باغ نگارستان / استاد سید عبدالله انوار – بخش پنجم

1396/5/18 ۰۸:۳۲

باغ نگارستان / استاد سید عبدالله انوار – بخش پنجم

باز کمپبل می‌نویسد: «۱۶ مه ۱۸۳۵م. با قائم‌مقام ملاقات نمودم. گفتم از بس خواهش و التماس کردم و به فرجام کار تهدید نمودم خسته شدم. دیگر چیزی نمی‌توانم بگویم اما قلب من برای نیکبختی شاه و مملکت می‌سوزد.»

 

باز کمپبل می‌نویسد: «۱۶ مه ۱۸۳۵م. با قائم‌مقام ملاقات نمودم. گفتم از بس خواهش و التماس کردم و به فرجام کار تهدید نمودم خسته شدم. دیگر چیزی نمی‌توانم بگویم اما قلب من برای نیکبختی شاه و مملکت می‌سوزد.» در خاطرات روز ۲۷ مه او می‌خوانیم: «۲۷ مه ۱۸۳۵م. امروز عصر سوار شدم رفتم بیرون شهر شاه را دیدم و با هم به شهر بازگشتیم صحبت‌های خصوصی مفصل داشتیم. اعلیحضرت به اندازه من نگران اوضاع نبود!! و گفت می‌ترسد وزیر مختار فریب شکایت‌های ناراضیان و فتنه‌جویان را خورده باشد… چون دسترسی کمی به حوزه دربار شاه دارم می‌ترسم حقایق امور به گوش نرسد و واقعا بیم آن دارم که هرگاه قائم‌مقام تغییر روش ندهد آشوبی برپا شود.» حال به خاطرات روز ۱۹ ژوئن او توجه کنید: «۱۹ ژوئن ۱۸۳۵، امروز گارد دربار و گارد خصوصی شاه که از هنگ خمسه بود تغییر یافت و به جای آن هنگ قراچه برگمارده شد. توجه شاه به این تغییر معطوف گردید و ضمن دو پیام که برای قائم‌مقام فرستاد، بازگشت گاردهای سابق را خواست. چون خواسته‌اش را قائم‌مقام نپذیرفت شاه بدگمان شد و بر اثر اشاره‌هایی که قائم‌مقام کرد و نخواست در رأی خود تجدیدنظر کند بدگمانی شاه نسبت به او فزونی گرفت و بدون تردید قائم‌مقام قصد داشته امشب ضربتی به شاه!! بزند و می‌گویند می‌خواسته وی را بکشد و دیگری را به تخت سلطنت بنشاند.» پس از این مقدمات درباره دستگیری قائم‌مقام کمپبل می‌گوید: «۲۱ ژوئن ۱۸۳۵ بامداد امروز سوار اسب شده به شهر رفتم. در راه شخصی را دیدم که فرستاده بودند تا مرا از دستگیری قائم‌مقام و پسران و اعوان او که به امر اعلیحضرت صورت گرفته آگاه گردانند. یکسره به کاخ سلطنتی رفتم اما به ملاقات شاه کامیاب نشدم چه با مستوفیان و منشیان دربار خلوت کرده بود. سواره از وسط شهر گذشتم…، چون به سفارتخانه رسیدم دیدم چند نفر انتظار بازگشت مرا دارند تا مبارکباد گویند. از آن جمله بودند بعضی از خویشاوندان شاه، رئیس دیوانخانه و چند تن از ریش‌سفیدان شهر. احساسات آنان چنان بود که همگی تمنی داشتند از اعلیحضرت استدعا کنم که اگر راست باشد که قائم‌مقام اعدام نشده او را بکشد.» بعد او می‌آورد: «بعد از ظهر امروز باز به دربار رفتم. پس از سه ساعت صحبت با مأموران درباری که تازه گماشته شده بودند به حضور شاه رسیدم. نخست از اوضاع فارس صحبت داشتم. سپس قضیه‌ای را که تازه اتفاق افتاده بود به میان کشیدم. اعلیحضرت گفت گرفتن چنین تصمیم ضرورت حتمی داشت و نیز گفت با آنچه من در ملاقات سابق خود راجع به اوضاع امور و هیجان عمومی به عرض رسانده بودم و تا آن وقت از آن بی‌خبر بود اکنون به روی مکشوف گشت… دانسته آنچه گفته بودم از روی خلوص نیت و برای خاطر خود شاه و سعادت مملکت بوده است. همچنین خواهش کرد تا مثل گذشته هیچ چیزی را در عالم «دلسوزی» دریغ ندارم… به علاوه شاه خواست که در اوضاع و احوال کنونی نزدیک «در خان» [مقصود دربار است] باشم و درباره امور معوّقه بین دو دولت چیزی به لندن ننویسم زیرا میل دارد روابط خود را به انگلستان نزدیک‌تر کند و نیز از مساعدت‌های دولت انگلیس در برقراری نظم مملکت تشکر نمود. باز شاه گفت: امیدوار است بعد از این دلیلی بر شکوه و شکایت از بابت تعویق انداختن و بی‌اعتنایی تقاضاهای من [یعنی کمپبل] پیش نیاید.» کمپبل به‌عکس کلنل شیل که درباره سرنوشت میرزاتقی خان امیرکبیر بنا بر نوشته زنش اظهار دلسوزی می‌کند، او مصرا از محمدشاه فرجام کار قائم‌مقام را پرسش می‌کند و می‌گوید: «آیا او [مقصود قائم‌مقام است] به کلی از کار و قدرت برکنار گشته یا نه. چه نمی‌توانند [یعنی مردم] فراموش کنند که به زمان مرحوم عباس میرزا چند بار قائم‌مقام معزول گردید. اما همیشه با خدعه توانست زمام امور را از نو به دست گیرد و از آنجا که چنین خاطره‌ای باقی است می‌ترسم کسانی که حالا از جانب اعلیحضرت به خدمت گماشته شده‌اند از بیم آنکه مبادا روزی قائم‌مقام باز به قدرت حکومت برسد، در انجام امور مجاهدت نکنند. به علاوه گفتم اما تردید نیست که اکنون تمام طبقات از اینکه از شر قائم‌مقام خلاصه شده‌اند دلشادند و به اراده و عزم ثابت اعلیحضرت آفرین می‌گویند و وظیفه خود می‌دانم که به عرض برسانم که تمام مردم نظر به شخص شاهنشاه دارند و من به عنوان خیرخواه ایران صمیمانه آرزومندم که دیگر اعلیحضرت نگذارند زمام حکومت از دست‌شان بیرون برود [این سخنان را یک انگلیسی به شاه ایران می‌گوید!!!] و نظرم این است که در تعیین پشتکار و صدراعظم شتاب نفرمایند بلکه امور را به دست مستوفیان و منشیان که هر کدام متصدی شعبه‌ای از امور باشند بسپارند. با این تدبیر هر کدام از آنان بر دیگری هم‌چشمی و رقابت خواهد کرد و اموری که بر اثر سستی قائم‌مقام تا به حال در بوته اجمال مانده انجام خواهد پذیرفت. اعلیحضرت گفت عقیده من نیز همین است و همین شیوه را پیش خواهم گرفت… قائم‌مقام دیگر هرگز به قدرت نخواهد رسید و برای همیشه از غرور او خلاص شدیم و دیگر نمی‌تواند به کسی آزار رساند. برایش کنج دنجی بالای تپه یا در دشت فکر خواهم کرد. به علاوه اعلیحضرت گفت شما دستور دهید فردا چادرتان را همین جا بزنند [مقصود در نگارستان] و ببینید کارها بر چه روال خواهد گذشت. انشاءالله خرسند خواهید شد. به اعلیحضرت گفتم هر چند بنا بر آنچه خود دیدم و تحقیقی که نمودم بیم آشوبی نمی‌رود. اما از نظر تدابیر احتیاطی به کلنل «پاسمور» نوشتم که به هنگ توپخانه دستور بدهد چند توپ و توپچی به حوالی کاخ بفرستد و گارد نظامی قوی تحت حکم سرجوخه انگلیسی به قورخانه گسیل دارد. شاه به خنده افتاد و گفت گرچه این کار ضرورتی نداشت اما از این بابت که به فکر همه چیز هستید خرسند هستم.»

خواننده دلسوخته برای اطلاع بیشتر از توطئه این وزیر مختار انگلیسی در براندازی یک صدراعظم دلسوز ایرانی می‌تواند به سایر مکتوبات کتاب مقالات تاریخی نظر افکند و ببیند این وزیر مختار انگلیسی با چه قدرتی در دستگاه محمدشاه حکم می‌راند و چگونه توانست با یک صدراعظم وطن‌خواه و مانع سرسخت او تسویه حساب کند و باز ببیند با چه رسوایی و زشتی مشتی شاهزاده و دولتمرد و امام جمعه شهر تبریک‌گوی این مأمور اجنبی شدند که برای دستگیری یک فرد ایران‌خواه و مانع نفوذ انگلیس چه دسیسه‌ها و رذالت‌ها که نکرد.

این بود سرنوشت قائم‌مقام ضداجنبی در برابر اجنبی‌پرست‌های داخلی، اما برای شناخت حاجی میرزا آقاسی آن ناپاک طمّاع زرپرست و صدراعظم جبّار عاری از خرد و نوکر اجنبی که وعده داده شده بود سندی نشان داده شود، گمان می‌رود این نامه او به مسیو کلمباری (E.Colombari)، از اعضای فارسی‌دان سفارت فرانسه در تهران، کفایت از هر چیز دیگر می‌کند. حاجی میرزا آقاسی به روزگار بست‌نشینی در حضرت عبدالعظیم بعد از مرگ مرید خود محمدشاه این نامه را می‌نویسد:

«عالی‌جاه فرزند عزیز نور چشم مکرم موسیو کلمباری مراسله شما را ملاحظه کردم. الحمدلله تعالی سلامت هستید. خوشحال شدم امّا بسیار بسیار تعجب کردم که شما جوان هوشیار عاقل و دانا هستید و در دوستی هم مثل اهالی ایران سست نیستید. جماعت حضرت سفرا و اتباع‌شان از شما حرف پوشیده ندارند چرا تحقیق نکردید و مرا مستحضر نساختید که منظور دولت‌ها در باب من چیست و چه می‌خواهند گفت. اولا من رعیت دولت فخیمه روسیه هستم و در دولت علیّه ایران نوکر و صاحب مواجب و وظیفه نبودم… و صاحب نشان و حمایل آبی دولت فخیمه روسیه بودم… جناب جلالت‌مآب وزیر مختار دولت روسیه نوشته داد که جناب حاجی در حمایت دولت فخیمه روسیه است…» چون شرح بیشتر درباره حاجی میرزا آقاسی و سوابق او سخن را به درازا می‌کشاند و مسأله خروج از موضوع را پیش می‌آورد لذا خواننده برای آگاهی بهتر می‌تواند به صفحات ۷۸ و ۷۹ و ۸۰ مقالات تاریخی رجوع کند و ببیند یک ناپاک جاسوس و نوکر بیگانه و مفتخر به این نوکری بر اثر استبداد و خودکامگی شاهی، حدود سیزده سال حاکم مطلق این کشور می‌شود که به وقت معلمی بنا بر نقل عبدالله مستوفی از قول محمدحسن خان ترک پیشخدمت‌باشی به قرص نانی محتاج بود، بنا بر قول صدرالتواریخ بر اثر صدارت یک خودکامه مالک یکهزار و چهارصد و هشت قریه و مزرعه در ایران می‌شود، ایرانی که او از آن بیگانه بود.

گرچه داستان قائم‌مقام به اطناب کشید ولی بد نیست که در تتمه آن تبعات این استبداد را ببینید و متوجه شوید وقتی قلم در دست غدّار می‌افتد و جاهل خودخواه خودکامه و مستبدی به قول مولانا «شاه حکم و مُر» می‌گردد چه بدبختی‌ها دامنگیر ملت آن خودکامه می‌شود و چه غرامت‌ها آن ملت باید برای این رسوایی خودکامگی بپردازد و در برابر چه بهره‌ها و سودها استعمار از این استبداد می‌برد.

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: