1396/12/12 ۰۹:۴۹
رسالت ما در علوم سیاسی و روابط بینالملل تغییر افراد نیست، بلكه اصلاح اندیشهها و ایجاد ساختارهاست. اما چهار نكته مقدماتی مبنای بحث من است: ١- یـكی از مشـكلات روششناختی ما این است كه ذهنهای پراكنده داریم. هر ملت، دولت، سیاستمدار و حكومتی كه بخواهد در اصلاح اندیشهها و ایجاد ساختارها موفق باشد، باید ذهن متمركز داشته باشد. باید مقدورات خود را بررسی كنیم و به شناخت عمیقی از جایگاه خود در نظام بینالملل برسیم تا بتوانیم آینده ایران را طراحی كنیم.
رسالت ما در علوم سیاسی و روابط بینالملل تغییر افراد نیست، بلكه اصلاح اندیشهها و ایجاد ساختارهاست. اما چهار نكته مقدماتی مبنای بحث من است:
١- یـكی از مشـكلات روششناختی ما این است كه ذهنهای پراكنده داریم. هر ملت، دولت، سیاستمدار و حكومتی كه بخواهد در اصلاح اندیشهها و ایجاد ساختارها موفق باشد، باید ذهن متمركز داشته باشد. باید مقدورات خود را بررسی كنیم و به شناخت عمیقی از جایگاه خود در نظام بینالملل برسیم تا بتوانیم آینده ایران را طراحی كنیم.
٢- ما در جریان تمدن بشری قرار گرفتهایم و خاص نیستیم. چنین نیست كه چون قرنها پیش مغولان به ما حمله كردند یا چون فرهنگ و جغرافیای خاصی داریم، باید نگاه خاصی به طراحیهای كلان كشور داشته باشیم. ما همچنان نسبت به معنای مدرنیته و نسبت خودمان با آن به اجماع نرسیدهایم. این چالش از ١٧٠ سال گذشته شروع شده است. یك علت آن است كه در روابط بینالملل كار مقایسهای نكردهایم و كمتر به آسیا و امریكای لاتین توجه كردهایم و درنیافتیم كه در این كشورها نخبگان درباره مدرنیته و توسعه و نسبت خود با آن به اجماع رسیدند. بنابراین مطالعات مقایسهای و فهم كشورهای همپایه ایران اولویتی جدی برای علوم سیاسی و روابط بینالملل است.
٣- بر اساس متونی كه در دوران دانشجویی خواندم و اقتصاد سیاسی توسعه كه كار اصلی من است، ما در ١٧٠ سال گذشته درك دقیقی از تحولات اروپا و خارج از اروپا نداشتیم. هنگامی كه ما به سمت مدرنیته رفتیم، سراغ آزادی سیاسی و دموكراسی رفتیم؛ در حالی كه در عمارت توسعه یافتگی آزادی و توسعهیافتگی طبقه پنجم است. بنیان دموكراسی تولید در یك كشور است. بین دموكراسی و توسعه سیاسی و سامان سیاسی تفاوت است.
از آنجا كه سراغ آزادی سیاسی رفتیم، انرژی توسعه خود را هدر دادیم. تا به امروز نیز به دنبال آزادیهای دموكراتیك هستیم، در حالی كه تجربه بشری میگوید ملتی كه فوندانسیون اقتصادی خود را بنیاد ندهد، نمیتواند وارد عرصههای بعدی تشكل و تحزب در حوزه سیاست شود.
ثروت اقتصادی، قدرت تولید یك كشور، تنظیم مزیت نسبی و حضور در تقسیم كار بینالمللی اصولی هستند كه یك كشور باید برای خود تعریف كند. اقتصاد ما بیشتر تهیه ارزاق برای عامه مردم است و ریشه در اینكه چگونه میتوانیم سهمی از اقتصاد بینالملل به دست آوریم و در بازارهای جهانی خدمات و كالاهای ایرانی بتواند فروش پیدا كند تا از طریق فروش آنها به دنیا قفل شویم و از این طریق زمینههای حضور در صحنه جهانی را به وجود آوریم... . بنابراین فهم اقتصاد سیاسی مدرنیته اهمیت ویژهای دارد. ما نمیتوانیم هم در حوزه حكمرانی، هم در حوزه منطقهای و هم در حوزه جهانی برای خود اولویت ایجاد كنیم. باید ببینیم تقدم و تاخر اینها كدام است. تقدم و تاخر و پرهیز از پرش ذهنی اهمیت دارد.
٤- ما در رابطه با مهندسی، پزشكی و معماری و بسیاری رشتههای دیگر نه فقط در ایران بلكه در سطح جهان اعتبار داریم. اما در مورد تخصصی بودن سیاست به توافق نرسیدهایم. علم سیاست و روابط بینالملل تخصص است. بسیاری از كشورهای موفق در جهان با این دو رشته توانستهاند در عرصه جهانی نقش ایفا كنند. اما با توجه به این مقدمات آینده ما را چه افكاری رقم خواهد زد؟ در كلیت خاورمیانه nation-state نداریم و نزدیكترین كشور به آن تركیه است كه با چالشهای بسیار مهمی روبه روست. اگر بخواهیم آناتومی علوم سیاسی و روابط بینالملل را ترسیم كنیم، باید به لحاظ علمی در این متمركز شویم كه چگونه میتوانیم ایران را به سمت یك nation-state سوق دهیم. برای این كار چه كارهایی باید انجام داد؟
١- پذیرفتن اصل پلورالیسم به عنوان كانون فلسفی مدرنیته: هر حكومتی بخشی از جامعه را انتخاب كرده و مبنای مشروعیت خود را آن گروه خاص قرار داده است؛ در حالی كه مبنای حاكمیت باید شهروندی باشد. تا زمانی كه این امر به لحاظ حقوقی طراحی نشود، وارد مراحل بعدی توسعه یافتگی نمیشویم.
٢- ضرورت یك قرارداد اجتماعی: هیچ ملتی نمیتواند فراتر از قرارداد اجتماعی به آرامش مدنی و سامان سیاسی و تولید ثروت ملی بپردازد. كار اهالی علم سیاست گفتاردرمانی و توصیه درمانی و نامه درمانی و بیانیه درمانی نیست، بلكه طراحی فكری است. یعنی رسیدن به یك قرارداد اجتماعی با مبنای شهروندی با تكثر و تنوع فرهنگی و فكری و قومی و...
٣- اهالی علم سیاست باید تكلیف سهگانه امنیت، هویت و توسعهیافتگی را روشن كنند. این مثلت فعلا دچار بحران است. امروز در كشور ما امنیت بر توسعهیافتگی مقدم است.
٤- تاریخ به ما میگوید مدنیت بر دموكراسی مقدم است. گفتوگو و ایجاد ترتیبات مدنی برای زندگی بر دموكراسی مقدم است و برای ایجاد آن و ایجاد ثروت ملی اهمیت بالا دارد.
٥- برای ما globalism (جهانیگرایی) بر globalization (جهانی شدن) مقدم است. اولی یعنی جهان را بپذیریم. ما جزو ١٠ كشوری هستیم كه به لحاظ منابع ظرفیت اثرگذاری جهانی داریم. بنابراین باید نخست جهانیگرایی را بپذیریم تا به فرآیند جهانی شدن برسیم...
جواد كاشی : امر ناآرام سیاست
بحث من آیندهنگری در علوم سیاسی نیست و به رویكردی فلسفی به امر سیاسی میپردازم. علوم سیاسی نسبت به سایر علوم اجتماعی همچنان رشتهای نوپا با صد و اندی سال عمر است و هنوز در دپارتمانهای علوم سیاسی دنیا بر سر این نكته بحث هست كه آیا علم سیاست آنچنان كه ساخته شده است، قادر است امر سیاسی آنچنان كه در واقع در حال وقوع است، را به چنگ بیاورد و درباب آن حرف بزند و آن را درك و پیشبینی كند؟ حقیقتا علوم سیاسی در این حوزه ناكام است و این تنها به ایران اختصاص ندارد و در سطح جهانی درباره سرشت این رشته گفتوگو است. این ناتوانی ضرورت بحث از چیستی امر سیاسی و گوهر آن است. این نكته یك بعد داخلی هم دارد. سبد ما اصحاب علوم سیاسی حقیقتا نسبت به دانشآموختگان دیگر رشتههای علوم انسانی خالی است و چندان كمكی به فهم عمیقتر آنچه پیرامون ما رخ میدهد، نمیكنیم.
در ادبیاتی كه تدریس میشود، اغلب نامها اصالتا سیاسی نیستند، بلكه یا فیلسوف هستند یا روانشناس و جامعهشناس و... و از سیاست هم سخن گفتهاند و در دپارتمانهای علوم سیاسی این حرفها را میچینیم و دربارهشان بحث میكنیم. به همین دلیل باید راجع به چیستی امر سیاسی بحث شود.
بنابراین در گوهر روایت بحث از آینده علوم سیاسی، توجه به ذات امر سیاسی و مفهوم قدرت قرار میگیرد. قدرت به منزله ذات دانش سیاسی آن را از همه رشتههای علمی دیگر متمایز میكند. زیرا قدرت در عین حال گونهای ناذات و امری وحشی است و ثبات و چیستی مشخصی ندارد و سیال و زایا است در نتیجه سیاست امری ناآرام است. به همین خاطر الگوی آینده علوم سیاسی را از دل رفتارهای واقعی كنشگر و جنبشهای سیاسی در میدان عمل اخذ باید كرد. ما همیشه میگوییم سیاستمداران سخن ما را نمیفهمند یا گوش نمیكنند. درست این است كه سیاستمداران به سخن ما نیازی ندارند زیرا اساسا سخن ما ناظر به امر بالفعل حیات سیاسی نیست و به درد عمل نمیخورد.
به چند مشخصه این روایت تكیه میكنم:
١- علوم سیاسی آینده با فكتها كاری ندارد و نقطه عزیمتش واقعیت به منزله امر واقعا موجود قابل تعریف كه بیرون از ذهنیت ما تقرر دارد، نیست. واقعیت از نظر این روایت امكان محض است. بنابراین از هستیشناسی معطوف به امكان و نه چیزها تبعیت میكند و دنبال این نیست كه بین ابژههای بیرون از ذهن، رابطههای بادوام تكرارپذیر پیدا كند تا به قواعد و قوانین و فرماسیون نظریه علمی برسد. بنابراین به خصلت رویدادی و پیشامدی حیات سیاسی نظر دارد.
٢- این روایت از دانش سیاسی به جلد همه دانشهای دیگر علوم انسانی میرود و آنها را پشت و رو میكند. یعنی نشان میدهد كه چگونه سیاست بنیاد همه سازوكارهای جامعهشناسی یا اقتصاد است. ماركس در كاپیتال نشان میدهد كه چگونه سیاست و مناسبات قدرت بنیاد مناسبات اقتصادی است و سرمایخه داری فقط یك امكان است و نه ضرورت. در این روایت كل مناسبات اجتماعی به شبكهای از امكانها بدل میشود و از نگاه ضرورت انگار علم به معنای scientific خارج میشویم.
٣- علوم سیاسی در این روایت از منظری كلنگر تلاقیهای پیشامدی و تصادفی میان نیروهای ناهمساز و نامرتبط را به یك مساله سیاسی تبدیل میكند. برخلاف كسانی كه یك امر سیاسی و اجتماعی را به امری روانشناختی تبدیل میكنند برعكس نشان میدهد در هر موقعیت اجتماعی و تاریخی خاص عوامل ناهمساز روانی، فرهنگی، اجتماعی، تاریخی، دینی و... چگونه در هر لحظه تلاقی منحصربهفردی یافتند و فرماسیون سیاسی خاصی به جامعه بخشیدند و با اثبات اینكه این تلاقیها پیشامدی است، نشان میدهد كه چگونه میتوان از آنچه ضرورت پنداشته میشود، گذر كرد.
٤- در علوم سیاسی به این معنا آرزوها، آمال، تخیلات، رویاها، اسطورهها و... فكت هستند و عینیت دارند. زیرا نشان میدهند یك جامعه سیاسی چه پندارهایی میبافد و این پندارها میل به مادیت پیدا خواهند كرد و اگر بخواهیم چشم به آینده یك جامعه بگشاییم، راهی جز توجه به این صورتبندیهای خیالی نداریم.
٥- این روایت از علوم سیاسی تحولات سیاسی را از منظر تصمیم با وجود شرایط و نه تصمیم مطابق شرایط مینگرد. تصمیمگیری مطابق شرایط مترادف با انحلال علوم سیاسی در جامعهشناسی و روانشناسی و اقتصاد و... است. سیاست عرصه اجبارها نیست، بلكه عرصه امكانهاست. مرد سیاسی به كورسوی امكان چشم میدوزد و بازی را عوض میكند.
٦- این توجه به علوم سیاسی تنها توضیحدهنده و تبیینگر نیست، درمانگر نیز هست و خود را متولی درمان میداند به این معنا كه همواره و در هر شرایطی علوم سیاسی باید این قدرت را داشته باشد كه نشان دهد چه امكانهای گشودهای برای عمل هست. كار علوم سیاسی نگاه به پیدا كردن امكانها و گشودن راه برای آن چیزی است كه ناممكن تلقی میشود.
متن پیام ارسالی نویسنده كتاب «احیای علوم سیاسی» به نشست انجمن علوم سیاسی
شالوده شكسته علم سیاست/ حسین بشیریه
انگیزه اصلی نگارنده در نگارش كتاب «احیای علوم سیاسی»، بیان احساس ناكامی خودم از صرف عمر از دسترفته در مطالعات پراكنده و بیهدف و جسته و گریختهای بوده است كه طی چهار دهه گذشته انجام دادهام؛ به سخن دیگر، هدف اصلی بازبینی كارنامه خودم بوده است. شاید همه رشتههای علمی گاهی نیازمند بازبینی و بازنگری در دستاوردهای خود باشند، بهویژه رشتههایی مانند سیاست كه شالوده شكسته و ازهمگسیخته و فاقد پیوند با زندگی واقعی شدهاند. نكته اصلی مورد نظر در كتاب «احیای علوم سیاسی» این است كه بهگمان نگارنده در دوران اخیر علم سیاست در همه جا دچار اضمحلال و فروپاشی و پراكندگی شده و بخشهای ماهوی و اساسی و عمدهای از پیكر آن كنده شده است؛ بهنحوی كه تنها لاشه نحیف و از هم پاشیده و مرده و مثلهشدهای از آن بهجای مانده است، تا جایی كه بود و نبودش به شكل فعلی برای جامعه و دولت و مردم فرقی نمیكند. با تبدیل سیاست به علمی تجربی و اثباتی، رسالت و سرشت راستین حكمت سیاسی مسخ شده و پیوند ذاتی و درونی آن با زندگی عمومی و با حوزههای دیگری از دانش كه ذاتا اجزا و ابزارهای آن بودهاند (از جمله اقتصاد و مدیریت و حقوق) از دست رفته است. با هجوم روشها و علایق علوم عینی و طبیعی حكمت سیاسی كه گوهری كاملا متفاوت دارد از میدان بهدر شده است؛ بهنحوی كه دانش سیاست كلا از حوزه علایق سیاسی و سیاست جدا افتاده و سخن گفتن از غایات و اهداف و آرمانهای اساسی زندگی عمومی و شیوههای دستیابی به آنها، خاماندیشانه و غیرعلمی به شمار میآید و در مقابل وظیفه دانش سیاست تنها توصیف و توضیح واقعیات موجود و حتی نامطلوب تلقی میشود و هرگونه تامل درباره آینده و وضعی دگرگون، سخنی مهمل و بیهوده به شمار میرود. بدینسان حكمت سیاسی و دانش سیاست كه ذاتا معطوف به آینده و تدبیر و تغییر و اصلاح و حل مسائل و تشخیص و علاج و درمان بیماریهای اجتماعی و عمومی بهویژه نارواییها و ستمكاریها و بیدادگریها بوده است، به دانشی بیتفاوت، خنثی، منفعل و بیهدف بدل شده است. در نتیجه همین فرآیند، با علمی و اثباتیشدن دانش سیاست، رابطه ذاتی آن دانش با اخلاق و اقتصاد و حقوق هم، به عنوان ابزارهای تحقق مجموعه اهداف حكمت سیاسی از جمله عدالت و سعادت و بهزیستی و رفاهگستری، گسیخته یا كلا پایمال شده است. هدف كتاب «احیا»، چارهاندیشی درباره چنین مسائل عمدهای در پرتوگذاری در تاریخ دانش سیاست است. بر این اساس، به گمان نگارنده در پرتو چنان غایات و اهدافی، علوم سیاسی نیازمند درانداختن طرحی نو است.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید