1396/5/4 ۰۸:۴۱
گفتوگو با پیمان سلطانی، موسیقیدان عصیانگر و جسور معاصر را در شرایطی انجام دادم که او دائما میکوشید من را به سکوت دعوت کند؛ اما کلمات در حصار تنگ سخنانم باقی نمیمانند و او چنان کلمات را از من میرباید و به دوردستها میبرد و به آنها جان میبخشد که تنها باید در مقابلاش سکوت اختیار کرد و شنید.
یاسمن بهاروند: گفتوگو با پیمان سلطانی، موسیقیدان عصیانگر و جسور معاصر را در شرایطی انجام دادم که او دائما میکوشید من را به سکوت دعوت کند؛ اما کلمات در حصار تنگ سخنانم باقی نمیمانند و او چنان کلمات را از من میرباید و به دوردستها میبرد و به آنها جان میبخشد که تنها باید در مقابلاش سکوت اختیار کرد و شنید. در بیوگرافی پیمان سلطانی عناوینی مانند موسیقیدان، نوازنده و رهبر ارکستر ایرانی آمده است؛ اما عمده شهرت او، بهواسطه اجراهایی است که بهعنوان رهبر ارکستر ملل با همان ارکستر پرسپولیس داشته است و از شاخصترین آنها، بازسازی و اجرای آهنگی قدیمی با شعر بیژن ترقی و صدای سالار عقیلی است. در کنار اینها، در سالیان گذشته نام او بارها بر سر مناقشهای که درباره آهنگسازی قطعه «وطن» پیش آمد، سر زبانها افتاد. سرپرستی گروه «شبان رود» و گروه «شنیدستان» در فاصله سالهای ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۴، تشکیل انجمن دوستداران موسیقی در سال ۱۳۷۲ و مدیریت آن و مدیریت موزه موسیقی آواها و نواها در فاصله سالهای ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۵ در شیراز، از دیگر فعالیتهای فرهنگی و هنری او بود. همچنین میتوان به ضبط آثار موسیقی کلاسیک با گروه سازهای مضرابی ایران، مسئولیت اولین صداخانه موسیقی ایران در سال ۱۳۷۶، عضویت در انجمن منتقدان و پژوهشگران موزه هنرهای معاصر ایران، سرپرستی گروه آهنگسازان معاصر ایران در فاصله سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۳ و همچنین سرپرستی کارگروه موسیقی ایکوم اشاره کرد. به بهانه فعالیتهای اخیرش با او به گفتوگو نشستهایم.
در جایی خواندم شما در آثار موسیقاییتان بهویژه «ایرانه خانم»، تأکیدتان بر هویت ایرانی است و دائما هویت فارسی را در موسیقی جستوجو میکنید؛ میشود تعریفتان را از هویت برای ما بگویید؟ همین که من با شخص دیگری همانند نیستم، هویت من را میسازد. در واقع فردیت من هویتم است. هویت من انبوهی از مؤلفههاست که تنها به اطلاعات اداره ثبت احوال مربوط نمیشود. انسانهای «تراریخته» هم به سبب تفاوت در زمان تولدشان یکسان نیستند. من با بسیاری از مردم در یک آیین، یک باور دینی، یک زبان، یک شغل، یک محیط اجتماعی و فهرست بیشمار دیگری مشترک هستم. این عناصر میتوانند شخصیت من را تشکیل دهند؛ اما اغلب آنها اکتسابیاند. در هر صورت، غنای من را همین یکتاییام میسازد. همیشه بر این باور بودهام که یک تصادف و یک اتفاق میتواند بیشتر از یک میراث دوهزارساله من را از آن خود کرده و در من حلول کند. تغییرهای مداوم من در طول زندگی، تعصبهای کودکیام که حالا شکلی دیگر به خود گرفته است، تصورم از عصری که در آن چشم گشودهام، تعبیرهایم از زندگی، عشق و مرگ که مدام در این سالها دچار تغییر بوده است، هویت من را ساختهاند. من در سرزمینی متولد شدهام که روزگاری مهد تمدن محسوب میشده و زمانهایی هم در زیر فشارها و مصیبتهای بزرگ تاریخی، کمر خم کرده و به این دلیل، در هر دورانی تعلقات هویتی آن دچار تغییر شده است. من در سرزمینی متولد شدهام که مدام من را به سوی فراموشی هدایت کرده است؛ اما آنچه مسلم است، این است که هیچیک از این تعلقها، اولویت مطلق من نیستند. برای من آنجا که احساس کنم آزادی بیانم تهدید میشود، تعلقم به رهایی، تبدیل به هویتام میشود. من هویتام را بدون درگیریهای خونین میخواهم. در واقع مساعدت زندگی مشترک انسانها در صلح و آرامش، اما این سلسلهمراتب، پایدار نیست و در زمان تغییر میکند و منجر به تضادهای بیشمار در عناصر زیستی میشود؛ تناقضهایی که گاه میان دو انسان همعصر دو هزار سال اختلاف ایجاد میکند. من این تضادها را زندگی کردهام و از آنها بریدهام. تضاد و تناقض فکری مردم، هویت فعلی امروز سرزمین من را میسازد و قطعا پیامدش در آثارم متبلور خواهد بود.
«ایرانه خانم» را خانه، خاک و مادر نامیدهاید دراینباره برایمان بیشتر بگویید؟ من اکنون در پی وطنم هستم و نگران برای مهاجرتهای هموطنانم. ما همه بی در کجاییم؛ اما به واقع میان ما تفاوتی نیست، گاهی خرسند از مبارزه برای وطنم هستم و گاهی در پی گریز از آن. من باید نگاهم را بهعنوان مؤلفی که در خاک زیستگاهش زندگی میکند، به دیدگاه یک مؤلف و مهاجر نزدیک میکردم تا بتوانم درد بیوطنی و بیکسی را در «ایرانه خانم» بیان کنم و من راه مبارزه را برگزیدم. این پرسش که آیا بودن در خاک خود، به معنای بودن در وطن است، سؤال اصلی من در ایرانه خانم است و هر بار که تصمیم گرفتم به آن پاسخ بدهم، با تناقضهایی بیشمار روبهرو شدهام؛ تناقضی که درون همه ما رخنه کرده است و ایرانه خانم مدام آن را فریاد میزند. این تناقضها هر روز تعلقهای ما را میکُشد؛ حتی تعلقهای ملیمان را که پیش از این، همیشه همراه ما بودهاند. درد اصلی من این است که مدام از خود درباره تعلقها، خاستگاه، روابط، خانهام و خاکم سؤال کنم و زمانی که این درد عمومی شود، مردم بیوطن خواهند شد. من در ایرانه خانم بیوقفه دنبال خاک، خانه، مادر و وطنام میگردم. پیدایش میکنم؛ اما تا به آن نزدیک میشوم، گم میشود. شاید هم، وطن آدمی در قلب کسانی است که دوستشان میداریم.
آیا بهعنوان یک ایرانی، زبان فارسی را هویت خود میدانید؟ هویت من را پارادوکسهای بنیادی فرهنگ زیستیام میسازند. زبان فارسی هویت مشترک مردم من نیست؛ چراکه هرکس با افکار متفاوت خودش با آن سخن میگوید و میان هرکدام از آنها قرنها فاصله است. یکی زبان فارسی برایش زبان شمشیر است و یکی زبان مهر و امید. اینها همان تناقضی است که من را میرنجاند، همان تناقض تاریخِ سردرگمِ ایرانی، همان ایرانه خانمِ زیبای زخمخورده و شقهشده. مؤلفههای هویت من نه زبان بوده است نه ایدئولوژی (حافظه جمعی)، چراکه من میخواهم با هر یک از تعلقهای هویتم با تعداد کثیری اشخاص از گونههای فرهنگی مرتبط باشم و تصورم این است که تنها میتوانم از این طریق هویت شخصیتری داشته باشم. من زبان فارسی را در کنار تمامی زبانهای اقوام ایرانی میپذیرم.
رسانه در این میان چه نقشی را ایفا میکند، اثر شما را بهعنوان یکی از منابع شناسایی هویت میپذیرد؟ من همیشه نگران بودهام در برابر قدرت رسانه مانند یک رعیت، حقیر و آلت دست باشم، برای همین مراعات میکنم که دائما در اختیار آن قرار نگیرم، چراکه کوشش اغلبشان بیهویتکردن افراد است. البته رسانهای که به آزادی بیان بیندیشد مورد احترام من خواهد بود. اما رسانهها مدام سعی میکنند که میهمانشان در اقلیت بماند و حضور خودش را انکار کند و متعهد به سیاستهای آنها باشد. اگر این مؤلفه (میهمان و رسانه) برابر باشند، هویت هر دو شکل میگیرد در غیر این صورت مسئله سانسور مطرح میشود. ما در رسانه، نماینده هزاران آدم حاضر و غایب هستیم و نهتنها از حق خود که باید مدافع حقوق آنان نیز باشیم. از این بابت من با میلیونها هموطن در آرا و افکارم اشتراکاتی دارم. اگر سانسور شوم آنان را هم سانسور کردهام و اگر تن به تحقیر و حذف بدهم، هویت انسانی و عزتنفسم را از دست خواهم داد. هر وقت بخواهند سانسورم کنند بهشان پشت میکنم تا عزت و حرمت هنرم را نگه دارم. تعلقات من به موسیقی، خواه تاریخی باشد، خواه جامعهشناختی و خواه فرهنگی یا علمی، اگر بتواند میان من و میلیونها انسان دیگر رابطهای درونی و معنیدار ایجاد کند، من توانستهام هویت موسیقاییام را پیدا کنم. بنابراین باید میان من و رسانه یک گفتمان صورت بگیرد. در این صورت گفتوشنید ما به جدال نمیانجامد. البته خوشبختانه رسانهها غالبا تا امروز همراه و یاور من بودهاند.
نگاه شما در اثرتان قبل از آنکه موسیقایی باشد تاریخی و جامعهشناختی است؟ در جایی نیز خواندم که شما پیش از خلق اثرتان پژوهشهایی را برای ساخت موسیقیتان انجام میدهید؟ من در ایرانه خانم مدام قهرمان میپرورانم، اما قهرمانان من قهرمانان اساطیری نیستند. در ایران قهرمانان ما اغلب شکست خوردهاند و مانند قهرمانان اساطیر یونان همچون «پرومته» که آتش را از خدایان میدزدد، پیروز نبودهاند. تنها، قهرماناني همچون «آرش» هستند که با پرتاب تیر جان خودش را برای سرزمینش تقدیم میکند و افق آینده پیروز را میسازد. اما ما در دورههای بعد، هویت بیبنیهای را خلق کردیم که قهرمانمان برای آنکه شکست نخورد، خودش را پنهان میکند و این آغاز شکست قهرمان اساطیری و پایان پیروزیهای شکوهمند تاریخ ایران است. برای همین در پس فرهنگ ذهنی من قهرمانان، معصوم، مظلوم و شکستخوردهاند و این هم از تضادهای فرهنگی سرزمین من است که بخش دیگری از هویت من را میسازد. صور معنایی ذهنی ما قهرمانان را شکستخورده میخواهد. در صورت اجتماعی این نمایه هم، قهرمان شکستخورده، در کنار خودش یک قهرمان انتقامگیر میخواهد که من آن را در «ایرانه خانم» بهوجود آوردهام. برای همین در «ایرانه خانم» روایت من درباره دورهها و شخصیتها نتوانست انسانی و تکاملیافته پیش برود. بنابراین میبینیم که گاه خشونت و گاه غمی دیرینه درون اثر مستتر شده است. درنتیجه ما میتوانیم از رویدادهای اجتماعی صورتهای معنایی را کشف کنیم. ایدئولوژی، متنی است که از تجربه گریزان است. مثلا «اسفندیار» که نماد شریعت است و برای دین بهی میجنگد نقطهضعفش چشمهایش است. یعنی واقعیت را نمیتواند ببیند، پس ایدئولوژی همیشه ما را از واقعیت جدا میکند. به همین سبب من در «ایرانه خانم» برای کشف تأثیر عنصر معنا در زندگی اجتماعی و تاریخی، موسیقیام را از شکستهای ایران آغاز کردم. این همان گریز ما از رویداد است. در ایرانه خانم نهایتا تلاش من این بوده تا راوی و خود را بهعنوان مؤلف در مرکز رویداد، بیرحمانه به نقد بکشم تا بتوانم عناصر قدرت درونم را کشف کرده و هویت ایرانی را در موسیقی از طریق بازبینی تاریخ ایران جستوجو کنم.
اینکه تاریخ یک سرزمین از طریق یک اثر موسیقایی روایت میشود خودش جای تأمل دارد اما دوست دارم بدانم تاریخ را از چه زاویهای و از چه دورهای روایت کردهاید؟ تاریخ شفاهی دورانی که در آن روزگارم را سپری کردهام ملاک من برای بازنگری تاریخ این سرزمین بوده است. برای همین به یک یا دو منبع بسنده نکردهام. در ایران ما، چهار مرتبه چهار گروه مهم اجتماعی با شریعت در میافتد. یکی در دوره ساسانیان که مصلحان مذهبی سرکوب میشوند و نتیجهاش تضعیف جامعه است و در پی آن اعراب به ایران حمله میکنند. بعد از آن، دوره حمله و سلطه قبایل ترکان آسیای میانه متعصب در فاصله قرن سوم تا ششم است که شریعت سُنی حاکم میشود که ماجرایش در داستان حسنک وزیر به طور کامل شرح داده شده است، اختناق آنقدر زیاد است که حکما دخالت میکنند و منجر به آغاز یک رنسانس در ایران میشود، تا جایی که رساله اخوانالصفا شکل میگیرد و اغلب چهرهها و فیلسوفهای مهم هم در همین دوره ظهور میکنند (از ابنسینا گرفته تا فارابی، بیرونی، رازی و...). بعد از آن دوباره تمام تلاشها بیسرانجام میماند و اینبار مغولها حمله میکنند و در مقابلشان شریعت شیعی قد علم میکند. البته با آن خفقان وحشتناک اواخر دوره صفویه که میرعماد و بسیاری دیگر کشته میشوند، ملاصدرا فرار میکند و همه شخصیتهای مهم هر کدام به نوعی سرکوب میشوند و دوباره جامعه تا حدی ضعیف شده و بالاخره اینکه افغانها حمله میکنند و نهایتا میرسیم به دوره مشروطه که به موازات آن روشنفکران مدرن شروع میکنند به مبارزه؛ این قدرت مقابله از کدام متن فرهنگی جامعه ما شکل میگیرد؟ من در «ایرانه خانم» مدام این پرسش را مطرح میکنم و خیانتهای این میان را نیز عیان میكنم. اما ایرانه خانم سرنوشت آدمی است با عمری بسیار طولانی که مدام ظلم و ستم را در این سرزمین تجربه میکند و باز ادامه میدهد، به امید آنکه روزی آفتاب بتابد.
هدف اصلی شما در خلق ایرانه خانم چیست؟ من به دنبال یک مبارزه برای دستیابی به هویت انسانیام. به قول فردوسی (از زبان سیمرغ) اسفندیار هم فره ایزدی دارد و هم رويینتن است و تنها زمانی که نقطهضعفش را پیدا کنیم، میتوانیم بر آن پیروز شویم. اسفندیار وقتی در مقابل رستم شکست میخورد و بر زمین میافتد، اقتدارش را از دست میدهد و شروع میکند به موعظهکردن و چهره دیگری از خود نشاندادن، همان تضادهایی که در ایرانه خانم به آنها پرداختهام. در واقع در این رویداد، شکست و تراژدی همزمان شکل میگیرد و واقعیت شکوفا میشود. بههمیندلیل هنرمند تا زمانی که منابع اجتماعی قدرت را نشناسد، نمیتواند به مرکز قدرت نزدیک شود و تضادهایهای جامعهاش را بشناسد. ایران امروز پر از تناقض است و ایرانه خانم این تناقضها را در شرایطی عیان میکند که همه ما متخصص مخفینگهداشتن خودمان شدهایم و همیشه نگرانی آشکارشدن را داریم و این به قول کوندرا همان جدال حافظه است با فراموشی.
شما ریشههای موسیقایی هویت را چگونه و در چه مواردی جستوجو میکنید؟ غالبا، ذات هویت را وطندوستی، وفاداری به سنت و تجدد و زبان میدانند اما به نظر من سواد عاطفی، تساهل و بازبودن ایرانی، مدنیت و تمدن ارجح بر این موارد است. البته نباید ابتکار آدمی، تعلق مکانی، روح دوران، اخلاق و فرهنگ را هم نادیده گرفت. در موسیقی نیز احساسم اولی بر دانشم است. اما در بخش عملی هویت موسیقایی را در ترکیب مُدهای ایرانی و یونانی، اشتراکات عناصر موسیقی فولکلور تمامی اقوام ایرانی، توجه به انگارههای ریتمیک، تیپهای ملودیک، نتهای محسوس (سانسیبل)، نتهای شاهد، جملهپردازیها، گستره میدانی نغمهها در موسیقی دستگاهی، تمبر و رنگ صوتی سازها، بیان- لحن - لهجه و گویشهای زبانی موسیقی اقوام و در پایان نیز عظمت سکوت، جستوجو میکنم. سکوت برای من آغاز جستوجوی پایانناپذیر در هزارتوی حیات آدمی است؛ چراکه سکوت مقدم بر تمام عناصر هستی است.
تاریخ را چقدر در شکلگیری هویتتان دخیل میدانید؟ دوران معاصر را دورانی که در آن زیستهام و با فرهنگ شفاهیاش آمیختهام، بیشتر از تمامی دورهها فهمیدهام. چراکه دریافتهای من از دوران خود با هیچ نوشته مکتوب و هیچ سند ساختگی و دروغینی تغییر نکرده است. عصاره تاریخ پیشین ایران را در روزگار خود دیده و لمس کردهام که متأسفانه بخش عظیمی از آن سرشار از غم و اندوه بوده است. اما تاریخ معاصر، رسالتی دوگانه دارد. اول اینکه ابتدا تشخیص دهیم چه چیز باید متحول شود و دوم تلاش برای حفظ پارهای از عوامل فرهنگی و نهایتا تشریحی از فرایند تحولی از جهان که ما را به انقیاد خود درآورده است. من این نظریه مارکس را باور دارم که «اگر ابزار تولید به طور کامل رشد کنند، جامعهای تکاملیافته پدید خواهد آمد». در چنین شرایطی است که دیگر نه طبقه سلطهگر و نه طبقه تحت سلطه وجود خواهد داشت.
عشق را در شکلگیری اثرتان چقدر دخیل میدانید؟ همیشه در لحظاتی که ایرانهخانم را مینوشتم، عاشق بودهام، در واقع عشق به فرزانگی؛ البته هرگز به کامیابی نمیرسد. یکی از قهرمانان من در «ایرانهخانم» معشوق خیالی است. مدام در اوج خلاقیت با یک معشوق خیالی همراه بودهام. پیشترها درباره عشقهای کهن بسیار میخواندم و برایم جالب بودهاند، اما امروز فهمیدهام که در واقع چیزی از آنها سر در نیاوردهام. تصورم از چنین عشقی (عشقهای کهن و کلاسیک) تنها یک باور ذهنی بوده است. اما بعدها فهمیدم که نظر پیاژه درباره عشق (همان عشق هورمونی) با نگاه امروزی تکاملیافتهتر است. اما خب من «ایرانهخانم» را سالها پیش زمانی که تصورم از عشق، همان عشق اساطیری بود، نوشتم و از این روایت عاشقانه و ساخت معشوق خیالی خرسندم.
ایرانه خانم را چگونه ارزیابی و تفسیر میکنید؟ این اثر را در هیچ قالبی قرار نخواهم داد، اما ایرانهخانم روند پیچدرپیچی را طی میکند. همزمان که به سوی پستمدرنیسم، اسپکتورالیسم و اکسپرسیونیسم میغلتد، رویهای ناتورالیستی و گاه مینیمالیستی را طی میکند، اما همواره از ایسمها گریزانم. در ایرانهخانم رئالیسم مدام در حال شکستن است. همانطور که گفتم در ایرانهخانم در جستوجوی هویت هستم. برای بحران در موسیقی همهچیز به گسترش ایدئولوژی بستگی دارد. من م وسیقی را خارج از ایدئولوژی دنبال میکنم. ایرانهخانم را زمانی نوشتهام که عزیزانم کشته شده بودند و در آن فضای ناامن، انسان برایم نماد آسایش و امنیت شده بود.
تاریخ، فلسفه و موسیقی را یک پدیده دیدهاید؟ این اقتضای عصر ماست. تلاش کردهام در اوج غمِ پیاپی که از دورانی دور با ما بوده است (بدبختی و رنج، تحقیر و فقر و گرسنگی)، شادی را با وسوسه سؤال به میان اثر بیاورم و با آوردن لذت و شادی سودای جنگ را دور کنم. کارل مارکس در پایان مانیفست خود پرولتاریای جهان را به اتحاد دعوت میکند، چراکه میداند آنها چیزی برای ازدستدادن ندارند، پس خواهند جنگید. برای همین من شنوندهام را به اوج لذت میکشانم تا با زیبایی همآغوش شود و به زندگی زیبا بیندیشد. در این صورت یعنی با وجود زیبایی و لذت زندگی، دیگر برای نابودی دیگران متقاعد نخواهد شد. در مرحله دوم موسیقیام را از عناصر شهوانی دور کردهام. مردمی که از نظر جنسی سرکوب شدهاند به سوی خشونت خواهند رفت، در این صورت برای پایان فاجعه و مصیبت باید به آنها اجازه داد تا غرایض خود را در زمان و مکان خود جستوجو کنند و باز در این صورت هم آنها برای نابودی دیگری نمیکوشند و موسیقی هم در امان خواهد بود، چراکه دیگر خواننده و نوازندهای لباسهای خود را روی استیج در نمیآورد و نتهای زینت را با اغراق اجرا نمیکند و گلیساندوهایش را بیجهت به کار نمیگیرد و شنونده هم در پایین سِن از حال نخواهد رفت. ایرانهخانم وزنهای ترکیبی خاطره موسیقی دوران تیموری را با خود دارد و ملودیهایش از نظم موسیقی دستگاهی سلسله قاجار و حتی از مُدهای یونانی میگوید و نگاه چندصداییاش یادآور بالهای گشوده پرندهای است که موسیقی غرب، از قرن هجدهم با آن به پرواز درآمده و تلاقی بافتها در ایرانهخانم از گونهگونی اقوام ایرانی و هِتِروفونیهایش از گفتمان و مفاهیم فلسفی قرن بیستم و عناصر مدرن میگویند. ایرانه خانم وطن من و مادر من است.
از مادر گفتید، ضمن اینکه نام اثرتان هم نامی زنانه است، لطفا از جایگاه زن در اثرتان بگویید؟ حقیقت زن معاصر ایرانی این است که دیگر عاشق نیست، قهرمان نیست و سرنوشت را نمیتواند عوض کند، در واقع از آن زن باشکوه اساطیری فاصله گرفته است. زنان ایرانی که من از آنها یاد میکنم فقط زنانی نیستند که لابهلای این زندگی شهری در حال نابودیاند و خسته و معترض. ما پیشترها در ایران مسئله فمينیسم را نداشتهایم، چراکه زن ایرانی خودش الهه بوده است، زایش از او بوده، زمین و زندگی هم از او، در واقع ادامه آفرینش از او آغاز شده است چراکه خداوند ادامه آفرینش را به او میسپارد. به هر صورت وقتی صحبت از زن ایرانی میشود جلوهای از طبیعت ایران نیز در او وجود دارد. زن ایرانی در دوران معاصر به وسيله خودش ذلیل میشود. اولین چیزی را که او مطرح میکند حقوقش است (حقوقی که حق اوست) و در این شرایط فراموش میکند حماسه عشق را، همان عنصری که اساطیر را شکل داده است. بسیاری از اساطیر ایران، زنان بودهاند. چراکه طبیعت و آسمان را داشتهاند و سرشار از آرامش نیز بودهاند. در دوره معاصر به تصور من، هم مردها، زنها را نشناختهاند و هم زنها، زنها را.
چرا؟ برای اینکه واسطه این شناخت عرفا و شعرا بودهاند و اکنون از زندگی ما حذف شدهاند و نتیجهاش این شده است که ماهیت زن ایرانی به دست خود او از بین میرود. طبیعت ایران، شکلهای متفاوتی از زن ایرانی را به ما داده است. کانسپت من فقط زن پایتختنشین نیست. اتفاقا زنان روستانشین موردنظر من هستند. یک زن گیلانی عطوفت و خلوص در درونش موج میزند، زن آذری به خاطر جغرافیای سخت و مبارزات، اجتماعیتر و قدرتمندتر جلوه میکند، در جنوب زنها مهربانتر و ميهماننوازترند و در کردستان زنان غیورند. بنابراین میبینیم که طبیعت فلات ایران شکلهای متنوعی از زنان را میسازد و در مقابل این نوع زنان، زن شهری وجود دارد که آزادیاش در مرحله گذار است، یک زن آزرده، زنی مدعی، زنی که در تصادم مدرنیسم و تعلیق سنت مانده است و گاهی نیز به روباتی تکنولوژیک بدل میشود. در دل این نوع از زنان یا توهم وجود دارد یا غصه یا ناکامی یا مکر، درحالیکه میتواند آفرینشگر باشند. مکری که با دلربایی همراه میشود یک حربه برای زن است و خطرآفرین، اما مکر از منظر آفرینش همان تدبیر است که جهان را شکل میدهد و نظام خانواده را رونق میبخشد. زنان در ایران حافظ زبان بودهاند و حافظ تمامیت ارضی. تا همین چند سال پیش زنان هنگام بحران به قهرمان جنگ تبدیل میشدند. به نظر من در دوران جنگ، زنان قهرمان هستند، نه مردان، چراکه زنان، مردان را برای رفتن به جنگ نهیب دادند و پشت آنها ایستادند. من قهرمان جنگ را، مادر سرباز جان باخته میدانم. اگر از نگاه ابلاغ سیاسی به این ماجرا نگاه کنیم، ممکن است کمی زشت به نظر آید اما با نگاهی آرتیستیک دیدن زن در این موقعیت به دلیل تجربه زیستی و فارغ از ابلاغیههای متفاوت، زیباست. زنی که در گوشه گوشه این سرزمین، مردان مبارز ساخته و حامی آنها بوده است. من به دنبال چنین زنی بودهام و آن را نیز به صورت چندگانه ساختهام. در ایرانهخانم (در عین انتقاد به زن معاصر شهری) زن را در تمام ابعادش نشان دادهام؛ زنی که مادر است و مادری که مقدس، الههای که روح آفرینش ایرانهخانم از اوست.
منبع: شرق
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید