اندیشه اتحاد اسلامی / دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی

1397/3/27 ۰۸:۳۸

اندیشه اتحاد اسلامی / دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی

در اغلب کشورهای اسلامی از عرب‌زبان و ترک‌‍‌زبان و اردوزبان، در این دو قرن اخیر، شاعرانی می‌توان یافت که مدافع اندیشه وحدت اسلامی یا انترناسیونالیسم اسلامی‌اند و ما در زبان فارسی در این حال و هوا فقط یک شاعر داریم و آن اقبال لاهوری است که از خاک هندوستان برخاسته است. در ایران، با این‌همه شاعر خُرد و کلانی که داشته‌ایم، هیچ شاعر درجه یک و حتی درجه دویی هم نداریم که از انترناسیونالیسم اسلامی سخن گفته باشد.

 

 

در اغلب کشورهای اسلامی از عرب‌زبان و ترک‌‍‌زبان و اردوزبان، در این دو قرن اخیر، شاعرانی می‌توان یافت که مدافع اندیشه وحدت اسلامی یا انترناسیونالیسم اسلامی‌اند و ما در زبان فارسی در این حال و هوا فقط یک شاعر داریم و آن اقبال لاهوری است که از خاک هندوستان برخاسته است. در ایران، با این‌همه شاعر خُرد و کلانی که داشته‌ایم، هیچ شاعر درجه یک و حتی درجه دویی هم نداریم که از انترناسیونالیسم اسلامی سخن گفته باشد.

علت این امر را باید در مجالی دیگر مورد بررسی قرار داد که چه مقدار از این امر به مفهوم «شعوب» و «قبایل» قرآنی بازمی‌گردد و آیا علت آن واقعا این است که بقیه اقوام غیرایرانی از مقوله «قبایل»‌اند۱ و مفهوم «ملت» و «وطن» (شعب) برای آنها امری است که از بیرون به ایشان تحمیل شده است و آنها در تاریخ گذشته خویش با مفهوم غریزی وطن ـ آن‌گونه که فردوسی ایران را تصویر می‌کند ـ آشنایی نداشته‌اند؟ اینها پرسش‌هایی است که باید با احتیاط به آنها اندیشید و پاسخ داد. در اینجا مقصود حتی طرح این‌گونه مسائل نیست، بلکه مقصود یادآوری این نکته است که با همه اهمیتی که مسأله انترناسیونالیسم اسلامی در دو قرن اخیر داشته و در طول تاریخ اسلام، این اندیشه نظراً و عملاً همواره مطرح بوده است،‌ در ایران هیچ شاعری، اگرچه از طراز شاعران درجه دوم و سوم هم، به طرح مسأله انترناسیونالیسم اسلامی نپرداخته است.

با این‌همه، فکر «وحدت اسلامی» در برابر دشمن مشترک، یکی از موضوعات اصلی شعر مشروطیت به حساب می‌آید و جای شگفتی است که حتی افراطی‌ترین شاعر «قومیت» ایرانی که در جایی دیگر او را مظهر وطن‌پرستی اید‌آلیستی معرفی کردیم، یعنی میرزاده عشقی، او نیز شعرهایی در این زمینه دارد. بگذارید بحث را از هم او آغاز کنیم:

عشقی که جوانی بسیار احساساتی و پرشور و «وطن‌پرست» بوده است، در طی حوادث جنگ جهانی اول (۱۹۱۸ ـ۱۹۱۴) که جغرافیای آسیا و اروپا را دگرگون کرده است، مدتی در اسلامبول می‌زیسته و در آن هنگام امپراتوری عثمانی (که بعدها بخشی از آن، نام جدید ترکیه را برای خود ساخت و از انترناسیونالیسم اسلامی دست کشید و به جلد ناسیونالیسم افراطی ‌پان‌تورکیسم درآمد) در رده کشورهای متفقین و در حال صف‌آرایی در برابر دول مرکزی قرار داشته است. عشقی از اتحاد «عثمانی» و «ایرانی» سخن رانده و این که ما (ایرانیان و عثمانیان) را مثنوی و بانگ ‌نای مولوی و حدت می‌بخشد و:

ز یک ره می‌رویم ار ما سوی «بیتُ‌الحجر» با هم

ازین رو اندرین ره همرهیم و همسفر با هم

و نامه‌ای منظوم به سلطان محمد خامس پادشاه عثمانی (۱۹۰۹ـ۱۹۱۸) نوشته و او را «آرزوی پاک سوسیالیستان» خطاب کرده است و او را بدان دعوت کرده که «بغض ملت و موطن» را از میان بشریت بردارد و به انترناسیونالیسم یا حتی کسموپولیسم دعوت می‌کند:

کنون بر ملکت ترک است سیر رأفتت زین پس

چه بهتر بر تمامی ملل رأفت‌سیر گردی

برآور این رقابت را و بغض ملت و موطن

ز قاموس بشر کای شاه، محیی بشر گردی

شها، گر از جهان برداشتی «فرق ملل» فرق

جهان منت‌گذاری و زهی فیروزفر گردی

جهان تا کی سرای جوخه جوخه آدمی باشد

تو تا کی بر سر یک جوخه زینان تاجور گردی؟

همان بهْ تاج شاهنشاهی عالم به سر گیری

که بر شاهان عالم، خسروا، چون تاج سر گردی

نژاد مغربی و مشرقی یک عنصر است، از چه

بدان یک مهربان باشی، بدین یک کینه‌ور گردی؟

و در خاتمة این قصیدة سست و ناتندرست و بچگانه‌اش نصیحت‌های دیگری هم به آن پادشاه ترک می‌کند و این که او باید بعد از اینکه دنیا را گرفت، با همه ابنای بشر مهربان باشد و با هر دین و مذهبی مدارا کند و عشقی او را به «شاهراهِ سیوسیالیستی» خویش ـ که عشقی آن را پیموده است ـ دعوت می‌کند.

مقصود نقل این نظم بچگانه و پُر از غلط عشقی نبود؛ غرض نشان‌دادن این بود که همین جوان احساساتی طرفدار افراطی‌ترین شکل وطن‌پرستی ایرانی، در نتیجة تحوّلات تاریخی و وقایع بین‌المللی و سفر به خاک عثمانی به چنین اندیشه‌هایی در حوزة انترناسیونالیسم و کسموپولیسم رسیده است. وقتی عشقی چنین احساساتی داشته باشد، طبیعی است که در آن گونه احوال، که فضای بین‌المللی به آنها رنگ و شکل می‌داده است، دیگران با صبغة پُررنگ‌تری وارد شوند و این حال و هوای جنگ اول است و مقتضای تاریخ که ایرج هم می‌گوید:

همه گفتند که از وحدت دین کرد باید کمک متحدین

البته در شعر عشقی، روی تعصب‌های دینی تکیه نشده و تنها به بعضی عناصر از قبیل خانة کعبه و به تعبیر او «بَیتُ‌الحجر» اشارت رفته است و بیشتر دعوت او به نوعی اندیشة جهان‌وطنی است تا انترناسیونالیسم اسلامی. از سوی دیگر، سیداشرف‌الدین که در مسألة «وطن» نگاهی متفاوت از نگاه عشقی دارد، در قضیة «وحدت جهان اسلام» با صمیمیّت و صداقت بیشتری سخن می‌گوید و همان مساله اتحاد ایران و عثمانی را بدین‌گونه تصویر می‌کند: «به مناسبت آمدن حسیب‌ُ‌الدین افندی به رشت، در سنة ۱۳۲۸ (چهار سال بعد از صدور فرمان مشروطیت) گفته شد:

خورشید وطن با ماه، دیروز برابر شد

ایرانی و عثمانی، امروز برادر شد

ایرانی و عثمانی هستند به یک پایه

هم‌مشرب و هم‌قبله، هم‌مذهب و همسایه

فرمان اخوّت داد خلّاق به هر آیه

از ساحت قدس حق، مشروطه مقرر شد

ایرانی و عثمانی، امروز برادر شد

و با مطرح‌کردن مسائلی از قبیل این‌که شیعه و سنی چه معنی دارد و ما همه تابع قرآنیم و شرع مطهر، لحنی بسیار طبیعی و صمیمانه به خود می‌گیرد. این‌گونه اندیشه‌ها در شعر یک جناح از مشروطیت به صورت چشمگیری قابل تحقیق و بررسی است و با کم‌رنگ شدن فضای مشروطیت و شکل‌گیری نظام رضاشاهی، این گونه اندیشه‌ها در شعر فارسی رو به زوال نهاد؛ البته عوامل اجتماعی و سیاسی و تغییرات ژئوپولتیکی آسیا و ظهور اتحاد شوروی از یک سوی و وقایع جنگ جهانی دوم، که آتش وطن‌پرستی‌های افراطی را دامن می‌زد، از سوی دیگر، همه در کمرنگ‌کردن این‌گونه اندیشه‌ها مؤثر افتاد. حق این است که بهترین سخنگوی این‌گونه شعر در زبان فارسی، اقبال لاهوری است که به ضرورت شرایط قومی خودش و نیز بنا به پاره‌ای ملاحظات در مبانی فکری او، توانست بهترین شعرها را در این زمینه بسراید که:

 

از بلخ و سمرقند و عراق و همدان خیز!

بعدها با نفوذ اندیشه‌های مارکسیستی، نه به طور آشکار بلکه با گوشه و کنایه و تمثیل‌ها و استعاره‌ها، نوعی شعر بعد از شهریور ۱۳۲۰ در زبان فارسی رواج پیدا کرد که از نوعی انترناسیونالیسم دیگر سخن می‌گفت؛ انترناسیونالیسم پرولتاریا که سرود آن را ابوالقاسم لاهوتی در زبان فارسی به وجود آورد و تا همین اواخر، عناصر چپ هرگاه امکانی و مناسبتی می‌یافتند، آن «سرود انترناسیونال» را که سرودة لاهوتی است، به گونة دسته‌جمعی اجرا می‌کردند که: «انترناسیونال است نجات انسان‌ها».

این شاخة از انترناسیونالیسم تقریباً بخش اعظم قلمرو خلاقیت شعری ما را بعد از شهریور ۱۳۲۰ به تصرف خود درآورد و به همین دلیل جز در شعر چند شاعر، ازجمله مهدی اخوان‌ثالث، کوچکترین اشاره‌ای به ایران و مسائل وطن در شعر شاعران مدرن ما دیده نمی‌شود و بسیاری از آنها محاسبه‌کارانه، این راه را اختیار کردند تا با مسألة «قوم‌»‌ها و «خلق»‌ها رویاروی نشوند و از این رهگذر خوانندگان خود را در میان آن «خلق»‌ها و «قوم»‌ها هم از دست ندهند. شعر این‌گونه شاعران مدرن، هیچ صبغة ایرانی ندارد و با همة زیبایی‌ها، بیشتر به ترجمة یک شعر فرنگی می‌ماند.

هیچ معلوم نیست که اگر نطفة «انترناسیونال لاهوتی»، در آن سالها بسته نشده بود، آیا فکر «انترناسیونال لاهوری» ظهور می‌کرد یا نه؟ در پاکی نهاد این دو شاعر و در شاعر بودن ایشان، هیچ کسی تردید ندارد؛ بحث بر سر عوامل سیاسی و اجتماعی و تاریخی‌ای است که گاهی شاعران را از آنچه دلشان بدان کشش دارد، ممکن است به سویی دیگر بکشانند. آنچه مسلّم است، این است که هر دو سوی «خط انترناسیونال» و نمایندگان برجسته‌اش، بیرون از مرزهای ایرانی زندگی می‌کردند.

*با چراغ و آینه (نشر سخن)

 

پی‌نوشت:

۱ـ ابوعبدالله خوارزمی مؤلف کتاب گرانقدر مفاتیح‌العلوم (در نیمه دوم قرن چهارم) می‌گوید: ‌«شعوب جمع شَعب است. در مورد عجم (= ایرانیان) همان‌گونه که قبایل درمورد عربهاست و این از سخن خدای تعالی است که: «و جعلناکم شعوبا و قبائل» (۱۳:۴۹) به همین دلیل کسی را که در باب عجم تعصب ورزد، شعوبی گویند.» مفاتیح‌العلوم، چاپ فان فلوتن،۱۲۲

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: