1396/8/16 ۰۷:۵۸
رضاخان تا پیش از وقوع کودتا چندان شناخته و نامآور نبود. دانستهها در باب این قزاق کهنهکار کم و بیش از سال 1296 خورشیدی فزونی میگیرد. فیالواقع نقشی که وی در بیرون راندن کلنل گئورگی یوسفویچ کلرژه - فرمانده بلشویک وقت قزاقها- ایفا کرد، او را از زاویه گمنامی به در آورد.
چگونه رضاخان با کودتای1299 به تخت پادشاهی نزدیک شد؟
رضاخان تا پیش از وقوع کودتا چندان شناخته و نامآور نبود. دانستهها در باب این قزاق کهنهکار کم و بیش از سال 1296 خورشیدی فزونی میگیرد. فیالواقع نقشی که وی در بیرون راندن کلنل گئورگی یوسفویچ کلرژه - فرمانده بلشویک وقت قزاقها- ایفا کرد، او را از زاویه گمنامی به در آورد. رضاخان، البته افسری جاه طلب بود و در همنوایی با کلنل وسوالود استاروسلسکی در توطئه علیه فرمانده خویش، چشم به ترقی آتیه دوخته بود. به هرحال در نقش وی در این ماجرا جای شبهه نیست و در همان موقع نیز نبود. چنانکه روزنامه رعد در همان ایام نوشت: رضاخان یکی از دستاندرکاران عمده رویدادهای مربوط به برکناری کلرژه بوده است.
این واقعه البته در ترفیع و ترقی رضاخان، تأثیر شایان داشت، چنانکه اندک زمانی بعد در نخستین ماههای 1297 به دریافت رتبه میرپنجی(سرتیپی) نائل آمد. لیکن از آن مهمتر، این نکته بود که میرپنج را در مسیر نگاه افسران انگلیسی نشاند. به مرور و به همان میزان که روابط رضاخان با نظامیان انگلیس، گرمی و همدلی بیشتر مییافت، سرمای روزافزونی میان او و فرماندهان روسی، خاصه استاروسلسکی پدیدار میشد. حتی روایتی وجود دارد که رضاخان در 1299 به هیأت مستشاران نظامی انگلیس گفته بود که حاضر است برای دست به سر کردن استاروسلسکی دست به کار شود.
در شرایط آن روزگار ایران، بسیاری از ملّیون ایرانی آمال و آرزوی خویش را منحصر به ظهور مشتی آهنین کرده بودند که بتواند اقتدار دولت مرکزی را احیا کند.ایران آشفته 1299 چنان ملکی نبود که 600 یا 3000 قزاق، به تسخیرش دست یابند. بیگمان کودتا میبایستی از پشتیبانی بخشهایی بزرگ از دستگاه اداری، بازرگانان، روشنفکران و همدلی و یاوری نیروهای مسلح برخوردار باشد. بنابراین چشم بستن بر احوالات داخلی ایران و تنها به نقش انگلستان در وقوع کودتا بسنده کردن، البته اشتباهی بزرگ در تحلیل رویداد کودتای 1299 است.
در آن سال زمینه کودتا مهیا بود و فرماندهی قابل و جاه طلب نیز آماده. در این میان اما نقش سیدضیاءالدین طباطبایی همچنان محل بحث است. سیدضیاء از آن روی گزیده شد که اولاً هنوز قابلیت های سیاسی میرپنج چندان دانسته نبود و از دیدگاه طراحان کودتا، البته رهبری سیاسی نیز لازم بود تا رهبری نظامی را مکمل و متمم باشد. سیر رویدادهای آتی چنین به ذهن متبادر میکند که رضاخان نیز، هنوز آمادگی راهبری سیاسی و تکیه بر حتی جایگاه رئیسالوزرایی را نیز در خویش احساس نمیکرده و ترجیح میداده که نخست پایگاه اجتماعی بایستهای فراهم سازد و در انتظار فرصت بماند، تا کرسی صدارت و از پی آن سلطنت را بیهیچ آشوب و بلوای ناخواستهای تصاحب کند. به هر روی دولت مستعجل سیدضیاء و سپس در محاق مطلق فرو رفتن آن، چنین مینمایاند که نقش چندان سترگی نمیتوان برای وی قائل بود. روزنامهنویسی که صدارتش را بر پایه انبوهی شعارهای عوام زده بنا کرده و بر سر مشتی بگیر و ببند پر سر و صدا که به اندک زمانی رنگ و بوی اخاذی به خود گرفت، قمار کرد. چندان که محبوسین دولت کودتا نیز، به فراست دریافتند که سید زودتر از آنچه می اندیشد، رفتنی است. چنانکه روایت است برای زندانیان پیغام داده بود که اگر فلان مقدار پول فراهم نکنند، تیرباران خواهند شد و سیدحسن طباطبایی قمشه ملقب به آیت الله مدرس به آورنده پیغام گفته بود: «از قول من به این پسر عمو بگو، باید همان روز اول که ما را گرفتی، این کار را میکردی. نکردی و دیگر هم ممکن نیست. باید بروی.»
رضاخان از همان بامداد کودتا، نقش قاهر خود را در روزگار پس از کودتا در قالب اعلامیه 9 مادهای آغاز کرد.دستور نامهای با عنوان «حکم میکنم» به امضای: رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا – رضا! اگرچند اعلامیه را به اندک زمانی جمع کردند لیکن، فحوای کلام، نشان از ظهور روزگاری نو بود. رضاخان میرپنج که چند روز بعد، لقب سردارسپه گرفت، هنوز چکمه سفر، از پا نکنده، بیهیچ حکم و دستوری، خود را نه همان فرمانده لشکر قزاق که فرماندهی کل قوا معرفی کرد؛ عنوانی که نص متمم قانون اساسی منحصر در مقام سلطنتش کرده بود. از این زمان تا سقوط قطعی قاجارها در آبان 1304 خورشیدی، سردارسپه مستمر و بی وقفه، اگرچند گاه اندکی کندتر و گاه تندتر، در مسیر تحکیم قدرت خویش و تدارک پایگاههای بایسته اجتماعی و بسط آن گام برداشت.
سردارسپه از اردیبهشت 1300 و با استعفای ماژور مسعودکیهان که البته بیارتباط با مداخلات و تحریکات سردارسپه هم نبود، کرسی وزارت جنگ را اشغال کرد. پستی که از آن پس در تمام کابینههای پس از سیدضیاء نیز در اختیار داشت و اندک اندک به یگانه عنصر فعال دولتهای پس از کودتا بدل شد و خود را به مثابه همان رهبر مقتدر و قوی پنجهای در دید عموم گذارد که جامعه ایران، انتظارش را میکشیدند. قیام جنگل و میرزا یونس مشهور به میرزا کوچک خان جنگلی، تحت فرماندهی سردارسپه، نخست در جنگلهای گیلان و آخرالامر در بوران و برف خلخال فرومرد. شورش کلنل محمدتقی خان پسیان به تیر غیب اکراد قوچان، خاموش شد. (اگرچه نبایست از نقش حیاتی احمد قوام ملقب به قوامالسلطنه و مذاکرات و سیاستورزیهای وی، خاصه در توفیق خاتمه دادن به قیام جنگل به سادگی گذشت.) پس از سالیانی دراز انتظار، قشون متحدالشکل ایران، نظام یافت. کودتای ماژور ابوالقاسم خان لاهوتی در آذربایجان، سرکوب و او به شوروی گریخت. سردار سپه بعد از گذشت یکسال از کودتا، آن چنان اقتدار و پایگاه اجتماعی خود را مستحکم مییافت که در نخستین سالگشت کودتا، بیانیه معروف خویش را که تا چند دهه بعد تا زمان سقوط سلطنت پهلوی، روایت غالب به شمار میآمد را منتشر و برای مخالفینش خط و نشان بکشد: «مسبب حقیقی کودتا منم... و اگر علیالظاهر یکی دونفر را دیدید که چند صباحی عرض اندام کردند و سطحاً راهی پیمودند نه این بود که اعماق قلب آنها در نظر من مخفی و مستور باشد. همه را میدانستم... فقط احتیاجات موقع مرا ملزم میکرد که موقتاً دست خود را به سینه آنها آشنا نسازم تا زمانی که ایران را آیینه فداکاریهای خود قرار داده و نامحرمان را از محفل انس خارج سازم، چنانکه دیدید و شنیدید... صریحاً اخطار میکنم که از این پس برخلاف ترتیب فوق در هر یک از روزنامهها از این بابت ذکری بشود، به نام مملکت و وجدان، آن جریده را توقیف و مدیر و نویسنده آن را هم، هر که باشد تسلیم مجازات خواهم نمود.»
دولتها از پس هم میآمدند و میرفتند و این تنها سردار سپه بود که بیهیچ رقیب و معارضی، بر سر کرسی خویش میماند، اعمال نفوذ میکرد، تحریک مینمود، در ترکیب کابینهها مداخله میکرد. اندکی بعد و زمانی که دیگر اوضاع را آن اندازه مساعد یافت که خود بر تخت صدارت بنشیند، تنها هماورد خویش، قوام السلطنه، را نیز به بهانه تدارک نقشه قتل خود، نخست بازداشت و سپس بزرگوارانه! به تبعید او از کشور رضایت داد. از آبان 1302 و با تسخیر سنگر ریاست وزرایی، دیگر کاملاً آشکار بود که خاندان قاجار، قافیه را به تمامت باخته و تا سقوط قطعی آن گامی بیش نمانده است. اگرچند غوغای جمهوریخواهی رضاخانی در واپسین روزهای 1302 و آغازین روزهای 1303، فرجامی نیافت، لیکن سردار سپه آن پایه قدرت و اعتبار را داشت تا دیگر بار و در کمترین زمان بر احوال و اوضاع تسلط یابد. در همان سال، حضرت اشرف رئیسالوزرا، آخرین گامها را نیز برداشت. سفر خوزستان و خلع ید از شیخ خزعل الکعبی حاکم خوزستان و دستگیری او و از پی آن دریافت حکم فرماندهی کل قوا با تصویب مجلس، تیر خلاص به سلطنت احمدشاه قاجار محسوب شد. پادشاهی که مدتها بود دریافته که دیگر نیازی به بازگشتش از اروپا به ایران نیست. سرانجام رضاخان آن اندازه قدرت یافت که در 9 آبان 1304، مجلس را وادارد که حکم به خلع قاجاریه دهد و مجلس مؤسسانی تشکیل دهد که در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران را به خود او واگذار کند. رضاخان که اینک نام خانوادگی پهلوی داشت، در 4 اردیبهشت 1305، در لباس نظامی مزین بر جواهرات سلطنتی - همانند قهرمان مورد علاقهاش ناپلئون- بهعنوان شاهنشاه ایران تاجگذاری کرد و برگی دیگر از تاریخ ایران ورق خورده بود.
منابع در دفتر روزنامه موجود است
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید