1396/6/12 ۰۹:۰۹
در قرن ششم میلادی مرکز مسیحیت ناگهان جابهجا شد. از آن پس بهمدت چندین قرن، مرکزیّت در شرق قرار گرفت، جایی که در آن بازار اندیشههای کلامی داغ بود و نحلههای گوناگون دینی ظهور میکرد.
ترجمه و تحقیق محمدجواد محمدی*
در قرن ششم میلادی مرکز مسیحیت ناگهان جابهجا شد. از آن پس بهمدت چندین قرن، مرکزیّت در شرق قرار گرفت، جایی که در آن بازار اندیشههای کلامی داغ بود و نحلههای گوناگون دینی ظهور میکرد. آن نحلهها تا امروز نیز باقی ماندهاند. درحالیکه سرزمینهای بربر در غرب مسیحی غرق در تاریکی فکری و فرهنگیِ اوایل قرونوسطی بودند، مشرق با مجادلات کلامیاش میدرخشید، چالشهای سخت دینی برپا میکرد، آیین عبادی خاصّ خود را طرحریزی میکرد و دیرها و کلیساها میساخت. در قرن پنجم، پایتخت مسیحیت در این خطّه از عالم قرار داشت. دو اثر متعلّق به این دوره، تا امروز بیانگر شكوه امپراتوری روم شرقی است: یكی كلیسای جامع سنتسوفی [ایاصوفیه]1 در قسطنطنیه كه موقوفۀ امپراتور ژوستینیان2 در سال 537 بود، و دیگر قانون ژوستینیان3 كه جامع همه قوانین امپراتوری و زیربنای حقوقی جامعۀ مدنی و دینی اروپا بود. قرن ششم از چند جهت اهمیت فوقالعادهای دارد. بذر انشقاقِ سال 1054 كه جدایی مسیحیت شرقی (ارتدوكس) و غربی (كاتولیك) را بهبار آورد، از همان زمان كاشته شد. مسیحیت هنوز یكی بود امّا از این پس، دو هویت متمایز را در خود جای میداد. كلیسای شرقی نیز در درون خود شاهد دو دستگیهای دینیای بود كه تا امروز پابرجاست. آیا این دودستگیها فقط لفّاظیهای كلام و الهیات بود؟ شاید اكنون كه هزاروپانصد سال گذشته، مسائل را اینگونه ببینیم، امّا باید تلاش كنیم كه خود را در فضای مسیحیان پایان عهد باستان قرار دهیم، مسیحیانی كه با شور و حرارت میكوشیدند تا معمّای خدایی را كه در قالب انسانی عیسی مسیح درآمده بود، معلوم كنند. ریشۀ دودستگیها به قرن چهارم و پنجم بازمیگشت. شرقیها پس از آنكه بر سر ماهیت اقانیم ثلاثه4 كه اجزاء تشكیل دهندۀ تثلیثاند، بهجانهم افتادند، پی دانستن این مطلب رفتند كه چگونه انسان و خدا در عیسی مسیح اتحاد یافته است. آپولیناروس5، اسقف لاذقیّه در شام، آغازگر نحلههای غیرقانونی مسیحشناسی بود كه الهیات شرق را زیر و رو كرد.
***
و امّا در مقولۀ رستگاری
از نظر آپولیناروس، مسیح تمام ابعاد یک انسان را به خود نگرفت، به این معنا كه او مثل ما انسانها از روح انسانی برخوردار نبود. مخالفانش در مقابل میپرسیدند كه اگر [قبول داریم که] در انسان فقط آن بخشی رستگار میشود، كه مسیح به خود گرفته و از وجود انسانی دریافت کرده است، پس در این صورت تكلیف رستگاری انسان چه میشود؟6
نظریۀ آپولیناروس كه بهویژه الهیون انطاكیه را میآزرد، چندین بار محكوم شد. از اینجا بود كه بهتدریج در قرن پنجم نظریۀ دو ماهیتی بودنِ [عیسی]، یعنی ماهیت انسانی و الهی كه در شخص مسیح وحدت یافته، پیراسته و دقیق شد. این تحوّل چندان هم بیدردسر پیش نرفت. نسطوریوس7 اسقف قسطنطنیه از سال 428، به تمایز بین دو ماهیت، بیش از حدّ بالوپر داد، و به این مسئله كه کلمهالله [مسیح] رنج و مصیبت كشیده باشد، خدشه وارد كرد. وی همچنین عنوان «حامل خداوند»، به زبان یونانی «تئوتوكاس»8 را از مریم عذرا دریغ كرد؛ چه، او فقط انسانی را زاده بود. این نظریه بهمحض شكلگیری، عكسالعملهای تندی را در قسطنطنیه، رم و بهویژه در اسكندریه، برانگیخت. در مقابلِ نسطوریوس، اسقفی به نام سیریل9 قرار گرفت كه معتقد بود کلمهالله خود را تا موقعیت انسان فروكاسته و واقعاً رنج كشیده است. او تا آنجا پیش رفت كه گفت انسان و خدا در عیسی مسیح به گونهای اتحاد یافتهاند كه یك ماهیت واحد را ساختهاند.
شورایی خالی از اسقف
در رم، پاپ سلستین10 كه توسّط سیریل در جریان این منازعات قرار گرفته بود، نسطوریوس را محكوم كرد. طرفداران نسطوریوس خشمگین شدند. امپراتور تئودوس دوّم11 شورایی را برای سال 431 به شهر اِفسوس فراخواند. در آن سال، سیریل كه برای خاتمه دادن به انحراف نسطوری عجله داشت، بدون اینكه منتظر اسقفهای شرقی و نمایندگان رم بماند، در بیستودوّم ژوئن شورا را افتتاح كرد. نسطوریوس محكوم شد. اسقفهای شرقی كه چند روز پس از ختم شورا رسیدند، این تصمیم را نپذیرفتند و عَلَم مخالفت برافراشتند. در سال 433، توافقی صورت گرفت كه درگیریها را تا حدودی فرونشاند12 امّا دوباره در حدود سالهای 447 و 448، كار بالا گرفت. در این ایام، یوتیخوس13، راهبی از قسطنطنیه، عقیدۀ ارتدادی تكماهیتی بودن مسیح [مونوفیزیسم] را نشر داد كه ریشههای آن از موضعِ فكری سیریل فراتر میرفت و به مشرب آپولیناروس میرسید. اگر عیسی پیش از اتحاد از دو ماهیت انسانی و الهی تکوین یافته باشد، [بعد از اتحاد] فقط ماهیت الهی او در مسیح باقی مانده است.
آغاز بحران در شرق
در پی این امر، درگیریهای تازهای پدید آمد. در رم، پاپ لئون اوّل دربارۀ مسئلۀ موضعگیری كرد و برای اسقف قسطنطنیه سندی موسوم به «رسالهای برای فلاوین»14 ارسال کرد كه خلاصهای از نگرش وی را ارائه میداد. در سال 451، شورایی به کالسدوان در نزدیكی قسطنطنیه فراخوانده شد. مفاد سند «رسالهای برای فلاوین» به تصویب رسید. امّا این امر از بحران جدیدی كه شورای کالسدوان در شرق به راه انداخت، جلوگیری نکرد، بحرانی كه تا قرن هفتم استمرار داشت. شکافها و پارگیهایی كه این شورا ایجاد کرد، اثرش تا امروز همچنان مشهود است. بخش بزرگی از كلیساهای شرق نتایج شورای کالسدوان را نپذیرفتند و بر ردّ آن همواره پافشاری کردند. اینگونه شد كه در قرن پنجم، شاهنشاهی ایران به مكتب نسطوری گروید.
در قرن ششم، شام، مصر، ارمنستان، و اتیوپی به مونوفیزیسم روی آوردند. مسیحیانی كه نظریه کالسدوان را پذیرفتند، در جناح «طرفداران امپراتوری» كه به زبان سریانی15 «ملكانیون»16 خوانده میشوند، گرد آمدند، جناحی كه مستظهر به قدرت امپراتوری بود.
ملکه تئودارا17 در پشت صحنه
تلاش امپراتوران برای حذف گروه مخالف یعنی ضدّ-کالسدوانها بیثمر بود. در سال 482، امپراتور زنون18 همگان را به وحدت حول محور هِنوتیك19 فراخواند. هنوتیك فرمانی بود كه نسطوریوس و یوتیخوس را توأمان محكوم میكرد. جانشین زنون، آناستازیوس20 (518 ، 491) اقدامات وی را پی گرفت. امّا نه مونوفیزیتها و نه كالسدوانیها، هیچكدام فرمان هنوتیك را نپذیرفتند. در همین اثنا، مونوفیزیسم گسترش مییافت و به بركت سِوِروس انطاكی21 كه با ردّ تندرویهای یوتیخوس، چارچوبی نظری به آن بخشیده بود، در شام و فلسطین بهرسمیت شناخته شد. امپراتور ژوستینیان22 (565 ،527) به تناوب، سیاست سركوب و تلاش برای وحدت را پیش میگرفت. او ابتدا تحت تأثیر همسرش تئودورا سیاست ایجاد وحدت را آزمایش كرد. در نشستی نامتجانس و ناهمگون، ارتدوكسها و مونوفیزیتها را گرد هم آورد و در پانزدهم مارس سال 533، اعتقادنامهای را مقرّر داشت كه رعایت حال مونوفیزیتها را میکرد. امّا آنان بر لجاجت خود در ردِّ هرگونه آشتی با كالسدوانیها پافشاری كردند. پس ژوستینیان به خشونت روی آورد و سركوب پلیسی به راه انداخت. سپس در حدود سالهای 543 و 544، دوباره به اقدامی آشتیجویانه مبادرت ورزید. وی فرمانی را توشیح کرد كه متون موسوم به «سه فصل»23 را محكوم میكرد. «سه فصل» مجموعهای از متونی است منسوب به سه نویسنده24 كه نزد آنان رگههایی از گرایش نسطوری دیده میشود. نهتنها مونوفیزیتها از موضع خود ذرّهای عدول نكردند، بلکه غرب هم علیه محكومیت «سه فصل» شورید. ژوستینیان كه شتاب داشت قضیه را فیصله دهد، شورای جامعی را به قسطنطنیه فراخواند. برگزاری این شورا از 5 می تا 2 ژوئن 553 به طول انجامید. ژوستینیان با گرفتنِ تأیید پاپ ویژیلوس25، همان پاپی كه هفت سال پیش به ربودن و حبس او اقدام كرده بود، نظریات خویش را به تصویب شورا رساند. این شورا نیز مونوفیزیتها را كه به چیزی كمتر از محكومیت شورای كالسدوان رضایت نمیدادند، آرام نكرد. ژوستینیان سیاست سركوب را از سر گرفت، امّا این كار هم به یمن اقدامات یعقوب البرادعی26 كه با شكیبایی به بازسازی جناح كشتار شدۀ مونوفیزیت همّت گماشت، نتیجه زیادی بهبار نیاورد.
سرآغاز یك آیین عبادی غنی
به موازات پیشرفتِ رهبانیت شرقی، فرهنگ مسیحی نیز در این نخستین عهد بیزانسی بسط مییافت. امپراتوران خود را در موضع حامیان مسیحیت قرار میدادند و مراقب بودند تا هر گونه بروز و ظهوری از ارتداد و انحراف را، در صورت لزوم با توسّل به زور نابود كنند. جهان مسیحیت به پنج پاتریاركنشین27 تقسیم شده بود: رم، قسطنطنیه، اسكندریه، انطاكیه و اورشلیم.
تدین بیزانسی شکل خاص خود را بهدست میآورد و آئین عبادی آن در آغاز راه برای كسب غنا و راز آلودگیای بود كه تا امروز حفظ كرده است. تقدیس نقوش و شمایلها رشد پیدا كرد. در پایان این قرن ششم، به گفتۀ هانری ایرنه مارو28 در فصلی که در مجموعۀ «تاریخ جدید کلیسا» نگاشته است: «ما از این پس، در قلب عصری كاملاً بیزانسی وارد شدهایم؛ شرق در پیمودن راه خود كه مخصوص او خواهد ماند، بهنظر قاطع و مصمّم میرسید، راهی كه از جهات متعدّد با مسیری که غرب در همین اثنا پی گرفته بود، تفاوت داشت.»
ظهور اسلام
اکنون نوبت شرق بود که که طعم تلخ تهاجمها را بچشد؛ ایرانیها، آوارها، اسلاوها و اعراب به امپراتوری یورش بردند و امپراتوری از این حوادث، ضعیف بیرون آمد. ضعیف امّا کاملاً زنده. درحالیکه آیندۀ مسیحیّت غربی هنوز بسیار مبهم بهنظر میرسید، مسیحیت شرقی پس از برطرف شدن خطر، به ویژگیهای خاصّ خود عمق بیشتری بخشید. در سال 678، مسیحیت شرقی در آستانۀ نابودی قرار داشت. امپراتوری بیزانس که با تهاجمهای پیدرپی ایرانیها، آوارها و اسلاوها در نیمۀ نخست قرن هفتم، تضعیف شده بود، مجبور شد که در این تاریخ به نبردی سرنوشتساز با اعراب تن دهد، اعرابی که به سبب هویّت دینی و سیاسی جدید، برانگیخته شده، فتوحات خود را در سالهای 630 آغاز کرده بودند. از سال 674، آنان قسطنطنیه، پایتخت امپراتوری، را محاصره کردند29، ولی سرانجام در سال 678، سپاهیان امپراتور کنستانتین چهارم30 بر مهاجمان فائق آمدند.
در بعد سیاسی، امپراتوری ضعیفتر از گذشته از مهلكه بیرون آمد. سرزمینهای زیادی را از دست داده بود. باوجوداین، درحالیكه آیندۀ مسیحیت غربی بسیار نامطمئن مینمود، مسیحیت شرقی كاملاً زنده بود. بهرغم تهاجمات، قطب مسیحیت هنوز در شرق جای داشت. غربیان هرقدر مایل باشند میتوانند آنچه را «مشاجرههای بیزانسی» قلمداد میکنند، تحقیر كنند، امّا هرچه بگویند، انكارکردنی نیست كه مباحث الهیاتی و كلامی بستر مساعد خود را همچنان در شرق مییافت. قرن هفتم از جهات مختلف برای مسیحیت شرقی سرنوشتساز شد.
از همان سال 626 در ماه اوت، قسطنطنیه دستخوش یكی از سختترین حملات تاریخ خود شد. ایرانیها و آوارها همزمان شهر را محاصره كردند. گروه نخست از سال 602 عازم فتح امپراتوری شده بود، و شام، ارمنستان، فلسطین، آسیای صغیر و مصر را به تصرّف خود درآورده بود. همزمان آوارها به قلعوقمع مناطق بالكان پرداختند، جایی كه اسلاوها نیز سرسختانه به آن هجوم میآوردند. آوارها سپس خود را به پشت دروازههای قسطنطنیه رساندند. در آن ایام، حالوهوای آخرالزمان بر امپراتوری سایه افکنده بود. برای دفع مهاجمان، [سرژیوس] پاتریارک قسطنطنیه تصاویری از مریم عذرا به همراه كودكش را بر دروازههای غربی شهر نصب كرد، و خودش با شمایلی از مسیح دور دیوارهای شهر چرخید. بالاخره معجزه كار خودش را كرد و مهاجمان از محاصرۀ شهر دست كشیدند. از همین جا تقدیس مریم31 در مذهب نوظهور ارتدوكس رو به پیشرفت گذاشت. در سال 628، سپاه امپراتور هراكلیوس32 ایرانیان را در نینوا33 شكست داد. امپراتوری كه ایالات آسیایی و افریقایی خود را دوباره بهدست آورده بود، توانست نفسی تازه كند، امّا فقط برای مدّتی كوتاه. در سال 622 م. یعنی دقیقاً سالی كه امپراتور هراكلیوس خود را كمكم برای حمله متقابل آماده میكرد، عصر جدید هجریِ اسلامی آغاز شد.
پیامبرِ جوانی به نام محمّد [ص] به مدینه پناه برد و با ابلاغ وحیای كه از جانب خداوند دریافت كرده بود و اعلام جهانی بودن دینی كه از همان منبع وحیانی برمیخاست، موفّق شد اعراب را از نظر سیاسی و مذهبی متّحد سازد. دوازده سال بعد، اعراب راهی فتح گیتی شدند. آنان پس از تصرّف شام، به فلسطین تاختند. اورشلیم كه قبلاً در سال 614، زیر سلطۀ ایرانیان رفته بود، در سال 638، به تصرّف اعراب در آمد. سپس نوبت به بینالنهرین، ارمنستان و مصر رسید كه به دست آنان بیفتد. در پایان این یورشها، جغرافیای سیاسی و مذهبی جدیدی ایجاد شد. امپراتوری سرزمینهای زیادی را از دست داده بود. شهرهای پاتریاركی اسكندریه، اورشلیم و انطاكیه از آن پس در قلمرو اسلام افتادند و از قسطنطنیه جدا شدند. این وضعیت قدرت پاتریاركِ [قسطنطنیه] پایتخت امپراتوری را كه اینك رهبر بلامنازع مسیحیت شرقی شده بود، افزایش داد. شكاف بین رم و قسطنطنیه دائماً ژرفتر میشد. اشغال مناطق بالكان به دست اسلاوهای كافركیش، در این جدایی نقش عمدهای ایفا كرد. با این حال، رم قانوناً هنوز به امپراتوری وابسته بود.
بحرانی كه در قرن هفتم گریبانگیر امپراتوری شد، مانع ادامه فعالیتها در الهیات و كلام نشد. دعوا بر سر مسیحشناسی ابعاد تازهای پیدا كرد. امپراتور هراكلیوس (641 ، 610) با این اعتقاد كه وحدت امپراتوری جز ازطریق اتحاد مذهبی میسور نمیشود، تلاش كرد همچون اسلاف خود در قرن ششم، از شكاف بین كالسدوانیها و مونوفیزیتها بكاهد، و برای مقابلۀ بهتر با تهدید ایران، یكپارچگی در كلیسای شرق را مجدداً برقرار سازد. محور بحثها موضوعِ عمل و اراده در مسیح بود. همه چیز از آنجا شروع شد كه سرژیوس34، پاتریارك قسطنطنیه، با برخی جوامع مونوفیزیت مكاتبه كرد تا آنان را وادار به پذیرش این مطلب كند كه در مسیح دو ماهیت امّا یك نیروی فعّال بوده است. این همان نظریه مونوانرژیسم35 [تكنیرویی] است. پاپ هونوریوس36 از این عقیده پشتیبانی كرد. سوفرونیوسِ راهب37 كه اندكی بعد پاتریارك اورشلیم شد، و نیز متكلّم و كشیشِ اعترافنیوش، ماكسیم38، با این نظریه مخالفت كردند. به عقیده آنان دو عمل متمایز در مسیح بود كه به دو ماهیت انسانی و الهی او بازمیگشت، امّا این دو در «فاعل واحدی به نام عیسی» با هم مشاركت میكردند. سرژیوس این برداشت را ردّ كرد. در سال 638، وی بر دیوارهای دهلیز كلیسای سنت-سوفی [ایاصوفیه] فرمانی دربارۀ ایمان، موسوم به اكتِزیس39، نصب كرد. این فرمان ادامۀ تحقیق و بررسی دربارۀ فعل و عمل مسیح را ممنوع كرد، نظریۀ «تكنیرویی» [مونوانرژیسم] را تصدیق کرد، و درعینحال زمینه را برای نظریۀ جدیدی به نام مونوتِلیسم40 فراهم كرد. مونوتلیسم این موضع را تقویت میکرد كه در مسیح فقط از یك اراده واحد میتوان سخن گفت.
پس از مرگ فعّالان اصلی بحران مونوانرژیسم، جنجال دوباره بالا گرفت. نظریۀ مونوانرژیسم قرار بود وحدت كلیسای شرق را مجدداً برقرار سازد، امّا در تمام ابعاد با شكست مواجه شد. امتداد مونوانرژیسم در قالب مونوتلیسم راه را برای نزاع تازهای، اینبار بین رم و قسطنطنیه، گشود. پیروس41 پاتریارك جدید قسطنطنیه، فرمان اكتزیس را در یك شورای منطقهای42 به تصویب رساند و همه را ملزم به پذیرش این اعتقادنامه کرد، الزامی كه طرفهای حاضر در صحنه را سخت آزرده خاطر ساخت. پس از پیروس، پولس43 جای او را گرفت [و پاتریارک قسطنطنیه شد]. [در رم] پاپ تئودور44 برخلاف هونوریوس، مونوانرژیسم را تصدیق نكرد و مونوتلیسم را نیز مردود دانست. سپس وی در سال 643، حكم ارتداد پولس را صادر کرد؛ امّا این حكم مانع از این نشد که پولس در انتشار فرمان جدیدی در سال 648، مشارکت نکند، فرمانی در باب ایمان به نام تیپوس45 كه ازسوی امپراتور کنستانتوس دوم46 صادر شده بود. این فرمان هرگونه بحث دربارۀ ارادهها و قوای فعّال و كنشگر در مسیح را قدغن میكرد. پاپ مارتین اوّل47 كه جانشین تئودور شده بود، در اكتبر 649، شورایی را در لاتران48 گرد هم آورد. در آنجا نظریۀ مونوتلیسم محكوم شد كه این امر خشم امپراتور كنستانتوس دوّم را برانگیخت. وی پاپ مارتین را ربود و پیش از آنكه تبعیدش كند، او را در قسطنطنیه پای میز محاكمه كشاند. بحران بین رم و قسطنطنیه وخیمتر شد. این اختلافات تا سال 681، یعنی تا پایان ششمین شورای جهانی كلیسا، حلّ و فصل نشد، شورایی كه به ابتكار كنستانتوس چهارم49 فاتح جنگ با مسلمانان، تشكیل شده بود. این شورا كه در هفتم نوامبر 680، در كاخ امپراتوری افتتاح شد، عاملان بحرانهای مونوانرژیسم و مونوتلیسم را تكفیر كرد. همچنین شورای مذکور تعاریف شورای كالسدوان را بسط داد: در مسیح كاملاً دو اراده وجود دارد، امّا ارادۀ انسانی تابع ارادۀ الهی است.
در طول قرن هفتم، ویژگیهای خاصّ بیزانس همچنان استمرار داشت. در قسطنطنیه بهتدریج زبان لاتین بهنفع زبان یونانی كنار گذاشته میشد. شورای موسوم به «این تروللو»50 (692 ,691) قوانین تازهای برای اهالی کلیسا مقرّر کرد. درست مثل قرن ششم، در قرن هفتم نیز رشد چشمگیر تصاویر ادامه یافت. نقوش و شمایلها جایگاه مهمّی در تدین بیزانسی بهدست آوردند، تاجاییكه با بروز بحران تصویرشكنی كه در قرن هشتم آغاز شد، توافق بین رم و قسطنطنیه از هم گسست.
در قرن هفتم، مسیحیت غربی در چه وضعیتی بهسرمیبرد؟ [در پاسخ] باید سه نكته را در نظر داشته باشیم. اوّل اینكه، در سرزمینهای تابع شاهان بربر، كلیساهایی تأسیس شد. از طرف دیگر، غرب شاهد یك «هجومِ صومعهنشینی»51 از سمت سرزمینهای سِلتی خصوصاً ایرلند بود. این راهبان در تجدید و نوسازی فرهنگ رهبانی غرب نقش زیادی ایفا كردند، و بالاخره اینكه در این دوران، دستگاه پاپ ضعیف و نسبتاً ناتوان ظاهر شد. از قرن یازدهم بود كه پاپها شروع به كسب اعتبار و قدرتی كردند كه امروزه سراغ داریم.
* عضو هیات علمی دانشگاه تهران
منبع
از مجموعهای به نام «Regards sur 2000 ans de christianisme»، انتشارات «Le Temps»، سن-موریس، 2000.
پی نوشت ها
1. Sainte-Sophie.
2. (Justinien Ier (482-565 مورّخان او را بزرگترین امپراتور روم شرقی یا بیزانس میدانند. // 3. Code justinian جامعترین مجموعۀ قوانین روم در روزگار خود بود. این مجموعه علاوهبر قوانین موجود مثل قانونهای گرگواری، هرموژنیان و تئودوزیان، نوآوریهایی نیز داشت. این مجموعه قوانین جدید (Corpus iuris civilis) فصول آتی را دربرمیگرفت: کتاب اول در حقوق کلیسایی و کشیشی، کتاب دوّم در آیین دادرسی قضایی، کتاب سوّم تا هشتم در حقوق مدنی، کتاب نهم در حقوق کیفری، کتاب دهم در حقوق مالی و مالیاتی، کتاب یازدهم و دوازدهم در حقوق اداری. // 4. Hypostase یا اقنوم در اصل واژهای سریانی است به معنای شخص. در مسیحیّت به هر یک از اجزاء تثلیث یعنی پدر، پسر و روحالقدس، اقنوم یا هیپوستاز میگویند. تعیین ماهیّت اقنوم دوّم و سوّم، اختلافات عقیدتی شدیدی را در این دین بهوجود آورده است. // 5.(Apollinaire de Laodicée (315-390 آپولیناروس (یا همان آپولینر) سبب ایجادِ بحران دامنهداری در حوزۀ مسیحشناسی (Christologie) شد. او وجود هرگونه روح انسانی در مسیح را انکار کرد. بنابراین میتوان او را از پیشگامان مونوفیزیسم دانست. نظریۀ آپولینر واکنشی بود به رشد و گسترش اندیشههای آریوس که عیسی مسیح را انسان و مخلوق خداوند میدانست نه جزئی از او. آپولینر در مقابل میخواست الوهیّت عیسی را به حدّ کمال برساند و از بیخوبن منکر بُعد انسانی مسیح گردد. آپولینر مثل همۀ مسیحیها، انسانیّت و فطرت انسانی را حامل گناه نخستین میدانست امّا نمیتوانست چنین نقطه ضعفی را در مسیح بپذیرد. درمقابل، نظریۀ رسمی کلیسا مسیح را واجد دو طبیعتِ تلفیقشده میدانست: کاملاً الهی و درعینحال کاملاً انسانی. بااینحال، کلیسا مسیح را از حمل بار گناه نخستین و آثار نکبتبار آن مستثنی میکرد. آپولینر به تصوّر خود برای اینکه توضیح منطقیتری ارائه دهد، مفهوم یونانی لوگوس یا کلمهاللهی عیسی را بیش از حدّ برجسته ساخت. او گفت که لوگوس یا همان کلمهالله با یک انسان که واجد ابعاد حیوانی و جان زندگیبخش (âme animale) است، ترکیب شد امّا بهتدریج روح برتر و عقلانی مسیح (âme rationnelle) بر بعد حیوانی و انسانی عیسی(psychê alogos) چیره گشت و آن را بهکلی از بین برد بهطوریکه مسیح دیگر فاقد جان و روان انسانی (intellect humain) شده بود. پس نیروی محرّک و زندگیبخش در جسم و ذهن او چه بود؟ در پاسخ، آپولینر طبیعتاً روان الهی مسیح (intellect divin) را جایگزین جان انسانی عیسی میکرد. آپولینر خود چنین میگوید: «ما باور نداریم که کلمۀ الهی در یک انسان قدسی وارد شده، آنچنان که در پیامبران الهی وارد شده بود، بلکه میگوییم که کلمه خودش به گوشت و پوست تبدیل شد امّا نه با دریافت یک ذهن و جان انسانی (intellect humain) که دستخوش افکار آلوده است، بلکه بهعنوان یک روح الهی، پایدار و آسمانی.» نظریۀ آپولینر اگرچه توسّط کلیسا محکوم شد، امّا آغازگر درگیریهای سختی در زمینۀ مسیحشناسی در سدههای پس از خود بود. نظریۀ دردسرسازِ مونوفیزیسم در حقیقت تداوم اندیشه آپولینر در سدههای آینده بود. // 6. طبق الهیات مسیحی، رستگاری انسان و نجات او از آثار گناه نخستین، تنها ازطریق تجسّد یعنی تجسّم یافتنِ مسیح و سپس فدا شدن او (اصل فدیه) بهدست میآید. حال اگر طبق نظر آپولینر، مسیح کاملاً انسان نشده باشد، یعنی از روح انسانی برخوردار نباشد، چگونه میتواند آدمی را از گناه و شقاوت ابدی برهاند؟ مگر قرار نبود که کلمهالله انسان شود تا بتواند انسانها را نجات دهد؟ چیزی را که مسیح از اصلاً نداشته و بهدست نیاورده، چگونه نجات خواهد داد؟ نکتۀ زیربنایی در استدلال فوق این است که بنیان فلسفۀ مسیحی بر هدایت بشر نیست بلکه بر مفهوم نجات استوار است، درحالی که در ادیانی همچون اسلام، محور حرکت پیامبران بر هدایت قرار گرفته است. مسیحیّت از این جهت به ادیان هندی نزدیکتر است. // 7.Nestorius (381-451) طبق منابع سریانی، نسطوریوس اصالتاً ایرانیزاده بود و اجدادش از کرکوک مهاجرت کرده بودند. او راهبی تندمزاج و هیجانزده و خطیبی پرشور بود که خطبههای آتشینی علیه انحرافات و بدعتها ایراد میکرد. این تندگوییها به اضافۀ بیتدبیری، او را بهتدریج از چشم عموم مردم و نیز اکثریت کشیشان و راهبان انداخت. در مقابل، امپراتور و درباریان از او پشتیبانی میکردند، امّا به علت بیسیاستی ذاتی سرانجام نتوانست از این حمایتها طرفی ببندد، و سرانجام پشتیبانی آنها را هم از دست داد. نسطوریوس مباحث فنّی و کلامی را به میان مردم میکشاند و تنش ایجاد میکرد. او ابتدا فقط قصد داشت انحرافات پلاژیوس و مخصوصاً سیریل را نقد کند و به محکمه سخن بکشاند، امّا تا آنجا پیش رفت که خود ناخواسته پیشگام مکتب جدیدی در مسیحشناسی شد. نسطوریوس در تفکیک بین بُعد جسمانی-انسانی و بعد روحی-الهی مسیح زیادهروی کرد. وی بین این دو چنان تمایزی قائل شد که گویا عملاً دو شخص در یک جسم جمع شدهاند. نسطوریوس عیسی را یک نفر و مسیح را یک شخص دیگر میدانست. اقنومِ پسر یعنی کلمهالله یا همان مسیح تبدیل به انسان نشده بود، بلکه در قالب یک انسان عادی به نام عیسی جای گرفته بود، البته بدون اینکه با او ممزوج شده و به طبیعت واحدی در آمده باشند. بنابراین، به نظر نسطوریوس، آن شخصی که رنج بسیار کشید، شکنجه شد و نهایتاً بر سر صلیب جان باخت، عیسی بود نه مسیح. مسیح واقعی که روحالله و کلمهالله است، هیچگاه از دنیا نرفت و هرگز مصلوب نشد چون انسان نبود که مصلوب شود. او فقط چند صباحی با شخصی به نام عیسای ناصری یک پیوست و انضمامی پیدا کرده بود (sunapheia در یونانی به معنای انضمام و پیوست است). آن پیکر و قالب را قرض گرفته بود. به تعبیر عامیانه، این دو نفر عیسی و مسیح، با یکدیگر همخانه شده بودند. مریم عذرا مادر عیسای انسانی بوده است. نسطوریوس تعبیر « تئوتوكاس» را که به الوهیت مریم تصریح داشت، برای آن بانو تعبیر صحیحی نمیدانست و در شورای اِفسوس، به جای آن، اصطلاح «کریستوتوکاس» (christotocos) یعنی مادر مسیح را پیشنهاد کرد که البته پذیرفته نشد. اتفاقاً اصل دعوا از اینجا شروع شد که نسطوریوس علناً در منابر و مواعظ خود عنوان تئوتوکاس را از مریم عذرا سلب میکرد و این درحالی بود که عموم مؤمنان از کشیش و غیرکشیش به این لقب دلبستگی زیادی داشتند. او میگفت: «طبق متون مقدّس، بههیچوجه خداوند از مریم زاده نشده، بلکه عیسی-مسیح از او به دنیا آمده است.» برداشت نسطوریوس از مسیحیّت، با توجّه به اینکه فرد مصلوبشده را مسیحِ روحالله نمیداند و به مریم(س) مرتبۀ الوهیت نمیبخشد، به نظریۀ اسلام نزدیک است. این نکته بسیار حائز اهمیّت است که اسلام در بحبوحۀ دعواهای مربوط به مسیحشناسی وارد عرصه شد و از نظر جغرافیایی در منطقۀ تحت نفوذ نسطوریّت قرار داشت. بنابراین اطلاع از این بستر تاریخی و بهطورکلی آگاهی از مباحث متراکم مسیحشناسی در دو قرن منتهی به ظهور اسلام، قطعاً میتواند در تفسیر آیات و روایات مربوط به حضرت عیسی(ع) مؤثر واقع شود. بههرحال، نسطوریها میگفتند که عیسی مصلوب شده است ولی مسیح که روحالله و کلمهالله است، قابل مصلوب شدن نیست و این سخن به نفی تصلیب مسیح در اسلام نزدیک است. // 8. Theotokos خودداری نسطوریوس از بهکار بردن این لقب رایج در آن زمان، برای حضرت مریم یکی از بزرگترین دعواهای مسیحشناسی را رقم زد. در قرآن کریم، آیۀ 116 سورۀ مائده، مسألۀ الوهیت حضرت مریم(س) مطرح و بهصراحت ابطال شده است. // 9. Cyrille سیریلِ اسکندرانی از قدیسان کلیسا، اسقف اسکندریه و دشمن سرسخت نسطوریوس بود. افکار او به آراء آپولیناروس لاذقی کمی نزدیک میشد و به وجود یک طبیعت درهم آمیختۀ الهی در مسیح میگرایید. اصرار او بر مفهوم ترکیب، سیریل را به مونوفیزیسم، انحرافی که بعداً بهوجود آمد، نزدیک میکرد. دشمنی سیریل فقط جنبۀ عقیدتی نداشت. در اسکندریه حسادت عمیقی نسبت به شهر قسطنطنیه وجود داشت. تحمّل پایتختی قسطنطنیه برای شهری که زمانی پیشتاز علم و فرهنگ بود، گران میآمد. بنابراین رقابت اسقفان این دو شهر امری طبیعی بود. سیریل از دشمن خود نسطوریوس بسیار زیرکتر بود. در صحنۀ اصلی رقابت یعنی در شورای اِفسوس، سیریل توانست با زمینهسازی و توطئهچینی نسطوریوس را شکست دهد. او ابتدا به رم سفر کرده و نظر پاپ را به خود جلب کرد. سپس با نامهنگاری وسیع به امپراتور و خانوادۀ او سعی کرد آنان را از نسطوریوس مبرّی و بیزار کند. در موعد مقرّر، سیریل با سوءاستفاده از تأخیر طرفداران نسطوریوس و غیبت قهرآمیز خودِ نسطوریوس، در همان روز اوّل شورا، بدون اینکه منتظر بقیه بماند، اقدام به رأیگیری کرد. باتوجهبه غیبت او و طرفدارانش نتیجه از پیش روشن بود. عقاید نسطوریوس تکفیر و خود او از اسقفی قسطنطنیه خلع شد. کمک بیدریغِ مِمنون اسقف اِفسوس نیز در این نتیجه مؤثر واقع شد. 27 اسقفِ شرقی که طرفدار نسطوریوس بودند، وقتی با تأخیر چهار روزه به جلسه رسیدند و از قضایا مطّلع شدند، سخت خشمگین شده، بهنوبۀخود سیریل و مِمنون را تکفیر و معزول کردند. امپراتور تئودوس دوم هفت روز بعد، مصوّباتِ روز اوّل یعنی 22 ژوئن 431 م. را ملغی اعلام کرد، امّا نمایندگان پاپ که روز بعد از رم رسیدند، به طرفداری از سیریل و مِمنون همان مصوبات را تأئید و تنفیذ کردند. شهر به صحنۀ درگیری و زد و خورد بین طرفداران دو جناح بدل شد. سرانجام امپراتور که از این وضع بهستوه آمده بود، در 22 ماه اوت شورای افسوس را منحلّ کرد. بدینترتیب یکی از جنجالیترین شوراهای کلیسا به شکلی مفتضحانه و در شرایطی مبهم به پایان رسید. سپس سیریل به یک عملیات دیپلماتیک گسترده دست زد. او برای دلجویی از امپراتور و درباریان، نامههایی همراه با سیل هدایای گرانبها و تحفههای پرقیمت بهسمت قسطنطنیه گسیل داشت. یک مورّخ به نام لویی-سباستین در اوایل قرن هفدهم نوشته است: «سیریل اگرچه قدیس است، ولی همۀ کارهایش مقدس نبود!» سرانجام امپراتور تئودوس که از شکاف و دودستگی واهمه داشت، مفاد شورای افسوس را تأیید و در ماه سپتامبر رسماً ختم شورا را اعلام کرد. نسطوریوس از مقام خود عزل و به نقطۀ دوری تبعید شد.
10. Célestin // 11. Théodose II.
12. L'acte d'union de 433 این توافق در پی بالا گرفتن اختلاف بین یوحنا (ژان) انطاکی و سیریل اسکندرانی صورت پذیرفت. // 13. Eutychèse یوتیخوس یا بهتعبیر عربی اوطاخی، راهب یونانی در دیر قسطنطنیه بود. وی نظریۀ مونوفیزیسم را بنیان نهاد و بدین ترتیب، تکطبیعتگرایی مورد نظر آپولیناروس و سیریل را تکمیل کرد. پیروانش را در عربی اوطاخیون مینامند. // 14. Tome à Flavien ماجرای این رساله از این قرار است که ابتدا فلاویان پاتریارک قسطنطنیه، آراء مونوفیزیستی یوتیخوس را طیّ دو شورای محلی محکوم کرد. امپراتور تئودوس دوّم که اکنون طرفدار یوتیخوس شده بود، در 449 م. شورای دوّمی را به اِفسوس فراخواند. البته این شورا در هیچیک از کلیساهای کاتولیک و ارتدوکس بهرسمیّت شناخته نمیشود و بنابراین یک شورای جامع تلقّی نمیشود. بههرحال امپراتور توانست برخلافِ شورای اوّل افسوس که شکست خورده بود، این بار در فضایی آکنده از رُعب و تهدید، نتیجه شورا را به میل خود رقم زند. از یوتیخوس اعادۀ حیثیّت شد و درمقابل، مخالفانِ یوتیخوس و سیریل، از جمله شخص فلاویان از مقام خود عزل شدند. فلاویان سه روز بعد در اثر بدرفتاری مأموران مُرد. لئون اوّل پاپِ رم از این کار امپراتور سخت برآشفت و آن را «راهزنی اِفسوس» (brigandage d’Ephèse) نامید. وی سپس طیّ نوشته مشهوری موسوم به «رسالهای برای فلاویان» از فلاویان طرفداری و اعادۀ حیثیّت کرد. پس از شورای اوّل افسوس، این دوّمین درگیری علنی پاپ و امپراتور بود. // 15. syriaque از خانوادۀ زبانهای سامی و از گویشهای نزدیک به آرامی و عبری است. این زبان لااقل به دوازده قرن پیش از میلاد برمیگردد و خاستگاه آن شمال بینالنهرین است. هنوز در عراق، ترکیه، لبنان، سوریه، ایران، ارمنستان، گرجستان و آذربایجان حدود چهارصدهزار نفر به گویشهای سریانی تکلم میکنند. // 16. Melkites یا ملکیّون یا ملکانیّون از ریشۀ ملکا (malka) به معنی شاه در زبان سریانی است. کلیسای آنان از کلیساهای بسیار معروف شرق است که در منابع اسلامی ازجمله آثار ابنخلدون، ابنحزم و بیرونی به آن اشاره شده است. همچنین خلیفه دوم طیّ نامهای به سفرونیوس دمشقی، به او و کلّ جامعه ملکی خطاب کرده است. // 17. Théodora همسر امپراتور ژوستینیان بود و به مونوفیزیتها گرایش داشت. // 18. Zénon ششمین امپراتور روم شرقی. زنون دیپلمات برجستهای بود و همواره با نیرنگ بربرها را از خود دور کرده، بهسمت غرب گسیل میداشت. اودواکر فاتح رم که امپراتوری روم غربی را منهدم کرده بود، برای اعلام وفاداری خود، بیرق و نشانهای امپراتوری را برای زنون فرستاد تا تعهّد خود به امپراتوری یکپارچه را اعلام کند. زنون به او لقب پاتریس اعطا کرد و بدینترتیب رسماً از سقوط روم غربی حمایت کرد. غربیان این بیوفایی روم شرقی را فراموش نکردند. در سال 1453 وقتی قسطنطنیه در معرض سقوط قرار گرفت، غرب نه تنها به کمک آن نشتافت، بلکه با خرسندی از این حادثه استقبال کرد. // 19. Hénotique یا Henotikon سندی بود که زنون تنظیم و صادر کرد تا به غائلۀ نسطوری-کالسدوانی یا همان انطاکیه- اسکندریه برای همیشه خاتمه دهد، امّا نتیجۀ عکس داد و هر دو دسته را ناراضی کرد. // 20. Anastase امپراتور روم شرقی از 491 تا 518 م. // 21. Sévère d’Antioche پاتریارک انطاکیه و از نظریهپردازان اصلی مونوفیزیسم. او در کلیساهای قبطی، ارمنی و سریانی قدّیس شناخته میشود.
22. Justinien.
23. Trois Chapitres «سه فصل» درواقع نام سه متنی است که امپراتور طیّ فرمان خود آنها را محکوم کرد ولی بعدها به خود فرمان نامِ «فرمان سه فصل» نهادند. ژوستینیان تصمیم گرفت برای بهدست آوردن دلِ مونوفیزیتها، سه نویسندۀ نسطوری را محکوم کند. او گمان میکرد با حمله به نسطوریها که مبغوض طرفین ماجرا بودند، علاوه بر مونوفیزیتها، جناح نزدیک به رم و کالسدوان را نیز خرسند خواهند کرد. امّا این تدبیر هم مانند شوراهای افسوس و کالسدوان به شکست انجامید زیرا کلیساهای ناراضی دیگر مزۀ آزادی و استقلال از رم و قسطنطنیه را چشیده بودند و حاضر به بازگشت نبودند. // 24. تئودور مصیصی، تئودوریتوس و ایباس اورفایی. // 25. Vigile پنجاهونهمین پاپ روم. او هم از طرف امپراتور ژوستینیان و هم از طرف بربرها به سختی تحت فشار بود. ژوستینیان او را به زور بیش از هفت سال در قسطنطنیه نگه داشت تا مصوّبات شورای قسطنطنیه را امضا کند. // 26. Jacques Baradée یعقوب البرادعی (فوت 578 م.) اسقف اورفا یا همان رُها، و بنیانگذار کلیسای اورتدوکس سریانی بود. وی از مدافعان مونوفیزیسم و از مخالفان سرسخت شورای کالسدوان بود. کلیسای یعقوبی میراث اوست. ژوستینیان برای آرام کردن او و مهار ساختنِ یکّهتازیهایش، فرمان «سه فصل» را علیه نسطوریها صادر کرد. // 27. Patriarcat یا بطریقنشین (سراسقفی)، تعبیری است که در کلیسای شرقی برای مراکز اصلی و شهرهای بزرگ مسیحیت به کار میرود.
28. Henri-Irénée Marrou.
29. مسلمانان از همان سدۀ نخست هجری یعنی در سالهای 32، 48 و 99 هجری قمری به قسطنطنیه حمله کردند ولی هیچکدام با پیروزی همراه نبود. در یکی از این لشگرکشیها، درحدود سال 51 هجری، ابوایوب انصاری، صحابی جلیلالقدر پیامبر اکرم(ص) و یار نزدیک امیرالمؤمنین (ع) در اثر بیماری درگذشت و در پای دیوارهای شهر دفن شد. طبق یک روایت او پیش از مرگ گفته بود: «از پیامبر خدا شنیدم که مردی صالح در کنار دیوارهای قسطنطنیه دفن خواهد شد»، امید دارم که آن مرد من باشم. قبر او پس از هشت قرن کشف شد و به زیارتگاهی در استانبول بدل گشت. مسجد ایّوب سلطان بر این مزار بنا شده است.
30. Constantin IV.
31. حضرت مریم(س) در اناجیل برجستگی و قداست خاصّی نیافته است و بهصورت گذرا و مقطعی آن هم به مناسبت ولادت عیسی(ع) به ایشان اشاره شده است. حتّی فرازی از انجیل از بیمهری مسیح به مادرش حکایت میکند: «پس او را خبر داده گفتند مادر و برادرانت بیرون ایستاده میخواهند تو را ببینند، در جواب ایشان گفت مادر و برادران من اینان هستند که کلام خدا را شنیده، آن را بهجا میآورند.» (لوقا 21-8). متی نیز همین ماجرا را با لحن گزندهتری نقل کرده است: «کیست مادر من؟» (متّی 47-12). توجّه ویژه به حضرت مریم در ادبیّات مسیحی همزمان با ظهور اسلام اوج گرفت. بیتردید نگرش اسلام در این تغییر نگاه نقش داشته است زیرا از طرفی میدانیم که قرآن کریم به آن بانوی بزرگوار چه جایگاه برجسته و ممتازی بخشیده است، و از طرف دیگر به گواه تاریخ، تقدیس حضرت مریم در کلیسای شرق شدّت بیشتری پیدا کرد. پس این نظریه که همجواری با اسلام موجب ارتقاء منزلت آن بانو در میان خود مسیحیان شده باشد، شایستۀ مطالعه و برّرسی است. // 32. Héraclius هراکلیوس همان امپراتوری است که قرآن کریم در سورۀ روم به شکست او اشاره و سپس پیروزی او را پیشگویی کرده است: «غلبت الروم فی أدنی الارض و هم من بعد غلبهم سیَغلبون فی بضع سنین: رومیان در نزدیکترین سرزمین شکست خوردند ولی بعد از این شکست، در عرض چند سال پیروز خواهند شد» (سورۀ روم، آیۀ 2و 3). در این دوره جنگهای ایران و روم (628-602 م.) بیستوشش سال طول کشید. از سال 610 تا 614 که بیزانس در ضعف قرار داشت، سوریه، مصر، فلسطین و شهرهای مهمی چون انطاکیه، دمشق، قیصریه و سرانجام اورشلیم را در مصاف با سپاهیان ایران از دست داد. فتح اورشلیم در سال 614 ضربۀ روحی سنگینی به عموم مسیحیان وارد کرد. بالاخره در 615 م. شاهین سردار ایرانی به کالسدوان در پشت دروازههای قسطنطنیه رسید و پایتخت در معرض سقوط قرار گرفت. وضع روم بهقدری فلاکتبار شده بود که هراکلیوس به فکر انتقال پایتخت از قسطنطنیه به کارتاژ در افریقا افتاد. اخبار شکست روم مسلمانان را افسرده میکرد. برعکس، بتپرستان که پیامبر اسلام و یارانش را از نظر دینی نزدیک به مسیحیان میپنداشتند، از این وضع خشنود بودند. کفار مسلمانان را تمسخر و شماتت میکردند. در این شرایط، پیشگویی قرآن آنان را دلداری داد. در عرض چند سال ورق برگشت. هراکلیوس شکستهای سختی بر کسرای ایران خسروپرویز تحمیل کرد و مناطق تصرفشده از جمله اورشلیم را به امپراتوری برگرداند. «صلیب راستین عیسی» (La Vraie Croix یا Sainte-Croix) که به غنیمت به تیسفون برده شده بود، در میان سرور و هیجان عمومی به اورشلیم بازگردانده شد. هراکلیوس چهرۀ قهرمان و منجی کلیسا پیدا کرد. مسلمانان نیز از شکست سپاهیان ایران و تحقّق وعدۀ خداوند خوشحال بودند. مورّخان بازپسگیری اورشلیم را نخستین جنگ صلیبی یا «جهاد مقدس» پیش از وقوع جنگهای صلیبی در قرن یازدهم میدانند. // 33. Ninive پایتخت تاریخی آشوریها در شمال بینالنهرین و در کنار دجله که در قرن هفتم پیش از میلاد به دست مادها و بابلیها ویران شد. شهر موصل در مجاورت نینوای قدیمی ساخته شده است. نینوا که تقریباً در شمال عراق واقع شده با کربلا فاصلۀ زیادی دارد ولی با توجّه به اینکه قلمرو جنوبی آشوریان به آن مناطق میرسد، در مقاتل سیدالشهدا (ع) از آن سرزمین به عنوان نینوا یاد شده است. // 34. Sergios یکی از مقتدرترین پاتریارکهای قسطنطنیه و یار و همکار نزدیک امپراتور هراکلیوس. نقش او در دفاع از شهر مقابل حملات ساسانیان و سپس اعراب، برجسته بوده است. // 35. Monoénergisme نظریهای بود که پاتریارک قسطنطنیه با حمایت امپراتور طرّاحی و اجرا کرد تا شکاف ناشی از شورای کالسدوان را تا حدودی ترمیم کند و یعقوبیهای سوریه، سِوِریها و قبطیهای مصر و مونوفیزیتهای ارمنستان را به دامان امپراتوری برگرداند. او میخواست مونوفیزیتها را ترغیب کند که از تکماهیّتی بودن مسیح کوتاه بیایند و به تکنیرویی بودن او رضایت دهند، امّا این ترفند نیز افاقه نکرد. آنها دیگر مزۀ آزادی و استقلال از رم و قسطنطنیه را چشیده بودند. // 36. Honorius این پاپ یکی از نمونههای دردسرساز برای الهیات کاتولیک است. طبق الهیات رسمی کاتولیک پاپ دارای مقام عصمت از خطا و گناه است، ولی جالب این است که پاپ هونوریوس بعد از مرگ، در شورای سوّم قسطنطنیه تکفیر شد و لئون پاپِ وقت هم بر این کار شورا صحّه گذاشت. شورای اوّل واتیکان در سال 1869 سعی کرد این تناقض آشکار را بهنحوی توجیه کند امّا موفّق نبود. // 37. Sophronius وی همان کسی است که پس از مذاکره با سپاه اسلام، دروازههای اورشلیم را روی مسلمانان گشود و بدینترتیب، شهر را از جنگ و خونریزی نجات داد.
38. Maxime le Confesseur.
39. Ekthésis اعتقادنامهای بود که بههمّت امپراتور هراکلیوس و پاتریارک سرژیوس، برای دلجویی از ارامنه، قبطیها، یعقوبیهای شام و غسّانیهای متحدشده با مسلمانان، تدوین شد امّا با مخالفت پاپ مارتین اوّل روبهرو گشت. پاپها و کلاً کلیسای غرب از شکاف ایجاد شده در کلیسای شرق چندان دغدغهای نداشتند. // 40. Monothélisme عقیده به ارادۀ واحد در عیسی مسیح علیرغم وجود دو طبیعت مجزّا. // 41. Pyrrhos پاتریارک معزول قسطنطنیه و از مدافعان سرسخت مونوتلیسم.
42. Synode // 43. Paul // 44. Théodore.
45. Typos بهموجب این فرمان، مفاد فرمان اکتزیس که امپراتور هراکلیوس صادر کرده بود، ملغی و پایانیافته اعلام شد. همین فرمان هم بهنوبۀخود در لاتران توسط پاپ مارتین محکوم شد. // 46. Constant II امپراتور روم شرقی در زمان حملۀ مسلمانان به امپراتوری. معاویه حاکم شام بارها در زمان خلافت عثمان، به قلمرو او تاخت. // 47. Martin I این پاپ بهخاطر مخالفت با فرمان امپراتور موسوم به تیپوس و به جرم خیانت، به بدترین وضع شکنجه شد. بعد از شکنجهها، او را بهصورت عریان محاکمه کردند و فرمان به تکّهتکّه شدنش دادند، امّا حکم اجرا نشد و او سرانجام در زندان مُرد. هر دو کلیسای کاتولیک و ارتدوکس مارتین را قدّیس شمردهاند.
48. Latran.
49. Constant IV وی از هرجومرج و تزلزل حاکم بر اُمویان که پس از معاویه دوم پیش آمده بود، بهره جست و به قلمرو اسلام تاخت. سرانجام عبدالملک مروان با پرداخت خراجی سنگین او را متوقّف کرد. // 50. In Trullo مقرّرات این شورا بیشتر راجع به منع ازدواج کشیشان و تعیین تکلیف افراد متخلّف بود. این شورا کشیشیِ موروثی را ممنوع کرد و حداقلّ سنّ برای کشیش را 30 سال، برای شمّاس 25 سال و برای معاون شماس 20 سال مقرّر کرد.
51. Invasion monastique.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید