حریفان‎ ‎ز مُل و من ز تأمل مستم / علی نوازنی - بخش اول

1397/4/26 ۱۰:۱۰

حریفان‎ ‎ز مُل و من ز تأمل مستم / علی نوازنی - بخش اول

درباره‎ ‎من بر پایه آنچه بر سر زبان‌هاست،‎ ‎داوری مکنر دنیایی‎ ‎که در آن زندگی می‌کنی، آکنده از فریب است‏. بسا‎ ‎که مردمان جملگی چشیده‌اند هنگامی که‎ ‎در دامچاله هرزآب دشنامی، طعنی، شتمی،‎ ‎لعنی، اسیر مانده باشند؛ رفته‌رفته زخمی‎ ‎بر جگر می‌ماند. اگر‎ ‎آن زشت‌یاد، نسبتی ناروا بوده باشد، جراحت‎ ‎جگر، عمیق‌تر است‎. گاه به سیاه‎‌زخمی می‌ماند. زردابی‎ ‎از زخم جگر می‌جوشد. اشک حنایی دل‎ ‎است… ‎

 

لاتقسنی علی الذی شاع عنّی انّ دنیاک معدن للخلاب

(ابوالعلاء معرّی)

درباره من بر پایه آنچه بر سر زبان‌هاست، داوری مکنر دنیایی که در آن زندگی می‌کنی، آکنده از فریب است‏.

بسا که مردمان جملگی چشیده‌اند هنگامی که در دامچاله هرزآب دشنامی، طعنی، شتمی، لعنی، اسیر مانده باشند؛ رفته‌رفته زخمی بر جگر می‌ماند. اگر آن زشت‌یاد، نسبتی ناروا بوده باشد، جراحت جگر، عمیق‌تر است. گاه به سیاهزخمی می‌ماند. زردابی از زخم جگر می‌جوشد. اشک حنایی دل است…

هتک و بدگویی و نسبت سوء، فی نفسه نارواست. بر حکیمی خیراندیش و نیکخواه، نارواتر!

مخیر از انتخاب میان پرده‌داری و پرده‌دری، با افسوس، عده‌ای خواهان آن رذیله‌اند. بیکاره و بی‎‌‎حمیت و بی‌پروا، اعتبار و احترام و حیثیت دیگران را آماج تیر توهین و خدنگ نیرنگ و پیکان زهرآگین تهمت قرار می‌دهند. «مکرها ورزند جمله بی‌حساب…»

بعضی هم قصد شومی در دل ندارند. بی‌التفات و سهل‌انگارند. در مواجهه با حریم مردمان، متساهل‌اند. خیالی‌شان نیست که حریر حرمتی به کدورت کلامی، مکدر شود. بی‌محابا از سر میل نفس، قضاوت می‌کنند. که به تعبیر سنایی حکیم: بر نشان جهل او خود قول او باشد گواه…!

برخی هم به این تصورند که هرچه بر خود روا دانسته‌اند، باید بر محبوب خویش هم ضمیمه کنند. تا شاید از آن نمد برای خود کلاهی بدوزند. به جای آنکه کاتب عادل باشند، در مدح ممدوح سر از پا نمی‌شناسند و شماری از فرومایگی‌ها و قباحت‌های مورد پسندشان را در جامه‌ای خوشرنگ و فاخر عرضه می‌کنند. گاهی همین شتابزدگی در داوری، حقانیت را هدر می‌دهد و به قول خاقانی این همه مسرفی نمی‌شاید…!

هنگامی که در مقالی به این وصله ناجور برخوردم که خیام را ولنگاری لاقید و خوارکار قلمداد کرده بود که در همه عمر جز به انکار و عیاشی و کفر، روزگار نگذرانده است و همانند جاهل زبون دون‌مایه‌ای درصدد عشرت بیمعیار بوده است، به صرافت افتادم تا در این معبر، پرتوی بیفکنم. به گمانم تکلیف محقق مشفق، همین پرتوافشانی ا‎‌‎ست، ولو با بضاعتی اندک؛ همان توصیه‌ای که کنفوسیوس داشت که: بهتر است به جای لعنت فرستادن به تاریکی، شمعی روشن کنیم!

تهمت اباحه و نادانی به حکیم بخرد هشیواری چون غیاث‌الدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام نیشابوری، سخت گران و پرت و مهجور است. دریغ افزون‌تر آنکه، هتک در جامه نقد و با مدعای تعصب ایمانی مطرح باشد. نگاه مضیق قشری‌گرایانه‌ای که صرفا صورت و ظاهر پدیده‎‌‎ها را داوری می‌کند و: «ای بسا کس را که صورت راه زد!» این شاخصه ایجاب می‌کند تا نقدی پژوهیده، با اتکای منابع و مآخذ شایسته بررسی، پی‌ریزی شود: «تا بوَد کافلاس آن ثابت شود!»

به یاد روزی افتادم که در مستدرک، این توصیه را علامت گذاردم که: «مؤمن سراسر وجودش حرمت است» و «خداوند رحمان، ولایتش را از حرمت‌شکن برمی‌دارد‏». میکوشم در این وجیزه، اندرز عنصرالمعالی به فرزندش را نصب‌العین خویش قرار دهم که: «در قضاوت، حمول و آهسته باش…»

 

***

استاد فرزانه، دکتر محمدعلی موحد در اشارتی مختصر اما مفید به شمایل این حواشی شخصیت خیام توجه می‌دهند: «این وضع خیام شاید در میان مشاهیر بزرگان ما منحصر به فرد باشد که مردی در طول زندگانی بالنسبه دراز خود، همواره از حسن ظن و بزرگداشت مردم روزگار خود برخوردار باشد و پس از قرنی، زبان بدگویان و طاعنان در حق وی دراز گردد!»۱

اغلب ‎‎شاهد این سنت سیئه میان گروهی‏ از مردمان بوده و هستیم که در غیاب شخص صاحب ابهت و سطوت و مکرمت، حسدورزی حاسدان و غرض ورزی بدخواهان و بخیلان، موج و اوج می‌یابد. خیام هم از این امر، مستثنی نبوده است. بعد از وفات که جای خود دارد. در همان زمان حیات، باد بدگویی، گاه و بی‌گاه بر او می‌وزیده است‏. طرفه آنکه گاه از سوی اندیشه‌ورزان نامدار روزگار چنان ذمی رخ داده است؛ برای نمونه‌ای، زکریای قزوینی در آثار البلاد و اخبارالعباد، ذکری از فقیهی به میان می‌آورد که:

«همه‌روزه نزد خیام درس حکمت می‌خواند و از او میآموخت؛ اما چون به نزد مردم می‌رفت، به بدگویی از خیام می‌پرداخت! خیام روزی که آن شاگرد در خانه‌اش بود، با کمک دهل‌زنان و شیپورنوازان، مردم را گرد خانه خود جمع کرد و گفت: ای مردم نیشابور، این همان دانشمند شماست. هر روز نزد من می‌آید و دانش فرا می‌گیرد و سپس نزد شما از من بدگویی می‌کند. اگر من چنانم که او می‌گوید، چرا علم مرا می‌آموزد؟ و اگر نه آن است که به من نسبت می‎‌‎دهد، چرا از استادش بدگویی می‌کند؟!»۲

تیرگی‌های فضای روزگار حکیم، سد راه ‌اندیشه‌ورزی آسوده بود. گاه آنچنان ذائقه دانشی‌مرد را به تلخی می‌نشاند که آیت یأس و نومیدی و ناکامی را‏ برهنه بر زبان می‌راند؛ چنان‌که در بخش آغازین رساله فی البراهین علی مسائل الجبر و المقابله، زبان به شکایت باز می‌کند: «به راستی ما به مصیبت نابودی تدریجی دانشمندان گرفتاریم. از آنان باقی نمانده غیر از دستة قلیلی محنت‌زده… اغلب حکیم نمایان روزگار ما، حق را با باطل می‌پوشانند و بیشتر از حیلت‌بازی و فضل‌تراشی نیستند… آن میزان از دانش را هم که می‌دانند، جز در راه مقاصد پست جسمانی و نفسانی استفاده نمی‌کنند! و وقتی شخصی بخواهد گرد حقیقت درآید، احمقش می‌خوانند و او را به تمسخر می‌گیرند… در همه حال از خدا یاری می‌جوییم و به او پناه می‌بریم.»۳

هنگامی که اینعبارت گلایمندی خیام را می‌خواندم، دلم برای مظلومیتش سوخت؛ به‌خصوص آنگاه که خسته‌دل و شکسته‌جان، در ساحل امن پناه خداوند منان، پهلو می‌گیرد… بارها با او همنوا شدم: «واللهُ المُستعانُ علی کُل حال و الیه المفزع«! او که صراحتا پرداختن به اهداف جسمانی و اغراض نفسانی را مذمت کرده است، به عیاشی و خوشگذرانی‌های نااهلانه متهم می‌شود. و این شاید طنز تلخ تاریخ است، یا بی‌رسمی و نامردمی بعض مردمان دیار.

حکیم قدر خویشتن خویش را به‌خوبی می‌داند. جز بر سرسرای دانش و اندیشه سرخمانده نیست. حتی اگر به تحقیر و تخفیف، شوکت و مرتبت وی را احترام نکنند و در حساب نیاورند، روی به دنیای فانی نمی‌گرداند و شأن خویش را به حراج نمی‌گذارد. خاقانی در منشآت آورده است: «در ماجرایی که میان خواجه بزرگ کاشانی در عهد ملکشاه با حجه‎‌‎الحق عمر خیام رفت… خیام خود را چنین معرفی می‌کند: واعجبا من چه خدمت کنم سلطان را. هزار آسمان و اختران را در مدار و سیر به شیب و بالا، جان باید کندن، تا از این آسیابک، دانه‌ای درست چون عمر خیام بیرون افتد و از این هفت‎‌‎شهر و هفت دیه، یک قافله‌سالار دانش چون من در آید!»۴

حکیمی که نه در بند جاه و مقام است و نه سر در هوای دولت و دیوان دارد و نه دلی در گرو ثروت و مکنت، چگونه می‌زیید که او را خام‎‌‎دستانه، انگ دنیادوستی و شیفتگی لذایذ دون و دنی بنشانند؟ خیام اگر ندای خوشباشی‏ و درک دم و کسب نعیم و اخذ حظ و سوق به گوارایی دارد، جهت‌دهی مفهومی از لونی دیگر را منظور کرده است.

پی‌نوشت‌ها:

۱- محمدعلی موحد، خیام، راهنمای کتاب، تیر و خرداد ‏۱۳۵۶، ص۲۱۴

۲- زکریای قزوینی، آثار البلاد و اخبار العباد، ص۴۷۵

۳- احمد جبار، رسائل الخیام الجبریه، ص۳‏

۴- خاقانی شروانی، منشآت، ص۳۳۳

منبع: روزنامه اطلاعات

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: