1396/5/3 ۰۹:۳۰
«پرتره»ها، «طبیعت بیجان»ها و «منظره»ها؛ حسینعلی ذابحی برای خودش در نقاشی دنیای ویژهای دارد؛ دنیایی كه از تحصیلش در هنرستان تجسمی پسران در سالهای ابتدایی دهه پنجاه شكل گرفته و بعدها با ادامه تحصیل در بوزار فرانسه كامل شده است. او بخشی از همین دنیا را در نمایشگاهش كه چندی پیش در گالری هور برگزار شد هم به نمایش گذاشت تا بهانه اصلی این گفتوگو فراهم شود.
علی مطلبزاده: «پرتره»ها، «طبیعت بیجان»ها و «منظره»ها؛ حسینعلی ذابحی برای خودش در نقاشی دنیای ویژهای دارد؛ دنیایی كه از تحصیلش در هنرستان تجسمی پسران در سالهای ابتدایی دهه پنجاه شكل گرفته و بعدها با ادامه تحصیل در بوزار فرانسه كامل شده است. او بخشی از همین دنیا را در نمایشگاهش كه چندی پیش در گالری هور برگزار شد هم به نمایش گذاشت تا بهانه اصلی این گفتوگو فراهم شود. اما كارهای ذابحی با هر آنچه ممكن است اینروزها روی دیوار هر گالری ببینید متفاوتند؛ تفاوتی كه این نقاش در طول این گفتوگو از آنها زیاد خواهد گفت. او از خاطرههایش از تهران قدیم بهراحتی نمیگذرد و در تمام این سالها سعی كرده بخشی از این خاطرات را در نقاشیهایش هم منعكس كند. پرترههای این نقاش از همین خاطرات میآیند. اما آنچه از این خاطرهها در طول این گفتوگو خواهید خواند خلاصه شده است. او از محمدابراهیم جعفری میگوید؛ آن هم در سالهایی كه در هنرستان تجسمی استادش بوده و به همین بهانه از دوران خوب نقاشی در آن زمان حرف میزند. او حتی از زمانی صحبت میكند كه كشتیگیر بوده است. بعدتر میرویم سراغ اینكه چطور شد نقاشی را انتخاب كرد و بعد میرسیم به تجربههایش در تدریس نقاشی. در بخشی از این صحبتها همسرش، مهشید گرامی، كه او هم نقاش و موزیسین است حضور داشت و راجع به كارهای ذابحی صحبت كرد؛ صحبتهایی كه البته در این گفتوگو از آنها چیزی نخواهید خواند. در سالهای اخیر با فراگیرتر شدن هنرهای تجسمی رقابتی هم بین هنرمندان و گالریها شكل گرفته است. شما این رقابت را چطور ارزیابی میكنید؟ من با رقابت مخالف نیستم و این رقابت اگر كاذب نباشد خوب است. به هر حال در هنر ایران چنین رقابتی راه افتاده كه بخشی از آن هم تحت تاثیر دانشگاه آزاد است. دانشگاه آزاد در طول این سالها دانشجوهای زیادی گرفت و فارغالتحصیلان این رشتهها به خصوص هنرهای تجسمی تا حدودی تربیت شدند. بعدها همین دانشجوها كار كردند و با چم و خم قضیه آشنا شدند. همانها به كار كردن علاقه نشان دادند و انگیزه پیدا كردند. از طرفی همین نگاه و توجه به هنر به خانوادههای این دانشجویان راه پیدا كرد و آنها هم با هنر آشنا شدند. همین خانوادهها كنجكاو شدند بدانند در نقاشی مدرن چه میگذرد. این شد كه پای خانوادهها هم به گالریها باز شد و كمكم همهچیز گسترش پیدا كرد. روی هم رفته همهچیز خوب است، در هر صورت این جمعیت زیاد و كار زیاد به تعدادی كار و هنرمند خوب هم ختم میشود. در یك طرف این ماجرا گالریها هستند كه در شرایط فعلی از فروش آثارشان راضی هستند، ولی از طرفی هم نقاشان زیادی را میبینیم كه همچنان از برنامهریزی گالریها و فروش آثارشان گله دارند. اینطور گفته میشود كه به بعضی از چهرهها بیشتر توجه میشود یا چهرههای جدید به سختی از جانب قدیمیترها پذیرفته میشوند. از نظر شما این رقابت به رضایت هم ختم میشود؟ به نظر من این موضوع در بین جوانهایی كه تازه وارد این حوزه شدهاند مهمترین معضل است. آنها كار میكنند و انگیزه دارند ولی كسی دستشان را نمیگیرد. فكر میكنم در این قضیه كمی دولت مقصر است. دولت باید در چنین شرایطی سالنهایی را در نظر بگیرد كه سالی سه یا چهار نمایشگاه گروهی از جوانها برگزار كند. این نمایشگاهها فقط باید از كار همین جوانها برپا شود و اصلا به سراغ نمایش آثار بزرگترها و مسنهایی مثل ما نرود. تبلیغ و كار روی چنین نمایشگاههایی میتواند خیلی كمككننده باشد. با این كار میتوانند آهسته آهسته توجه كسانی را كه علاقهمند به هنر هستند یا سرمایهای برای خرید اثر هنری دارند به جوانها جلب كنند. متاسفانه بعضا گالریها هم وجود دارند كه به خاطر منافع مادی یا هر دلیل دیگری این جوانها را با بهانههایی مثل اینكه برای نمایشگاه وقت نداریم طرد میكنند. این خودش معضل دیگری است. در طول سالهایی كه تدریس كردهام جوانهای زیادی را دیدهام كه پتانسیل بالایی برای خلاقیت دارند. توجه به این جوانها باعث میشود بیشتر تشویق شوند و انگیزه پیدا كنند و حداقل برای كار كردن دغدغههای مالی و مادی نداشته باشند. یكسری از گالریهای ما میتوانند فقط روی آثار همین جوانترها كار كنند. این كارشان ممكن است منفعت مادی كمتری به همراه داشته باشد اما همان هم در ادامه و با معرفی شدن هنرمند جوان به نتیجه مالی ختم میشود. اینطور دیگر گالریهایی هم كه این توجه را به جوانها دارند ضرر نمیكنند. البته كم و بیش هستند گالریهایی كه با چنین تفكری فعالیت میكنند اما همان طور خب، تعداد آنها كم است. در این میان نمیتوان بحث سلیقه مخاطب یا گالریدار را نادیده گرفت. برای این مورد از كارهای خود شما مثال میزنم. اینها آثاری هستند كه خاصاند و ممكن است مخاطب عادی چندان از آن استقبال نكند. این عدم استقبال به فروش كمتر هم ختم میشود. مشكلات اینچنینی برای خود شما پیش نیامده است؟ حدود هفت، هشت سالی میشود كه من فقط با گالری هور و آقای امدادیان كار میكنم. نمایشگاههای انفرادی من بیشتر در این گالری برگزار میشود. البته در نمایشگاههای گروهی هم شركت میكنم و در هر كدام از آنها یك یا دو كار ارایه میدهم... . آثار شما خاص و متفاوت هستند و همین باعث میشود كه بعضا گالری یا خریدار با توجه به سلیقهاش یا جریان روز به آنها توجهی نكند. سوال من این است كه آیا این كارهای خاص شما مخاطب دارند؟ اینكه میگویید درست است، اما به هر صورت بعد از این همه سال كار كردن همین آثار هم برای خودشان پیش مخاطب تعریف پیدا كردهاند. برداشت من این است كه این آثار در ایران كمی خاصتر است اما دلیل نمیشود مخاطبان خودش را نداشته باشد. همین مخاطبان كارها را میبینند و بعضی اوقات هم از آن استقبال میكنند... . من فكر نمیكنم در ایران كسی باشد كه مثل شما نقاشی كند. تصوری كه مخاطب ایرانی از پرتره یا طبیعت بیجان دارد یك كار ساخته و پرداخته است. شما در كارهایتان این تصور را به هم میریزید... . بله، اگر قرار بر مقایسه باشد در ایران كسی اینطور كار نمیكند یا اگر هم كسانی باشند تعداد آنها خیلی كم است. در هر صورت من تحصیلكرده دانشگاه بوزار هستم و آثار من در دستهبندی آنها به نوعی «مدرسه پاریس» محسوب میشود. اما در این آثار یك مقدار عشوههای شرقی هم وجود دارد و شما میتوانید طنزی را در آن ببینید. در واقع این طنز هم شرقی است و شاید همین مورد آثار را خاص كند. در نمایشگاههای خارج از كشور اوضاع كمی متفاوت است. خیلیها به من میگویند اینكه شما فرهنگ ما را میشناسید در كارهایتان مشخص است. به هر حال من سالهای زیادی آنجا زندگی كردهام و فرم و تكنیك نقاشی اروپا در كارهایم دیده میشود، اما چیزی كه این كارها را با نقاشیهای اروپایی متمایز میكند همان ادا، اطوار، عشوهها و طنزی است كه گفتم. دستكم این نوع طنز را در هنر اروپا نداریم. به نظر خودم همین باعث میشود این كارها خاصتر شوند. خیلیها وقتی این كارها را میبینند به همین مورد اشاره میكنند. این آثار برای یك عده خیلی جالباند و البته برای عدهای هم ممكن است خیلی غریب به نظر برسند. این طنز شرقی از كجا میآید؟ در یكی از نوشتههایم راجع به مجموعه دلقكهایم حرف زدم و نوشتم شاید خودم هم یك دلقك باشم (میخندد) هر كسی به نظر من طنزی در درونش دارد و این شامل غمگینترین آدمها هم میشود. تنها تفاوت این كارها در این است كه طنزش ایرانی شده است. من همیشه به سیرك، دلقكها و كوتولهها علاقهمند بودهام. به نظرم رفتار این شخصیتها در خودش طنزی دارد. در كارهایم به نشان دادن این موضوع علاقهمندم و تلاش میكنم در نخستین برخورد با مخاطب به همین واسطه لبخندی را به او هدیه كنم. حالا ممكن است در پشت این لبخند یك غمی هم باشد كه ابتدا حس نشود... . این را قبول دارید كه مخاطب ممكن است با این آثار هیچ ارتباطی برقرار نكند؟ مخاطب ممكن است وسط این كارها گیر كند و برایش سوال ایجاد شود. او نه میتواند این طنز و لبخند را رد كند و نه آن را بپذیرد. یكبار یكی از شاگردانم از من پرسید شما در كارهایتان آدمهای زیبا را هم میبینید؟ در جواب گفتم اینها همهشان از نظر من زیبا هستند. من فكر میكنم بخشی از رفتار اینچنینی به ناآگاهی ما برگردد. اگر كسی هنر تجسمی و نقاشی را بشناسد این را هم میداند كه زیبایی آن چیز متعارفی نیست كه همه آن را نشان میدهند. زیبایی با قشنگی فرق میكند. قشنگ یك توصیف از شرایط است مثل وقتی یك قالی را میبینیم. متاسفانه همه میخواهند همین قشنگی را ببینند، اما آن زیبایی را هر كسی نمیبیند. این زیبایی مخصوص كسی است كه چشمش مسلح و آشنا به فرم، رنگ و بافت باشد. آن موقع تازه میفهمید كه این آثار هم میتوانند زیبا باشند البته به این شرط كه از نظر درونی با آنها رابطه برقرار كنید. در طول این سالها گاهی از برخوردهای متفاوتی كه با كارهایم شده ماتم برده است. در نمایشگاههای گروهی كه شركت میكنم این موضوع را بیشتر حس میكنم. من بین تمام حاضران در آنجا آدم غریبهای هستم و كارهای من هم در بین كارهایی كه روی دیوار است خیلی غریبهاند. ولی در نهایت با خودم میگویم چه كار میشود كرد و همین است دیگر. آدمی هم نیستم كه بخواهم نانم را به نرخ روز بخورم. وقتی روبهروی تابلوهایم مینشینم و كار میكنم واقعا زندگی میكنم و دیگر به حاشیههایش و اینكه چه اتفاقی خواهد افتاد فكر نمیكنم. من در موقع نقاشی كردن اصلا به این فكر نمیكنم كه آیا مخاطب از این كارها خوشش میآید یا نه؟ به فروش آثارم هم فكر نمیكنم. دربست در اختیار نقاشی هستم و با آن دیالوگ برقرار میكنم. پیكاسو در این مورد حرف خوبی میزند. او میگوید علم، دانش و حاشیهها را مثل كفشهایم دم در میگذارم و وارد آتلیه میشوم تا كار كنم. این یعنی او به صورت خالص روبهروی تابلو میایستد. همین باعث میشود بین هنرمند و كارش دیالوگ دو طرفه برقرار شود. این دیگر منِ تنها نیستم كه تابلو را خلق میكنم. خیلی جاها این تابلوی نقاشی است كه با من دیالوگ برقرار میكند و میگوید حالا این كار را بكن. این حرفها برای شنونده ممكن است خیلی ثقیل به نظر برسد اما من واقعا همینطورم. مولانا میگوید: «ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم، با شما نامحرمان ما خامشیم. » او این را از قول سنگ و دیوار میگوید. من فكر میكنم اگر كسی انبساط روحی لازم را داشته باشد با یك سنگ هم میتواند ارتباط برقرار كند. در نقاشی هم همینطور است. آدم باید كار خودش را بكند. در این صورت همین خلوص و صداقت به بیننده منتقل خواهد شد. غیر از این باشد برای كسی كه آمادگی دیدن این كارها را ندارد كاری نمیتوان كرد و او بهتر است برود چیزهای قشنگ ببیند. چرا اصرار دارید این موضوعات را در قالب طنز مطرح كنید؟ شاید دلیلش به گذشته برمیگردد. سنی از من گذشته است و تهران قدیم را دیدهام كه انتریها و خیمهشببازها در محلههایش معركهگیری میكردند. من در چهره آنها همیشه این طنز را میدیدم. الان هم اگر به تهران قدیم و منطقه جنوب شهر بروید، بعضا چهرههایی را خواهید دید كه با تمام غمشان اكسپرسیونی را به شما منتقل میكنند. این اكسپرسیون یك سرش به طنز ختم میشود. خب، من بین همین آدمها بزرگ شدم و شوخیها و صفا و صمیمیتی كه آنها در برخوردهایشان با هم داشتند در وجود من مانده است. بعدها كه به پاریس رفتم همین آدمها را با فرهنگ آنجا دیدم. همه اینها در من نهادینه شد. در نهایت حس كردم میتوان در نقاشی هم همین گذشته را به وسیله پرترهها به نمایش گذاشت. اما این طنز به قول محمدابراهیم جعفری حتی در طبیعت بیجانهای من هم وجود دارد. غیر از این خودم شخصا طنز را خیلی دوست دارم و به كسی كه بتواند من را حتی با مبتذلترین چیز بخنداند خیلی احترام میگذارم. یكی بود كه میگفت كسانی كه به خدا نزدیكترند مطمئنا آدمهای شوخی هم هستند. من هم این موضوع را قبول دارم و بهشخصه آن را در خیلیها دیدهام. به هر حال این طنز برداشتهای دوپهلو هم به همراه دارد. این موضوع در ادامه و موقع نمایش آثار برایتان مشكلساز نمیشود؟ خواهناخواه این آثار هر دو معنی را با خود دارند. این از نظر من مشكلی ندارد. خیلی از مخاطبان هم هستند كه برداشتهای اینچنینی دارند و من بهشخصه مشكلی با آن ندارم. منظور من پرترههای شما بود. اینها میتوانند برداشتهای امروزیتری به همراه داشته باشند... بله، در مورد پرترهها واكنشهای بیشتری هست. مثلا درباره پرتره خانمها به من میگویند شما با زنها مشكل دارید. (میخندد) در صورتی كه واقعا میگویم هیچ مشكلی با آنها ندارم. من پرترههای مردها را هم به همین شیوه كار میكنم. از دید آنها این پرترهها زشت هستند؟ بله، حتی بعضیها به من میگویند اینها همهشان روسپی هستند. من كاری به این حرفها ندارم و آن را میپذیرم. این نگاه مخاطب است و من در موردش هیچ نظری نمیدهم. اما من موقع كارم به این مسائل فكر نكردهام. دغدغه اصلی من كار تجسمی بوده و فقط به فرمها، رنگها و بافتها فكر كردهام. خواهناخواه برداشتهای دوپهلو وجود دارد و كاری در موردش نمیشود كرد. این موضوع در تاریخ هنر هم هست. مثلا از ماتیس پرسیده بودند شما با زنها مشكل داری؟ او هم عصبانی شده و گفته بود من اصلا زن نمیكشم. به نظر من این حرف خیلی معنی در خودش دارد. یا اینكه برگشتند و به «گویا» گفتند شما دارید فحشا را توسعه میدهید. او هم گفته بود فحشا در چشمهاست و نه در كار من. این نقاشان از فرمها فقط به عنوان یك ماده اولیه استفاده میكنند، ولی هیچكس به این بخش قضیه فكر نمیكند. من هم، بُعد فرمی این مساله را میگیرم و پرتره را بهانه كارم قرار میدهم. حالا بماند كه بیننده تا چه میزان فرم، رنگ و بافت را بشناسد و از آنها برداشت خودش را داشته باشد. اما این باعث نمیشود من خودم را متوقف و با كارم این نگاه متفاوت بیننده را توجیه كنم. شما كه اكثر پرترههایتان ذهنی است؟ من تمام كارهایم ذهنی است. چند كاری را هم كه كنارشان مینویسم از روی مدل باز ذهنی هستند. در نمایشگاهی كه برگزار كردم یكی دو تا از كارهایم اینشكلی بود. یكی از آنها چهره خودم است. آن را آنقدر كشیدهام كه از بر شدم (میخندد) . حتی طبیعت بیجانهای من هم ذهنی است. خیلیها میپرسند مگر میشود اینطور كار كرد؟ خودتان پرترههایتان را بیشتر دوست دارید یا طبیعت بیجانها را؟ الان پرترهها را. چرا؟ فكر میكنم همان چیزهای درونی و خاطرههایی را كه قبلا گفتم در این پرترهها بیشتر میتوان پیدا كرد... و چرا قبلا طبیعت بیجانها را بیشتر دوست داشتید؟ آنها را در دورهای بیشتر كار میكردم. جایی نوشتم اگر میخواهی كسی را قلقلك بدهی فیگور بكش، اگر میخواهی سمفونی بسازی طبیعت بیجان كار كن و اگر میخواهی رازی بگویی برو سراغ منظره. فعلا تصمیم دارم همه را قلقلك بدهم و زیاد به سمفونی و رازهای طبیعت فكر نمیكنم. (میخندد) پس الان اصلا منظره كار نمیكنید؟ اصولا برای نقاشی كردن برنامهریزی نمیكنم. به خصوص كه الان دیگر كارهایم خیلی فیالبداهه است. از قبل برای اینكه طبیعت بیجان كار كنید یا پرتره برنامهریزی هم میكنید؟ باز هم قابل پیشبینی نیست. ممكن است از طبیعت بیجان شروع كنم و مثلا ناراحت باشم و از آن جواب نگیرم. همین میشود كه تصمیم میگیرم آن را به پرتره تبدیل كنم. برعكس این موضوع هم اتفاق میافتد و واقعا برایم قابل پیشبینی نیست. «دو بوفه» حرف قشنگی میزند كه مضمونش این است: هنر در بستری كه شما كار میكنید هیچ موقع آرام نمیگیرد. برای چنین هنری نمیشود برنامهریزی كرد، چون درونی است و از درون خودش كار خودش را میكند. و فعلا هم قرار نیست این موضوع «گذشته» را كه گفتید در كارهایتان رها كنید؟ من به گذشته احترام میگذارم اما با آن زندگی نمیكنم. این احترام به گذشته در تابلوهایم هم وجود دارد. ولی خودم با گذشتههایم زندگی نمیكنم. حتی به خاطرش حسرت هم نمیخورید؟ نه، اصولا سعی میكنم حسرت و غم و غصه نخورم... پس آن غمی كه گفتید در كارهایتان وجود دارد از كجا میآید؟ راستش خودم هم این غم را نمیفهمم. الان خیلی وقتها بیخودی دلشوره دارم؛ دلشورهای كه حتی نمیدانم ریشهاش چیست. با خودم فكر میكنم اگر آن را بفهمم شاید هنرم تمام شود و همان بهتر كه نمیفهمم ریشه اینها چیست. (میخندد) اینطور همهچیز برایم معنا میشود اما دوست دارم در نقاشی چیزها معنا نشوند. خیلی وقتها با خودم فكر میكنم اگر ریشه و معنای كارهایم را بفهمم ممكن است دیگر نقاشی نكنم. این غمی كه میگویید چیزی است كه تا به حال خودم هم نتوانستم ریشهاش را پیدا كنم. خیلی وقتها با خودم فكر میكنم حتی روانشناسان هم نمیتوانند آن را برایم توضیح دهند... راجع به این كارهای شما كه حرفهای زیادی میتوانند بزنند؟ روانشناسها كه حرف زیاد میزنند (میخندد) ولی ممكن است قصه خودشان را بگویند و آن قصه من نباشد. كسی برای گفتن این قصه تا به حال تلاشی نكرده؟ نه، فقط حرفهای كوتاه میزنند. بعضی از آنها حتی گزنده است، اما بعضی از حرفهاست كه برای خودم هم جالب است. تعریفهایش؟ نه، همان كه میپرسند شما با خانمها در كارهایت مشكلی داری؟ من میگویم چه مسالهای میتوانم داشته باشم. یا میگویند نقاشی بلد نیست و اینطوری نقاشی میكند. این به نظرم موضوع مهمتری است. خواه ناخواه نخستین برداشت از آثار شما این است كه این اجراها از سر ضعف است... بله، دقیقا. وقتی در پاریس روی پروژه نهاییام كار میكردم از استادم پرسیدم به نظرتان آمادگی دارم این كارها را ارایه بدهم یا نه؟ او هم گفت: ببین كارهای تو اینطوری است كه یا مردود مردود میشوی یا قبول قبول. همین ویژگی در كارهایم باقی مانده و به نظرم برای خیلیها شبهه به وجود میآورد. میگویند بلد نیست هیچ كاری كند. خیلیها هم میگویند از واردی زیاد اینطوری شده است. (میخندد). حتی به قیمت اینكه بدوبیراه بگوید؟ حتی اگر از كار خوشش نیاید و بد و بیراه هم بگوید. حداقل با این بدوبیراه معلوم میشود نسبت به كارها بیتفاوت نبوده است. اما اگر قرار باشد مخاطب بیاید و كارها را ببیند و برود اصلا از نظر من پذیرفته نیست. من این را همیشه به شاگردهایم هم میگویم؛ باید طوری كار كنید كه بیننده را جلوی كارتان نگه دارید. همین كه بتوانید بیننده را جلوی كارتان نگه دارید نشان میدهد از كار انرژیای به او منتقل شده است. اینكه این انرژی بعضا منفی هم باشد كاملا طبیعی است. اما متاسفانه در ایران و در حال حاضر این اتفاق نمیافتد. ما آدمهای بیرونی شدهایم و به حاشیهها و مدها نگاه میكنیم. اینها به نظر من برای دیدن یك تابلوی نقاشی بازدارنده است. برای هنرمند هم همینطور. شما اگر نتوانید به درونتان توجه كنید هیچ كاری خلق نمیشود و خلاقیتی در پی نخواهد داشت. ما ادعای عرفان و هنر داریم اما در واقعیت میبینیم هنرمندان خارجی خیلی راحتتر به درون خودشان رجوع میكنند، آن هم بدون هیچ ادعا و تعصبی. شما در خیلی از كارهای موجود تاریخ هنر همین ویژگی را میبینید. این نشان میدهد چنین آثاری بدون دلیل وارد تاریخ نشدهاند. این كارها از معرفت درونی و نگاه كلاسیك نقاشانشان سر میزند كه ما متاسفانه نداریم. در اینجا این نگاه و معرفت نادر است. مشكل از آنجاست كه ما در تاریخ هنرمان جریان پیوستهای نداریم. در نهایت شاید بتوان به یكی، دو چهره اشاره كرد... نه، واقعا نداریم. به عنوان مثال میتوانید به مینیاتورهای قدیمی دوره صفوی و تیموری نگاه كنید. به نظرم ماتیس خیلی بهتر از آن استفاده كرد تا مینیاتوریستهای ایرانی. البته ماتیس از این آثار با فرهنگ فرانسوی خودش استفاده كرد. ما در ایران واقعا چنین چیزی را نداریم و نمیبینیم. پیكاسو را ببینید كه چه استفادهای از هنر آفریقا كرده است. او حتی از گفتن اینكه چنین استفادهای در كارش داشته هیچ ابایی ندارد. پیكاسو میگوید اگر چیزی برای كارم لازم باشد آن را میدزدم. خب، این نشان میدهد او برای هنرش هر كاری انجام میدهد. اما ما چه؟ ما فقط میخواهیم سروصدا كنیم. در نقاشی غربی همه آزادند كه انتخاب خودشان را داشته باشند ولی ما حتی این رفتار را هم نداریم. ما شاهدیم استادان شاگردانشان را تحت تاثیر خودشان قرار میدهند. همین موضوع بزرگترین مشكل ما در آموزش هنر نیست؟ دقیقا. راستش فضای آموزشی من را سرخورده میكند. متاسفانه وضع اجتماعی هم به صورتی است كه دانشجوها بیتفاوتتر شدهاند. البته در بین آنها كسانی هم هستند كه همچنان علاقهمندند و به همین خاطر سمت تحصیل هنر میآیند. شاید یكی از دلایلی كه همچنان تدریس میكنم هم همین موضوع باشد. میخواهم به این معدود آدمها كمكی بكنم. الان آموزش هم میدهید؟ هفتهای یك جلسه در دانشگاه. یك مقدارش شاید به خاطر پیری است و اینكه دیگر حوصله ندارم... (میخندد) اما جدا از شوخی واقعا دلم برای تعدادی كه هستند و میشود به آنها كمك كرد میسوزد. متاسفانه سیستم آموزشی طوری است كه هیچ حركت رو به جلویی در آن حس نمیشود. در جایی شنیدم شما نویسنده خوبی هم هستید؟ مینویسم اما نویسنده نیستم. مینویسم منتها خیلی ساده... نقاشی كردن برایتان راحتتر است؟ فكر میكنم. من بعضی مواقع عقاید خودم را مینویسم اما واقعا نویسنده نیستم. اتفاقا چندی پیش داستانی را نوشته بودم كه در حرفه هنرمند هم چاپ شد. هر كه آن را خوانده بود خوشش آمده بود. البته این داستانها هم فضای طنزی دارند اما در نهایت تعدادشان بیشتر از چهار، پنج تا نمیشود. خاطرات چی؟ آنها كه خیلی زیاد است، خیلیها به من میگویند چرا آنها را نمینویسی؟ خب، چرا نمینویسید؟ به این خاطر كه واقعا نویسنده نیستم. حیف نیست؟ شما از دورهای در تهران خاطره دارید كه كمكم دارد فراموش میشود... بله، تهران قدیم. ترجیح میدهم آن را در نقاشیهایم ادامه دهم. البته در این حالت چون مساله اجتماعی است و مخاطب زیاد وجود دارد آدم باید پوستش هم كلفت باشد. نباید زیاد از برخوردها جا خورد. اما نقاشان ما كه نازكنارنجی هستند! از نظر من نباید اینطور بود. به نظرم حوزههای ورزش و هنر خیلی اجتماعی هستند. شما ناگزیرید در این دو رشته در اجتماع غوطه بخورید... حالا كه صحبت به اینجا رسید از كشتیگیر بودن شما هم بگوییم... من در هنرستان واقعا بیخیال هنر بودم. كشتیگیر بودم و رفته بودم فقط دیپلم بگیرم... آدم شری هم بودید؟ بهشدت. چند سال پشت سر هم رفوزه شدم. پدرم- خدا رحمتش كند- دامدار بود. به من میگفت تو كه درس نمیخوانی بیا و در همین دامداری كنار خودم كار كن. من به او گفتم تازگیها یك هنرستان باز شده! من در كنكورش امتحان میدهم، اگر قبول شدم میروم هنرستان و اگر نشدم، چشم، میآیم كنار دست شما كار میكنم. زد و من در هنرستان قبول شدم. چه سالی بود؟ حدود سال ٤٤ و ٤٥. بعد هم درسم تمام شد و رفتم سربازی و بعد هم رفتم بوزار. من فقط به هنرستان رفته بودم تا دیپلم بگیرم. معلمم محمدابراهیم جعفری بود. فكر میكنم سالهای اول تدریسش بود. من بودم، ایرج محمدی بود، حسن واحدی، مظفر مقدم و خیلیهای دیگر هم بودند. من با اینها همشاگردی بودم. هنوز هم آدمهایی كه آن دوره دور هم جمع شدند مثالزدنی هستند... دقیقا. مرحوم كاظمی رییس هنرستان ما بود. وزیری مقدم به هنرستان ما میآمد تا به شاگردانش یعنی جعفری و نامی سر بزند و به كارشان نظارت داشته باشد. از كی نقاشی برایتان جدی شد؟ از بچگی نقاشی میكردم، منتها كار جدیام از فرانسه شروع شد. هر چند فرانسه هم به نیت خواندن نقاشی نرفتم. من رفتم آنجا تا معماری داخلی بخوانم، چون این رشته را دوست داشتم. وقتی به آرتدكور رفتم به من گفتند باید ماكت بیاوری و من هم نداشتم. گفتم من ماكتی ندارم، پرسیدند خودت چه كاری داری؟ من هم گفتم نقاشی. گفتند همانها را بیاور! وقتی كارهایم را نشانشان دادم پیشنهاد دادند بروم رشته نقاشی. من با خودم فكر كردم حالا كه قرار است نقاشی بخوانم چرا به بوزار نروم. اینجا بود كه دیگر سرنوشتم تغییر كرد و وارد این رشته شدم و گرنه اصلا به قصد نقاشی خواندن به فرانسه نرفته بودم. هیچوقت هم از این نقاشی خواندن پشیمان نشدید؟ نه، هیچوقت پشیمان نشدم. استادم خیلی هوایم را داشت و زیاد تشویقم میكرد. همین بود كه خیلی زود راه افتادم. من میخواستم معماری را به خاطر درآمدش بخوانم اما وقتی تشویقهای استادم را دیدم دیگر كمكم به رشته نقاشی علاقهمند شدم و ادامه دادم.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید