تمامی این توضیحاتی كه دادم منظورم این بود كه با ظهور آن چند نویسنده نوگرا، نه تنها ادبیات نوین امریكایی در زمینه زبان و شیوه بیانی متحول شد، بلكه به لحاظ محتوایی هم تحولی اساسی روی داد. این نویسندگان ناگهان متوجه شدند كه ارزشهای اخلاقی و اجتماعی حاكم بر جامعه با آغاز هجوم سرمایهداری و ماشینیسم دارد فرو میریزد و خصلتهای شریف انسانی دچار تغییر شده است. از این رو آنها كوشش كردند كه در آثار خود درباره عواقب مخرب این فاجعه به نحوی غیرمستقیم هشدار دهند. بههرحال این نویسندگان نوگرا در مجموع ظرفیتهای ادبی زبان انگلیسی را گسترش دادند و انگار به این نكته پی بردند كه میشود با زبان ساده، سختیهای زندگی را راحتتر بیان كرد و چیزهای تازه و دلچسبی گفت؛ چیزهایی كه تا پیش از آن گفته نشده بود. این ابتكارها به مذاق ما ایرانیها نیز خوش میآمد و نوعی لطف و تازگی داشت كه سخت به دل مینشست. به خصوص اینكه بسیاری از آن درد و رنجهایی كه در آن داستانها بیان میشد، منعكسكننده فضاهای پس از جنگ جهانی اول و دوم و بیانگر سختیها و مشكلاتی بود كه مردم تحمل میكردند و به گونهای مفهوم شكست را در ذهن آنها متبادر میكرد و چون در وجود ما ایرانیان نیز به خصوص پس از ٢٨ مرداد سال ١٣٣٢، این عقده شكست نهادینه شده بود، این نوع داستانها بسیار جاذبه داشت. در عین حال توجه داشته باشید كه غالب این نویسندگان قدری هم سركش بودند و عصیانگری داشتند و از حكومت دل خوشی نداشتند و این نكته در ایامی كه وجدان طبقاتی آغاز شده بود و مردم از حقایق تلخ پیامد ماشینیسم آگاه شده بودند؛ برای همه جهانیان و از جمله ما ایرانیان جاذبه داشت.
این نكته هم قابل توجه است كه نخستین مترجمان ادبیات جدی و نوین امریكایی به زبان فارسی همگی جنوبی و از كاركنان شركت نفت در ایران بودند از ابراهیم گلستان گرفته تا نجف دریابندری، صادق چوبك و پس از آنها صفدرتقیزاده و محمد علی صفریان. آیا فعالیت در شركت نفت و همكاری با انگلیسیها عامل اصلی توجه این گروه به ادبیات امریكایی و دنیای انگلوساكسون بوده است؟
ببینید؛ بههرحال فضای حاكم برشهرهای جنوب به خصوص آبادان كه ما در آن زندگی میكردیم، فضایی مساعد برای فعالیتهای فرهنگی و هنری بود. در این شهر حدود١٩ سینما وجود داشت كه مهمترین آن سینما تاج بود كه در سال ١٣٢٣ تاسیس شده بود و حدود ١١٧٨ نفر گنجایش داشت و در طول هفته حداقل ٣-٢ فیلم انگلیسی و امریكایی به زبان اصلی نمایش میداد. ما به صورت دایم این فیلمها را میدیدیم و این امر تاثیر فوقالعادهای در یادگیری زبان انگلیسی ما داشت. از طرف شركت نفت هم در آن زمان دونشریه منتشر میشدند كه نشریههای خیلی موثری بودند به نامهای «خبرهای روز» و «اخبار هفته». این نشریات به زبان فارسی بودند ولی به زبان انگلیسی هم چاپ میشدند. در این نشریات، آخرین خبرهای فرهنگی دنیا و گاهی نیزترجمه آثاری از نویسندگان مطرح دنیا مانند همینگوی و فاكنر و شروود اندرسون منتشر میشدند. به عنوان مثال آقای دریابندری سه داستان فاكنر به نامهای یك گل سرخ برای امیلی، دو سرباز و انبارسوزی را برای نخستینبار درنشریه خبرهای روز چاپ كردند و بعدها این سه داستان به صورت كتابی به نام یك گل سرخ برای امیلی منتشر شد. آقای گلستان هم برای این ٣ داستان مقدمهای نوشتند. اصولا در بخش انتشارات شركت نفت هم گروهی از شاعران وهنرمندان و اهالی فرهنگ حضور داشتند و دراین نشریات هم فعال بودند، مانند خود آقای گلستان، دكتر محمد علی موحد (كه البته خودشان آبادانی نبودند اما طی سه سالی كه در شركت نفت كار كرده بودند مقالات و شعرهایی مینوشتند)، ابوالقاسم حالت و نقاشی به نام هوشنگ پزشكنیا كه بعدها نقاش مشهوری شد. درآن زمان روال كار به این صورت بود كه عموم دانشآموزان آبادانی بعد از فارغالتحصیل شدن، خود به خود به شركت نفت میپیوستند و در یك سمتی مشغول به كار میشدند. درزمینه تئاترهم فردی مانند امیر صیادی فعالیت میكرد كه با ما در ارتباط بود و به هیچ جایی هم وابسته نبود. همچنین در آن زمان هرمنطقهای از شركت نفت برای خود یك باشگاه داشت و پاتوق ما بیشتر باشگاه ایران در آبادان بود. یكی از مقررات باشگاه ایران این بود كه هیاتمدیره انتخابی باشد، یعنی خود اعضا، هیاتمدیره را انتخاب كنند. خیلی خوب به خاطر دارم كه درآن زمان، یعنی حوالی سال ٣٠-١٣٢٩ ما جمعی دوستانه داشتیم متشكل از آقای دریابندری، مرحوم صفریان، خود من و دو، سه نفر دیگر كه همگی از كارمندان شركت نفت محسوب میشدیم. در آن جمع آقای دریابندری حضوری فعال داشت، از جمله اینكه برای ما قصههایش را میخواند. مثلا قصهای تحت عنوان «مرغ پاكوتاه» كه فكر میكنم در روزنامه خبرهای روز هم منتشر شد. همچنین در پیكنیكهایی كه با هم میرفتیم از جمله در میان نخلهای آبادان، آقای دریابندری برای ما اشعاری مانند: عقاب خانلری و دماوند بهار را از حفظ میخواند. خود من، آقای صفریان وآقای دریابندری هم در باشگاه ایران درباره موضوعات مختلف ادبی (از جمله معرفی شخصیتهای مهم ادبیات غرب) سخنرانیهایی میكردیم. در اینجا باید به این نكته هم اشاره كنم كه پس از سالهای ٢٨-١٣٢٧ فعالیتهای سیاسی هم دیگر آغاز شده بود. این شور و هیجان سیاسی به آنجا كشید كه در نهایت به ملی شدن صنعت نفت منجر شد. فعالیتها به دست ایرانیها افتاد و یكی از منظرههای بسیار برجسته تاریخ آبادان، منظرهای بود كه برخی انگلیسیها با چشم گریان و برخی دیگر با شدت ناراحتی سوار بركشتی میشدند و به كشور خود باز میگشتند. فعالیتها در بافتهای شركت نفت انجام میشد. كارمندها با هم نوعی سازش داشتند. شبها در آبادان برای همدیگر داستان میخواندیم. سرودهایی اجرا میشد. دسته كر درسینما نفت اجرا میشد و كمكم نمایشگاه نقاشی پا گرفت. آقای تاشچیان ظهور كرد. ایشان فردی بود كه ظاهرا از روسیه به آذربایجان رفته بود و از آنجا به آبادان آمده بود. او و دخترش هردو معلم نقاشی و تئاتر بودند. ما درآن زمان مرتب به خانه ایشان میرفتیم. خانهاش به دبیرستان رازی نزدیك بود و باید بگویم كه او تاثیر فوقالعادهای در رشد تئاتر و رشد فعالیتهای هنری مانند نقاشی داشت. درباره تجزیه و تحلیل موسیقی كلاسیك غربی هم افرادی چون آقای علی اصغردریابیگی وهوشنگ مصلح بسیار فعال بودند و تقریبا هرهفته در باشگاه ایران در این زمینه سخنرانی میكردند. مثلا گاهی درباره سمفونیهای برامس صحبت میكردند.
شما به نخستین ترجمههای آقای دریابندری اشاره كردید كه ترجمه سه داستان از ویلیام فاكنر بود وهمچنین پیش از آن از ترجمه نمایشنامه «پیش از ناشتایی» یوجین اونیل نام بردید كه توسط صادق چوبك ترجمه شد. اما فكر میكنم نخستین كتاب جدی به زبان فارسی درعرصه ادبیات امریكایی، ترجمه مجموعهای از داستانهای كوتاه همینگوی بود كه همراه با یك مقدمه نسبتا بلند به قلم ابراهیم گلستان ترجمه شد.
بله. كاملا درست است و میتوان گفت ترجمه این مجموعه داستان تحت عنوان: «زندگی خوش كوتاه فرانسیس مكومبر» تاثیر فراوانی بر رواج داستاننویسی فارسی به جای گذاشت. این داستانها برای نخستینبار در مجله ماهیانه مردم (ارگان حزب توده) چاپ شدند. مقدمه روشنگرانه این كتاب نیز در معرفی همینگوی بسیار مفید و موثر بود. میتوان گفت كه همه ما پس از خواندن این ترجمهها و مقدمه ایشان به كارهای همینگوی علاقهمند شدیم. آقای گلستان درعین حال، كتاب دیگری هم در دهه ١٣٢٠ منتشر كردند تحت عنوان «كشتی شكستهها» كه شامل ترجمه داستانهایی از ویلیام فاكنر و استفن كرین و چخوف بود. گلستان صرف نظر از معرفی همینگوی و ترجمه چند داستان كوتاه برجسته و شاخص، كار قابل تقدیر دیگری كه انجام داد این بود كه قریحه ذاتی دریابندری جوان را تشخیص داد و یكی از رمانهای همینگوی را- كه خود در مقدمه كتاب زندگی خوش... از آن به نام «ترك سلاح» نام برده بود- به او داد و دریابندری را تشویق كرد كه رمان را ترجمه كند. دریابندری این كتاب را خواند و از آن بسیار خوشش آمد؛ ترجمهاش را آغاز كرد و نامش را «وداع با اسلحه» گذاشت. او از ترجمه جمله به جمله كتاب، سخت لذت میبرد و آنها را مزه مزه میكرد تا زبان مناسب ترجمه فارسی را پیدا كند و در نهایت موفق شد. من هنوز تصویر او را در دیدارهای بیرون از خانه با كتابی زیر بغل كه سخت به آن عشق میورزید در برابر چشمانم میبینم. میتوان گفت كه پس از ترجمه این رمان قدرتمند و در واقع مسحوركننده بود كه دریابندری به ترجمه اعتیاد پیدا كرد و با وجود آنكه داستاننویس پرقریحهای هم بود دیگر به داستاننویسی رغبتی نشان نداد.
میتوان گفت كه پس از همكاری رضا سیدحسینی و عبدالله توكل در ترجمه ٦ رمان مختلف كه در دهه ١٣٢٠ انجام شد، شما و محمدعلی صفریان دومین گروهی بودید كه به صورت مشترك آثاری را با همكاری یكدیگر ترجمه میكردید كه این همكاری سالها ادامه پیدا كرد. از جمله دستاورد این همكاریها میتوانیم به ترجمه آثاری چون: سفر دور و دراز به وطن (یوجین اونیل-١٣٣٧)، تورتیا فلات (جان اشتاین بك-١٣٤٢)، آنا كریستی (یوجین اونیل-١٣٤٣)، چرخ و فلك (آرتور شنیتسلر-١٣٤٤) و مرگ در جنگل و داستانهای دیگر (شروود اندرسون-١٣٦٢) و ترجمه مقالات گوناگون اشاره كنیم. این همكاری چگونه ایجاد شد و برای گزینش داستانها و مقالات چه معیارهایی داشتید و اساسا چرا تصمیم گرفته بودید كه به صورت دونفره آثاری را ترجمه كنید و نه به صورت انفرادی؟
همچنان كه قبلا در برخی گفتوگوها به آن اشاره كردهام. آشنایی من با آقای صفریان در آموزشگاه فنی آبادان كه بعدها به دانشكده نفت آبادان تبدیل شد، شكل گرفت. شاگردان این آموزشگاه غالبا از شهرهای مختلف به آبادان آمده بودند و هدف اصلیشان هم این بود كه پس از تحصیلات در شركت نفت استخدام شوند. آقای صفریان حدود ٤-٣ سالی از من بزرگتر بودند و شاید بشود گفت، یكی از معلمان انگلیسی این آموزشگاه به نام مستر فریمن موجب آشنایی ما شد. آقای فریمن اهل ادبیات و به خصوص تئاتر بود و در «انجمن تئاتر كوچك» آبادان (كه بیشتر اعضایش انگلیسی بودند) عضویت داشت. معمولا در آن زمان رسم بر این بود كه در پایان هر دوره تحصیلی رشتههای فنی مهندسی، مراسم فارغالتحصیلی باشكوهی در این آموزشگاه برگزار میشد. در این مراسم نام شاگردان اول، دوم و سوم هر دوره را اعلام میكردند و آنها را برای ادامه تحصیل به كشور انگلیس میفرستادند. درعین حال ضمن اجرای برنامههای متنوع، غالبا نمایشنامه كوتاهی نیز روی صحنه به زبان انگلیسی اجرا میشد. در یكی از آن سالها، مسترفریمن میخواست نمایش كوتاهی به نام كلبهای وسط جاده را به روی صحنه بیاورد. او؛ محمد علی صفریان، علی لیاقتی و من را برای بازی در این نمایش انتخاب كرد. بههرحال نمایش اجرا شد، گرفت و سپس پیشنهاد شد كه به زبان فارسی نیز اجرا شود. بنده و صفریان داوطلب شدیم نمایشنامه را ترجمه كنیم. این كار هم انجام شد و پس از آن ما را تشویق كردند و این طور شد كه به ترجمه علاقهمند شدیم. بنابراین ما به صورت كاملا تصادفی به سوی این عرصه كشیده شدیم. هرچند مانند هر كار تصادفی دیگر، كششی هم در كار بود. ما مترجمان حرفهای به معنای دقیق كلمه نبودیم و برای درآمدزایی ترجمه نمیكردیم بلكه ابتدا كاملا تفننی و از سرذوقی كه به این كار داشتیم، ترجمه میكردیم. البته این ذوق به تدریج به شیفتگی رسید و تمام زندگیمان را دربرگرفت. در آن زمان من و آقای صفریان به مطالعه داستانها و مقالات متعدد (به زبان انگلیسی) علاقه زیادی داشتیم و هر مطلبی را هم كه میخواندیم برای یكدیگر تعریف میكردیم. بعد كمكم به این فكر افتادیم كه از میان كتابها و مجلاتی كه میخواندیم، اگر مطلبی بود كه ما را حسابی سر شوق میآورد، دیگران را هم در این لذت شریك كنیم. نخستین ترجمه مشترك ما مقالهای درباره ادبیات نوین چین بود كه در مجله اخبار هفته آبادان چاپ شد و همین ما را برانگیخت كه كارهای بیشتری را ترجمه كنیم. از جمله ترجمه داستان كوتاه «كوههای بزرگ» نوشته اشتاین بك كه نخستین كاری از ما بود كه در مجله سخن چاپ شد. درآن روزها ما عاشق مطالعه بودیم و در انتخاب مطلبی برای ترجمه، سخت به این اعتقاد پایبند بودیم كه مطلب انتخاب شده باید از نوعی رگههای اجتماعی برخوردار باشد و ضمنا حاوی چیز نو و تازهای باشد كه به درد جوانان مملكت بخورد. ما معتقد بودیم كه این كار به تقویت فرهنگ جامعه یا رشد فكری مردم كمك میكند. بعد از ترجمه چند مقاله و داستان كوتاه از نویسندگانی كه هنوز در ایران ناشناس بودند، كتاب سفر دور و دراز به وطن اثر یوجین اونیل به دستمان رسید. تا آن زمان كمتر كسی یوجین اونیل را میشناخت و شاید عده محدودی با نام و آثار او تنها از طریق ترجمه چوبك از نمایش پیش از ناشتایی آشنا شده بودند. این كتاب هم به زبان شكسته و عامیانه نوشته شده بود و فهم بسیاری از جملات آن به دلیل اینكه املایی مطابق با صدا و تلفظ عامیانه داشت، برایمان دشوار بود. در همان روزها بر حسب تصادف، فیلمی از جان فورد در همان سینما تاج دیدیم كه بر اساس این كتاب ساخته شده بود. فیلم خوبی بود و یكی دوبار تماشای آن در فهم بسیاری از گفت و شنودهای این كتاب به ما كمك كرد. به هر حال كتاب سفر دورو دراز به وطن، اولین كتابی بود كه با ترجمه ما چاپ و منتشر شد. كتاب در واقع مجموعه سه نمایشنامه كوتاه (در راه كاردیف، در منطقه جنگی و سفر دور و دراز به وطن) با دو مقدمه درباره تئاتر امریكا بود. در آن ایام پروفسور كویین بیبه ایران آمده بود تا فوت و فن نمایش و نمایشنویسی را به دانشجویان هنرهای دراماتیك بیاموزد. او به آبادان هم آمد و در باشگاه ایران چند سخنرانی ایراد كرد. این مقدمه در واقع از متن سخنرانیهای ایشان برگرفته شده بود. این نمایشنامهها بارها روی صحنه تئاتر و نیز در تلویزیون ایران اجرا شده است.
از جمله تئاتر «درمنطقه جنگی» اونیل كه درسال ١٣٣٩ به كارگردانی عباس جوانمرد و با بازیگری: علی نصیریان، جمشید لایق، محمدعلی كشاورز، جمشید مشایخی و كامران نوزاد به روی صحنه رفت.
بله. همین جا شاید مناسب باشد كه این نكته را هم بگویم كه مدتی پیش از ترجمه این سه نمایشنامه، آقای عبدالرحیم احمدی و خانوادهاش به آبادان آمدند و با ما دوست شدند. حتما مطلع هستید كه مدتی قبل ایشان به همراه شاهرخ مسكوب برای نخستینبار رمان خوشههای خشم، اثر جان اشتاین بك را ترجمه كرده بودند. همین دوستی ما با ایشان باعث شد كه ما كتاب سفر دور و دراز به وطن را برای ایشان بفرستیم و ایشان نیز این كتاب را به آقای آلرسول در انتشارات نیل سپردند كه به بهترین شكل ممكن در سال ١٣٣٧ منتشر شد. جالب است بدانید كه آقای بهرام بیضایی هم در خانه ما با همسر اولشان خانم منیر اعظم رامین فر كه خواهرزاده آقای عباس جوانمرد بودند، آشنا شدند.
و به نظر میرسد كه علاقه شما به آثار یوجین اونیل باعث شد كه سالها بعد كتابی تحلیلی درباره زندگی و آثار او را كه توسط جان گسنر نوشته شده بود، ترجمه كنید.
بله. این كتاب صدوسومین جلد از مجموعه نسل قلم بود كه در سال ١٣٧٩ توسط نشر تجربه منتشر شد.
به این پرسش پاسخ ندادید كه در آن زمان چه ضرورتی را حس میكردید، كتابها و مقالات را دو نفری ترجمه كنید نه به صورت انفرادی؟
ببینید؛ صرف نظر از آن علقهای كه میان ما ایجاد شده بود و پسند ادبی مشتركی كه داشتیم، شاید هنوز آن اعتماد به نفس كافی در ما ایجاد نشده بود كه هركدام از ما بتوانیم جداگانه ترجمه كنیم. من و صفریان وقتی هر دو كارمند شركت نفت شده بودیم ابتدا در اداره حسابداری و بعدها به اداره انتشارات منتقل شدیم اما در اوایل دهه ١٣٤٠ وقتی با در خواست آقای دكتر حسن كامشاد كه در اداره كنسرسیوم نفت در تهران سمت مهمی داشت (و احتمالا با ترجمههای ما آشنا شده بود) ما را از آبادان به تهران فراخواند. من به تهران آمدم اما صفریان در آبادان ماند و از آن وقت دیگر همكاریهای مشترك ما به پایان رسید. هرچند كه تا مدتها مطالبی را كه هركدام از ما جداگانه ترجمه میكردیم با نام مشترك به مجلههای ادبی میدادیم.
از میان ترجمههای مشتركی كه با مرحوم صفریان داشتید از كدامیك بیشتر راضی هستید؟
یكی از بیشترین لذتهای من هنگام ترجمه رمان تورتیافلت، اثر جان اشتاین بك اتفاق افتاد. آن زمان ما بسیار به كارهای این نویسنده امریكایی علاقه داشتیم. درون مایه این رمان تضاد میان دشواریهای تمدن مدرن با زندگی ساده شخصیتهای فقیر اما آزاده و خوشخیال است. من و صفریان هنگام ترجمه این رمان و داستانهای دیگر، معمولا متنها را با صدای بلند برای همدیگر میخواندیم و به صورت متقابل، تكههایی از آن متنها را ترجمه كرده و به همدیگر میدادیم و پس از آن، متنهای همدیگر را مورد بررسی قرار میدادیم كه البته كار بسیار وقتگیری بود اما نتیجهاش این میشد كه حاصل كار بسیار پاكیزه میشد و به خصوص در زمینه درآوردن لحن نویسنده در اثر، بسیار دقت و تلاش میكردیم.
از جمله كارهای دیگر مشترك شما و آقای صفریان در عرصه مطبوعات آن زمان از جمله میتوانیم به این ترجمهها اشاره كنیم: گفتوگوی پاریس ریویو با فاكنر (مجله سخن آذر١٣٤٠)، نمایشنامه صندوق شن از ادوارد آلبی (مجله آرش، تیر ١٣٤٣)، گفت و شنودی با جیمز تربر (مجله آرش، آذر ١٣٤٢)، داستان واقعه سرپیچ خیابان از آلبرت مالتز (مجله آرش خرداد ١٣٤٢) وداستان همسایهها از آیزاك باشویس سینگر (مجله سخن، آذر و دی ١٣٥٣) و نیز برخی ترجمههای دیگری ك درمجلات صدف به سردبیری تقی مدرسی و آتش بار به سردبیری انجوی شیرازی منتشر كرده بودید.
بله. به خصوص مصاحبهای كه از فاكنر در مجله سخن منتشر كردیم دارای نكات بسیار مهمی درباره شیوه نگرش این نویسنده نسبت به داستاننویسی و زندگی است و خلاصه فاكنر حرفهای بسیار جذاب و طنز آمیزی را در آن گفتوگو بیان كرده بود.
بله. از جمله گفتههای فاكنر در این گفتوگو این بود: نویسنده جوان باید احمق باشد كه در كارخود از نظریههای این و آن پیروی كند. نویسنده جوان باید از اشتباهات خودش درس بیاموزد. تنها از خطاهاست كه شیوه زیستن را میآموزد. هنرمند خوب معتقد است كه هیچ كس صلاحیت آنكه به او اندرز بدهد را ندارد و...
بله. بههرحال فاكنر از جمله نویسندگان نوآور و مبتكر درعرصه رماننویسی و حتی نگارش داستان كوتاه است. او علاوه بر اینكه شاگرد معروف جریان سیال ذهن و تك گویی درونی را درآثار خود از جمله رمان خشم و هیاهو، استادانه بهكار میبرد، در بسیاری از جنبههای دیگر نیز استاد است. مثلا داستان كوتاه «تپه» فاكنر كه در سال ١٩٢٢ در نشریه دانشگاه میسیسیپی به نام: «میسیسیپین» چاپ شده است، در زمره نمونههای برجستهای از مقوله توصیف در داستاننویسی به شمار میرود. در كل گرچه فاكنر در داستانهایش از جملهبندیهای بلند و پیچیده استفاده میكند اما در عین حال سنجیده و نافذ مینویسد و تشبیهاتی هم كه در خلال آثارش بهكار میگیرد، اصلا كلیشهای نیست. در اهمیت و تاثیرگذاری فاكنر همین بس كه نویسندهای مانند ماركز بارها اعلام كردهاست كه اگرآثار فاكنر را نمیخواند، هرگز نویسنده نمیشد. در ضمن به نظر من، برخی دیگر از گفتههای فاكنر هم بسیار حایز اهمیت است. مانند اینكه: «نویسنده به سه چیز احتیاج دارد: تجربه، مشاهده و تخیل» یا «نویسندگی عرقریزی روح است».
تا آنجایی كه اطلاع دارم رساله فوق لیسانس شما در رشته زبان و ادبیات انگلیسی هم درباره آثار فاكنر بوده است كه زیر نظر دكتر احمد آذرمی نوشته شد. اما در كل به نظر میرسد كه شما به لحاظ سلیقه شخصی به آثار همینگوی بیشتر دلبستگی دارید تا فاكنر. همچنان كه ملاحظه كردم شما در میان منتقدان ادبی، علاقه خاصی هم به ادموند ویلسون دارید. شاید به این دلیل كه معرف اصلی همینگوی به جامعه ادبی در امریكا بوده است.
البته من درمجموع برای سه نویسنده امریكایی یعنی همینگوی، فاكنر و سینكلرلوییس ارزش و احترام فوقالعادهای قایل هستم ولی همچنان كه اشاره كردید از خواندن كارهای همینگوی بیشتر لذت میبرم و او را برترین نویسنده امریكایی و حتی جهانی میدانم. او درست برخلاف فاكنر كه بسیاری از نوشتههایش دارای جملات طولانی است (به طوری كه حتی ممكن است به ٢ تا ٣ صفحه هم برسد) بیشتر داستانهایش دارای جملات كوتاه است، یعنی شخصیتهای داستانهای وی حوصله پرگویی ندارند و كوتاه و گهگاه حرف میزنند، انگار میخواهند آنچه را در درونشان میگذرد، پنهان كنند. نثرش ساده و ناب است و بنابراین كسانی كه جانبدار جملههای سنگین و پرطمطراق هستند، ممكن است نثر او را سطحی و سبك بنامند اما آنچه برای من اهمیت دارد این است كه هیچ نویسندهای به اندازه همینگوی تا این اندازه میان زندگی و نوشتنش نزدیكی وجود ندارد و به همین دلیل علاوه بر اینكه دارای سبك ویژهای در داستاننویسی و پایه گذار نوعی نثر نوین در ادبیات انگلیسی است، در میان عموم مردم هم محبوبیت دارد. من به خصوص علاقه خاصی به داستان پیرمرد و دریا دارم و فكر میكنم این اثر، او را برای همیشه جاودانه كرد. اما درباره نكتهای كه درباره ادموند ویلسون گفتید، باید بگویم تردیدی وجود ندارد كه یكی از ویژگیهای بارز او كشف استعدادهای تازه در عرصه داستاننویسی بود. هنگامی كه همینگوی ٢٥ساله بود ویلسون با ملاحظه دو كتاب «سه داستان و ده شعر» و «در زمانه ما» این گونه نوشت كه: «شعرهای همینگوی از اهمیت چندانی برخوردار نیست اما نثر او درجه اول است. او را باید به استثنای شروود اندرسون، تنها نویسنده امریكایی دانست كه نبوغ گرترود استاین را حس كرده و از آن تاثیرپذیرفته است. میتوان گفت كه استاین، اندرسون و همینگوی مكتب تازهای را پایه نهادهاند. نثر همینگوی عجیب اصیل است و درطرحهای كوتاه خشك و فشردهای از كتاب «در زمانه ما» تقریبا فرم تازهای از خود ابداع كرده است» ببینید این نكتهها را ویلسون زمانی گفته كه همینگوی، هنوز نویسندهای گمنام بود. ویلسون به ٨ زبان مهم دنیا تسلط داشت. از دانش و بینش تاریخی كمنظیری برخوردار بود و به روانشناسی كلاسیك هم مسلط بود و خودش علاوه بر اینكه منتقد ادبی قابلی بود، به نمایش نامهنویسی، سفرنامهنویسی، شاعری، نویسندگی و تاریخنویسی هم اشتغال داشت و از عادات نیكوی او میتوان به نوشتن یادداشتهای روزانه اشاره كرد. از جمله آثار مهم وی میتوان به قصرآكسل، زخم و كمان، به سوی ایستگاه فنلاند، نامههایی درباره ادبیات و سیاست اشاره كرد. خود من هم قصد داشتم كتابهای «دهه بیست» و «دهه شصت» او را كه مجموعهای از خاطرات و یادداشتهای روزانه ویلسون در این دهههای مذكور است ترجمه كنم كه متاسفانه تاكنون موفق به چنین كاری نشدهام.
با نگاهی به مجموعه آثاری كه تاكنون چه به صورت كتاب و چه به صورت مقالات و داستانهای كوتاه در جراید مختلف منتشر كردهاید و همچنین با توجه به برخی سلیقههای داستاننویسیتان، چه آثار ایرانی و چه غربی، به نظر میرسد كه شما بیشتر به سمت ادبیات رئالیستی فارغ ازپیچیدگیهای ساختاری و روایی دلبستگی دارید و به خصوص داستانهای كوتاه با سبك و شیوه بیانی ساده و بیتكلف. به نظر میرسد كه چندان با ادبیات ذهنی و پستمدرنیستی میانهای ندارید، درست است؟
ببینید؛ من همیشه سعی كردهام كه جریانهای مختلف داستاننویسی را در جهان غرب با دقت تعقیب كنم و شگردها و ترفندهای نوین در داستاننویسی آنها را به گونهای به فارسی زبانان معرفی كنم وبخصوص در زمینه داستانهای كوتاه همواره تلاش كردهام كه نمونههای متنوعی از آنها را ترجمه كنم. بنابراین در ذهنم ادبیات را به دو گونه ذهنی و عینی (رئال) طبقهبندی نكردهام كه از یك فرم خاصی حمایت كنم بلكه همیشه اولویتم داستانهایی بوده كه دارای شگردهای روایی و زبانی خاصی باشند. درضمن با مطالعاتی كه بر داستانهای پست مدرنیستی متداول در دنیای انگلیسی زبان انجام دادهام به این نتیجه رسیدهام كه اینگونه داستانها برخلاف تصور غالب، گرچه ممكن است پیچیدگیهای خاص و بازیهای كلامی معینی داشته باشند ولی در ضمن، به گونهای نوشته شدهاند كه خواننده بتواند با آنها ارتباط برقرار كند و لذت ببرد و الزاما به این معنی نیستند كه مبهم، گنگ و نامفهوم نوشته شده باشند.
البته من بر این نكته آگاهم كه شما به خصوص در زمینه داستان كوتاه، آثار متنوعی را ترجمه كردهاید و مطالب مختلف و مفیدی را درباره جهان داستانی غرب نوشتهاید كه به عنوان مثال میتوانم به ترجمه نمایشنامه مدرنیستی فاجعه از ساموئل بكت، داستان كمال از ناباكف، داستان خاطره از مارسل پروست و داستان سیل از پیتر هانتكه اشاره كنم. اما مساله این است كه این موارد در میان مجموعه كارهای شما غالب نیست و در ضمن خود شما پیشتر اشاره كردید كه ایدهآل داستاننویسی را در جهان داستانی همینگوی جستوجو میكنید و در عین حال شما امروزه آثار خانمها زویا پیرزاد و فریبا وفی را مهمترین داستانهای ایرانی عصر حاضر به حساب میآورید كه به نظر میرسد این داستانهای رئالیستی، یك بار مصرف و فاقد هرگونه پیچیدگیاند.
البته من همچنان بر این عقیدهام كه رمانی مانند چراغها را من خاموش میكنم، حادثهای در ادبیات داستانی ایران بود كه هنوز كه هنوز است جای آن دارد كه تحلیلهای بیشتری درباره آن انجام شود و همچنین كماكان عقیده دارم كه خانم وفی با هر اثر تازهای كه مینویسند، همه ما را غافلگیر میكنند. این دو نفرضمن ظرایف نوشتاری كه در كارهایشان دیده میشود، به خوبی توانستهاند شخصیتهای زن موثری را در آثارشان تصویر كنند. بنابراین در این زمینه با شما هم عقیده نیستم. من همچنان كه میدانید نخستین كسی بودم كه داستانی از خانم پیرزاد راچاپ كردم، یعنی زمانی كه مجله كتاب سخن (كه به گونهای در ادامه مجله سخن دكتر خانلری بود و زیر نظر من منتشر میشد) داستان كوتاهی از او را به نام نیمكت روبرو (در شماره زمستان ٦٨) چاپ كردم. اما اینگونه هم نیست كه سلیقه ادبی من به كتابهای خانم پیرزاد و وفی محدود شود. من اتفاقا برای خودم فهرستی از برترین رمانها و داستانهای كوتاه ایرانی در دهههای گوناگون پس از انقلاب تهیه كردهام كه سبكهای مختلفی را در بر میگیرد. از سمفونی مردگان معروفی و دل دلدادگی مندنی پور گرفته تا اهل غرق روانیپور و نوشداروی علی موذنی و در عین حال كلیدر دولتآبادی، جبه خانه گلشیری، زمین سوخته احمد محمود و زمستان٦٢ فصیح و طوبی و معنای شب پارسی پور كه همگی اینها در دهه ٦٠ منتشر شدند. همچنین میتوانم به كارهای پست مدرنیستی محمد رضا صفدری در دهه ٧٠ اشاره كنم، یعنی مجموعه داستان تیله آبی و رمان من ببر نیستم... و رمانهایی نظیر عقرب روی پلههای... آبكنار، ، اسفاركاتبان خسروی، جنسیت گمشده فرخنده آقایی، پرنده من فریبا وفی.
خب اگر از میان این آثار بخواهید چهار اثر را گزینش كنید آنها كدامند؟
بدون تردید یكی چراغها را... پیرزاد، پرنده من و ترلان وفی، عقرب... آبكنار و دل دلدادگی مندنیپور.
آیا كارهای رضا قاسمی در میان گزینههای شما قرار نمیگیرند، آثاری چون همنوایی شبانه...، چاه بابل و وردی كه برهها میخوانند كه هم به لحاظ فرمی پست مدرنیستیاند، حالت پازل وار دارند و هم از لحاظ محتوایی بسیار غنیاند.
من البته فقط همنوایی... را خواندهام و به نظر من كار خوبی است اما آن را در حد و اندازه كارهای دیگری كه نام بردم نمیدانم.
شما در میان ترجمههای گوناگونی كه انجام دادهاید از جمله ترجمههایی هم از شعر شاعران غیر انگلیسی زبان دارید كه آنها را از زبان دوم (انگلیسی) ترجمه كردهاید. كسانی چون: شیمبورسكا، تاگور، پاز، میروسلاوهولوب شاعر چكی. با توجه به اینكه عدهای شعر را حتی از زبان اصلی ترجمه ناپذیر میدانند، شما با چه انگیزهای اینگونه اشعار را ترجمه كردید؟
ببینید؛ معیار اصلی این است كه وقتی آنها خوانده میشوند به دل مخاطب مینشینند یا خیر. من ضمن مطالعات خودم هرگاه شعری از شاعران غیرانگلیسی زبان را میخواندم و احساس میكردم نكته تازهای در آنها وجود دارد و در عین حال به لحاظ لحن و بیان سادهاند و فاقد پیچیدگی هستند، آنها را ترجمه میكردم. در عین حال برخی از ترجمههای شعری من به قدری رسا و زیبا ترجمه شدهاند كه گویی به زبان فارسی سروده شدهاند. مانند ترجمه شعر: «سفر مجوس» از تی. اس. الیوت كه در سال ١٣٤١ در مجله آرش به سردبیری سیروس طاهباز منتشر شد. بعدها ملاحظه كردم كه دو شاعر برجسته كشورمان یعنی آقای سپانلو و حقوقی این ترجمه را طوری كه یك شاعر فارسی زبان گفته است از حفظ میخواندند و همین امر تاثیر ترجمه شعر را بر شعر معاصر خودمان نشان میدهد.
اهمیت تقیزاده در تاریخ ادبیات معاصر ایران علاوه بر ترجمههای آثار مختلف غربی (به صورت كتاب، مقاله و داستان) در آموزش و كشف استعدادهای تازه در داستاننویسی ایران بوده است. در واقع برخی نویسندگان و هنرمندان برای نخستینبار توسط صفدر تقیزاده كشف شدند و بعضا زیرنظر او آموزش دیدند؛ كسانی چون: ناصر تقوایی، شهرنوش پارسیپور، فرخنده آقایی، انسیه شاه حسینی، جعفر پناهی، زویا پیرزاد و... او به همراه یار نزدیكش مرحوم صفریان در زمره نخستین معرفیكنندگان یوجین اونیل، نمایشنامهنویس مشهور امریكایی به زبان فارسی است و برای نخستینبار داستانهای كوتاهی از نویسندگان كمتر شناخته شده انگلیسی زبان را به ایرانیان معرفی كرد؛ كسانی چون: جیمز تربر، جان چیور، آیزاك بشویس سینگر و... او با انتشار كتاب شكوفایی داستان كوتاه در دهه نخستین انقلاب (١٣٧٤) نقش مهمی در معرفی داستانهای كوتاه برگزیده ایرانی در دوران پس از انقلاب ایفا كرد و در دوران چندین سالهای كه دبیری داستان در ماهنامه دنیای سخن را بر عهده داشت داستاننویسان جدیدی را به جامعه ادبی ایران معرفی كرد. همچنین تدریس در دانشگاههای علامه طباطبایی، تهران و شهید بهشتی از دیگر فعالیتهای ایشان بوده است.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید