با اصغر نوری، مترجم ادبیات فرانسه:دوره غول‌های ادبیات سرآمده است

1396/2/17 ۰۸:۵۲

 با اصغر نوری، مترجم ادبیات فرانسه:دوره غول‌های ادبیات سرآمده است

بیراه نیست اگر بگوییم ادبیات فرانسه یكی از غنی‌ترین ادبیات‌هاست و از دیرباز سرچشمه الهام و منبع تولید اندیشه و انتقال آن به كشورهای دیگر بوده است. نویسندگانی همچون «گی دو موپاسان»، «مولیر»، «امیل زولا»، «گوستاو فلوبر»، «بالزاك»، «مارسل پروست» و... باعث درخشش ادبیات فرانسه در جهان شده‌اند و هم‌اكنون نیز شاهد نویسندگانی همچون «آلن روب گریه» در فرانسه هستیم كه با وجود جدا شدن از شكل كلاسیك آن، قدرت و قدمت ادبیات فرانسه را به رخ می‌كشد.


تغییر رسالت ادبیات در جهان امروز

نوا ذاكری: بیراه نیست اگر بگوییم ادبیات فرانسه یكی از غنی‌ترین ادبیات‌هاست و از دیرباز سرچشمه الهام و منبع تولید اندیشه و انتقال آن به كشورهای دیگر بوده است. نویسندگانی همچون «گی دو موپاسان»، «مولیر»، «امیل زولا»، «گوستاو فلوبر»، «بالزاك»، «مارسل پروست» و... باعث درخشش ادبیات فرانسه در جهان شده‌اند و هم‌اكنون نیز شاهد نویسندگانی همچون «آلن روب گریه» در فرانسه هستیم كه با وجود جدا شدن از شكل كلاسیك آن، قدرت و قدمت ادبیات فرانسه را به رخ می‌كشد.

با اصغر نوری كه یكی از مترجمان فعال زبان فرانسه است درباره ادبیات این كشور و تاثیرش در ادبیات و اندیشه‌ای كه در ایران شكل گرفته است به گفت‌وگو نشستیم. او معتقد است ادبیات فرانسه از دیرباز درونی‌تر از ادبیات هر سرزمین دیگری بوده است. با او همچنین، درباره تغییر و تحولات ادبیات فرانسه، بعد از دهه هفتاد و تاثیر ادبیات عینی امریكا و رئالیسم جادویی كشورهای امریكای جنوبی صحبت كردیم.

در بخشی از این سخنان صحبت از غول‌های ادبی به میان آمد كه به نظر می‌رسد در جامعه امروز ما هرگز به وجود نخواهند آمد. برای مثال كشور فرانسه هرگز یك «مارسل پروست» دیگر را به جهان معرفی نخواهد كرد و همین طور «داستایوفسكی» دیگری از روسیه برنخواهد خاست. اینگونه به نظر می‌رسد كه رسالت ادبیات با گذشته، تفاوت زیادی كرده است. امروز از نویسنده انتظار نمی‌رود كه در همه رشته‌ها
صاحب‌نظر باشد، همین كه او بتواند عمل نوشتن را به درستی انجام دهد، كار بزرگی كرده است.

گفت‌وگوی «اعتماد» با این مترجم و كارگردان تئاتر را در ادامه بخوانید.

 

ترجمه از دیرباز انتقال‌دهنده فرهنگ و اندیشه به كشور ما بوده است به خصوص زبان فرانسه. پیشینه این زبان و تاثیر آن در ادبیات و اندیشه ما به كجا برمی‌گردد؟

در دوران قاجار دانشجویان زیادی را كه برای نخستین بار به خارج از كشور می‌فرستادند، مقصدی كه انتخاب می‌كردند فرانسه بود. همین طور نخستین متن‌ها از زبان فرانسه به فارسی برگردانده شده است و نخستین برخورد ما با هنر و ادبیات مدرن از طریق متن‌های فرانسه بوده است. نخستین نمایشنامه‌هایی كه در ایران اجرا شد، اقتباس‌هایی بود از آثار مولیر كه امثال آخوندزاده این كارها را انجام دادند. همین طور محمدعلی جمالزاده به سبب دانستن زبان فرانسه داستان‌نویسی به شیوه غربی را وارد كشور كرد. همینطور صادق هدایت به عنوان پیشرو در ادبیات داستانی، فرانسه می‌دانسته و همچنین تاثیر زندگی در این كشور و دانستن زبان را بر آثار او می‌بینیم.

در شعر نیز قبل از نیما، بهجت را داریم كه زبان فرانسه را می‌دانسته. نیما یوشیج هم با زبان فرانسه آشنا بوده و تحت تاثیر این زبان شعر را به میان آورد. تاثیرات زبان فرانسه بر اندیشه و ادبیات ما ادامه پیدا می‌كند تا زمانی كه زبان انگلیسی هم به آن اضافه می‌شود.

 

 

اندیشه‌ای كه از طریق ترجمه منتقل می‌شود به چه شكل می‌تواند به ما بیاموزد؟ منظورم این است كه در ادبیات چطور می‌توانیم از تكنیك‌ها و روش‌های مختلف نویسندگی، از طریق ترجمه آثار بیاموزیم؟ این آموزش در آثار فلسفی به چه شكل است؟

امروز كه نگاه می‌كنیم، می‌توانیم مساله را به دو قسمت تقسیم كنیم؛ یكی ترجمه نظریه كه صرفا آموزشی است. زمانی كه یك كتاب فلسفی، جامعه‌شناسی یا نقد ادبی ترجمه می‌شود، نوعی انتقال مستقیم معلومات و اندیشه، از زبانی به زبان دیگر صورت می‌گیرد كه در طول زمان بر شكل‌گیری اندیشه‌های نو، تحت تاثیر اندیشه‌های غربی، تاثیرگذار است.

البته ترجمه مسائل نظری به این معنا نیست كه از آن اندیشه‌ها تقلید می‌كنیم، بلكه از آن اندیشه متد می‌آموزیم كه تا بتوانیم خودمان را پیدا كنیم و از الگویی كه پیش از این كار شده را برای بیان اندیشه‌های خودمان استفاده كنیم.

اما مساله در ادبیات كمی فرق می‌كند. وقتی یك رمان می‌خوانیم، هدف یادگیری چیزی نیست و تاثیر ابتدایی ادبیات سرگرمی است. در واقع هركسی به فراخور سلیقه و سوادش یك سرگرمی پیدا می‌كند. هدف اول مخاطب سرگرمی است.

اگر ادبیات را سطح‌بندی كنیم ادبیات ساده‌ای داریم كه صرفا هدفش سرگرمی است كه به عامه‌پسند موسوم شده است كه من چندان با این عنوان موافق نیستم. اما كتاب‌هایی هم هستند كه مسائل را عمیق‌تر نگاه می‌كنند. نویسنده این رمان‌ها انسانی است با یك جهت‌گیری خاص و آشنا با مسائل جامعه خودش. ما از طریق خواندن آثاری خوبی از یك نویسنده فرانسوی، جامعه فرانسه را می‌شناسیم و با طرز فكر و زندگی یك فرانسوی آشنا می‌شویم و در آن نكاتی كشف می‌كنیم كه می‌بینیم چقدر شبیه به فرهنگ ما است و این باعث ارتباط ما با جامعه می‌شود.

مخاطب این رمان‌ها مردم عادی هستند كه كارشان صرفا ادبیات نیست بلكه به عنوان كالایی با آن سروكار دارند در كنار اینها بخش كوچكی از مخاطبان، نویسندگان یا كسانی هستند كه در آینده می‌خواهند نویسنده شوند.

در واقع ترجمه به نوشتن داستان و رمان به شیوه مدرن در ایران كمك كرده است و این آموزش همچنان ادامه دارد و نویسندگان حین خواندن آثار ترجمه، با تكنیك‌ها و برخوردهای تازه و مدیوم‌های داستان و رمان آشنا می‌شوند. كسی انكار نمی‌كند كه ادبیات داستانی ما به كمك ترجمه‌ها به وجود آمده است.

 

ادبیات امروز فرانسه در یك نگاه كلی بیشتر به چه مسائلی می‌پردازد؟ جایگاه انسان در این ادبیات كجاست؟

انسان همیشه نقطه محوری ادبیات بوده و خواهد بود. وقتی تاریخ ادبیات فرانسه را مطالعه می‌كنیم با تغییرها و فراز و فرودهای زیادی روبه‌رو می‌شویم. در واقع یكی از مهم‌ترین ویژگی‌های این ادبیات، پیوند بسیار محكمی است كه با فلسفه و اندیشه دارد. رمان‌های فرانسوی عموما رمان‌هایی درونی هستند تا عینی. رمان مزیتی دارد كه چیزهای دیگری كه می‌توانند رقیب رمان باشند؛ مانند تئاتر و سینما ندارند. در رمان می‌توانیم درون آدم‌ها را ببینیم. فیلمساز زمانی كه می‌خواهد درون یك شخصیت را نشان دهد، نشانه‌هایی را قرار می‌دهد تا به وسیله آن به درون شخصیت برسیم اما ادبیات دنیای بیرون و درون را همزمان دارد. راوی می‌تواند گزارشی از بیرون و كنش‌های شخصیت‌ها بدهد اما این امتیاز را هم دارد كه وارد فكر و درون‌شان شده و خیلی مستقیم از چیزهایی كه شخصیت‌ها حس می‌كنند، سخن بگوید. در ادبیات فرانسه این بخش پررنگ‌تر است. این ادبیات می‌خواهد از طریق رمان یك جهان‌بینی ارایه دهد. كم نداشتیم فیلسوفانی مانند آندره ژید، ژان پل سارتر، مارسل پروست و... كه رمان می‌نوشتند.

در واقع یك نظریه تازه در انسان‌هایی مانند «رولان بارت» به وجود آمده و كسی مثل «آلن روب گریه» می‌خواهد كاركرد تازه از آن بگیرد و قصه‌هایی بنویسد كه تاكید بیشتری روی خاصیت ادبیات كه گزارش درون است و نه صرفا محفلی برای قصه گفتن، دارد. در واقع این نقطه عطفی است كه قصه گویی به بن بست می‌رسد و از دهه هفتاد به این سمت، ادبیات فرانسه بازگشت به قصه دارد. در این بازشت اتفاقات زیادی در دنیا افتاد. ادبیات انگلیسی پیشرفت كرد و ادبیات اسپانیا با صداهای تازه‌ای مثل «ماركز» و «یوسا» خود را به دنیا معرفی كرد. ادبیات فرانسه از ادبیات عینی امریكایی كه شبیه فیلم است و با «همینگوی» آغاز می‌شود، تاثیر می‌گیرد و در مقابل از سوررئال و ادبیات سرشار از تصویرهای شگفت‌انگیز اسپانیا نیز متاثر است. اگر تنها نیم قرن گذشته را حساب كنیم، می‌بینیم كه ادبیات فرانسه امروز صاحب چهره‌های متفاوتی است. فرانسه نویسنده‌هایی دارد كه به شیوه امریكایی می‌نویسند و رمان آنها گزارش بیرون است كه اخیرا «ژان پل دوبوآ» را با رمان «ماهی‌ها نگاهم می‌كنند» ترجمه كردم كه تحت تاثیر نویسنده‌های امریكایی مثل بوكوفسكی نوشته شده است.

اما هنوز هم نویسندگانی مانند «پاسكال كینیار» هستند كه سنت رمان‌نویسی فرانسه را حفظ كرده و رمان‌هایی فلسفی می‌نویسند. اما نویسنده‌ای مانند «میشل ولبك» هم تحت تاثیر رمان امریكایی هست و هم رئالیسم جادویی امریكای جنوبی. البته در این سه مدل ادبیاتی كه گفتم در فرانسه جریان دارد، هنوز یك طعم فرانسوی وجود دارد كه آنها را از ادبیات امریكایی و اسپانیایی جدا می‌كند.

 

 

به نظرمی رسد در ادبیات جهان، با اینكه همچنان آثار خوب و گاه شگفت‌انگیز منتشر می‌شوند، اما اثری از غول‌های ادبیات مانند تولستوی نیست. این وضعیت در ادبیات فرانسه به چه شكل است؟ آیا می‌توان امیدوار بود كه از این ادبیات یك «پروست» دیگر برخواهد خاست؟

بله. دوره غول‌ها سپری شده است و همانطور كه در روس «داستایوفسكی» نداریم و در اسپانیا «ماركز» نداریم؛ در فرانسه هم «پروست» نداریم. انگار ادبیات توقع‌هایش را كم كرده است. در گذشته نویسنده رسالت آگاهی‌دهنده به جامعه را بر عهده داشت. از نویسنده انتظار می‌رفت آدمی متعهد به ادبیات، فیلسوفی كامل و قصه گویی قهار باشد اما امروزه رسالت ادبیات كاهش پیدا كرده است. انگار هم آدم متعهد، فیلسوف هم قصه خوب می‌نویسد الان رسالت ادبیات انگار كاهش پیدا كرده است. رسالت ادبیات به این مقطع رسیده است كه ما از نویسنده انتظار نداریم الزاما روشنفكر و دانشمند باشد اما این انتظار از نویسندگان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیست می‌رفت.

 

 

دلایل این اتفاق را چه چیزهایی می‌دانید؟

اگر ادبیات را چیزی شبیه علم تصور كنیم باید بپذیریم كه این اتفاق گریزناپذیر است. در تمام علوم گستردگی‌های ایجاد شده خارج از توان انسان است. رشته پزشكی را در نظر بگیرید، در اوایل قرن بیستم اینگونه نبود كه رشته‌های تخصصی پزشكی آنقدر گسترده باشد اما امروز یك پزشك تنها می‌تواند در یك رشته متخصص شود. این اتفاق در علوم انسانی هم می‌افتد. ما از نویسنده انتظار داریم فلسفه و جامعه‌شناسی و تاریخ بداند، اما قبل از هرچیز انتظار داریم نوشتن را خوب بلد باشد و برای یادگیری نوشتن كوهی از آثار پشت سر نویسنده وجود دارد. نویسنده امروزی مجبور به انتخاب است تا وقت بیشتر را صرف تجربه بیشتر و خواندن چیزهایی شبیه كار خودش كند البته نویسنده جدی بعد از مدتی خود به این نتیجه می‌رسد كه بدون دانستن فلسفه نمی‌تواند جهان‌بینی خوبی داشته باشد.

در همه كشورها شرایط عوض شده است. آدمی مثل «فلوبر» در قرن نوزدهم به روستای پدری‌اش می‌رود و طی پنج سال «مادام بوواری» را می‌نویسد. این آدم تنها از پاریس و كافه‌های آن گذشته است اما این انتظار اغراق‌آمیزی است كه از نویسنده امروزی بخواهیم از تمام آنچه در جهان است بگذرد و مثل یك صوفی به نوشتن بپردازد.

نویسندگی مثل یك شغل است ولی این شغل خاصیتی دارد كه گاهی تمام وقت می‌شود. نویسنده آدمی است كه در جامعه زندگی می‌كند اما نویسندگی برای «پروست» یك شغل نبود، بلكه خود زندگی بود. او با مریضی زیاد و وضع جسمانی نامناسب «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» را نوشت. چنین فداكاری‌هایی امروز وجود ندارد مگر اینكه نویسنده مانند یك زاهد زندگی كند.

 

منبع: اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: