1397/3/5 ۱۱:۲۴
اهل فضل و فرهنگ، میرزا حبیب مجتهد خراسانی، عالم و عارف و ادیب بزرگ خراسان را كه در روزگار خود، رودخانۀ زلال و مصفای حكمت و شعر و شهود بود، تا حدی میشناسند؛ اما این شناخت محدود است. متأسفانه دربارۀ این مرد وارسته و به حق پیوسته، هنوز پژوهش انحصاری و دقیقی صورت نگرفته و به دلیل غفلت ایام، آثار و كتب وی نیز پراكنده و بسیاری از آنها نابود و مفقود شده است. با این حال، مقام بلند میرزا حبیب خراسانی، در ما اشتیاقی برمیانگیزد كه در احوال و اشعار او جستجویی داشته و از زندگی پرفراز و نشیب او طرحی ارائه نماییم.
نگاهی به حیات و مشرب عرفانی حاجی میرزا حبیب خراسانی
***
خاندان و نیاكان میرزا حبیب
در دائرۀالمعارف تشیع، ذیل مدخل «حبیب خراسانی» نوشته شده است: «میرزا حبیبالله مجتهد خراسانی، فقیه، عارف و شاعر نامی خراسان، فرزند میرزا محمدهاشم و نبیرۀ سیدمحمدمهدی، معروف به شهید، و از احفاد سید نورالدین شاه نعمتالله ولی است كه نسب ایشان به سیداسماعیل، پیشوای شیعیان اسماعیلی و فرزند امام جعفر صادق(ع) میرسد.»1
به این ترتیب، وی از دودمانی بود كه از جهت علم و فضیلت و عرفان به مدارج بالایی رسیده و از حیث تأثیر اجتماعی و مقبولیت و احترام نزد مردمان نیز، از جملۀ محترمان و معتبران بودند. خاصه نیای شهیر و شهید میرزا حبیب، یعنی آقا سیدمحمدمهدی (معروف به شهید) كه از مشاهیر روحانیت شیعه در روزگار زندیه و اوایل سلطنت قاجاریه بود و خاندان و اولاد و احفاد وی نیز بدین انتساب، به شهیدی اشتهار یافتند.
حاج شیخ عباس قمی، در فوائدالرضویه دربارۀ شهید چنین نوشته است: «سیدِ عالمِ فاضلِ عاملِ كامل... تكمیل علومِ عقلیه در حضرت حكیم ربّانی آقامحمد بیدآبادی فرموده و علوم ریاضیه را در نزد مرحوم شیخ حسین... به انجام رسانیده. بالجمله در غالب فنون ماهر... همیشه مشغول افاضۀ انواع علوم و رسوم و آداب و تشویق و تربیت محصلین و طّلاب بوده. كراماتی چند به آن سید نسبت میدهند. از جمله گویند: چون در لیالی اسحار به زیارت آستان آسمان آثار مشرّف میشد، درب روضۀ مطهّره از برای او مفتوح میگردید و نیز میگویند كه در جوف شب، خود برای ارامل و ایتام، حملِ مایحتاج و طعام و نفقه و انعام مینمود.»2
به این ترتیب، از بركت حضور میرزا مهدی شهید، كه خود از اصفهان به ارض اقدس رضوی آمده و به پاس تقوی و علم و مردمداری به مقام معنوی و احترام فراوان در میان خراسانیان دست یافته بود، فرزندان و اسلاف وی از اعتباری ویژه نزد همگان برخوردار شدند. «سید محمدمهدی شهید، سرسلسلۀ خاندانی است، كه بعداً به علمای شهیدی خراسان معروف شدند، و از زمان مهاجرت وی به خراسان تا درگذشت حاجی میرزا حبیبالله، نزدیك به یكصدوپنجاه سال ریاست روحانی و حكومت شرعی این سامان با علمای خاندان ایشان بوده است.»3
بنابراین، میرزا حبیب، فرزند میرزا هاشم، فرزند حاج میرزا هدایتالله پسر بزرگ میرزامهدی شهید است و پدرانش هم از علمای دین و معتبران خراسان در عهد خود بودند.
تولدوكودكی میرزاحبیب
«تولد میرزا حبیب، در شب روزی روی داده كه فردای آن، شهر مشهد در فتنه سالاری، به دست سلطان مراد میرزای حسامالسلطنه فتح شده است. در این موقع، حاجی میرزا محمد هاشم پدر او، با جمعی از اعیان و اشراف شهر در حبس سالار بودهاند و پس از فتح شهر رهایی یافته، همه با هم به خانۀ حاجی میرزا محمدهاشم آمده، مژدۀ ولادت كودك را شنیدهاند، و چون توأم با رهایی ایشان از زندان و ختم غائله خراسان بوده است، قدومش را به فال نیك گرفته خوشیمن و مبارك دانستهاند. این تاریخ مقارن است با روز یكشنبه نهم جمادیالاولی سه روز از عید نوروز گذشته سال 1266 هجری قمری.»4
این ماجرای فتنۀ سالاری هم یكی از وقایع غمبار دورۀ محمدشاه قاجار و حاجیمیرزا آقاسی بود. پسران اللهیارخان آصفالدوله به همراه جعفرقلیخان كرد شادلو طغیان كردند و شاهزاده حمزه میرزا از سوی حكومت مأمور سركوب اشرار و انتظام خراسان شد. اما پس از ورود، دست تعدی قشون به جان و مال و ناموس مردم دراز و فجایع بسیاری در خراسان برپا شد. كاسۀ صبر مردم لبریز گردید و سرانجام انقلابی شعله كشید و بسیاری از شحنهها و سربازان متعدی به دست مردم كشته شدند. میرزا محمد هاشم مجتهد شخصاً در كنار مردم به مدافعه پرداخته و شاهزاده حمزه میرزا در ارك دولتی پنهان و محصور شده بود.
میرزا محمدهاشم در این غائله زخمی شد و این ماجرا بیش از سه سال به طول انجامید تا آنكه حمزه میرزا معزول و سلطان مراد میرزای حسامالسلطنه مأمور خراسان شد. وی پس از فتح سبزوار، نیشابور و قوچان، به مشهد آمد. در مشهد، بسیاری از علما و اعیان و بزرگان شهر دستگیر و محبوس شده بودند. حسامالسلطنه مشهد را محاصره و فتح كرد و از اعیان و علما و مردم دلجویی نمود. این مسئله اثر بسیار مهمی در آرامش خراسان طی سالهای بعد تا آغاز مشروطیت داشت.5
مادر میرزاحبیب، بانویی پرهیزگار به نام حاجیهآغا بود كه در خانواده به حاجیه آغای بزرگ اشتهار داشت. متأسفانه سه سال پس از تولد حبیب، در سال 1269 هجری قمری، پدر وی یعنی میرزاهاشم مجتهد خراسانی وفات مییابد و مادرش «پس از چندی همسری برادرشوهر خود، حاج میرزا حسن مشیر را اختیار كرد و بین او و میرزا حبیب هرگز رابطۀ عاطفی برقرار نشد. با این حال میرزا از توجه به علم و دانش بازنماند و در اوایل جوانی از فضلا و ادبای شهر شد.»6
«از هوش سرشار و قوت حافظۀ وی نقل كردهاند، كه در پانزده ـ شانزده سالگی چندین هزار شعر عربی و فارسی میسروده، لغات قاموس فیروزآبادی را از روی شماره و صفحۀ كتاب به یاد داشته، مغنیاللبیب و شرح مطول تفتازانی را، از حفظ تدریس میكرده است، خلاصه از تحصیل علوم مقدماتی فارغ بوده است.»7
از نخستین استادان و آموزگاران میرزا حبیب اطلاع زیادی در دست نیست. میدانیم كه مادر در مراقبت و آموزش اولیهاش میكوشیده و در مكتب و مدرسهای به تحصیل علوم دینی پرداخته و از كتابخانه پدر و ناپدری بهره میبرده است. اما قطعاً بخت بلند وی، حضور در کنار عالم بزرگوار و دانشمند خراسان، حاجی میرزا نصرالله، شوهر خواهرش، بود. مردی كه با حوصله و درایت، پی به ذكاوت حبیب و عطش وی برای آموزش برد و برادرزادۀ همسرش را چنان آموزش داد كه در نوجوانی از مدرسان حوزه علمیه در مشهد شد.
هجرت به عتبات و تكمیل تحصیلات
به سنت همۀ طالبان علوم دینیه در آن ایام، حبیب جوان نیز برای تكمیل علم و طی مدارج عالیه در دروس دورۀ خارج و اخذ درجۀ اجتهاد، راه عراق و عتبات در پیش گرفت. اما شاگردی و آموزش او بسی فراتر از دیگر طلاب بود. ذهن وقّاد و طبع جستجوگرش، او را به هر سوی كشاند. از این كلاس به آن حجره و مدرس، از این استاد به آن معلم، از این رساله به آن كتاب، و از این علم به آن معرفت...
وی «در نجف اشرف اقامت گزید. ولی اغلب اوقات به كاظمین علیهماالسلام به زیارت مشرف شده، به بغداد آمدوشد میكرد. تا رفته رفته، با فضلا و ادبای این شهر مأنوس گردید؛ و با ارباب شرایع و ادیان كه در بغداد نسبتاً آزادانه میزیستند، آشنایی به هم رساند؛ و از مجلس علمی و محافل ادبی و حوزههای تدریس، كه در علوم متداول زمان، در این شهر وجود داشت، استفاده میكرد و با عرفا و صوفیه از هرسلسله و طریقه دمساز گردیده، به اصطلاح از هر گوشه، توشهای برمیگرفت.»8
میرزا حبیب در بغداد، با فضای بازتر و منابع بیشتری در علوم و درك مسائل جهان آشنا میشد. در این دوران، بیداری مسلمانان سرعت بیشتری یافته، مردانی مثل سیدجمالالدین و دیگران میكوشیدند علل ضعف جوامع اسلامی را در قیاس با غربیان دریابند. همین امر، شوقی برای آموختن علوم مختلف ایجاد میكرد.
میرزا حبیب از این فضای مساعد بهره برد، زبان فرانسه را فراگرفت و به میرزا مهدی گیلانی معروف به خدیو برای آموزش عرفان عملی نزدیك شد. او علومی همچون نجوم و طب و فلسفه و ریاضیات و ادب میخواند و ضمناً شعر هم میسرود. قصاید و غزلیاتی به عربی و فارسی كه ستایش همگان را برمیانگیخت. هرچند، از غفلت روزگار و تغافل بازماندگان، بخش اعظم این آثار از میان رفت و به دست ما نرسید. خلاصه آنكه حتی آثاری همچون جوگ بشست9 نیز كه از معارف كهن هندوان است نزد استاد خوانده میشد. بههرحال، از معلوماتی كه میرزاحبیب در این سفر آموخت، زبان فرانسوی است و نوۀ وی نوشته است:
«هماكنون یك دفتر نیمورقی بزرگ به خط فرانسوی وی در دست است، كه پهلوی لغات فرانسوی ترجمۀ فارسی آنها نوشته شده، خط فرانسوی روان تحریر یافته، معلوم است كه نویسنده آن با این خط زیاد كار كرده است. و بعضی از دوستانش كه اطلاع داشتهاند نقل كردهاند كه وی از كتاب «تلماك» فنلون،10 فاضلانه ترجمهای فرموده بود، كه این ترجمه در سفر خراسان حاجی سیاح محلاتی به نظر او رسیده، متأسفانه این ترجمه، در جزو اوراق باطله كتابخانه وی... از بین رفته است. و نیز نقل كردهاند كه پس از فوتش، هنگامی كه كتابهای او به فروش رسیده، از جمله... دویست سیصد مجلد كتابهای فرانسوی وی بوده است، كه از جمعآوری این كتابها، معلوم میشود، از این زبان به خوبی استفاده میفرموده است.»11
این مسافرت تحصیلی به عتبات، البته تنها مسافرت میرزاحبیب به عتبات نبود. وی چند سالی به مشهد بازگشت، محفلی از دوستان همفكر و همدل تشكیل داد، ازدواج كرد و همراه همسرش راهی حج و از همان جا رهسپار عتبات شد. به این دوران كه از حدود سال 1290 تا 1294 یا 1295 هجری قمری است نگاهی میاندازیم.
انجمن اصحاب سراچه
هنگامی كه میرزا حبیب در عتبات بود، از دانش میرزامهدی گیلانی، معروف به خدیو بهره میگرفت. مهدی بامداد در بارۀ وی نوشته است: «مردی بوده اهل فضل و ادب و به سرودن اشعار فارسی و عربی توانا بود و در علوم متداولۀ زمان در هر باب رنجی برده، هیأت، نجوم، طب، تشریح، الهیات، طبیعیات و ریاضیات را فراگرفته، در هر باب اطلاعاتی داشت و مدتی نیز در نجف به تحصیل فقه و اصول مشغول بود؛ سرانجام به غلامعلی خان هندی كه در بغداد حلقۀ ارشاد داشت عقیدهمند شده و مرید وی گردید. پس از چندی، مرشد مزبور درگذشت و از وی یك پسر باقی ماند. در این هنگام زن و پسر مرشد بیسرپرست ماندند. خدیو زن را به همسری خویش اختیار نمود و كفالت پسر را هم عهدهدار شد و بعد به اتفاق حاجی میرزا زینالعابدین كه بعدها در مشهد ملقب به رئیسالطلاب گردید به مشهد آمد و اندكی بعد حاج میرزا حبیب مجتهد به اتفاق حاج غلامحسین شیخالاسلام وارد مشهد شد.
...پس از ورود خدیو به مشهد، بنابر سفارش حاج میرزا حبیب و قرار و مدار قبلی، او را در خانه كوچكی [سراچهای] منزل دادند و چندی دید و بازدید در این سراچه آغاز گردید. چون میرزا حبیب مجتهد معروف و بسیار متنفذ خراسان به وی ارادت میورزید... دیگران هم به وی تأسی كرده با وی مراوده پیدا كردند و كارش بالا گرفت.»12
«در مشهد آقای سید زینالعابدین، شاید طبق قراری كه داده شده بود، سراچه بیرونی منزل مرحوم حاج میرزا هدایتالله، پدر بزرگ آقا (میرزا حبیب) را برای سكنای خدیو مهیا كرد، و در حیاط طبقه پایین كه دری هم به خارج داشت جا دادش. وسایل زندگانی و معاش وی را هم تا اندازهای فراهم آورد. آقا و شیخالاسلام هم كه اندكی بعدتر وارد شدند، اتاقهای طبقه بالای سراچه را مفروش فرموده، كتابهایی كه همراه آورده بودند و آنچه در مشهد داشتند، همه را در حجرهای كه مناسب كتابخانه بود مرتب كردند. تالاری برای نشیمن و خلوتگاهی برای عبادت آماده ساختند. و در این سراچه آقایان همچنان كه در نجف اشرف و بغداد به سر میبردند، اوقات خود را با نظمی مقرر به مطالعات و عبادت برگزار میكردند.»13
این شیوه، البته مألوف و معمول نبود، طلاب و علما، و حتی زواری كه از عتبات برمیگشتند، معمولاً به دید و بازدید معاریف شهر پرداخته و شكرانه و ولیمه میدادند كه هنوز مرسوم است. اما آنان هدف دیگری داشتند. در واقع، خواسته یا ناخواسته؛ «انجمنی را سامان دادند كه اعضای آن به اصحاب سراچه اشتهار یافتند. حاج ملا عباسعلی فاضل نیز كه بعدها از مجتهدان نامی خراسان شد و از شاگردان برجسته حاجی ملاهادی سبزواری بود و نیز میرزا محمود قدسی، یكی از مشاهیر تون (فردوس) و عدهای دیگر از روشنفكران روحانی، به اصحاب سراچه پیوستند.
سراچه در پهلوی مسجدجامع گوهرشاد قرار داشت. یاران سراچه بیشتر روزها را روزه میگرفتند و در افطار از غذاهای چرب و سنگین، و گاه از همه غذاهای حیوانی پرهیز میكردند. عصر روزهایی كه هوا مطبوع بود، به خارج شهر میرفتند و در ایوان كوهسنگی یا خواجه ربیع، نماز عصر را به جماعت میگذاردند. در نهان از افراد مسكین و قشرهای ضعیف حمایت میكردند. كمكم از حمایت مالی تجار متدین و افراد آگاه، در امور خیریه برخوردار شدند.
وفور شیفتگان به حدی رسید كه پذیرایی از آنها در سراچه مقدور نشد، هر روز سید زینالعابدین در یكی از شبستانهای مسجد گوهرشاد حضور مییافت و انبوه جمعیت گرد وی جمع میشدند و بعد از نماز ظهر، از مسائل ادبی، دینی و اجتماعی، عوامل پیشرفت ملل غرب و عقب ماندگی مسلمانان در امور دینی و دنیوی و ضرورت احتزاز از تعصبات بیهوده موجود میان اهل تشیع و تسنن و شبیهسازیها و خرافات بحث میشد.
رشد سریع نفوذ اصحاب سراچه در میان اقشار مستضعف و تودههای محروم و نیز روشنفكران متدین و متعهدان، حساسیت قشریون را برانگیخت. بدگویی از آنان آغاز شد. مخالفت با روحانیت و تمایل به عرفان ایرانی، برچسبی بود كه به اصحاب سراچه زدند و به تدریج مردم را از اطراف آنها دور ساختند. ملااحمد خطیب از كسانی بود كه عصر روزهای رمضان در ایوان جامع گوهرشاد، علیه اصحاب به تبلیغ میپرداخت و مردم را علیه آنها میشوراند.»14
اصحاب وقتی از این تبلیغات آگاه شدند، به این نتیجه رسیدند كه محیط آمادگی دریافت افكار ایشان را ندارد. با پادرمیانی حاج میرزا محمدباقر، برادر بزرگ میرزا حبیب، كه در میان روحانیون و حوزه علمیه نفوذ داشت، منازعات خاتمه یافت و اصحاب متفرق شدند.15
«برعلیه آنان غوغایی برپا شد و جمعی هم درصدد كشتن میرزا خدیو برآمدند، بدین جهت اصحاب ناگزیر گردیدند كه متفرق شوند و عدهای هم از آنان را والی خراسان تبعید نمود و خود میرزای خدیو هم ناچار از ترس مردم مسافرتی كرد و پس از چندی دوباره به مشهد بازگشت و در همان خانۀ محقر خود كه یكی از خوانین خراسان برای او خریداری نموده بود در حال انزوا با مناعت طبع و قناعت میزیست تا اینكه در سال 1309 قمری درگذشت.» 16
اما دلیل این بدبینیها چه بود؟ در آن فضای عوامزده، عدهای بودند كه از منش و سلوك اصحاب سراچه هراس داشتند. اصحاب، از یك سو، بیتكلف و در كمال مناعت و زهد و استغنا، همچون عارفان واقعی میزیستند. همین امر موجب میشد تا صافیدلان به سوی آنها كشیده شوند و كسانی كه اهل معنا بودند به سوی ایشان جذب شوند. همین امر در سویه مقابل، اتهام صوفیگری و درویشی و خانقاهبازی به آنها وارد میكرد و این بهانهای بود برای صاحبان ریاست ظاهری بر آیین، و قشریون یا مقدسنماهایی كه از هر فرصتی برای هدم و تكفیر جریانهای عمیق و اصیل بهره میگیرند.
دومین مسئله این بود كه عده زیادی از متمكنان كه از والیان دولت و برخی متولیان دنیاپرست در امور دینی به تنگ آمده و بیتقوایی ایشان را عیان میدیدند، از طریق مردان انجمن سراچه كه بیآلایش و بدون هرگونه تظاهر به عیادت و دستگیری مستمندان میپرداختند، به بذل مال دنیا و دادن وجوهات و صدقات اقدام كرده و طرح پرسش و افتاء و حتی مشورت و دعوی خود را نزد ایشان میبردند. طبعاً این امر حسادت بسیاری برمیانگیخت.
مسئله دیگر، طرح برخی مباحث علمی و تاریخی و بهخصوص دینپژوهی بود. میرزا حبیب و دوستانش در نجف، مطالعاتی در ادیان هندی و سپس معارف كهن ادیان ایرانی داشتند. به اشاره میرزا مهدی خدیو، نزد عارفی به نام مرشد هندی (كه نام اصلی او غلامعلیخان) بود، برخی رموز معارف و حكمت هندوان و طریق سلوك و تهذیب ایشان را میآموختند.
غلامعلی هندی، دعوی استادی و ارشاد میكرد، و بعضی زبانهای قدیمی هندوان و فلسفه افسانههای دینی و معارف اخلاقی آنان را میدانست، و به خواص شاگردان خود میآموخت. میرزا حبیب هم كه در سنین جوانی، به آموزش و تعلیم همهگونه مقولات علمی كوشا بود، با موافقت میرزای خدیو، از صحبتها و اطلاعات مرشد هندی برخوردار میگردید.17
افزون بر معارف هندی، آموزههای كهن زرتشتی و به اصطلاح دساتیری هم بود كه در آن زمان تقریباً رواج زیادی یافته و میرزا حبیب هم كه با افرادی چون ادیب نیشابوری و پدر ملكالشعرای بهار و بقیه همنشینی و همسخنی داشت، نمیتوانست از آن بركنار باشد. استاد دكتر محمدرضا شفیعی كدكنی در این زمینه گوید:
«در شعر این دوره تمایل به دساتیریات رواج یافته است ... این تاثیرپذیری از فرهنگ دساتیر، صرفنظر از ادیبالممالك و دیگرانی كه افراط میكنند، در شعر حبیب خراسانی و ادیب نیشابوری هم دیده میشود.»18
بنابراین، دور از ذهن نبود كه به یكی دیگر از اصحاب نسبت دادند كه گفته است دعاهایی كه شیعه، مأثور از ائمهاطهار میدانند، ترجمه سرودهای مذهبی پارسیان است، كه برای ایزدان خود میخواندهاند، و زندیقان این سرودها را به عربی ترجمه كرده، و اصل آن سرودها نزد میرزای خدیو موجود است و ...»19
این وصلهها، البته به مردان پاكنهاد و مؤمنی همچون اصحاب سراچه، كه متهجد و روحانی و در علوم دینی صاحبنظر بودند نباید وارد میشد، اما نهایتاً آنان را از پای درآورد و قشریونِ مقدسمآب و ظاهرگرا، تفوق خود را در تفّرق آن انجمن دیدند و جمعشان را پریشان كردند.
افزون بر همه این موارد، شیوه مباحثات و كیفیت مطالعات و قدمزدن در دامان طبیعت و روزههای مداوم و اجتناب از غذاهای حیوانی و برخی از انتقادات نسبت به خرافهها و شبیهسازیهای مذهبی و افراطهای قشریون نیز بر زمینههای فوق میافزود و آنچه نباید رخ میداد، اتفاق افتاد.
ازدواج و كانون خانوادگی
میرزا حبیب یك بار ازدواج كرده و دو فرزند پسر داشت. اما مقدر بود كه او با زنی فاضله ازدواج كند كه اثری ژرف بر روح و روان وی نهاده و همراه او طی طریق معنوی داشته باشد.
حاجی میرزاطاهر، متولی جامعگوهرشاد، از مردان محترم و نیكنام مشهد بود كه با خانواده میرزاحبیب و عمو و برادر وی دوستی داشت. وی دختری داشت به نام بیبیعالم (متولد 1274 و متوفای 1335 هجری قمری) كه بانویی باسواد و باتقوا بود. پیش از مسافرت میرزا حبیب به عتبات، وی را برای ازدواج در نظر گرفته بودند، اما با طولانی شدن سفر، بیبیعالم شوهر اختیار نمود و از او صاحب یك فرزند دختر شد. «قضا را در اثنای مسافرت آقامیرزاحبیب، شوهر بیبیعالم بدرود حیات گفته بود، پس از مراجعت آقا، به صلاحاندیشی خویشاوندان و رغبت طرفین، ازدواجی كه سابقاً قرار بود، انجام گرفت.»20
«بیبیعالم كه زن فاضلهای بود و به مطالعه تاریخ انبیاء و حكایت اولیاء و عرفا علاقه تام داشت، تهجّد، نوافل و تعقیبات نمازها و تلاوت روزانه قرآن را ترك نمیكرد و بر سجاده نماز هر روزه دو صفحه از مثنوی مولوی را با آهنگ میخواند. او زمینه آسایش روحی بیشتر را برای میرزاحبیب فراهم ساخت. میرزا قصیدهای در مدح وی دارد كه با این بیتها آغاز شده است:
شكسته زلف بُتی مست در سرای من اسـت
كـه روی دلكـش او بــاغ دلگشـای مـن اـست
فرشته خـوی و پـری روی و آدمـی رفتــار
به جـای من، مـگر او رحمـت خـدای من است
منم غلامش و خـود را غـلام مـن خوانــد
چه نادر است كه هم شاه و هم گدای من است21
میرزا حبیب به خانواده خود، علیالخصوص همسرش بیبیعالم بسیار توجه و علاقه داشت و تا پایان عمر، در مشهد یا در بلاد روستایی و سفرهای وی، همواره این حضور احترامآمیز و توأم با محبت و علاقه دیده میشد.
در محضر مرشد عامی
دیوان اشعار آقا میرزا حبیب خراسانی پر است از شكوههای سوزناك از روزگار و مردمان، كه مجال سلوك و تكمیل نفس و تهذیب احوال و لذت عرفان از او ستانده است:
در ایـن ره هـر دم آیـد كاروانـی در این تـن هر نفس پوید روانـی
ز معنی سوی صورت مـیگراید به هـر ساعـت زمیـن و آسمـانی
بسی بانگ جرس زین كاروانها نیوشی گر گشایی گـوشِ جانـی
نه در ایـن بحـر پهنـاور كنـاری نـه در ایـن راه بـیپـایـان كرانـی
بنـا كـن كعبـۀ جـان را زنـو بـاز چو بستـی بـت شكستن را میانی
كه یارد ترجمـانی كـرد جـان را كه جـان جز خود ندارد ترجمانی
كه یـارد دیـدهبـانـی كـرد دل را كه دل جـز دل نـدارد دیـدهبانـی
ز نادان نكته دانـش چه جـویـی بجوی این نكته را از نكتهدانـی22
میرزاحبیب، زمستان را در شهر میگذرانید و ایام بهار و اواخر پاییز را در باغ بحرآباد كه محل تأمل و قدم زدن و آرامش او بود، طی میكرد. در ییلاقات اطراف مشهد، در ابرده پایین، پنج فرسنگی مشهد، باغی بود نسبتاً بزرگ متعلق به بیبی عالم، دارای بیرونی و اندرونی، كه هر كدام یكی دو ایوان و سه چهار اطاق كاهگلی داشت. این باغ، در نزدیكی بقعه میرزا شیخ حافظ ابردهی بود،... با این حال راه آن كالسكهرو و نسبتاً به شهر نزدیك بود و همین كه آقا در اینجا قرار میگرفت، آمد و شد مردم اسباب زحمت بود، و او را به حال خود نمیگذاشتند... لذا در نظر گرفتند جایی دوردست و حتیالامكان متناسب، خریداری فرمایند و منزل و مأوایی درخور حاجت بسازند كه تابستانها را در یك جا قرار گرفته، این سو و آنسو سرگردان نشوند. در گشتوگذارهای دو سه ساله، آقا اغلب كوهپایههای مشهد را دیده بود و رودخانه كنگ را از جاهای دیگر بیشتر پسندیده، اغلب سالها را در این رودخانهها اقامت میگزید. سرانجام زمینی را در بالارودخانه خریداری و بنایی برای اقامت برپا داشت23 و میخواست بكلّی آرامش و عزلت داشته باشد و تمام وقت خود را مصروف عبادت خداوند و معرفت نفس كند، امّا سرنوشت او هم مانند نیای شهیدش، چنان بود كه مجال آرام و قرار نداشت. هرچه از خلق و ماجرای جهان بیشتر میگریخت، سیل فتنهها و ابتلائات بیشتر او را دربر میگرفت. درباره این كوهگردیها و سرگشتگیهای عارفانه، در اشعار میرزاحبیب، اشارات نغز هست:
در رود كـنـگ، درۀ تنـگـی گـرفتـهایـم
بـر طـرفِ كـوه، غـارِ پلنـگـی گرفتهایـم
درهم كشیـده روی ز سنگیـندلانِ شهـر
كنـجِ دهـی و گـوشـه سنـگی گرفتـهایـم
رخشنده گوهریـم كه انـدر درون سنـگ
از تــاب مهـر، آبـی و رنگـی گـرفتـهایـم
صافی دلیم چون خُم و روشن روان چو جام
بر روی اگـر چو آینـه زنگـی گرفتهایم24
امّا آنچه در مسیر سلوك میرزاحبیب اثری ژرف نهاد، ملاقاتش با عارفی عامی و امّی در حدود سال 1316 هـ .ق بود. ملاقاتی كه یادآور دیدار حضرت مولانا جلالالدین با صلاحالدین زركوب است و دادن دستِ ارادت به آن پاكنهادِ بیادعا. این مرد «سیدابوالقاسم كرد درگزی (یا درگزینی)، سیدی بود از عرفای خراسان كه خواندن و نوشتن را نمیدانست و به كلی امّی بود. به طوری كه خودش نقل كرده، كارش در ابتداء آسیابانی و مزدوری بود و میگوید چون جذبه الحق رسید، آنچه داشتم به زن و دو دختر خود داده، زن را گشادهپا و مطلقالعنان نمودم و به خویشتن مشغول شدم تا از خودم بیرون آمدم. چون مریدان زیادی در درگز25 و حوالی آن پیدا كرده بود، حاكم درگز از ترس اینكه مبادا در آنجا شورشی برپا شود، سید را با جمعی از مریدانش به مشهد تبعید نمود تا این كه چندی در زندان مشهد به سر برند. حاج میرزا حبیب مجتهد كه از قضیه زندانی شدن وی آگاهی یافت بنا بر سفارش او از زندان با مریدانش آزاد شد و ضمناً مخیر گردید كه به محل اولیه خود درگز برود و یا در مشهد اقامت نماید. او اقامت در مشهد را ترجیح داد و در مدرسه میرزا جعفر در صحن كهنه برایش حجرهای تهیه شد و در آنجا تا زنده بود اقامت داشت و در این ایام است كه جمعی از اعیان و معاریف خراسان به وی گرویدند... تا اینكه در سال 1319 قمری در حدود سن 86 سالگی درگذشت.»26
ملاقات اتفاقی میرزا حبیب با سید درگزی و تأثیر خلوص و صراحت و آزادگی او چنان در میرزا حبیب اثر كرد كه تصمیم قطعی به ترك ریاست و زعامت گرفت و خلوتنشینی و تهذیب اختیار كرد. نایب الصدر شیرازی در طرائق الحقایق، شمّهای از احوالش را ذكر كرده و مینویسد: «نظیرش كمتر دیده شده، علایق دنیوی گسسته و رشته توكل و تجرید بسته؛ در اطاقی گلی بر گلیم پارهای نشسته، در واقع روحی مجسم و فرشتهای معظم، آثار لاهوتی از هیكل ناسوتیاش، ظاهر و انوار جبروتی از پیكر ملكوتیش باهر، برهان موحدین و میزان عارفین است.
از اوائل امر خود چنین میفرمود: در یك فرسخی محمدآباد دهی است معروف به قلعۀ سادات. شش خانوار هستند. مولد و موطن من آنجا است...در معارف چنان سخن گوید كه عالم و جاهل بهرهبرند. به صورت اگرچه كرد است و كتاب نخوانده، اما به معنی عربی است هر فن شنوده،...»27
«آشنایی با این عارف بلندپایه، میرزا را خلوتنشین ساخت. میرزا تحت تأثیر دیدار وی وارد سومین مرحله حیات خود شده بود و این امر در همۀ خراسان بازتاب داشت و این تحول برای بیشتر مردم، حتی خواص قابل فهم نبود.»28
پس از مرگ سیدابوالقاسم، میرزا حبیب همچنان به روش عزلت و سلوك خود ادامه داد. «در كوه پایهها ساعتها به عبادت میپرداخت و بیشتر روزها را روزه داشت و هر از چندگاهی نزدیك دو ماه از خوردن غذای حیوانی پرهیز میكرد. سحرگاهان، گاه آرام گاه بلند میگریست. وقتی شبهای ماه رمضان به موعظه میپرداخت همه را متأثر میكرد. موعظه او گاهی دو ساعت به طول میانجامید و كسی از جای خود بلند نمیشد، همه چشم به سیمای الهی این فقیه عارف میدوختند و از گوشۀ چشمانشان اشك جاری میشد. سخنان وی آكنده از رموز حكمت و اسرار عرفان بود و در هر دلی مؤثر میافتاد.»29
«وی مدت ده سال به ریاضت و عبادت گذرانید. در این مدت، شیفتگان و اهل سلوك به محضرش میشتافتند و از خرمن معرفتش خوشهها میبردند. علاقمندانش كراماتی نیز از وی نقل میكردند، اما او فارغ از شطح و طامات و كرامات بود و كرامت را چیزی جز خوی انسانی نمیدانست و به كرامتجویان میفرمود:
كـرامـت همـه عالم به خوی انسانـی است
اگر كرامت جویی به خوی انسان باش»30
با این حال، توفانی در راه بود و عارف بزرگ ما، میرزا حبیب خراسانی، نتوانست از مسیر بلاخیز این توفان بزرگ و تاریخی كنار رود. انقلاب مشروطیت در رسید و سراسر این سرزمین را درنوردید.
صاعقه انقلاب
میرزا حبیب، خود از پیشگامان نوگرایی و تحولخواهی بود. او منتقد برخی آداب و خرافات و عقاید بیپایه بود. با آموختن زبان فرنگی، كوشیده بود دریچهای به جهان جدید بگشاید و فراتر از نگرشهای بومی، معارف و فرهنگ روزگار خود را مورد توجه و ارزیابی قرار دهد. ادیان، روشهای معنوی متنوع، فلسفه، عرفان و ادبیات را در كنار معارفِ متعارف دینی نظیر فقه و اصول و كلام و تفسیر، تجربه كرده و آموخته بود. شاید اینها بخشی از ضرورتهای عصری بود كه در آن میزیست و افراد هوشمند و نكتهسنج زودتر دریافته و بدان تمایل یافته بودند. اما ناگهان این تمایلات به عقاید عامه بدل شد و در دست انقلابیون تازه از راه رسیده، بدل به ایدئولوژی و مسلكی انقلابی و بیمهار شد. مشروطیت اهداف بلندی داشت، امّا از تناقضهایی رنج میبرد كه دائماً نهضت را در حالت بحرانی نگاه میداشت.
حاج میرزا حبیب، علیالقاعده از موافقان مشروطیت بود. وی شاگرد میرزای شیرازی و دوست روشناندیشی همچون حاج سیاح بود، امّا تصمیم داشت در عزلت به سلوك پردازد. برخی از انقلابیون رادیكال و افراد مشكوكی كه در دورههای گذار و بحران، فرصتطلبی پیشه میكنند، انزوای عارفانۀ آقا را به مخالفت با مشروطیت تعبیر میكردند.
«پس از گفتوگوهای دراز، خلاصۀ اظهارات آقایان این بود كه معاندان پیوسته خراسانیها را گمراه كنند كه حضرت آقا، با مشروطیت و مشروطهخواهان مخالفت دارند. آقا باید اقدامی بفرمایند كه این شبهه زایل شود. آقا فرمود: برای رفع این توهمات همچنان كه بعضی آقایان خواستار شدهاند، من بیرونی خود را كه سالها مرجع امور عمومی بوده است، هم اكنون در اختیار آقایان میگذارم تا همان طور كه در نظر دارند، انجمن ایالتی را در خانۀ من تشكیل دهند و رتق و فتق امور مربوط به ملت، كماكان در منزل من انجام یابد. و به همه بستگان و كسان خود، از دور و نزدیك، چنان كه سپارش اكید كردهام، باز هم تاكید شدید خواهم كرد، كه از هرگونه گفتار و كرداری كه دستاویز مفسدهجویان قرار گیرد مجدانه اجتناب كنند.
آقایان با اظهار خوشوقتی فراوان و شكرگزاری بسیار، بیرونی آقا را در اختیار گرفته، بیدرنگ انجمن ایالتی را تشكیل داده و به رتق و فتق امور حكومت جدید اقدام فرمودند.»31
مدتی همكاری ادامه داشت، اما به زودی اختلافات آغاز شد. ابتدا بر سر انتخاب نمایندگان مشهد برای مجلس شورای ملی نقار پدید آمد. با دخالت میرزا، جلسه گذاشتند و میرزا محمدباقر رضوی، مدرس اول آستان قدس رضوی، از طرف علمای خراسان به نمایندگی انجمن ایالتی و ولایتی خراسان انتخاب شد و مدت دو سال كه انجمن در منزل میرزا حبیب تشكیل میشد، وی در انجمن حاضر میشد و كلیه مكاتبات به عهده وی بود. نمایندگان مجلس نیز پنج تن بودند كه تعیین شدند. با این حال نزاع عمیقتری آغاز شد. طلاب و عامه به دو دستۀ مشروطهخواه و مشروعهخواه تقسیم شدند. جدلها و جدالهای غریب و دامنهداری در گرفته بود. ناگهان استبداد صغیر و واقعۀ به توپ بستن مجلس از سوی فوج قزاق به فرماندهی كلنل لیاخوف روسی رخ داد و سایهای از خوف و خودكامگی بر كشور سایه افكند. انجمن ایالتی مشهد نیز مدتی تعطیل شد تا آنكه خبر خیزشهای تازه از تبریز و سایر بلاد رسید علماء و مشروطهخواهان خراسان مردم را تحریك به قیام كردند. در نتیجه علی نقی میرزا ركنالدوله، عموزادۀ محمدعلی شاه، كه والی مستبد خراسان بود، برای ارعاب مجاهدین مشروطه، دستور داد مشهد را به توپ بستند. مردم مقاومت كردند تا آنكه خبر محاصره و فتح تهران و فرار محمدعلی شاه رسید. انجمن خراسان مجدداً با اعضای سابق تشكیل شد و مشروطهخواهان زمام امور را به دست گرفتند.
میرزا حبیب در مخمصهای عجیب گرفتار شده بود. از یك سو مردم و متدینین از تفنگچیهای حكام و مشروطهخواهان ـ كه عدهای قفقازی هم بدانها پیوسته بودند ـ ابراز نارضایتی كرده و از آقا چاره و اجازۀ برخورد میخواستند. از یك سو مشروطهخواهان، او را به حمایت و دخالت به نفع انقلاب، همانند مراجع بزرگ عتبات ـ آخوند خراسانی، نائینی و... ـ فرا میخواندند و از جانبی دیگر، مشروعهخواهان و شریعتطلبان، از عالمی چون او توقع داشتند در برابر بدعت و تجددی كه به زعم آنها ملازم مشروطیت بود، بایستد.
حتی حاجی شیخ فضلالله نوری، طی تلگرافی به تاریخ 20صفر 1327هـ .ق به میرزا حبیب چنین نوشت: «در این موقع مهم تجافی حضرتعالی از مهام كلیه چه جهت دارد. آیا انقلاب مشهد به چه اندازه است و از كیست و علاج چیست؟»
میرزا حبیب و برخی نزدیكان میكوشیدند اوضاع را آرام كنند و جانب همۀ جریانها را نگاه دارند تا برخورد و مخاصمهای ایجاد نشود. امّا این تعادل پایدار نبود. قتل حاجی حسنخان بالاخیابانی از بستگان آقا و ترور حاجی فاضل خراسانی و اموری مانند این، از سوی مشروطهخواهان و تهدیدها و تحریكهای متشرعان برعلیه مشروطیت، به بهانه مشروعهخواهی و دینطلبی، امان و آرامش را از همۀ مردم و از جمله میرزا حبیب سلب كرده بود. میرزا كه سخت دل آزرده و غمگین بود، كوشید خود را از این سیل بلا كنار بكشد. لذا عازم بحرآباد شد.
طول اقامت میرزا حبیب در بحرآباد، دوباره گمان مخالفت و نارضایتی وی را دامن زد. سران مشروطهخواه مشهد به دیدار وی رفته و از وی خواستند همچون سابق برای تشرف به حرم ثامنالائمه تشریف بیاورد و به گمانها و شایعات خاتمه دهد. «ایشان اظهار داشت همین كه حال تشرف داشته باشم مشرف خواهم شد. سرانجام میرزا به سمت مشهد حركت كرد، چون مدتی بود به شهر نیامده بود، هركس او را میدید به سویش میآمد و ادای احترام میكرد. به جلوی منزل خود، یعنی انجمن ایالتی كه رسید، مجاهدان تفنگ به دست به مردم افزوده شدند. دم بست بالا خیابان پیاده شده، از صحن عتیق به حرم مشرّف شد. ازدحام عجیبی بود. میرزا از دارالسیاده وارد ایوان مسجد شد و در شبستان، پهلوی كفشكن مسجد، چند دقیقه برای استراحت نشست.
گروهی از مجاهدین با اینكه در داخل حرم و مسجد، حمل تفنگ ممنوع بود، تفنگ به دست ایستاده بودند. در این موقع مجاهدین راه باز كردند و چند نفر از طلبههای مشروطهخواه در حالی كه اوراقی در دست داشتند جلوی آقا جلوس كردند و یكی با صدای بلند اظهار داشت: «این است احكام علمای اعلام ـ كثرالله امثالهم ـ راجع به وجوب مشروطیت، حضرت آقا هم خرق اجماع نفرمایید و مایۀ تشتت كلمۀ مسلمانان نگردید.»
میرزا وقتی این سخنان را شنید، با اینكه بسیار كم خشمگین میشد، سخت برآشفت و فریاد كشید: «كدام ابله است كه میخواهد تكلیف مرا به من تعلیم دهد؟ من تكلیف خود را بهتر از تو میدانم بدبخت!» و عصای خود را برداشت و به راه افتاد و تنگِ غروب از مشهد خارج شد و به بحرآباد مراجعت كرد.»32
میرزا حبیب میدانست كه دیگر جای امن و سرای خلوتی نخواهد داشت. تصمیم گرفت از راه روسیه به تركیه و شام و نهایتاً به مدینه عزیمت كند، امّا جاسوسان حكومت تازه، مطلع شدند و حتی گفتهاند دو نفر قفقازی در بین راه قصد ترور وی را نمودند. به هرحال میرزا به علّت سرما، مدتی در كلات ماند و به مشهد بازگشت.
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
علی حبیب، شرح مرگ نیای خود را چنین نگاشته كه جمعی از مشروطهخواهان به ابرده رفته و پس از قدرت نمایی با میرزا حبیب مذاكره كردند. وی گفت كه قصد سفر به مدینه از راه روسیه را داشته و حالا امیدوار است تا آخر تابستان وسایل مسافرت فراهم شود و از راه بلوچستان و هندوستان مشرف شود. در این سفر قرار بود بیبیعالم هم همراه باشند. رفته رفته انقلاب هم فرو نشسته بود، اوضاع مشروطیت تا اندازهای استقرار یافته و جریان امور میرفت كه به حال عادی خود بازگردد. این بود كه بیدغدغه وسایل مسافرت آقا فراهم گردید.
اوایل پاییز بود كه آقا به بحرآباد آمد كه چند روزی توقف فرموده، به زیارت آستانۀ مقدس مشرف شده حركت فرماید. عصر روزی كه آقا درگذشت 27 شعبان (1327هـ .ق مطابق با 1287 شمسی) بود. آقایان پیشوایان مشروطهخواه، برای تودیع آقا به بحرآباد آمدند. قضا را از ملازمان وی كسی در بحرآباد نبود. هریكی به دنبال كار حركت و مسافرتش بود. قهوهچی ترك سابقالذكر به درون باغ آمده، خبر داد، و فرشی گرفته اطاق در باغ را فرش كرد، و از قهوهخانه قوریچایی و آب جوش و استكان آورده، آقا هم تشریف آورده بود، بعضی از مهمانان، چای و قند خارجه نمیخوردند. آقا فرمود كوزهای شربت قرهقات (ظاهراً تمشك كوهی) از درگز برای ما آوردهاند، برود بیاورد شاید آقایان میل فرمایند. قهوهچی كوزه شربت و كوزه آب و چند استكان بزرگ تركی به جای لیوان آورده، جلو یكی از واردان گذاشته، او به ترتیب شربت، و تقسیم آن پرداخته، لیوانی هم برای آقا درست كرده تقدیم داشت، كه آقا تناول فرمود. پس از صرف چای و شربت،آقایان تشریف بردند، ربع ساعتی نگذشت كه آقا را تشنجی سخت گرفت، كه از زبان افتاد. اندكی بعد كمی آرام گرفت و در حملۀ دوم تشنج سختتر گرفته درگذشت، قدسالله اسراره.
این مرگ ناگهانی بیمقدمه، به این سرعت، با سلامتی مزاج همیشگی او و عدم سابقۀ حمله و تشنج، سبب شد كه گفتند وی را مسموم كردهاند.
مایۀ بدگمانی از همه جهت موجود بود. آزادیخواهان با خروج وی از ایران مخالف بودند... حتی دو نفر مجاهد قفقازی را فرستاده بودند در بین راه روسیه وی را بكشند. به اضافه تقسیمكننده شربت، مرد قسیالقلب بدنامی بود... باری، فردای فوت آقا، تشییع جنازۀ وی از بحرآباد آغاز شده، جنازۀ او كه وارد شهر شد، پیشآهنگ مشایعت كنندگان درون صحن عتیق بود. و چنان مینمود كه عامه مردم دچار اضطرابی شدید شده، ناله و ضجه و عویل از همه سو بلند بود! وی را در حرم مطهر، بالای صفۀ شاهطهماسب، در مسجد پشت سر مبارك، در سردابه مدفن نیای بزرگوارش سیدمحمدمهدی شهید، به خاك سپردند.»33
پی نوشتها
1- دیوان حاج میرزا حبیب خراسانی، به سعی و اهتمام علی حبیب، كتابفروشی زوار، چاپ ششم 1381، صفحات 143 و 144 // 2- دائرۀ المعارف تشیع، انتشارات شهید سعید محبی، چاپ چهارم 1380، جلد ششم، ص 61 // 3- مقدمۀ حسن حبیب بر دیوان میرزا حبیب خراسانی، همان، ص 5 // 4- همان، صص 16 و 17 // 5- ناسخ التواریخ، همان، صفحات 51 و 52. همچنین رجوع كنید به منتظم ناصری و مطلعالشمس كه روایت مفصلی از فتنه سالاری تحریر كردهاند. // 6- مقاله: حبیب خراسانی، نوشته غلامرضا جلالی، مجلّه نگاه حوزه، سال دوم، مهر و آبان 1375، ضمیمه مجله حوزه، ص 25 // 7 و 8ـ مقدمه دیوان میرزا حبیب خراسانی، همان،ص18 // 9ـ جوگ با ششت (جوگ بشست) عنوان كتابی است كه اصل آن در سنسكریت، لگهویوگه واسیشتهه نام دارد و آن نیز چكیدهای است از منظومه بزرگتری به نام یوگه واسیشتهه، و محتوی شرحی است درباره عرفان هندی و اندیشههای فلسفی مبتنی بر آیین هندوان كه آنندان كشمیری آن را تلخیص و تفسیر كرد و نظامالدین پانیپتی به فارسی درآورد. میرفندرسكی، حكیم معروف عصر صفویه از این ترجمه منتخبی ترتیب داد و شرحی بر برخی فقرات آن تحریر كرد. این اثر به كوشش دكتر فتحالله مجتبایی توسط انتشارات انجمن حكمت و فلسفه ایران منتشر شده است. نگاه كنید به مقدمه همین كتاب از مجتبایی،چاپ اول 1387 نورالدین مدرسی نوشته: «حبیب در بدایت امر به طریق یوگی سلوك میكرد و آثار فلسفه سانكهیه (عرفان علمی فلسفی یوگی) را فرا گرفت و بعدها به سلوك اسلامی و شرعی پرداخت و اغلب ایام را به صوم گذراند و در ییلاقات مشهد به عزلت و تزكیه نفس مجدانه اشتغال میورزید....» سلسلههای صوفیه ایران، نورالدین مدرسی چهاردهی،انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم 1382،ص101. // 10ـ تلماك، عنوان كتابی اثر فنلون كه نام كاملش فرانسوادو سالینیاك دولا موت (1651 ـ 1715م) است. این اثر رمانی است متعلق به مكتب كلاسیسیسم در ادبیات و موضوع آن درباره اسطوره یونانی تلماخوس پسر ادیسه و پنلوپ، که پدرش را در كشتن معشوقه مادرش یاری كرد. نگاه كنید به: فرهنگنامه ادبی، دكتر عبدالصمد رضایی، نشر فرهنگ، چاپ اول 1368،ص106 // 11ـ مقدمه دیوان میرزا حبیب خراسانی، همان،ص20 // 12ـ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، انتشارات زوار، چاپ چهارم 1371، جلد ششم، صص270 و 271. // 13 ـ مقدمه دیوان، همان، ص25 // 14 و 15ـ مقاله: حبیب خراسانی، همان،صص25و26 // 16ـ شرح حال رجال ایران،همان،ص271 // 17ـ مقدمه دیوان، همان، ص23 // 18ـ ادوار شعر فارسی ـ از مشروطیت تا سقوط سلطنت، استاد محمدرضا شفیعی كدكنی،انتشارات سخن، چاپ دوم1380،صص 29 و 30 // 19ـ مقدمه دیوان،همان، ص29 // 20ـ همان، ص37 // 21ـ دیوان،ص9 // 22ـ دیوان،صفحات 28 و29، گزیدهای از ابیات قصیده میرزا حبیب // 23ـ از مقدمه دیوان، تلخیصی از صفحات 44 تا 54. // 24ـ دیوان،ص51 // 25ـ درگز، مخفف درّه گز است. // 26 ـ شرح حال رجال ایران، جلد 6، صفحات 13و14 // 27 ـ طرائقالحقائق، نایبالصدر شیرازی، خاتمه تذكره طرائق، صفحه 331،نقلی از مقدمه دیوان،صفحات 42 و43 // 28 ـ مقاله: حبیب خراسان، همان، ص26 // 29 ـ همان، ص27 // 30ـ دائرۀالمعارف تشیع، جلد 6، ص62 // 31 ـ مقدمه دیوان، همان،صص 55 و 56 // 32 ـ شرح ماجرای مشروطیت در خراسان و نقش میرزا حبیب، روایتی كوتاه بود، برگرفته از مقاله: حبیب خراسان و مقدمه فاضلانه بر دیوان میرزا حبیب، و تاریخ پیدایش مشروطیت ایران اثر محمدحسین هروی، و سلسله مقالات مشروطیت در صفحات شرقی ایران ـ خراسان و توابع ـ اثر ابوالفضل اعتمادی، مندرج در مجله پژوهش و تاریخ، شمارههای 2 و 3 و 4.و سرانجام مجموعه آثار و مكاتبات شیخ فضلالله نوری، به كوشش محمد تركمان، انتشارات چاپخش، چاپ اول 1364. // 33 ـ مقدمه دیوان میرزا حبیب، گزارشی كوتاه شده از صفحات 65 به بعد.در باب برخوردهای مشروطهطلبان با میرزا حبیب خراسانی، یكی از نویسندگان معاصر گزارشی داده كه واجد یكی دو نكته متفاوت و تازه است: «فعالیت روحانیت خراسان در دورۀ قاجار توسعه بیشتری یافت، دانشورانی چون ملا غلامحسین شیخالاسلام مشهدی كه 9 سال نزد شیخ انصاری تلمذ كرده بود، شیخ محمدتقی بجنوردی از شاگردان نامدار صاحب جواهر و میرزا حبیبالله مجتهد از شاگردان نامور میرزای شیرازی، جریانات علمی، دینی و سیاسی خراسان را به نجف گره زدند و با انعكاس اندیشههای مبارزانی چون میرزای شیرازی و سیدجمالالدین اسدآبادی، روح تازهای به كالبد خراسان دمیدند... میرزا حبیبالله مجتهد، سرآمد فقهای عارف خراسان در جریان بلوای دوم نان به دلیل حمایت از مردم، آماج تبلیغات منفی انگلیس قرار گرفت (بیست و هشت هزار روز تاریخ ایران و جهان، روزنامه اطلاعات، 1354ش، ص268). با این حال موقعیت مردمی ایشان موجب شد كه در نهضت مشروطه، مردم آزادیخواه خراسان، متوجه ایشان شوند و خانه وی را مركز انجمن ایالتی خراسان قرار دهند و خود وی برای رسیدگی به دادخواهی مردم، انجمن معدلت رضوی را دایر كند... وقتی میرزا حبیب و میرزا محمد آقازاده و شیخ محمدجواد تهرانیان و میرزا محمدباقر رضوی، متوجه انحراف جریان مشروطه به سمت غرب شدند و خیانتهای تقیزادهها و حیدرخان عمواوغلی را دیدند، از آن كناره گرفتند و به رهبری آیتالله سیدكاظم یزدی به مشروعه روی آوردند. این بود كه مشروطهگران در اندیشه برداشتن این چهرهها افتادند. حاجی فاضل را ترور و میرزا حبیبالله مجتهد را در ابرده پایین، روز 27 شعبان 1327 هـ.ق مسموم كردند.» (بخشی از مقاله: بحر در سبو؛ سیری در تاریخ روحانیت شیعی خراسان، مجله نگاه حوزه، سال 74، ضمیمه شماره3، صص8 و9).
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید