1396/8/30 ۰۹:۱۳
بسیاری از مورخان انقلاب اکتبر 1917 میلادی روسیه را بزرگترین رویداد قرن بیستم و بزرگترین انقلاب سیاسی-اجتماعی تاریخ دانستهاند. نهتنها به این علت که وسیعترین و پرجمعیتترین امپراطوری وقت جهان را ظرف تنها چندماه توسط تودههای عظیم کارگری، روستایی و سربازان شورشی از بیخ و بن برکند، بلکه به سبب تغییرات گسترده و دامنهداری که بر سیر وقایع تاریخ جهان برجای گذاشت.
صد سال از بزرگترین رویداد سیاسی قرن بیستم در وسیعترین امپراطوری جهان گذشت
بسیاری از مورخان انقلاب اکتبر 1917 میلادی روسیه را بزرگترین رویداد قرن بیستم و بزرگترین انقلاب سیاسی-اجتماعی تاریخ دانستهاند. نهتنها به این علت که وسیعترین و پرجمعیتترین امپراطوری وقت جهان را ظرف تنها چندماه توسط تودههای عظیم کارگری، روستایی و سربازان شورشی از بیخ و بن برکند، بلکه به سبب تغییرات گسترده و دامنهداری که بر سیر وقایع تاریخ جهان برجای گذاشت. این انقلاب بهخاطر آرمانهایی که ادعا میکرد مبلغ و مروج آنهاست در ابتدا مورد استقبال و تحسین گسترده ملتها و جوامع زیرسلطه و حتی بخش بزرگی از روشنفکران غربی قرار گرفت؛ اما بزودی با پخش اخبار مربوط به خشونت و سرکوب گسترده، تصفیههای خونین و بیرحمانه و دخالت و دستاندازی پایان ناپذیر در امور کشورهای دیگر، روشن شد بهشتی که وعدهاش داده میشد چیزی جز آغاز یک کابوس بزرگ برای روسها و جهانیان نبوده است. این یادداشت داستان خلق انقلابی است که از همان ابتدا جز به مسیر خشونت کور نرفت و تا زمانی که استوار بود، به همان روش پایبند ماند.
نظام سرواژ
مورخان ریشهها و زمینههای اصلی انقلاب را در اصلاحاتی میدانند که «تزار الکساندر دوم» با هدف نوسازی جامعه روس و بهعنوان واکنشی در مقابل تغییرات گسترده اجتماعی و اقتصادی انجام داد. وی با این سخن مشهور که «بهتر است سرفها [دهقانان وابسته به زمین]را از بالا آزاد کنیم تا اینکه منتظر بمانیم آنان خود را از پایین آزاد کنند.» فرمان لغو نظام زمینداری سنتی موسوم به سرواژ، تشکیل شوراهای محلی و اصلاحاتی در نظام قضایی روسیه را صادر کرد.
الکساندر دوم در زمانی بر تخت نشستهبود که در روسیه میلیونها سرف در شرایط اسفباری روزگار میگذرانیدند. سرفها از زمان تولد، سرنوشت و تقدیرشان معین بود. براساس قوانین همچون حیوانات مزرعه و سایر داراییهای ارباب، با همان زمینی که روی آنزاده شده و بر آن کار میکردند، خرید و فروش میشدند. ارباب میتوانست آنها را با اسب یا سگی تاخت بزند یا بر سرشان، قمار کند. فرار سرفها از زمینهای اربابی ممنوع بود و برای فراریان مجازاتهای سختی در نظر گرفته میشد، بر صورت دهقانان ناراضی با آهن تفته داغ میزدند و بدون نگرانی اعدامشان میکردند.
آغاز جنبشهای اعتراضی
اصلاحات الکساندر دوم به دلایل عدیدهای نهتنها نتوانست باعث تغییرات بنیادین در اوضاع دهقانان فقیر شود بلکه آشفتگیهای پیامد آن، نارضایتی مضاعف آنها را در پی آورد. بهتعبیر نکراسف (شاعر روس): زنجیر سنگین پاره شد؛ اما یک سرش بر فرق مالک فرود آمد و سر دیگرش به فرق دهقان گرفت!» با این حال مدتی طول کشید تا جنبشهای اعتراضی بهوسیله برخی از روشنفکران روسی که اعتقادات سوسیالیستی داشتند سازمان داده شود.با آموزههای روزنامهنگاری به نام «الکساندر هرزن» بود که جنبشی موسوم به «مردم گرایی» (نارودنیک) به وجود آمد. دانشجویان انقلابی هوادار او چنان مشتاق رساندن پیام جنبش به دهقانان بودند که به روستاها رفته، مانند دهقانان لباس میپوشیدند و سعی میکردند در دل سرفها، احساسات انقلابی بدمند. آنها دهقانان را تحریک میکردند که برای به دست آوردن حقوق خود تبرهایشان را به دست گیرند. در مقابل، دولت مخالفتها و شورشها را به هیچ رو تحمل نمیکرد و آنها را با خشونت تمام سرکوب میکرد. سرکوب شدید و خونین، دانشجویان و روشنفکران روس را به سمت مارکسیست - لنینیستهایی سوق داد که هرزن و هوادارانش را با لقب کنایهآمیز «سوسیالیستهای تخیلی» که به جای تکیه بر نیروهای انقلابی واقعی (کارگران صنعتی)، امید واهی به نیروهای هوادار ارتجاع (دهقانان) بستهاند به تمسخر میگرفتند.
روسیه در آغاز قرن بیستم یکی از قدرتهای صنعتی جهان نیز محسوب میشد. سطح پایین دستمزدها در کنار وجود منابع معدنی ارزان و فراوان، این کشور را به یکی از جذابترین مقصدها برای سرمایهگذاران اروپایی تبدیل کرده بود. جمعیت کارگران صنعتی به بیش از 3 میلیون نفر رسید و این تعداد کارگر فقیر که عمدتاً در چند مرکز صنعتی در اطراف شهرهای بزرگ روسیه جمع شده بودند، فرصتی طلایی جهت تبلیغات و جذب هوادار در اختیار مارکسیستهایی قرار داد که کارگران شهری (پرولتاریا) را محرک اساسی پیشرفت میدانستند.
اصلاحاتی که به بنبست رسید
با آنکه الکساندر دوم بدرستی دریافته بود نوسازی روسیه و انجام اصلاحات، تنها راه نجات کشور و سلطنت در مقابل موج تغییرات است اما اصلاحات نتوانست نتایج ملموسی در وضعیت اقتصادی و اجتماعی تودههای مردم به وجود آورد. بالا گرفتن تنشها، به ترور امپراطور منجر شد و در پی آن، فرزندش الکساندر سوم بر تخت نشست.
در دوران او بود که فعالیت گروههای مارکسیست در مراکز صنعتی اوج گرفت و با بر تخت نشستن فرزندش «نیکلای دوم»، حکومتی که بنا داشت با انجام اصلاحاتی کنترل شده ضمن تضعیف موقعیت اشراف زمیندار به نفع تمرکز هرچه بیشتر قدرت در دستان امپراطور؛ وفاداری دهقانان از سلطنت را نیز برای دههها تضمین کند، در یک بازه زمانی 10ساله، دچار چنان بحرانهای بزرگی شد که لاجرم کار به انقلاب و قتل عام همه اعضای خانواده سلطنتی کشید.
نخستین بحران در جنگ با ژاپن بر سر حوزه نفوذ استعماری در شبه جزیره کره به وجود آمد. در حالی که حتی بدبینترین افراد هم گمان شکست یک امپراطوری معظم در جنگ با کشوری کوچک و گمنام از شرق را نداشتند؛ روسها با تلفاتی سنگین جنگ را باختند و مجبور به امضای معاهدهای شدند که براساس آن از همه ادعاها بر سر منچوری و شبه جزیره کره دست میکشیدند. این تحقیر بزرگ، اعتبار امپراطور را در چشم مردم روسیه به کلی زایل کرد و در حالی که مشکلات روزافزون اقتصادی، کشور را به مرز انفجار رساندهبود، مخالفان فرصت را غنیمت دانسته، تبلیغات دامنهداری درباره بیکفایتی سلطنت در اداره امور صورت دادند. با وجود این، اتحادیههای کارگری هنوز در اختیار کسانی بود که مواضع مسالمتجویانهای نسبت به حاکمیت داشتند و تلاش میکردند اعتراضات کارگری را در چارچوب مطالبات اقتصادی و رفاهی حفظ کنند. اما سلسله اعتراضات و اعتصاباتی شروع شد که در نهایت به یک راهپیمایی عظیم به سمت کاخ سلطنتی منجر شد. نیروهای گارد با کشتار معترضین آخرین امیدها به اصلاحات و پیدا شدن گوشی شنوا در حاکمیت نسبت به مطالبات مردم را از بین بردند و از آن تاریخ به بعد، تنها نیروها و جریانهایی که آشتیناپذیری و انقلاب به قصد سرنگونی نظام حاکم را تبلیغ میکردند مورد اقبال قرار گرفتند.
تزار که متوجه عمق نارضایتیها شده بود بسرعت فرمانی مبنی بر اعطای آزادیهای فردی و اجتماعی و همچنین تشکیل مجلس دوما صادر کرد ولی طبع مستبد او اجازه نداد دوما هرگز به بیش از یک مجلس مشورتی تبدیل شود: «شنیدهام اخیراً بعضی افراد خیال خام مشارکت در امور مملکت را در سر میپرورانند! همه باید بدانند من در عین آنکه همه قوایم را صرف سعادت ملتم میکنم، از اصول حکومت فردی دفاع خواهم کرد و این را علناً برای اطلاع همه میگویم!»
ملکه محرک سرکوب
«الکساندرا» (همسر تزار) را زنی دارای نفود کلام بسیار بر نیکلای توصیف کردهاند. او که بسختی به ازدواج با تزار جدید سرزمین روسیه رضایت داده بود، به اندازهای از فرهنگ و مردم روسیه منزجر بود که نه تنها تا پایان عمر بر روسیه مسلط نشد بلکه در نشان دادن نفرتش از آنها هیچ فرصتی را از دست نمیداد. نیکلای دوم نزدیک به 22سال سلطنت کرد و در حالی که زیر پوست جامعه اتفاقات مهمی روی میداد، در مقابل تغییرات و انجام اصلاحات مقاومت شدیدی میکرد. در این مسیر بیش از همه، همسر او بود که او را در سختگیری هرچه بیشتر علیه منتقدان و مخالفان تشویق و تهییج میکرد: «عزیزم! مشت آهنین خود را از آستین بیرون بیاور! این همان چیزی است که روسها به آن احتیاج دارند. تو همیشه عشق و محبت خود را نثار آنها کردهای؛ اکنون باید طعم مشت خود را به آنها بچشانی! بارها و بارها خود آنها به من گفتهاند که ما احتیاج به شلاق داریم! این طبیعت عجیبنژاد اسلاو است. حالا که میبینی عشق تو برای روسها کافی نیست، باید یاد بگیرند از تو بترسند [...] هیچ وقت فراموش نکن تو امپراطور مقتدر و تنها فرمانروای آنها هستی. خدا را شکر، روسیه یک حکومت مشروطه نیست!»
جنگ و انقلاب
روسیه آبستن انقلاب بود و این حقیقتی بود که تقریباً همگان به آن پی برده بودند. تحولات روسیه در فاصله زمانی 10 ساله میان جنگ با ژاپن تا آغاز جنگ جهانی اول شتاب روزافزونی به خود گرفته بود. سرسختی تزار و بیکفایتی اطرافیانش نه تنها باعث شد او نتواند از فرصت جنگ، دستاویزی جهت بسیج تودهها و چهرهسازی از خود بهعنوان قهرمان ملت استفاده کند؛ بلکه فضاحت شکست از ژاپنیها، اقتدار سنتی مقام امپراطوری را هم از او گرفت. همچنین با تحریکات الکساندرا پروسه اصلاحات به شکست کشانیده شد و بدینوسیله تا اندازه زیادی گروههای لیبرال و منتقدان مسالمتجو از چشم مردم افتادند. بلبشوی عظیمی که در فضای سیاسی به وجود آمده بود، باعث شد دهها حزب و گروه غیرقانونی تشکیل شوند که تلاش میکردند در این آشفتگی راهی برای صعود از نردبان قدرت بیابند. سرسختی تزار در کنار دخالت همه جانبه ملکه و نفوذ بیحد راسپوتین که به فساد اخلاقی نیز شهره بود، همه فرصتها برای ترمیم رابطه تودهها با حکومت را از بین برد. کشتار بیرحمانه کارگران معترض (یکشنبه سیاه) آخرین امیدها به اصلاحات و کنار آمدن با تزار را به بنبست رساند و ابتکار عمل را به دست گروههای رادیکال و خشونتطلبی داد که جز انقلاب و مقابله به مثل با حکومت، راه حل دیگری پیش پای تودهها نمیگذاشتند.
با آغاز جنگ جهانی اول، با آنکه بازهم فرصتی به تزار روی آورد تا بتواند با تحریک احساسات میهن پرستانه مخالفان داخلی را منزوی و منکوب سازد اما بیکفایتی دربار و فرماندهان نظامی باعث شکستهای پیاپی و کشتار گسترده سربازان روس در جبهههای جنگ و جدی شدن اشغال کامل کشور شد. بحران فساد و بیکفایتی کیان حکومت را بشدت تهدید میکرد.
پیشوای انقلاب یا آموزگار خشونت
نکتهای که تقریباً تمام مورخین انقلاب روسیه درباره آن اتفاق نظر دارند، این است که لنین در ایجاد جنبش انقلابی و سرنگونی تزار نقش چندان مهمی نداشتهاست. در دوره 10ساله منجر به انقلاب، به پشتوانه دههها سنت انقلابی شور و حرارت میان تودهها بسرعت رشد میکرد. با آغاز جنگ جهانی اول و خبرهای ناامیدکنندهای که از جبههها میرسید، مردم ناامید از انقلاب ناکام 1905 اندک اندک خود شیرازه کارها را به دست گرفتند.
در مناطق مختلف کشور، روستاییان متأثر از آموزههای سوسیالیستی، با کنارزدن زمین داران، زمینهای کشاورزی را از دست آنها خارج و به صورت تعاونی اداره میکردند، کارگران کارخانهها سلسله اعتصابات وسیعی به راه انداختند و تمرد و شورش سربازان چه در جبههها و چه در پادگانها و پیوستنشان به انقلابیون عرصه را بر حکومت تنگ کرده بود. در این شرایط بود که لنین با تیزهوشی دریافت هرگونه تعلل و درنگ باعث از دست رفتن فرصتی خواهد شد که به او روی آورده است. لنین روزنامهنگار پرشور و رادیکالی بود که از نوجوانی به سبب اعدام برادر بزرگتر خود که ادعا شده بود در ترور الکساندر دوم دست داشته، دشمن قسم خورده خاندان تزار شد. جسارت بسیار و صراحت گزنده و تند او باعث شد در همان سنین جوانی به رهبری جناح اکثریت (بلشویک) «حزب کارگری سوسیال دموکرات روسیه» برسد و قاطعانه ایده دیکتاتوری حزبی را به سایرین بقبولاند. لنین نسبتی با افکار دموکراتیک و آزادی بیان و عقیده نداشت و این نکته را به کرات در یادداشتها وسخنرانیهای خود اعلام میکرد. دموکراسی و حق آزادی بیان و عقیده را علناً به سخره میگرفت چرا که از نظر او چنان مفاهیمی جز «شعارهای پوچ، پرطمطراق و زیانبخش بورژوازی جهت فریب توده ها» نبود.
بازخوانی آثار لنین نشان میدهد که وی خشونت افسارگسیخته را تنها راه پیروزی بر دشمنان، مخالفان و رقبا میداند و هرنوع رواداری یا حتی به گفتوگو نشستن با منتقدان را خیانت به انقلاب و آرمانهای آن تعبیر میکند: «تمام مساعی خود را در راه قلع و قمع بیرحمانه نیروهای ارتجاع به کار برید[...] سرزمین روسیه را از لوث وجود هرنوع حشرات موذی، ککها و ساسها پاک کنید[...] از هر 10 نفر مفتخوار، یکنفر را باید تیرباران کرد، بر این دشمنانِ زحتمکشان هیچ گونه رحمی مباد.» سخنرانیهای پرشور لنین سرشار از جملات و توصیههای اکید مبنی بر سازشناپذیری و در مقابل به کارگیری خشونت و بیرحمی علیه مخالفان و رقباست. از نظر او به هنگام مبارزه، دم زدن از اصول اخلاقی و انسانی بیفایده است و این تودههای مردم هستند که باید تکلیف خود را در مبارزه مشخص کنند که با ما هستند یا بر ما: «حد وسطی وجود ندارد؛ پندار حد وسط سخن بیهوده اربابزادگان، جوجهروشنفکران و آقازادههاست [...] حزب پیروزمند در انقلاب به ضرورت باید اقتدار خود را به وسیله ترس و هراسی که در دل دشمنان میافکند حفظ کند [...] از طرف بپرسید موافق ما هستی یا مخالف؟ اگر موافق بود به صف خود وارد کنید و اگر مخالف بود جلوی دیوار بگذاریدش! [...] هرکسی که بوی ضدیت با انقلاب بدهد بیامان او را خرد خواهم کرد، هرکس که باشد [...]در راه پیروزی انقلاب باید به هرنوع حیله، دروغ و کتمان حقیقت متوسل شد[...] یک گروه سه نفره دیکتاتوری تشکیل دهید و فوراً ترور را آغاز کنید.
ما هرگز تروریسم را انکار نکرده و نمیکنیم [...] لازم است طبیعت کشتار گروهی مخالفان پرورش یابد. اگر ما نتوانیم دشمنان خود را به گلوله ببندیم، پس چگونه انقلابی کردهایم؟ موعظههای اخلاقی با عمل انقلابی قابل جمع نیستند.»
لنین با چنین عقاید و آموزههایی بود که در برشی حساس از تاریخ روسیه و جهان، درحالی که حکومت تزارها به کلی فاقد مشروعیت شده و بحرانهای متعدد داخلی و خارجی آن را از پای درآورده بود
با بهکارگیری گسترده و بیحد و مرز خشونت توانست ابزارهای قدرت را به دست گرفته، رقبا را از میدان به درکند.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید