عهد و شهادت فیلسوفانه / دکتر سیدموسی دیباج - بخش دوم و پایانی

1396/10/13 ۰۹:۴۰

عهد و شهادت فیلسوفانه / دکتر سیدموسی دیباج - بخش دوم و پایانی

حفظ «عهد» صرفا آگاهی و اشعار به حدود نیست، بلکه انسان باید به آنچه امر و یا نهی الهی است، در رجا و خوف، معترف و در عمل خویش ملتزم باشد؛ اما آنان که کافر گشتند و خداوند به آنها می‎گوید از عذاب دردناک بچشند، زیرا کفر ورزیدند و عهد خدا را به جا نیاوردند. به‎رغم آنکه ایمان ماتقدم یا «ایمان ذر» با آنهاست، اما در حضیض دنیا ایمان نیاوردند و به میثاق و عهد بازنگشتند و عهد را فراموش کردند.

 

حفظ «عهد» صرفا آگاهی و اشعار به حدود نیست، بلکه انسان باید به آنچه امر و یا نهی الهی است، در رجا و خوف، معترف و در عمل خویش ملتزم باشد؛ اما آنان که کافر گشتند و خداوند به آنها میگوید از عذاب دردناک بچشند، زیرا کفر ورزیدند و عهد خدا را به جا نیاوردند. بهرغم آنکه ایمان ماتقدم یا «ایمان ذر» با آنهاست، اما در حضیض دنیا ایمان نیاوردند و به میثاق و عهد بازنگشتند و عهد را فراموش کردند.

اضافه کنیم چون در بیان جماعت خاسران فرمود: «الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه: همانانى که پیمان خدا را پس از بستن آن مى‌شکنند.» (بقره، ۲۷) این اعلام و انذار بازدارنده برای انجام عمل زیانبار است عمل انسانی خاسر که مستوجب آتش و عذاب و قهر الهی است. نفس این اعلام نافی عقیده بر جبر و عمل غیر مختار انسانی است؛ چنانچه کسی بگوید انسان مجبور به عملی بوده که واکنش طبیعی آن عذاب الهی است، میگوییم اگر مجبور بود، چه نیازی است تا باریتعالی او را از نقض پیمان الهی برحذر دارد و به عهد خویش فراخواند؟

و تفویض هم نفرمود که مولای ما فرمود: اگر خداوند به بنده خود تفویض میکرد، دیگر آنها را بین امر و نهی محصور نمیکرد. همین دعوت به عهد و نذر و نهی از نقض عهد و نفی نذر، خود دلیل بر محال بودن مطلق تفویض است.

پس چون در روز بازپسین از انسان درباره عهد خود با خداوندش پرسش شود، حکایت او جز با تعهد به عهد و یا نقض و عدم تعهد به عهد که همان عمل اوست، حکایت دیگری نیست و جز این پاسخ نخواهد گفت. آری یا نه پاسخ انسان در برابر رب‌العالمین است. چنانچه انسان در این جهان میگوید العیاذ بالله حق مرا به سوء و فحشا امر کرد، در آخرت نمی‌تواند این دروغ را بگوید و چنانچه پندارد خیر و شر انسان را خداوند مشیت ننموده، پس در سلطه خداوند شرک نموده و در آخرت که «یوم تُبلی السرائر» است (روز آشکارشدن نهان‌ها)، نمی‌تواند چنین بگوید و چنانچه بندة سرکش به خداوند دروغ ببندد و از سر عقیدة تفویض، بپندارد که معاصی او به غیر قوه و نیروی الهی است، باز داخل در نار خواهد شد!

پس راه نجات انسان در پاسخ به عهد و تأیید و تصدیق عهد است و هر انسانی را عهدی است در عهد خداوند؛ و انبیا و اولیا را عهدی با خداوند است؛ و امتهایی از ادیان و شرایع الهی عهدشان با پیامبران و رسولان اولوالعزم الهی است که در وجود مقدس آنها عهد خداوند آشکار شده است و النهایه حضرات انبیای اولوالعزم خود عهدی با خداوند دارند که در وجود حضرت ختمی مرتبت(ص)، ختم عهد و شهادت آشکار شده است: «نحن عهدالله و نحن ذمّه الله» (بحارالانوار، ۲۴ و ۲۵).

و چون غایت قرب، ظهور در مظهر است، پس انبیا که داعی به عهد الهیاند، خود عین همان شهادت و عهدند و عهد الهی مردمان، به وجود آنان است و آنان نیز در مراتب عهد و شهادت یکی پیش از دیگریاند تا آنجا که به حضرت ختمی مرتبت می‌رسد که شهید و محل عهد دیگر انبیای اولوالعزم است و همه به حقانیت او شاهدند و به او دعوت نموده‌اند و ایمان به خداوند را منوط به عهد و پیمان او دانستهاند و سرّ اینکه در فقرة احادیث نوری آمده که: «نحن عهدالله» همین است؛ یعنی که در غایت عهد الهی، خود در مظهر این عهد که حضرات خمسة آل عبا و معصومین علیهم الصلوه و السلاماند، ظاهر میشود و این مظهر همان عهد اوست که در کتاب او آمده است. پس باید به مقامات آنان معترف بود و بدان قرب ورزید که این ظهور، به اسم «ظاهر» و عهد معهود بازمیگردد و این یعنی تحقق پیمان و تحقیق و تنجیز وعدة الهی است.

در دعا آمده است که او در عهد، «قریبٌ مجیب» است؛ یعنی به محض اظهار شهادت و تمکین انسان به عهد و توثیق آن، خداوند را «نزدیک و اجابت‌کننده» مییابد و از عذاب و دوزخ الیم دور می‌شود و به رحمت و جنت الهی واصل میگردد. «کذلک الیوم تُنسی: همان طور که نشانه‌هاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همان‌گونه فراموش مى‌شوى»

(طه، ۱۲۶) یا در دوزخ فراموش می‌شود و برای همیشه در آن می‌ماند به خاطر اینکه در دنیا حق را فراموش کرد و عهد و عبادتش را ترک کرد، کما اینکه بهرة دوزخیان از بهشت نیز جز فراموشی بهشت نیست!

و از لطایف عهد این است که چنانچه پیمان او نبود، رحمتش هیچ‌گاه و هرگز بر خلق سایه نمیافکند؛ چه، سوگند و پیمان او بود که موجب خلق جهان ماده شد تا مظهر قبول شهادت حق تعالی باشد. پس نماز مردمان که شهادت متضمن بر یگانگی حضرت حق و حقانیت رسول است، تابع آن شهادت است که حق تعالی آنها را بدان در الست تخصیص فرموده و «الستُ بربکم» بر آنها خوانده؛ چه، مربوب این امت مختص این امت و مربوب امت دیگر مختص اوست و رسول هر امت، از ذوات آن امت است تا شهادت او متحد با حقیقت دعوت او باشد و مبدأ و معاد وی با عهد و شهادت او منطبق باشد.

عذاب و پاداش اخروی با مراتب توثیق عهد و شهادت متناسب و متوازن است. دوزخیان از این شهادت سرباز می‌زنند و پیمان می‌شکنند و امر خدا را برنمی‌تابند؛ پس به سبب ارتداد، بازخواست می‌شوند و به عذاب گرفتار می‌گردند. بسیاری از مصادیق گناهان امت دیگر ـ همچنان‌که در تاریخ ملتها مشهود است ـ متفاوت است؛ اما آنچه در میان همه امتها همسان بزرگترین گناه شمرده شده، همان نقض عهد و چون ترک نماز است که بالاترین گناه است و پشیمانی از آن، جز به توبة نصوح و صادق سود نمیدهد. مکافات نقض پیمان و عهد در روز جزا، ماهیت همان نقض و فراموشی عهد است.

البته انسان چه مؤمن باشد و چه نباشد، میتواند خود را ملزم به پیمان‌های فراوانی کند و تصدیق این عهود کثیرة فردی و اجتماعی و وفای به آنها، ضرورتا به معنی ایمان داشتن انسانی نیست. حضرت امام حسین(ع) در روز عاشورا خطاب به دشمنان فرمود: «ان لم یکن لکم دین و لاتخافون المعاد، فکونوا احراراً فی دنیاکم: اگر دین ندارید و از رستاخیز نمی‌ترسید، پس در دنیایتان آزاده باشید!» ذکر این نکته مفید است که این فقره خود نشان امکان آزادگی ورای تعهد دینی است؛ یعنی انسان میتواند آزاده باشد گرچه مؤمن هم نباشد و اینکه این آزادگی فینفسه یک اصل متکافی مرجح و شریف برای انسان است که فراگیر است و حتی انسانی که پیمانش را با خداوند نقض کرده، میتواند به آزادی احترام بگذارد و اعمالش را با ارجاع به مفهوم آزادی بسنجد و سبک و سنگین کند. این بدین معناست که «آزادی» خود یک معیار و میزان مستقل است.

در اینجا نمیخواهیم به بحث مفهوم آزادی دوران مدرنیته وارد شویم و خلط ذاتی در این مفهوم مدرن را یادآوری نماییم و آن را تحلیل و موشکافی کنیم. تنها به اشاره عرض میکنیم که فهم عامّة منورالفکری از آزادی، فاقد بنیان عمیق فلسفی و الهیاتی و مفهوم بشرط لای آزادی اصیل انسانی است، بلکه نوعا آن را بشرط لای از میثاق الهی اخذ و اعتبار کرده است. درست است که بگوییم انسان مؤمن کارهایی را انجام نمیدهد که یک انسان نامؤمن انجام میدهد. همچنین انسان مؤمن قادر به همان اعمالی است که انجام نمیدهد و انسان نامؤمن و یا عاصی انجام میدهد. تفاوت در این است که مؤمن به دلیل ایمان و یقین و تمایل به عالم دیگر و پذیرش فرمان حقتعالی از انجام اعمال حرام و مکروه پرهیز میکند و انسان نامؤمن در برابر انسان مؤمن اجتناب نمیکند و به اعمال حرام و زشت دست مییازد.

حد آزادی و اختیار در هر دو انسان یک حد است و هر دو به یک اندازه آزادند و این از موارد جهل شایع روشنفکران است که میپندارند انسان مؤمن کمتر آزاد است و نامؤمنان بیشتر آزادند! این چنین تعریف از آزادی، لاجرم به ترجیح آزادی غریزی حیوانی به آزادی انسانی میانجامد، درحالی که «آزادی انسانی» مفهوم یگانه و بسیطی است که برای نوع انسان به یکسان معتبر و اصیل است و نمیتوان گفت برای انسانهای مؤمن با انسانهای غیرمومن فرق میکند و به عبارت سادهاندیشانه، دو قسم آزادی وجود دارد: یک قسم مؤمنانه و قسم دیگر نامؤمنانه. چنین نیست، یک آزادی است و یک انسان.

توضیح اینکه ایمان انسان مؤمن در تعارض با آزادی عملش نیست؛ زیرا در اصل چنانچه تعریف «ایمان» در ذات خود در برابر و مخالف آزادی عمل و اختیار آزاد انسانی اعتبار شود، این رأی مستلزم تلقی جبرگرایانه از عمل انسان است که نه مقبول دیدگاه متکلمان و فلاسفه شیعه است و نه موافق اصل شهادت که در فوق به نحو مبسوط آمد

البته آزادی باید معد و مسبب کرامت انسانی باشد، و الا در مفهوم و معنی یادشدة آزادی غیرمتعهد امروزی، حیوان به مراتب از انسان نامؤمن هم آزادتر ملاحظه شده است! حیوان میتواند کارهایی بکند که حتی یک انسان نامؤمن نیز از آن اجتناب دارد. متأسفانه بسیاری از اهل فلسفه و متکلمان دوره جدید ما جذب همان خطای عامیانه شده‌اند و شایع مذکور را مرتکب شده و گمان بردهاند که انسان مؤمن کمتر از انسان نامؤمن آزاد است و تصور کردهاند که چنانچه بگوییم انسان مطلقا آزاد است، او را در قدرت و عمل با قدرت و فعل خداوند مشارکت دادهایم. خطای بنیادی این نگرش در آن است که «حریت» و «آزادی» را در زمره اسمای الهی پنداشته‌اند، در حالی که آزادی شأن انسان ممکن مخلوق خداست و نام «حر» و «آزاد» وضع خاص انسانی دارد و آزاد نام خداوند نیست، بلکه او «حیّ» و «قیوم»، «عالم» و «قادر مطلق» و «فاعل مطلق» است که: «اذا شاء یقول له کن فیکون: هرگاه بخواهد، به او می‌گوید بشو و می‌شود.»

نتیجه اینکه انسان متعهد همان‌گونه آزاد است که انسان بیایمان، بلکه آنچه مؤمن متعهد در پی اکتساب فرصتهای بیشتر برای انجام آزادانه اعمال نیک و خیری است که روحش را تعالی بخشد و از این رو او بیشتر مصداق و برخوردار از آزادی حقیقی است تا دیگر انسانها.

جهات ثبوتی عهد ضامن حل بسیاری از مشکلات فلسفی و کلامی است که بدان وارد نمی‌شویم؛ از آن جمله مسئله اراده و قدرت مطلق باریتعالی و اراده و قدرت محدود انسانی است، اینکه آیا با آن قدرت مطلق، دیگر جایی برای قدرت محدود انسانی و فعل اختیاری انسان میماند یا اینکه آیا قدرت انسان بر انجام امری به نحو مختار، منافی با علم ازلی باریتعالی است یا نه و امثال آن… اصل عهد و ثبوت عهد همچون اثبات آن محور حل این‌گونه عویصات است که در جای خود باید تفصیل داده شود.

اجمال آنکه خداوند متعال چون عالم مطلق است و احاطه قیّومی بر اعمال بنده خود دارد، با آنکه در کلام و کتاب خویش اعلام و انذار داده و او را از ارتکاب به معاصی بازداشته، اما پیش از آنکه او را به سبب چنین ارتکاب و جنایتی بازخواست و عذاب فرماید، به اثبات پیمان و عهد دعوت نموده است تا بر عهدی که پیشاپیش داشته، آگاهی دهد و او را به حسن عهد پیوسته و تجدید عهد مدام میخواند تا در لحظهای از غفلت، به دام انجام عملی که در پی آن عذاب و دوری از رحمت اوست، نیفتد؛ زیرا خداوند عزیزتر از آن است که چنانچه امری را خواهد پدید نیاید و همین دوام بر هشدار به معنی آن است که او رحیمتر و مهربانتر از همه به خلق خود است و آنها را به جبر به عمل گناه وانمی‌دارد تا آنها را به عقوبت آن اعمال دچار سازد. پس اصل دعوت به عهد و پیمان و تجدید آن و هشدار از نقض عهد و میثاق، نافی عقیدة جبر است؛ چه، اگر انسان مجبور به عمل بود، خدا به او هشدار نمیداد؛ همچنان که باز هم این اصل، نافی عقیده تفویض است. «امر بین الامرین» همین اصل تجدید عهد است که گسترده‌تر از همه چیزی است که بین زمین و آسمان میباشد.

 

رمز توحید

عهد رمز توحید شهودی است. هر عهد و پیمان دیگر منوط به این رمز است و برای مؤمنان بدون اظهار و کشف این عهد، هیچ عهد دیگری اصیل و قابل اعتنا نیست. مؤمن پیش از هر پیمان و میثاق، اذعان به میثاق کهن با خداوند دارد و وجود و هستیاش، آینة این میثاق است. میثاق که از ماده «وثق» است، در معجم مقاییس اللغه آمده: کلمهای است که دلالت بر عقد و احکام میکند. میثاق عهد و عهد محکمی است که خداوند از پیامبران گرفته است. انسان موجودی است که هر آنچه در وجودش نهفته است، همه از آنِ خداست.

با تحقیق در اصل عهد و میثاق خداوندی در کتاب خدا چنین درمییابیم که آن اساس درک صحیح از اصول دیگر چون توحید و معاد و نبوت و فناست. انسان به عهد خود بازمیگردد، زیرا همین عهد انسان به مبدأ خود است که معنی وحدت و جامعیت انسان را به انسان میبخشد. وحدتبخش وجود انسان و منجی او از کثرت به عالم نور و یگانگی همان عهد اوست که به انسان در جهان مادی متکثر و عالم حسی متعدد، وحدتی را میبخشد که شایستة عبودیت و آمادگی ظهور وحدت حقتعالی است.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: