زبان مبین قرآن / دکتر حسن بلخاری

1396/9/21 ۰۸:۴۷

زبان مبین قرآن / دکتر حسن بلخاری

در ساحت معنا، زبان عرض محسوب می‌شود یا ذات؟ الف) این قولی رایج و شایع در میان اندیشمندان عرصه‌های مختلف است که زبان، ظرف ظهور معناست و از همین رو لازم نیست که از سنخ و جنس معنا بوده و به جاودانگی و وحدت معنا، زبان نیز غیر قابل تغییر و تعدد باشد.

 

 

 

 به مناسبت روز بزرگداشت دکتر آذرتاش آذرنوش در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

 

در ساحت معنا، زبان عرض محسوب می‌شود یا ذات؟

الف) این قولی رایج و شایع در میان اندیشمندان عرصه‌های مختلف است که زبان، ظرف ظهور معناست و از همین رو لازم نیست که از سنخ و جنس معنا بوده و به جاودانگی و وحدت معنا، زبان نیز غیر قابل تغییر و تعدد باشد.

گرچه البته این یک حکم عام نیست و هستند اندیشمندانی که به نسبت ذاتی میان معنا و زبان معتقدند، اما وحدت مفهوم از یک سو و تکثر واژه‌هایی که این مفهوم را در زبان‌های مختلف اظهار و آشکار می‌سازند از سوی دیگر، کفه قائلان به عرضیت زبان را سنگین‌تر کرده است؛ برای مثال مفهوم کتاب در همه زبان‌ها و فرهنگ‌ها یکی است (و اصولا همین وحدت مفهوم است که امکان ترجمه و توسیع مفاهیم در بستر زبان‌ها را ممکن می‌سازد)، لکن واژگانی که از برای اظهار آن در زبان‌های مختلف به کار می‌رود، یکی نیست.

تصور کنید اگر به تکثر واژگانی یک مفهوم، مفهوم متعدد می‌بود، چگونه امکان ترجمه فراهم می‌شد؟ این شاید مهمترین استدلال کسانی باشد که نسبت میان مفهوم و زبان را عرضی می‌دانند و یا به یک عبارت زبان را عرض. تکرار می‌کنم این عرضیت، زبان را صرفا به یک ابزار آشکارکننده تبدیل می‌کند که در هر فرهنگی می‌تواند در هر ساختاری ظاهر شود.

در عرصه فلسفه هنر نیز با این ابهام مواجهیم که نسبت میان ساختار۱ با معنا (ایده) چیست؟ در این عرصه نیز هستند کسانی که نسبت معنا و فرم در هنر را کاملا اعتباری می‌دانند. نتیجه چنین گزاره‌ای هم در عرصه زبان و هم در عرصه هنر بیانگر آن است که معنا را می‌توان در هر قالبی ارائه نمود یا مفهوم را در هر زبانی. شاید دلیل بسیار روشن و آشکار وحدت مفهوم و کثرت واژگان برای همان مفهوم در زبان‌های مختلف، هر مناقشه‌کننده‌ای در این عرصه را به سکوت وادارد و او را کاملا تسلیم این ایده کند که نسبت میان مفهوم و زبان، اعتباری و عرضی است، لیکن این گزاره اگر تبدیل به قاعده شود و همه فرهنگ‌ها نیز حکم به قاعده بودن آن نمایند، در یک جا با استثنا روبرو می‌شود و آن نسبت زبان عربی با معنا در قرآن کریم است:

اولا: می‌پذیریم که قرآن قدیم است،۲ یعنی از سنخ ماده و متعلق جهان کوْن و فساد نیست و نازله حضرت حق است. آیات بی‌شماری در قران بیانگر این معنا هستند، از جمله:

و إنّک لتُلقّى القرآن من لدُن حکیم علیم: حقا تو قرآن را از سوى حکیمى دانا دریافت مى‌دارى. (نمل،۶)

و لقد آتیناک سبعا من المثانی و القرآن العظیم: به‌راستى به تو سبع المثانى [سوره فاتحه] و قرآن بزرگ را عطا کردیم.(حجر،۸۷)

قل لئن اجتمعت الإنسُ و الجنُّ على أن یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتُون بمثله و لو کان بعضُهُم لبعض ظهیرا: بگو اگر انس و جن گرد آیند تا نظیر این قرآن را بیاورند، مانند آن را نخواهند آورد هرچند برخى از آنها پشتیبان برخى [دیگر] باشند (اسری، ۸۸) که آیه بی‌نظیری بر مطلقا غیر بشری بودن قرآن است.

امری که نازلة حق باشد منطقا از جنس حق است و حق چون مجرد مطلق است نازله او نیز مجرداست و غیرمحکوم به قوانین ماده.

ثانیا: قرآن وحی است و وحی از ساحت حق بر انسان نازل می‌شود.: و النّجم إذا هوى، ما ضلّ صاحبُکُم و ما غوى، و ما ینطقُ عن الهوى، إن هُو إلّا وحیٌ یُوحى، علّمهُ شدیدُ القوى: سوگند به اختر [= قرآن] چون فرود می‌آید، [که] یار شما نه گمراه شده و نه در نادانى مانده، و از سر هوس سخن نمى‏ گوید، این سخن به جز وحیى که وحى می‌شود نیست؛ آن را [فرشته] شدیدالقوى به او فرا آموخت. (نجم، ۱ـ ۵)

وحیانیت قرآن که نمود احکام نازله خداوند است در خود، معنای مستتر و مکنونی نیز دارد و آن اینکه احکام خدا در امر تکوین، فی حد ذاته ثابتند و لایتغیر. این بدان معناست که صفت معنا ثبوت است و امر ثابت، بالذات نمی‌تواند مادی باشد؛ زیرا صفت ذاتی ماده تغییر و تغیّر و به تعبیر ارسطویی کوْن و فساد است؛ بنابراین معنا۳ در قرآن بنا به نازله حق بودن و وحیانیت، بالذات ثابت است؛ اما زبان چه؟

اگر از یک سو آن قاعده رایج و شایع را بپذیریم و از سوی دیگر ثبوت معنا در قرآن را، آنگاه باید به این گزاره ایمان آوریم که قرآن می‌تواند در هر زبانی ظاهر شود؛ اما چرا قرآن اصرار دارد به زبان عربی آشکار شود؟ در آیاتی همچون:

و إنّهُ لتنزیلُ ربّ العالمین، نزل به الرُّوحُ الأمینُ، على قلبک لتکون من المُنذرین، بلسان عربیّ مُبین: به‌راستى که این [قرآن] وحى پروردگار جهانیان است. روح‌الامین آن را بر دلت نازل کرد، تا از [جملة] هشداردهندگان باشى، به زبان عربى روشن (شعرا، ۱۹۲ـ ۱۹۵)

إنّا أنزلناهُ قُرآنا عربیّا لعلّکُم تعقلُون: ما آن را قرآنى عربى نازل کردیم باشد که بیندیشید (یوسف، ۲)

وکذلک أنزلناهُ قرآناً عربیّاً و صرّفنا فیه من الوعید لعلّهُم یتّقون أو یُحدثُ لهُم ذکرا: این‌گونه آن را [به صورت] قرآنى عربى نازل کردیم و در آن از انواع هشدارها سخن آوردیم شاید آنان راه تقوا در پیش گیرند یا [این کتاب] پندى تازه براى آنان بیاورد (طه، ۱۱۳)

و لقد نعلمُ أنّهُم یقولون إنّما یُعلّمُهُ بشرٌ لسانُ الذی یُلحدون إلیه أعجمیٌّ و هذا لسانٌ عربیٌّ مُبین: نیک می‌دانیم که آنان می‌گویند جز این نیست که بشرى به او می‌آموزد. [چنین نیست؛ زیرا] زبان کسى که [این] نسبت را به او می‌دهند، غیر عربى است و این [قرآن] به زبان عربى روشن است. (نحل،۱۰۳)

قرآنا عربیّا غیر ذی عوج لعلّهُم یتّقون: قرآنى عربى بى‌هیچ کژى، باشد که آنان راه تقوا پویند. (زمر، ۲۸)

کتابٌ فُصّلت آیاتُهُ قُرآناً عربیّاً لقوم یعلمون: کتابى است که آیات آن به‌روشنى بیان شده قرآنى است به زبان عربى براى مردمى که مى‌دانند. (فصلت،۳)

و کذلک أنزلناهُ حُکماً عربیّاً و لئن اتّبعت أهواءهُم بعد ما جاءک من العلم ما لک من الله من ولیّ و لا واق: بدین‌سان آن [قرآن] را فرمانى روشن نازل کردیم و اگر پس از دانشى که به تو رسیده [باز] از هوسهاى آنان پیروى کنى، در برابر خدا هیچ دوست و حمایتگرى نخواهى داشت. (رعد،۳۷)

شدت اصرار قرآن بر ساختار زبانی خود چنان موکّد و مشدّد است که بدیهی‌ترین نتیجه چیزی جز این نیست که اگر زبان عربی نمی‌بود، قرآن نازل نمی‌شد. بگذریم که در تمامی این آیات، این «عربیت» صفتی دارد و آن «مُبین بودن» است و آیا این بدان معنا نیست که در مقابل عربی مبین، عربی گنگی نیز وجود داشته است؟ و یا درست‌تر قرآن نه به زبان عربی که به عربی مبین (آشکارکننده) ظاهر شده است. این البته در جای خود نیازمند بحثی تحقیقی و تفصیلی است.

بنا به تأکید وسیع قرآن بر عربیت زبانش، دست‌کم در حوزه قرآن و زبان عربی، نسبت میان ساختار و معنا یا زبان و مفهوم کاملا ذاتی و غیر اعتباری است. این استثنا البته می‌تواند خود یک قاعده باشد و به نظر حقیر قاعده نیز است.

در باب آن قاعده شایع و رایج نیز باید گفت از آن رو که این قاعده مجعول بشر است، لاجرم نقض‌بردار نیز هست و نقضش نیز همین تأکید بلیغ یک متن مقدس بر نسبت ذاتی میان زبان و معناست. منطقی آن است که بگوییم معنا خود ساختار ظهور خود را برمی‌گزیند و این امر حقی است. دقیقا بدین دلیل مستدل و مبرهن عقلی که معنای جلیل و جمیل در ساختاری غیرجمیل، آشکارگی و تابندگی خود را از دست می‌دهد و آلوده و مشوب می‌شود. به این معنا بیفزاییم این نکتة کلیدی را که ظرفیت و قابلیت ساختار نیز در حفظ و اظهار و تبیین معنا بسیار مهم است؛ یعنی نه تنها زبان در اظهار معنا باید استعداد آشکارگی داشته باشد (و این معنای مبین است)، بلکه باید از ظرفیت و توان لازم نیز برای گنجایش معنا بهره‌مند باشد. اگر بر اساس روایات بپذیریم که پیامبر(ص) به عنوان ظرف پذیرش آیات به هنگام دریافت وحی از نظر جسمی دچار التهاب بسیار شدیدی می‌شده است و این نه به دلیل ضعف جسمی حضرت، که قدرت و عظمت وحی بوده است و به همین دلیل از برای رسیدن پیامبر(ص) به چنین سطحی از استقامت و استواری، خداوند خود سینه او را گشاده کرده است (ألم نشرح لک صدرک)،۴ پس باید همین قدرت و استطاعت را از برای زبانی که منزل و ظرف این معناست قائل شویم. به سخن دیگر زبان عربی در گنجایش وحی همان استحکام و ظرفیت و قدرتی را دارد که حضرت محمد(ص) در دریافت وحی.

و این سخن درستی است. اگر حق، زبان عربی را به عنوان ظرف ظهور معنا یا به عبارتی زبان قرآن برگزیده است (که آیات فوق‌الذکر بالصراحه آن را صلا می‌دهند)، لاجرم خود بدان ظرفیت و قابلیت وسیع نیز بخشیده است. بیان این کلام سخت است، لکن می‌گویم که همان خطابی که خداوند به پیامبر خود در انشراح صدرش دارد (ألم نشرح لک صدرک) به جان و نهان زبان عربی نیز دارد؛ زیرا محمد(ص) و این زبان هر دو در دریافت و تحمل معنا دخیلند.

نکته عمیق فوق را عرض کردم تا از شرافت زبان عربی سخن گفته باشم و به‌واسطه آن شرافت و والایی، کسانی را بستایم که در ایران که زبان رسمی‌اش غیر عربی است، این زبان مبین قرآن را به ما آموختند. بزرگوارانی چون استاد آذرتاش آذرنوش که این حقیر، سعادت شاگردی و حضور در کلاس‌های ایشان و بهره‌مندی از آثارشان را در دانشکده الهیات دانشگاه تهران بین سالهای ۱۳۶۵ تا ۱۳۶۹ که دوره کارشناسی خود را سپری می‌کردم، داشتم. در ایران و در عرف خاص چون سخن از آموزش زبان عربی به میان می‌آید، ناخوداگاه نام استاد آذرنوش تداعی می‌شود و البته نام منحصر به‌فرد استاد که کاملا ایرانی و فارسی است، نیز مانع و رادع این یادآوری نمی‌شود. مگر نه اینکه ایرانیان بالاترین و مهمترین سهم را در تبیین و تحقیق صرف و نحو لسان عرب دارند؟

 

پی‌نوشت‌ها:

۱- اصطلاحاً فرم، تکرار می‌کنم اصطلاحا، ورنه در فلسفه هنر فرم به معنای جوهر نیز آمده است.

۲- و در اینجا نیز وارد مناقشات مطروحه در این باب به‌ویژه از عصر مأمون به بعد نمی‌شویم.

۳- که به تعبیر شمس تبریزی در مقالات همان الله است: المعنی هو الله.

۴- آیا براى تو سینه‏‌ات را نگشاده‏‌ایم؟ (انشراح،۱)

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: