1396/9/7 ۰۸:۰۳
بحث و گفتگو در موضوع رابطه میان حکمت و دیانت، و یا به تعبیر دیگر دین و تعقل در ادبیات ما سابقهای دیرینه دارد. برخی ممکن است این دو را کاملا جدا از هم و مستقل و بیارتباط بدانند. برخی دیگر نبوت و دیانت را مکمل عقل محاسبه میکنند؛ یعنی معتقد میشوند که انبیا آمدهاند تا کمبودهای عقل و مواردی که عقل بشری بدان دست نمییابد را تکمیل کنند.
بحث و گفتگو در موضوع رابطه میان حکمت و دیانت، و یا به تعبیر دیگر دین و تعقل در ادبیات ما سابقهای دیرینه دارد. برخی ممکن است این دو را کاملا جدا از هم و مستقل و بیارتباط بدانند. برخی دیگر نبوت و دیانت را مکمل عقل محاسبه میکنند؛ یعنی معتقد میشوند که انبیا آمدهاند تا کمبودهای عقل و مواردی که عقل بشری بدان دست نمییابد را تکمیل کنند. برخی دیگر میگویند عقل انسان را تا دم درب خانه انبیا میرساند و خداحافظی میکند. و بالاخره برخی دیگر میگویند مگر نه این است که آدمی با عقل به همه چیز دست مییابد؟ بنابراین عقل است که انسان با آن خدا و پیامبرش را باید بشناسد و خدا و پیامبر تقلیدی که ارزشی ندارد، بنابراین عقل مقدم بر همه چیز است: بر دین، بر اخلاق و…
ولی به نظر میرسد سؤال اصلی را بایست طور دیگری مطرح کرد. سؤال اصلی این است که: آیا عقل بدون دین، برای سعادت بشر کافی است؟ و برعکس آیا دین بدون تعقل میتواند بشر را هدایت کند و به سعادت برساند؟
پاسخ این سؤال را هم برهان و دلایل عقلیه دادهاند و هم دلایل نقلیه بسیاری برای ما بیان کردهاند. در یک جمله هرگز مدعای انبیا آن نبوده که ما آمدهایم تا عقل شما را تعطیل کنیم و ما به جای شما فکر کنیم. پاسخ مسأله نسبت به رابطه عقل و دین در یک آیه شریفه قرآن مجید داده شده است. آیه مزبور حاوی نکته بسیار مهم کلامی است که در قالب یک گفتگوی بسیار زیبا بیان شده است. به آیات زیر توجه کنید که درباره وضعیت گروهی از جهنمیشدگان است:
تکادُ تمیزّ من الغیظ کلُّما أُلقى فیها فوجٌ سألهُم خزنتهُا ألم یأتکمُ نذیر. قالوا بلى قد جاءنا نذیرٌ فکذّبنا و قُلنا ما نزّل اللهُ من شئ إن أنتُم إلا فى ضلال کبیر. و قالُوا لو کُنّا نسمعُ أو نعقلُ ما کُنّا فى أصحاب السّعیر: نزدیک است که[دوزخ] از خشم پارهپاره شود. و چون فوجى را در آن افکنند، خازنانش به آنها گویند: آیا شما را بیمدهندهاى نیامد؟ گویند: چرا، بیمدهنده آمد؛ ولى تکذیبش کردیم و گفتیم: خدا هیچ چیز نازل نکرده است؛ شما در گمراهى بزرگى هستید.و مىگویند: اگر ما مىشنیدیم یا تعقل مىکردیم، اهل این آتش سوزنده نمىبودیم. (ملک، ۸ ـ ۱۰)
در آیات فوق سمع و عقل را با «او» عطف فرموده که بیانگر دو امری است که قسیم دیگری هستند؛ یعنی برای نجات انسانها عقل قسیم تدین قرار داده شده است؛ ولی به نظر میرسد که نمیخواهد آن دو را مانند دو خط موازی بداند که هرگز به هم نمیرسند، بلکه میخواهد بفرماید که در نهایت هرکدام به دیگری واصل میگردد، و به دیگر سخن، بشر هر کدام از تعقل و تدین را که انتخاب کند، او را به دیگری میرساند. تعقل به تدین و تدین هم بشر را به تعقل خواهد رسانید.
ممکن است گفته شود که تعقل به تدین رسیدنش روشن است؛ اما تدین چگونه آدمی را به تعقل میرساند؟ شاید بهترین بیان برای پاسخ سؤال فوق همان است که حضرت مولی علی(ع) فرمودهاند: «فبعث فیهم رُسُلهُ… لیستأدُوهُم میثاق فطرته و یُذکروهُم منسى نعمته… و یُثیروا لهُم دفائن العُقول» (نهجالیلاغه، خطبه اول)
«اثاره» به معنای برانگیختن است. و مراد آن حضرت این است که نقش نبوت، نقش واداشتن و انگیختن انسان به سوی تعقل است. گویی هرچند عقل بشر فینفسه و ذاته امکان عقلی برای نجات انسان داشت، ولی امکان وقوعی نداشت؛ زیرا بدون تذکر انبیا، بشر تعقل نمیکرد.
این قرآن مجید است که دستکم در ۲۷ آیه۲ انسانها را به تعقل و تفکر توصیه کرده است و به طور کلی امید هدایت را تنها برای اهل تعقل اعلام داشته است: «انما یتذکر اولوا الالباب» (الرعد، ۱۹)
در احادیث شریف نیز بیانات مختلفی در این خصوص وارد گردیده. از جمله:
ـ عن ابیجمیله، عن ابن طریف (سعد بن طریف) عن ابن نباته (اصبغ ابن نباته) عن علی(ع) قال: هبط جیرئیل علی آدم (ع)، فقال: یا آدم، انی امرت ان اخیرک واحده من ثلاث، فاختر واحده من ثلاث و دع اثنتین. فقال له آدم: و ما الثلاث یا جیرائیل؟ فقال: العقل، والحیاء و الدین. قال آدم(ع) فانی اخترت العقل. فقال جبرئیل للحیاء و الدین: انصرفا.و دعاه فقالا به: یا جبرئیل! انا امرنا ان نکون مع العقل حیثما کان. فقال فشأنکما و عرج.۳
یعنی: اصبغ بن نباته از حضرت مولی(ع) نقل کرده که آن حضرت فرمودند: «جبرئیل بر آدم ابوالبشر نازل شد و به گفت من [از سوی خداوند] مأمورم که تو را میان انتخاب یکی از سه امر مخیّر سازم. تو میتوانی یکی را انتخاب کنی و دو تای دیگر را رها سازی. آدم گفت: آن سه امر چیست؟ جبرئیل گفت: ۱ـ عقل، ۲ـ حیا، ۳ـ دین. آدم گفت: من عقل را انتخاب کردم. جبرئیل به حیا و دین گفت: شما بروید. آن دو گفتند: ای جبرئیل، ما مأمور هستیم که هر جا عقل باشد، ما باشیم و نمیتوانیم جدا شویم. جبرئیل گفت همانگونه عمل کنید و خود به آسمان رفت.» مولی صالح مازندارانی در شرح این حدیث مینویسد: این کلام یک استعاره تمثیلیه میباشد.۴
منظور از استعاره تمثیلیه ـ که گاهی آن را مجاز مرکب نیز میگویند ـ به طوری که در مختصرالمعانی تفتازانی آمده آن است۵ که مشبهبه در جمله بیاید و مشبه مراد باشد.۶ خلاصه آنکه محتوای این حدیث یک گفتگو تشبیهی و تنبیهی است. حیا نمایانگر اخلاق است و مفاد حدیث این است که عقل بنیان و ریشه دین و اخلاق است. عقل، آدمی را به اخلاق و دیانت هدایت میکند. و در احادیث تقریبا به حد متواتر رسیده که ارزش دینداری و ارزیابی آن بر مبنای تعقل است. به حدیث صحیح زیر توجه کنید:
ـ عن اسحاق بن عمار عن ابی عبدالله(ع): قال قُلتُ لهُ جُعلتُ فداک إنّ لی جارا کثیر الصلاه کثیر الصدقه کثیر الحجّ لا بأس به. قال فقال: یا إسحاقُ کیف عقلُهُ قال قُلتُ لهُ جُعلتُ فداک لیس لهُ عقلٌ قال فقال لا یرتفعُ بذلک منه».۷ اسحاق بن عمار گوید: به امام صادق(ع) گفتم: «قربانت، من همسایهاى دارم که بسیار نماز مىخواند و بسیار صدقه مىدهد و بسیار هم به حج مىرود و بد هم نیست.» فرمود: «اى اسحاق، خردش چون است؟» گفتم: «قربانت، خردى ندارد» فرمود: «این کارها مقامى از او بالا نبرند. »
به طور کلی به موجب روایات گفتگوی انبیا با مخاطبینشان برحسب میزان عقل آنان است. از امام صادق(ع) منقول است که فرمود: قال رسولالله(ص): «انّا معشر الانبیاء امرنا ان نکلّم الناس علی قدر عقولهم:۸ پیامبر(ص) فرمودند همه ما انبیا مأموریم که با مخاطبینمان به حد عقل آنان سخن بگوییم.»
این حقیقت یعنی رابطه تنگاتنگ حکمت و تعقل با دیانت را ملاصدرا به نحو صریح بیان کرده است. ایشان در مبحث نفس «الشّواهد الرّبوبیّه» به حقیقتی بسیار مهم تصریح میکند. او وقتی میرسد به مبحث تناسخ، سه نوع تناسخ را مطرح میکند که یک نوعش تناسخ مُلکی است و دو نوعش تناسخ ملکوتی است.۹ ملاصدرا نوع اول را که عبارت است از ورود نفسی پس از جدائی به بدنی دیگر که در این دنیاست، محال میداند؛ ولی نوع دوم که ظهور برخی نفوس در عالم دیگر به اشکالی متناسب را ملکات آن نفوس را امری ممکن، بلکه موافق با قرآن میداند. آنگاه میگوید: «و ظنی ان ما نقل عن اساطین الحکمه کافلاطن و من سبقه من الحکماء الذین کانوا مقتبسین انوار الحکمه من الانبیاء سلام الله علیهم اجمعین من اصرارهم علی مذهب التناسخ انما کان بهذا المعنی»۱۰ یعنی: به گمان من آنچه از استوانههای حکمت مانند افلاطون و حکمای پیش از ایشان نقل شده، همین معناست. آن حکما همه مقتبس از انوار حکمت انبیا(ع) بودهاند.
«اقتباس» از ریشة «قبس» است. قبس به معنای شعله است، ولی نه هر شعلهای، بلکه شعلهای که شخصی برای روشن کردن آتش دیگری از شعله برافروختهای میگیرد. ملاصدرا در این تعبیر ادعایش این است که حکمای یونان باستان مانند افلاطون اصول حکمت خود را از انبیای عظام گرفتهاند. البته تعبیر ملاصدرا «اقتباس» است. اقتباس یعنی قبس گرفتن. قبس به معنای شعله است ولی نه هر شعلهای. وقتی کسی برای روشن کردن از شعله آتش دیگری بهره میبرد و آتش خود را روشن میکند، پس از روشن شدن، خودش ادامه میدهد. این تعبیر بسیار نزدیک است به جمله حضرت مولا(ع) که فرمود نقش انبیا برانگیختن و فروزش دادن عقول است.
جالب است که ملاصدرا منبع دیگری تحت عنوان قلب را به دو منبع عقل و وحی اضافه کرده و مجموعا هر سه منبع را قابل انطباق با یکدیگر دانسته است. وی میگوید: «من به صدق پیامبرمان حضرت محمد(ص) در جمیع آنچه آورده و به صدق موسی(ع) ایمان دارم، نه از طریق شقالقمر و اژدها کردن عصا، بلکه از طریق اعلانات الهیه و الهامات ربانیه در قلب خودم که اندکی شک و تردید در آن راه ندارد و هیچگونه شبهه و تردیدی بر آن عارض نیست و این یافتهها را در عین حال با میزان صحیح عیار از موازین عدل روز حساب توزین کردهام؛ موازینی که خداوند از آسمان عقل در زمین قلب آدمی قرار داده و آن را تحت آسمان بلند خرد جای داده است و مقرر فرموده که آن را برپا داریم؛ همانطور که آیات زیر بر آن دلالت دارند: «والسماء رفعها و رفع المیزان. الا تطغوا فی المیزان. و اقیموا الوزن بالقسط ولا تخسروا المیزان. والارض وضعها للانام.۱۱ و من این میزان صحیح را برپا داشتم، همانگونه که خداوند مقرر فرموده و تمام معارف الهیه را با آن توزین نمودهام و همه آنها را با آنچه درقرآن آمده مطابق یافتم و یقین کردم که تمام آنچه رسولالله(ص) فرموده حق و صدق است.۱۲
در جای دیگر میگوید: «من بحمدالله با عینالیقین به گفتههای وارده در کتاب و سنت ایمان دارم، همراه با کشف و شهود»۱۳ در اینجا لازم میدانم به نکتهای اشاره کنم و آن این است که همانطور که ملاحظه میکنید، ملاصدرا حکیم بزرگ شیعی و پیرو مکتب اهلبیت(ع) و مؤسس حکمت متعالیه سه منبع «وحی»، «عقل» و «کشف و شهود قلبی» را هماهنگ با یکدیگر میداند، میگوید و با قدرت تمام مدعای خود را به اثبات میرساند. بنابراین هرگز نباید به ظاهر گفته افرادی که عشق و عقل را از هم مجزا و منفک میدانند و گویی مایلند برای بشر کانونی برای تفکر به جز عقل بنام کانون دل و مرکز عشق قائل شوند، اطمینان حاصل نمود، به یقین منظور آنان چیزی دیگر است. شاعرانی عارف مسلک گفتگوهایی میان این دو کانون خیالی مطرح ساختهاند که محتوای آنها تضاد و تشاجر میان این دو کانون است. این بیت به قوامالسلطنه منتسب است:
عقل گفتا که دل منزل و مأوای من است
عشق خندید که یا جای تو یا جای من است
از ایشان بالاتر، حافظ شیرازی است که رسما به عقل اجازه ورود در قلمرو عشق نمیدهد. میگوید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
ناگفته روشن است که از نظر فلسفی، کانونی به جز کانون نفس ناطقه برای درک آدمی وجود ندارد، هرچند که نفس مراتبی دارد. حتی در حکمت متعالیه برخلاف مکتب مشّاء، قوای حاسّه ابزار نفس نیستند، این نفس است که مراتب تشکیکی دارد؛ یعنی همان نفسی که در مرتبه عالی تعقل میکند، در مرتبه نازله میبیند و میشنود و میبوید و سایر حواس٫ خلاصه آنکه هرگز نمیتوان گفت که عشق کانونی دارد، غیر کانون عقل تا این دو کانون مقابل یکدیگر و در تضاد با هم قرار گیرند. عشق حقیقتی مسلم و غیرقابل انکار است، ولی وقتی ارزش دارد که برمبنای معرفت و تعقل باشد. به قول مولوی:
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود، عاقبت ننگی بود
مولوی که در میان عارفان، استاد تعلیم عشق است، به صراحت چنین توصیه میکند:
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازهتر
عشقِ آن زنده گزین کو باقی است
کز شراب جانفزایت ساقی است
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
عشق مبتنی بر معرفت، عشق میان بنده با خداست. یحبّهم و یحبونه (مائده، ۵۴).
در پاسخ به متکلمانی که منکر امکان عشق انسان به خداوند شدهاند و معتقدند بین بندة ضعیف و خدای عالیمرتبه هیچگونه سنخیت و مشابهتی وجود ندارد تا بنده بتواند عاشق خداوند شود، و میگویند انسان خاکی کجا و پروردگار عالمیان کجا؟ (این التراب و رب الارباب) مولانا میگوید چون خداوند کریم است و همواره میبخشد و لطف میکند و این کریم بودن ذاتی اوست، پس کار را بر بندگان آسان کرده است و نباید از پذیرش او ناامید بود، یعنی آنچه ما را امیدوار میکند، شایستگی ما نیست، بلکه کریم بودن اوست. حافظ شیرازی نیز این حقیقت را به گونه زیر بیان کرده است:
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود
پینوشتها:
۱- سخنرانی ایرادشده در روز جهانی فلسفه (حکمت در ادیان الهی) ۲۹ آبان ۱۳۹۶٫
۲- بقره ۱۶۴ و۲۴۲ و ۲۶۹؛ آلعمران ۷ و ۱۱۸ و۱۹۰و ۵۸ و۱۰۰ و۱۰۳؛ انعام ۳۲؛ انفال ۲۲؛ یونس ۴۲ و ۱۰۰؛ هود ۲۹؛ یوسف ۲؛ رعد ۱۹؛ ابراهیم ۵۲؛ طه ۵۴؛ نور ۶۱؛ الزمر ۲۱؛ المؤمن ۵۴ و۶۷؛ الجاثیه ۵؛ الحجرات ۴؛ الحدید ۱۷؛ الحشر ۱۴٫
۳- الخصال، ج۱، ص۱۰۲، ح ۵۹؛ امالی صدوق، ص۶۷۲؛ کافی، کتاب العقل و الجهل، ص۱۰؛ من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۴۱۷؛ منتخبالآثار، ج۱، ص۹۵٫
۴- شرح اصول کافی، ج۱، ص۳٫
۵- ص۲۳۶ـ ۲۳۷
۶- مثل: انی اراک تقدم رجلا و تؤخر اخری.
۷- الکافی، ج۱، ص۲۴٫
۸- کافی، کتاب العقل و الجهل، ص۲۳٫
۹- حاجی سبزواری چنین به نظم درآورده است:
نسخ و مسخ و فسخ و رسخ قسمار انسا و حیوانا جمادا و نما؛
شرح منظومه، حاج ملاهادی سبزواری، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ۱۳۶۷، ص۳۱۲٫
۱۰- ملاصدرا، الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه، با تحقیق سیدمصطفی محقق داماد، ص۲۷۶، انتشارت بنیاد حکمت صدرا، ۱۳۸۲، تهران.
۱۱- الرحمن،۷ـ۱۰٫
۱۲- ملاصدرا، تفسیر القرآن الکریم، ج۳، ۳۷۶٫
۱۳- ملاصدرا، اسرارالآیات، ص۱۸۱٫
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید