1396/10/12 ۱۲:۱۶
میدانیم که هر ممکنالوجود، چه ازلی باشد همچون حقیقت حقّة محمدی و چه همچون من و تو حادث باشد، نظر الی ذاته موجود نباشد و چون به مقام وجود درآید و شیئیت او حاصل شد و حقیقت خارجی یافت، ثبوت آن و وجود آن با قطع نظر از «واجب» متصور نیست. اگر «ممکن» نیازمند به غیر خود که واجب است، نبود که ممکن نبود، بلکه واجب بود و چنین بینیازی یعنی انقلاب در ذات که محال بودنش بدیهی است.
اما حقایق امکانی که غیر از واجب است، مراتبی دارد. از حقیقت انسان کامل، یا حقیقت محمدی(ص) تا حقیقت آسمان و حقیقت زمین و حقایق اشیای ممکن، همه در طول پس از آن حقیقت اصیل محمدیهاند و البته اثر حقیقت محمدیه غیر از اثر جاعل آسمان و زمین است و با آن در طول متباین است. این حقایق امکانی وجود خود را همه از حق واجب دارند و آنچه ذاتی نیست، عاریتی است. حال چنانچه بپرسیم: ممکنالوجود چگونه ملزم شد تا هدیة وجود و موجودیت خویش را ـ که از جانب باریتعالی در او به ودیعت نهاده شده ـ به رسم امانت به حضرتش بازگرداند، جمله پاسخ این است که در توالی آید.
که چون باریتعالی بندة مخلوق را بهوجود آورد و آن را مقام تحصل تام در کونین عطا فرمود، او را بر این اعطای وجود به «شهادت» گرفت و از او خواست تا در این شهادت که او الله مبدأ و معاد و خالق و مصور اوست، دائم باشد. این دوام بر شهادت به خدای یگانه را که آغاز و آخر اوست، «عهد» گویند.
همچنان که ممکن در مقام ذات جز احتیاج و فقر نیست، شهادت انسان ـ که سرور کائنات است ـ پس از تحقق تام و تمام و اکتساب وجود از خالق خویش، اظهار و تصدیق او به هستیافتن وی است از جانب باریتعالی و تحقق یافتنش همچون اثر یا مظهر جاعل که از مجعول جدا نیست؛ اما این شهادت انسان کامل، مستظهر به شهادت حضرت احدیت به یگانگی اوست: «قل هو الله احد»؛ و این استظهار شهادت ممکنالوجود به شهادت واجبالوجود در سراسر عوالم امکان (اعم از مُلک و ملکوت و ناسوت)، متجلی و ظاهر میگردد: هم در عالم محسوس ماده یا عالم دنیا، و هم در عالم ملکوت و آخرت و عُقبی. بدیهی است شهادت و عهد انسان در این دنیا بر اینکه خالق او الله یکتاست که سزاوار پرستش است، خود ممهّد شهادت و عهد آخرت است و باریتعالی پاداش عهد و صبر بر عهد هر بندة مومن را در آخرت بیکم و کاست میدهد.
به عبارت دیگر آنچه از جانب حقتعالی در عالم امکان به وجود آمده، اظهار و تحقق و ظهور همان شهادت ذاتی است که: «شهدالله انّه لا اله الا هو» [خدا گواهی میدهد که معبودی جز او نیست] و از همینجاست که عهد و شهادت انسان بر حقتعالی محتمل و میسر میشود؛ چه، اگر این شهادت حقتعالی نبود، شهادت انسان که مخلوق کامل و برگزیده و احسن مخلوقات اوست، بر احدیت او امکانپذیر نمیشد و برای همه آسمان و زمین و اهل آنها و اشیای جهان نیز فرض و فرصت شهادت مفروض و معهود نمیبود.
علیهذا دریافتیم که اصل «عهد الستی» یک اصل ابتدایی و وجودی است. شاید بتوان گفت این اصل حتی مشروط به وجود نیز نیست؛ زیرا در عالم الستی و پیش از عالم طبیعت و عوالم ذهنی و عینی، بنیان آن نهاده شده است. از این رو میتوان گفت وفای به عهد، قبل از هر چیز، یک ضرورت قرآنی از تکوینی و تدوینی و عقلی و کلامی و فلسفی و آنگاه در عین حال، اصلی اخلاقی و عملی و عرفانی است. وفای به عهد الهی یعنی تسلیم به ارادة باری شدن و پذیرفتن آنچه حضرت او در ازل حکم کرده است.
نه این زمان من شوریدهحال نهادم روی
بر آستان تو، کاندر ازل نهـادم باز
قشیری میگوید: «شاهد الله است؛ زیرا شهادت از برای خویش داده به وحدانیت خویش و مشهود نیز خود الله است که گواه الله، خود الله است.»
یک شیوه تفصیل مطلب بدین قرار است که شهادت که تصدیق به علم است و اینکه اعلی مراتب علم است و حضرت باریتعالی «علیم» و «حکیم» است و بسیار دانا به امر و خلق ماسواست، پس به شهادت و تصدیق هر ذات ممکن بر خودش، بسیار داناست و میداند که شهادت اینان از شهادت وی سبب میگیرد و این شهادت ممکن از شهادت واجب، فائض است و همچنین به تأکید او داناست بر شهادت انبیا و اولیا که مخلوقات کاملند و تسبیحشان به شهادت وی نزدیکتر از شهادت و تسبیح دیگر موجودات است. و چون «کل شیئ یُسبّح بحمده» و او از مراتب تسبیح بندگان آگاه است، این گواه بر وجود باری از جانب ممکنات که وجودشان به فیض متدرج وجود او وابسته است، گواه اوست بر وجود خود او. و شهادت او بر خویش از شهادت همه ماسوی بر او کاملتر و گستردهتر و نمایانتر است با همه اختلاف در احکام و شهادات در دین و شرع و همه اختلاف در تنزیل و کلمات و آیات.
ابنعربی میگوید: مشاهده و خطاب در نزد ما جمع نمیشود؛ زیرا حقیقت هر یک، از غیر آن بینیاز است و لذا هرگز این دو جمع نمیشود. در برابر شیخ، برخی در تفسیر شهدالله انه لا اله الا هو (آل عمران، ۱۸) گفتهاند: این شهادت از سنخ شهادت علم است، نه شهادت از سنخ شهود و رؤیت. از همین جهت است که گواهی مخلصان و در زمرة آنان، شهدای حق به توحید، به سبب خبر به آن نیست، بلکه شهادت آنها لنفسه است و نیاز به خبر در این گواهی نیست و هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند مانع و رادع از این گواهی باشد؛ بنابراین میتوان گفت شهادت باری بر وحدت لابشرط بر شهادت انسان بر توحید ربوبی تقدم دارد.
عهد ازلی انسان با خداوند و شایستگی او بر شنیدن کلمة خطابیة «الستُ بربّکم» و پوشیدن خلعت توحید و پاسخ و تأیید و تصدیق او و «بلی»گفتنش، معلول گواهی باریتعالی بر ذات بیچون و چرای خویش است و این شهادت ذاتیه بر ضرورت ذاتیه، مقدم بر شهادت و عهد ماسویالله از ممکنات است. پس شهادت انسان و زمین و آسمان و شهادت اشیای ممکن همه بر ذات او، چنانچه از شهادت او بر خویش آغاز نمیشد، عهدی نمیبود و معنی نمیداشت؛ فلذا عهد و شهادت انسان، از شهادت ذاتی باری حکایت دارد و مظهر آن حقیقت مسلم است.
در تکمیل سخن باید گفت که عهد انسان گرچه حادث زمانی نیست و عتیق است، اما با درازای زمان پیوند خورده و فرمود: «فرجع مُوسی الی قومه غضبان اسفا. قال یا قوم الم یعدکُم ربُکُم وعدا حسنا افطال علیکُمُ العهدُ ام اردتُم ان یحلّ علیکُم غضبٌ من ربکُم فاخلقتُم موعدی: موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود برگشت، گفت: اى قوم، آیا پروردگارتان به شما وعده نیکو نداد؟ آیا این مدت بر شما طولانى مىنمود، یا خواستید خشمى از پروردگارتان بر شما فرود آید که با وعد؛ من مخالفت کردید؟» (طه، ۸۶) چه، شهادت ذاتی از جمله احکام ضرورت لاوقتیة ازلیه است و شهادت انسان نیز مظهر آن حکم ازلی و ابدی است و از این رو همیشگی و جاودانی و طولانی و سخت است و باریتعالی پیوسته انسان را از شکست و سستی در این پیمان بازمیدارد و از خُلف وعده و عهدشکنی پرهیز میدهد و به وفای به عهد و پرهیز از نکث و نکس و نقض دعوت میکند.
نکته دیگر اینکه شهادت خداوند متعال توصیف درستی است از لحاظ مفهومی اما شهید را نام خداوند میدایم، نامی که توسل و تکلم به آن از جانب شارع مقدس مأذون و مجاز دانسته شده و این اسم در قرآن سابقه دارد: «و الله علی کل شیئ شهید: خدا بر هر چیزی گواست.» پس اطلاق اسم «شهید» بر خداوند درست است و توصیف باریتعالی بدین وصف درست است، همچون دیگر اسمای متعالی «قادر» و «عالم»، اطلاق اسم «شهید» به خدا جائز است؛ زیرا او بارها خود را بدان توصیف نموده و خدا به ذات خود داناست و به حقایق نامهای نیکویش آگاهتر است.
همچنان که اشاره شد، شهادت خالق سابق بر شهادت مخلوق است. این سبق نه سبق زمانی، بلکه سبق وجودی و ذاتی است و غلبة شهادت او بر ماسویالله، خارج از دایرة زمان و زمانیات و مکان و مکانیات است؛ زیرا اگر این تقدم شهادت باری بر ممکن، از سنخ تقدم زمانی بود، در نفس شهادت واجبالوجود بر خویش زمان رخنه میکرد و قبلیت اسم شاهد و شهید بر مظاهر و اکوان ماسویالله صرفا یک قبلیت و تقدم زمانی میبود و لاغیر.
پس خالق و مخلوق در شهادت، معیّت عرضی ندارد. از طرف دیگر، لازمة شهادت رجحت ظهور است بر کمون؛ چون بدون شهادت از کمون چیزی به مطلع علم و عین نیاید و شهادت خود عین ظهور و اظهر و اعلی مراتب آن است. پس حکمت شهادت تحقق و ظهور آن است؛ به عبارت دیگر گرچه برای ذرات عالم عینی و ذهنی به شهادت و بینه نیاز است، اما در نفس شهادت نیاز به شهادت دیگر نیست. والله من ورائهم شهید.
در شهادت سمع و قول یکی میگردد و آنگاه که شهادت به صدق گفته شده به صدق مسموع شده و این دو منزل در شهادت یکی است. همانگونه که نفس سماع خطاب الهی «کن فیکون» آن شیئ را موجود میسازد، نفس سماع «الستُ بربکم» خمیرة انسان را با عهد پیوند میزند و او را معهود عهد و عهد معهود سازد و مستحق و منتظر عالم اخروی مینماید که پاداش و کیفر «بلی» و «لا»ی اوست و اینکه در نزد خداوند و ملائکه مقرب او و در کلام حضرات معصومین (علیهمالسلام) قیامت «یوم العهد المعهود» خوانده شده، دلالت بر اعادة اسم انسان و بازگشت انسان است که خود عهد معهود است و مظهر تامّة اسما و صفات الهی است و در دعای «اسالک باسمائک التّامّه الکامله المعهوده» بدان اشاره شده است.
عهد در قرآن
لفظ «عهد» در قرآن بارها آمده است. در سوره اسراء آمده است: «و لا تقربوُا مال الیتیم الا بالتّی هی احسنُ حتّی یبلُغ اشُدهُ و اوفُوا بالعهد انّ العهد کان مسئُولا: به مال یتیم ـ جز به بهترین وجه ـ نزدیک مشوید تا به رشد برسد، و به پیمان [خود] وفا کنید؛ زیرا که از پیمان پرسش خواهد شد.»
(اسراء، ۳۴) این تعریف یک تعریف جنسی از عهد است. این آیه هم مرجع قاعده اصولی و فقهی و هم مبنای قاعده اخلاقی شده است. «عهد» آن است که انسان به خدا پیمان بندد که چنانچه به حاجت شرعی خود رسید، در برابرش خیری را انجام دهد که بدان عهد کرده بود. انجام این چیز بر متعهد مکلف واجب است و چنانچه به عهد خود عمل نکند، باید کفاره دهد؛ یعنی شصت فقیر را سیر کند یا دو ماه روزه بگیرد یا یک بنده آزاد کند؛ اما از آنجا که «ال» (الف و لام) مکرر بر سر عهد، دلالت بر اهمیت و تخصیص میکند، مراد اصلی آیه آن «عهد الست» یا نخست الهی است که مهمترین عهد و پیش از همه عهود و بر همه متقدم است.
عهد خداوندی همان عهد است که خداوند بر یگانگی خویش گواهی داد و از آن پس بر مخلوق خویش، نفوس بنیآدم پیمان گرفت که پروردگار ایشان هم اوست: «و اذا اخذ ربک من بنیآدم من ظهورهم ذریاتهم و اشهدهم علی انفسهم الستُ بربکم قالوا بلی: هنگامى که پروردگارت از پشت فرزندان آدم، ذریّة آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهى دادیم.» (اعراف، ۱۷۲) این پیمان از پشتهای بنیآدم یک به یک گرفته شده و این نفوس بنیآدم بر آن پیمان خود گواهند تا روز رستاخیز٫ حقتعالی از پشت انسان، برگرفته و خارج نمود و آنها را بر انفس آنها گواه گرفت و آنها بر ربوبیت ربالعالمین شهادت دادند.
پیمان و سوگند عهد خداوند با انسان که بر حفظ شرع و عمل به آن است، هم مشتمل بر عهد میثاق و ظاهری است و هم باطنی و همه سرّ، روح و قلب و نفس و حتی بدن بر این عهد مسئول و متعهدند. مخاطب عهد خداوند، انسان است. این عهد از جانب خداوند وضع و اعلام شده است و البته مخاطب این عهد، انسان کامل است. شرط وقوع این عهد، نسبت طرفین است با آنکه وجود یک طرف عینالربط به دیگری است. وجود انسان که مخاطب عهد الهی است و متعهد به عهد الهی گردیده است، توانای به اتیان تعهد خویش در ظاهر و باطن است و خداوند او را چنان آفریده که انجام پیمان و میثاق، هم در ظاهر و هم در باطن، برایش ممکن و مقدور باشد: «لا یکلف الله نفسا الا وسعها و ما اتیها: خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایىاش تکلیف نمىکند.» (بقره، ۲۸۶ و طلاق، ۶۵).
بر این اساس، این عهد، عهدی نیست که ممتنع عقلی باشد و وجود و حصولش ناممکن باشد. در اصول میگویند «ممتنع عقلی، ممتنع شرعی است». در اینجا نیز میگوییم: اگر تحصل عهد و میثاق الهی به وفا ممکن و مکتفی نبود، خداوند از انسان نمیخواست تا بدان متعهد باشد و فرمان «اوفوا بالعقود» هرگز صادر نمیشد و وفای به عهد هیچگاه واجب نمیشد.
به اشاره متذکر میشویم که «عهد» و «حد» الهی یکی است. برخی تصور کردهاند حدود الهی امری فرعی و ثانوی نسبت به اصل عهد است. تصور اینان این است که ایمان به عهد الهی، مرتبهای متعالی از اتیان اجرای حدود الهی است. اشکال این است که آنها حدود الهی شرع را همچون حدود و قوانین عرفی و اجتماعی تلقی میکنند که بالضروره متعین به امر الهی نیست؛ اما حقیقت این است که تعهد به پیمان، جز تعهد به حدود الهی نیست و بدون ایمان به شرع و تسلیم به حدود شرعی، سخن از عهد الهی و پیمان الهی نتیجهای ندارد. در نزد عرفای کامل ما، نقض عهد، جز خروج از شریعت نیست. کمالالدین کاشانی در تعریف نقض عهد چنین گفته است: «نقض العهد» یعنی به التجاوز عن الحد الذی حده الرب للعبد. پس مسلم و مقرر است که عهد خداوند با تشریع سبحانه و تعالی متعین شده است: و عهدنا الی ابراهیم و اسمعیل ان طهّرا بیتی للطائفین (بقره، ۱۲۵): با ابراهیم و اسماعیل پیمان بستیم که خانة مرا برای طوافکنندگان پاک بدارید. حفظ عهد الهی، حفظ اوامر و نواهی او و حفظ شرع اوست. بدون رعایت حدودالله، عهد خداوند رعایت نمیشود و بدون التزام عملی، اعتراف زبانی کفایت نمیکند. کما اینکه حفظ عهد صرفا آگاهی و اشعار به حدود نیست، بلکه انسان باید به آنچه امر و یا نهی الهی است، در رجا و خوف، معترف و در عمل خویش ملتزم باشد.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید