1396/6/12 ۰۸:۵۸
قصهگویی و دستانسرایی، از ویژگیهای دیرینه فرهنگ و جامعه ایرانی به شمار میآید. ایرانیان از گذشتههای دور با «گفتن» و «شنیدن» همنشینی بسیار داشتند و قصهها در میانه این خوی ملی آفریده میشدند. پارهای از این قصهها درباره موجودات شگفت و نادیده سامان یافته، در پیوند با دیگر ویژگیهای فرهنگ و اجتماعی برای شنوندگان بهویژه کودکان و نوجوانان روایت میشدند. این قصهها گاه کاربردهایی ویژه مییافتند. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» از «قصههای حمام» بهعنوان یکی از دستههای قصهها نام میبرد
پیوند باورها و آیینهای جامعه با سنت داستانسرایی
قصهگویی و دستانسرایی، از ویژگیهای دیرینه فرهنگ و جامعه ایرانی به شمار میآید. ایرانیان از گذشتههای دور با «گفتن» و «شنیدن» همنشینی بسیار داشتند و قصهها در میانه این خوی ملی آفریده میشدند. پارهای از این قصهها درباره موجودات شگفت و نادیده سامان یافته، در پیوند با دیگر ویژگیهای فرهنگ و اجتماعی برای شنوندگان بهویژه کودکان و نوجوانان روایت میشدند. این قصهها گاه کاربردهایی ویژه مییافتند. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» از «قصههای حمام» بهعنوان یکی از دستههای قصهها نام میبرد. حمام در فرهنگ ایرانی، جایگاهی ویژه داشته، با آیینها و باورهایی گوناگون پیوند مییافته است. قصههای حمام نیز براساس همان باورها استوار میشدند؛ به تعبیر این تاریخنگار، «حمام جای از ما بهتران و اجنه و شیاطین» به شمار میآمد و بزرگترها به کوچکترها میآموختند «بیوقت و بیموقع در آن پا نگذارند». شهری سپس در بیان خاطرهای، یکی از آن قصهها را روایت میکند: «مردی سحر به حمام میرود و حمام را مثل همیشه آماده و چراغ آن را روشن میبیند. ... کارش که تمام میشود پاهای دلاک که مثل پای قاطر دارای سم بوده نظرش را جلب میکند، متوهم و وحشتزده میشود که شنیده بوده جن پاهایش دارای سم و پشتش دارای دم است و در حمام دیده میشود، تا اینکه هرچه زودتر خویش را بیرون اندازد به خزینه میرود که در آنجا چشمش به مرد ریشبلندی که غسل میکرده میخورد و جریان را با او در میان میگذارد و مرد ریشبلند که داستان را میشنود یک پایش را از آب بیرون میآورد و نشان میدهد و میپرسد: یعنی سمش اینجور بود؟ و پای دیگرش را هم پهلوی آن قرار میدهد و میگوید: یا اینجور، مثل سم گوسفند؟ که مرد سراسیمهشده پا به گریز مینهد. در سربینه از مشاهده جمعیت کمی از وحشتش کاسته شده لباس میپوشد و عازم خروج میشود اما با خود میگوید: خوب است جریان را برای استاد حمامی بگویم تا دعای رفع جنی برای حمامش بگیرد و چون ماجرا را با او در میان میگذارد استاد حمامی که چهار زانو بالای تخت استادی نشسته بوده است پای خود را تا پائین تخت و کف سربینه دراز میکند و میگوید: لابد اینطور سم داشته است؟ مرد حیرتزده میشود ... استاد در این وقت از طول به عرض گرائیده دهانش چون کلاف نخی که آنرا از هم گشوده باشند باز میشود و خندهای سر داده میگوید: برو پول حمامت را هم میهمان من میباشی به شرطی که دفعه دیگر دیروقت پا به حمام نگذاری و چون به خانه میرسد میفهمد که هنوز دو ساعت هم به اذان صبح میباشد!»
منبع: شهروند
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید