مغالطه‌های میهن ستیزانه / دکتر ملا صالحی

1395/12/8 ۰۸:۴۶

مغالطه‌های میهن ستیزانه /  دکتر ملا صالحی

دو و نیم میلیون سال حیات و حضور تاریخی و تاریخ مند بشر در جهان، روی پوسته نازک، سرد، شکننده و ظریف غباری کیهانی و اختری کوچک، افکنده در میان صدها و صدها میلیارد اختر و منظومه و کهکشان و غبارهای کیهانی دیگر به مقیاس بیش از سه و نیم میلیارد سال از هنگام پدیدار شدن نخستین مولکول حیاتی روی سیاره زمین تا این لحظه تاریخی که در آن بر صحنه حضور داریم و ایستاده‌ایم؛ زمان بسیار کوتاه و اندکی‌ است.

 

دو و نیم میلیون سال حیات و حضور تاریخی و تاریخمند بشر در جهان، روی پوسته نازک، سرد، شکننده و ظریف غباری کیهانی و اختری کوچک، افکنده در میان صدها و صدها میلیارد اختر و منظومه و کهکشان و غبارهای کیهانی دیگر به مقیاس بیش از سه و نیم میلیارد سال از هنگام پدیدار شدن نخستین مولکول حیاتی روی سیاره زمین تا این لحظه تاریخی که در آن بر صحنه حضور داریم و ایستاده‌ایم؛ زمان بسیار کوتاه و اندکی‌ است. این افتتاح و حضور تاریخی آدمی در جهان در قلب جغرافیای طبیعی، محصور در حیات وحش و مشروط به شرایط و اوضاع طبیعی و منابع و امکاناتی که طبیعت در اختیار تشکل‌ها و گروه‌های انسانی می‌نهاده به حرکت در آمده و اتفاق افتاده و استمرار یافته است.

تعبیر دینی این رویداد عظیم و شگفت انگیز و سرگیجه‌آور در پاره‌ای از متون مقدس و منابع دینی بویژه سنت اعتقادی و آموزه‌های ادیان ابراهیمی بدر شدن آدم از فردوس برین و ملکوت عصمت و هبوط در ارض حیات و حضور در جهان در سپهر تجربه‌ای دیگر و در مقام و موقعیتی دیگر آمده است. عالمان روزگار ما این رویداد عظیم و بی‌بدیل را برخاستن از حیوانیت و فراز آمدن برطبیعت معصوم به تعبیر رُمانتیست‌های روزگارما که تمنای بازگشت به آنرا در سر داشتند و بدر شدن از حیات وحش و جغرافیای طبیعی و در آمدن در جغرافیای پرچین و شکن حیات و حضور تاریخی بشر تاریخی شده و تاریخمند، تحلیل و تبیین و معناکاوی و تفسیر کرده‌اند.

باری و به هرروی انسان در مسیرهای پرپیچ وخم و چالش‌خیز و دشوار این حرکت عظیم و سرنوشت ساز و بی‌بدیل تاریخی، مرحله به مرحله نیز از جغرافیای طبیعی فاصله گرفت و خصلت‌ها و صفت‌های انسانی خویش را هر بار پیش از پیش آشکارترکرد و تحقق بخشید و باز نمود. خصلت‌ها و صفت‌هایی که گاه بتدریج و گاه نیز خیزشی و جهشمندانه و انقلابی آشکار شد و در تاریخ و حضور تاریخی و تاریخمند انسان در جهان افق گشود.

در این حرکت و حضور سرنوشت ساز و مقدر و بازگشت ناپذیر، صور ابتدایی‌تر تشکل‌های گروهی و اجتماعی و ساختارهای‌ فرهنگی با سبک‌های زندگی متفاوت در مناطق مختلف سیاره ما با شرایط جغرافیایی و اقلیمی و امکانات زیست بومی متفاوت پی به پی پدید آمدند و در مراحل سپسین انواع زبان‌ها و گویش‌ها و لهجه‌ها از درون روابط و مناسبات اجتماعی مردمان سربرکشیدند و سرانجام پس از آزمودن و آموختن و اندوختن و انباشتن حجم عظیم و سنگینی از تجربیات از هر جنس و نوع در هزاره‌های پایانی یک دوران دیرینه و دراز آهنگ که اصطلاحاً به پیش از تاریخ تعبیر شده است سر از دو تحول عظیم و مهم و

سرنوشت ساز در تاریخ و حضور تاریخی و تاریخمند انسان در جهان برکشید که نخستین آن تحولات هزاره‌های نوسنگی بود که سکنی گزینی دائم و کشت دانه و پرورش دام و فرآوردن ارزاق از جمله شاخصه‌های مهم آن وصف شده است. انقلاب سپسین که تحولات جدید دیگری را بدنبال داشت، سراز ظهور تشکل‌ها و تشکیلات و نهادها و سازمان‌های جامعه پیچیده اقشاری شهری و گروه‌های اجتماعی‌ای برکشید که در شهرها زندگی می‌کردند و امنیت حرفه‌ای شهروندان متخصص و شهرنشینان را مراکز قدرت و حکومت و سیاست و دیانت و مدیریت‌های تصمیم‌گیری و برنامه‌ریزان جامعه شهری می‌باید مسئولیت تعیین و تضمین و بر شانه می‌گرفتند.

دلبستگی و تعلق خاطر انسان و پیوند و پیوستگی‌اش به اقلیم و عالمی که در آن زندگی می‌کرد و زیر سقف آسمان آن نفس می‌کشید نه مجازی بود نه ضمنی و نه صوری و سطحی و نامستقیم و مع‌الواسطه و موهوم. هم عمیق بود و اصیل و گوهرین هم زنده و شورمندانه و حیاتی و تعیین‌کننده و تأثیرگذار و سرنوشت ساز٫ عالمی که انسان در بستر کار گروهی و تشکل‌های اجتماعی با امکانات و موهبت‌های وجودی خویش با فعل و عمل ذهن و فکر و عقل و فهم و وهم و دانش و دانایی و مهارت و فناوری و ذوق و ذایقه زیبا شناختی بشری فردی و گروهی‌اش آنرا بنیاد نهاده و ساخته و پرداخته بود.

در متن و میانه آن حضور فعال داشت و رگ و پیوند هستی و حیاتش با رگ و پیوند تاریخ و فرهنگش با مواریث مدنی و معنوی‌اش درهم تنیده بود و نحوه بودن و حضور او را در جهان رقم می‌زد. تعلق خاطر و دلبستگی‌اش با عالمی که در آن بر صحنه و پرده نمایش حضور فعال و بازیگرانه داشت سرشتین و حیاتی بود. نه کسی را به دلیل چنین دلبستگی و تعلق خاطر می‌شد منع و سرزنش و ملامت کرد نه انگ و رنگ قوم‌پرستی و نژادپرستی بر چهره چنین تعلق خاطر و دلبستگی و حساسیت به اقلیم و عالم و آسمانی که زیر سقف و در فضای آن می‌زیست و در آغوش مواریث مدنی و معنوی و ارزشهایی که تنفس می‌کرد؛ می‌شد پاشید. اتفاقاً از جمله شاخصه‌ها و اوصاف ممتاز انسان بودن بهره‌مندی آدمی از حافظه بی‌بدیل و نیرومند است.

به همین دلیل نیز انسان تنها هستنده ایست که هم تاریخ دارد و تاریخمند است هم دارای گذشته است و میراث‌دار ارزشهایی که او را به ریشه‌ها و سرچشمه‌های وجودی‌اش پیوند می‌دهند. بدون حافظه و تذکر تاریخی نه می‌توان رجوع به گذشته داشت و نه روی بسوی آینده.

نسبت با ریشه‌ها و سرچشمه‌های وجودی و تعلق خاطر و دلبستگی به خانه بزرگی که همه زیرسقف آن زندگی می‌کنیم و آنرا دوست می‌داریم و همسایه و همجواری را در آن می‌بینیم و با آن می‌فهمیم نه با انگ و رنگ ایدئولوژی‌های مسموم و مزموم و مزمن دوره جدید می‌توان تیره‌اش کرد نه حضور فعال و گوهرین آنرا از جان آدمیان زدود.

خلط کردن آن دلبستگی‌های اصیل و واقعی و حیاتی با این اندیشه‌های مسموم نه معقول است نه منطقی نه مطلوب و نه پسندیده. انسان هماره به امنیت و حفاظت از خانه بزرگ جامعه و جهانی که خود با همکاری و همت گروه‌های اجتماعی دیگر، پی افکنده و بنیاد نهاده بود و به ارزشها و میراث مشترکی که رگ و پیوند هستی و حیات آنها را از درون بهم پیوند می‌داد و در می‌تنید سخت حساس بوده است. تجاوز و تهدید مهاجمان و متجاوزان را برنتابیده است. در حفاظت و صیانت از آن از جان خویش گذشته و دلاورانه و پهلوانانه به آوردگاه آمده و رویاروی متجاوزان و مهاجمان ما ایستاده و علیه دشمنان جنگیده و خطر‌ها و تهدید‌ها را دفع کرده است. چون می‌دانسته و می‌فهمیده برای چه زندگی می‌کند و برای چه و که می‌میرد.

خطوط سبز و قرمز زندگی و ارزشها و میراث مشترکی که به آن تعلق خاطر داشت برایش مشخص و تعریف شده بود. هنگامه تحولات عظیم مدنی و معنوی که فرامی‌رسید باز با رجوع به ریشه‌ها و تداعی و

باز‌خوانی سرچشمه‌ها و بهره گرفتن و بخدمت فراخواندن همین گنجینه‌ها و ذخایر معنوی و میراث مشترک چونان منابع و مواد عظیم و پایان‌ناپذیر داشته‌ها و اندوخته‌ها و آزموده‌های مدنی و معنوی، طرح عالم و آدمی نو را در می‌انداخت و تاریخش را در افقی نو افتتاح می‌کرد و در مسیری نو بحرکت در می‌آورد.

و هر جامعه‌ای دامنش از چنین گنجینه‌ها و ذخایر معنوی و مواریث فرهنگی پُرتر و کامش سیراب‌تر و جانش آماده‌تر، دستش در بنیاد نهادن و افتتاح عهد و عصری نو گشوده‌تر. چیکده و عصاره کلام آنکه بدون تشکل گروهی که همبستگی اجتماعی را دامن می‌زد و مصالح و منافع و مقاصد مشترک را تضمین می‌کرد، بدون دلبستگی و پایبندی و باور به ارزشهای مشترک، بدون این احساس که در خانه میراث و ارزشهای مشترک سکنی داری، بدون بیدار شدن عواطف انسانی در جان آدمیان و حساسیت به سرنوشت دیگری، بدون حضور زنده و پویا و شورمندانه و زندگی در آغوش خاکی معنوی و زیر سقف آسمانی که در آن پای معنا و حقیقت و غایتی در میان است انسان هرگز تاریخی نمی‌شد و در هزاره‌های کهن پیش از تاریخ درنگ می‌کرد.

ایران شهر تاریخ و فرهنگ ما نیز این چنین و در درون و در مسیرهای پرپیچ و خم و جغرافیای پرچین و شکن همین تاریخ جهانی مرحله به مرحله پس از عبور و از سرگذراندن کوهی از حوادث تاریخی و فراز و فرودها و قبض و بسط‌های بسیار چهره ایرانی خود را آشکارکرده و باز نموده است. این جهان غنی و پرمایه از مواریث مدنی و معنوی تاریخ، فرهنگ جامعه و جهان بشری ما حتی در همین جغرافیای سیاسی محدود یک صد سال اخیرش یک کشور معمولی و متفارف نیست.

ایران سرزمین آلاسکا و قاره اقیانوسیه و کشور امارات متحده عربی و قطر نیز نیست. ایران هم به لحاظ مدنی هم معنوی هم جغرافیای پرچین و شکن تاریخی‌اش هم تنوع و غنای مواریث فرهنگی‌اش یکی از غنی، معدود و پیچیده‌ترین قلمروهای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشریست.

این پیچیدگی جغرافیای تاریخی و غنا و تنوع مواریث فرهنگی و دیرینگی آن مسئولیت سنگین و خطیری را بر شانه هم دولتیان و مجلسیان و قضائیان و نظامیان و روحانیان و مدیران کشور ما هم دیگر اقشار اجتماعی از مردم کوچه و بازار گرفته تا نخبگان فکر و فرهنگ و دانش و دانایی میهن ما می‌نهد. مسئولیت خطیر و سنگین سرمایه ریختن و عمر و اندیشه هزینه کردن بپای شناختن و شناساندن و صیانت از مواریث مدنی و معنوی کشوری که پاره‌ای فوق‌العاده مهم و تأثیرگذار از پیکر تاریخ و فرهنگ و میراث بشریست. لازم می‌بینم پیش از پرداختن به این مسئله مقدمه‌ای هرچند کوتاه از موقعیت و شرایط شکننده و پیچیده و متزلزل جامعه و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم چیده شود.

متأسفانه برای نخستین بار احساس می‌کنیم در عصری زندگی می‌کنیم که موازنه میان جغرافیای طبیعی و جغرافیای تاریخی بطرز نگران کننده و مخاطره انگیز بهم ریخته است. شتاب و تراکم رویدادها و روند تحولات نیز چنان سخت و سنگین و خُردکننده و نفسگیر اتفاق افتاده که آشوب و آشفتگی و آنارشیزم مهلکی را در نحوه زندگی همه گروه‌های اجتماعی به مقیاس جهانی و انسان شمول در همه جای سیاره ما دامن زده و بدنبال داشته است.

هر چند که هراس از تاریخ و تلاش برای انحلال زمان تاریخی به تعابیر خاص الیاده مورخ بنام آیین‌ها و ادیان و اسطوره‌های جوامع مختلف از عهد باستان در میان مردمان جوامع گذشته وجود داشته است و پدیده جدیدی نیست.

سنت‌ها دینی و آموزه‌های اعتقادی هند و

خاور دور بیش و مصصم‌تر از همه، آموزه‌های بودا و پیروان او در همین مسیر حرکت کرده و گام برگرفته‌اند. در دوره‌های سپسین نیز اندیشه و تلاش و حرکت به سمت انحلال تاریخ و زمان تاریخی از میان نرفت. در آثار عارف و شاعر بنام خراسانی ما جلال‌الدین محمد بلخی تعابیر و اشارات و استعارات فراوانی را می‌یابیم که رهیدن و خلاص شدن از هشیاری مامضی و مستقبل که همه یکسرگره است و حجاب، راز همدلی و همنشینی و هم‌آوایی با ذات سرمدی و سرچشمه وجودی آدمیست. ذات سرمدی و سرچشمه وجودی که تاریخ در حجاب شده و خویشتن خویش را گم کرده است. بشنوید:

 

هست هشیاری ز یاد ما مضی

ماضی و مستقبلت پرده خدا

‏آتش اندر زن بهردو تا به کی

پرگره باشی ازین هردوچونی

‏تا گره با نی بود همرازنیست

همنشین آن لب و آواز نیست

‏(مثنوی معنوی، د، یکم، ص:۱۰۰).

 

در آثار شاعران و متفکران قاره غربی در دوره جدید نیز هر چند نه به مقصد دستیابی به امر ماورای تاریخی و ملکوت و حقیقت سرمدی جریان سیال واقعیت‌ها و پدیدارهای‌های ناپایدار و سرابگون عالم بلکه بشکل یاس‌آور آن فرار از چنبره تاریخ و فشار سنگین و خُرد کننده و نفسگیر آوار رویدادهای تاریخی بطرز محسوس دیده می‌شود. متفکران و هنرمندان و عالمانی که در قاره غربی ستون فقرات هستی و حیاتشان زیر آوار زلزله‌های سنگین تاریخ خُرد شده و درهم شکسته و یا دیوانه شده و در تجربه‌ای جنون‌آمیز به زندگی خود پایان داده‌اند کم نبوده‌اند.

نیچه و بودلر و فوکو مشت‌هایی هستند از خرمن و خروار تقدیر سوگناک و تراژیک و غم‌انگیز و متزلزل و شکننده انسان دوره جدید. انسانی که برای نخستین تقدیر تاریخی خویش را چونان هستنده‌ای تاریخمند می‌پذیرد.

انسان دوره‌ای که از آن تجربه‌ها و مشاهدات و مکاشفات ماورای تاریخی عمیقاً اشراقی و عرفانی و ایمانی بسیار فاصله گرفته است. به صراحت می‌توان گفت این تمدن بغایت دلربا وسوسه انگیز و جهانی شده که رستنگاه وکانونش باختر زمین بویژه جوامع اروپای غربی قرون اخیر بوده است در قیاس با فرهنگ‌ها و تمدن‌های ادوار گذشته، تجربه یکی از تاریخی‌ترین تمدن‌ها در تاریخ آدمیست. تمدنی بغایت تاریخ مدار، موزه گستروآرکئولوژیک (باستان شناسانه).

این نحوه نگاه و رویکرد موزه‌ای و آرکئولوژیک(باستان شناسانه) را در همه علوم اعم طبیعی و تاریخی و در یک کلام نظام دانایی دوره جدید بخوبی می‌توان ردیابی و رصد کرد و دید. تصادفی نیست که برای نخستین بار می‌بینیم عالمان رشته‌های مختلف به منظور دستیابی و بدست دادن منظر و معرفتی قابل قبول و واقعی و قابل اعتمادتر از داده‌های مورد مطالعه خود هم دست به تأسیس موزه تخصصی در حوزه رشته علمی خود زده‌اند هم کوشیده‌اند سابقه و عقبه و پیشینه داده‌ها و ماده‌ها و مدارک و شواهد مورد مطالعه خود را با کلنگ باستان شناسان و با سبک و سیاق و روشناسی‌ها و ابزارهای شناخت باستان شناسانه و تبارشناسانه بجویند و بکاوند و بیابند و بشناسند و بفهمند .

متفکران و مورخان و فیلسوفان تاریخ و فرهنگ روزگار ما هم از مضرّات یله و بی‌مهار و لجام گسیخته تاریخی شدن انسان سخن گفته‌اند هم به اثرات و تبعات منفی تاریخی‌گری دوره جدید هشدار داده‌اند. فریدریش ویلهلم نیچه حتی از «سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی» (نیچه، سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی، مترجمان، عباس کاشف و ابوتراب سهراب، تهران: نشر فروزان۱۳۹۴) یعنی شناخت تاریخی و سهم آن در زندگی آدمی که در میانه رویداد‌ها ایستاده و آنرا می‌آفریند سخن گفته است.

و در هیچ دوره‌ای بازار فیلسوفان و مورخان و علوم تاریخی و باستان شناختی آنگونه که در دوره جدید گرم و پررنگ و رونق نبوده است. حتی کشف تاریخ را از جمله دستاوردهای متفکران دوره جدید دانسته‌اند.کشفی که علی‌رغم دستاوردهای عظیم و بی‌سابقه‌اش، علی‌رغم طرح پرسش‌های بنیادینش مغاک‌ها و شکاف‌های نفسگیر و پرناشدنی را نیز به تعبیرکارل لویت درپی داشته است (‏Lowith,Karl.1949.Meaning in History. The University of Chicago Press‏.).

در هیچ دوره‌ای جابجایی اندیشه‌ها و دادوستد ذوق‌ها و ذایقه‌ها و فکرها و عقل‌ها و عقیده‌ها و رانش‌های عظیم تاریخی و فرهنگی را این چنین پرشتاب و نفسگیر به مقیاس جهانی آنگونه که در دوره جدید شاهد نبوده و نزیسته و نیاز‌موده‌ایم. مرزبندی‌های سیاسی و برآمدن کانون‌ها و مراکز قدرت جدید و تکه پاره شدن امت‌ها و سنت‌های اعتقادی گذشته و سر برآوردن کشورها و نظام‌های سیاسی نوبنیاد با هویت‌های قومی و حرکت بسمت ملت سازی‌های حتی موهوم به شکل موزه‌ای آن روی آوار مواریث و مدنی کشورها و ملت‌های مادر، طوماری از تصویر واقعیت‌ها و چالش‌ها و مسئله‌های ریز و درشت تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و انسانی و اقتصادی و مدنی و معنوی را پیشاروی جامعه معاصر ما می‌گسترند که می‌باید آماده مواجه با آن و ارائه راحل بود.

تحول عظیم و بی‌سابقه در فناوری‌های ارتباطی در سرعت نقل و انتقال اطلاعات و سیطره فضای مجازی برذهن و فکر و عقل و هوش و فهم و وهم و روان و رفتار اقشار مختلف اجتماعی به مقیاس جهانی برغم دست‌آوردهای عظیم و بی‌سابقه و بی‌بدیلش متأسفانه مدیریت شیطانی که در پشت صحنه نحوه عمل و اطلاع رسانی و ساز و کار تبلیغاتی آنرا بسود خود و بسمت مطامع و منافع خود در کف گرفته است؛ چنان همهمه و هیاهو و آنارشیسزمی را براه انداخته دامن می‌زند که صدایی شفاف و روشن بگوش نرسد؛ مگر صدای طراح‌هان و مهندسان و برنامه‌ریزان وکارگزاران کانون‌های سلطه و سیادت و سیاست جهانی.

لذت زه و زخمه و ملودی و آهنگ هماهنگ و آواز خوش و دلنشین سازها و نوازندگان و خوانندگان را در اجرای یک سمفونی یک دستگاه موسیقی یک کنسرت هنگامی احساس کرده‌ایم که پیشاپیش و پیش از آنکه سازها به صدا درآیند و نواخته شوند با دقت کوک و برنامه‌ریزی شده باشند.

اساساً سمفونی یعنی همین. یعنی آنکه آهنگ و ملودی زه‌ها و زخمه‌ها و سازها ای‌که هماهنگ بصدا و به اجرا در می آیند. واژه یونانی سیمفونیا‌(? ???????’?) دقیقاً به همین معناست. گوهر سمفونی هماهنگیست. با یک ساز و یک ملودی سمفونی را نمی‌توان به اجرا درآورد. در همهمه و هیاهو نیز صدایی شنیده نمی‌شود.

در فضای آشوبناک و آنارشیزمی حتی این خطر در کمین است که امور بدیهی و مسلم و مشترک جامعه و جهان بشری ما نقض و انکار بشوند و فهم‌ها بتعلیق درآیند و سوء‌تفاهم‌ها دامن زده شوند.

تصادفی نیست که نه از زبان اقشار متوسط اجتماعی و مردم کوچه و بازار که از زبان افراد تحصیل کرده جامعه ما بشنویم این خانه ای‌که من شما در آن زاده شده و زیر سقف آن در کنار دیگر اعضای آن سالها زندگی کرده‌ایم برای من مفهوم نیست! اصلاً و اساساً همسایه و محله و منطقه و شهر و کشور و میهن و میهن‌داری و ملت یعنی چه! اینها اندیشه‌های ملی گرایانه و ناسیونالیستی است.

اصلاً من خانه‌ای که در آن بزرگ شده‌ام و با همسر و فرزندانم زندگی می‌کنم نه خانه خانه من است نه نسبتی با همسر و فرزندانم دارم و نه همسایه من همسایه من است و نه همسایه همسایه من همسایه من است.

من همسایه و هم محلی و همشهری و هم میهن نمی‌فهمم و آنها که می‌فهمند ناسیونالست‌اند! هیچگاه اتفاق نیافتاده سارقان بهنگام سرقت خانه‌ای نخست از صاحبان خانه تقاضای سند مالکیت خانه را بکنند و پس از مطمئن شدن به خانه‌ای که قصد و اقدام به سرقت آن کرده‌اند واقعاً متعلق به صاحبان و مالکان آن است و سپس اموال خانه را بسرقت ببرند. می‌بینیم که حتی برای سارقان پیشاپیش مالکیت اعضاء و صاحبان خانه مسلم و بدیهی فرض می‌شود و محرز است.

میهن داری و ملت مندی یک واقعیت بیرون از ما نیست. جغرافیای تاریخی، فرهنگی، مدنی ومعنوی ما نیز صرفاً یک جغرافیای طبیعی با مجموعه‌ای امکانات و فقر و غنای منابع طبیعی آن نیست. جغرافیای عالمی از رویداد‌های تاریخی و تحولات فرهنگی ارزشها و مواریث مدنی و معنوی مشترکی است که رگ و پی شان با رگ و پی هستی و حیات و هویت و شخصیت و نحوه بودن من در جهان درهم تنیده و پیوند خورده ومتصل است.

قبض وبسط‌های تاریخی وفرهنگی وفراز وفرود‌های سیاسی و مدنی ومعنوی وبرآمدن وبدرشدن کانون‌های قدرت و حکومت و سیاست و کوهی از حوادثی را که از سرگذرانده نیز سبب نمی‌شود در این لحظه و اکنون تاریخی که من در آن قرار گرفته‌ام و زیر آسمان امنیت و استقلال آن که از شطی از خون فرزندانش گذشته و با گنجینه‌ای مواریث مدنی و ذخایر معنویش به من رسیده و در آن زندگی می‌کنم انکارش کرده و دیگران را به انکار آن تشویق و ترغیب کنم و بذرهای مسموم بی‌غیرتی و بی همتی و بی‌تفاوتی را در مزرعه ذهن و فکر فرزندانش بیافشانم و به بپاشانم!

اگر فردوسی خردمند و فرهمند امروز در میان ما بود و خرد و حکمت و اصالت و ریشمندی ایرانیان و حماسه دلاوری و پهلوانی و از خود گذشتگی و غیرت و همت پهلوانان ایرانی را می‌سرود و

شیخ اشراق شهای‌الدین سهروردی از سنت و حکمت اشراق خسروانی عهد باستان ایرانی و میراث فکری و مدنی و معنوی و نبوی ایرانیان در عهد باستان و پیوند و پیوستگی‌شان با اسلام و قرآن سخن می‌گفت آیا باز انگ و رنگ ایدئولوژی‌های مسموم پراکنده در فضای ذهن و فکر و فهم و وهم انسان روزگار ما را برچهره اندیشه‌های بلند آنها نمی‌پاشیدیم.کسی که در خانه خویش سکنی دارد و آنرا انکار می‌کند یقیناً مفهوم همسایه را هم نمی‌فهمد.

همسایه وقتی همسایه من است که در خانه خویش سکنی دارم و همجواری خانه خویش را با او می‌بینم و می‌فهمم و تعریف می‌کنم. وقتی نمی‌دانی در کجای تاریخ ایستاده‌ای وقتی نمی‌دانی برکدام سنت و میراثی تکیه زده‌ای وقتی نمی‌فهمی ریشه در کدام اقلیم و عالم و خاک معنوی داری هر که می‌خواهی باش و هر کجای عالم که می‌خواهی باش خواه بر صندلی عرفان و اخلاق نشسته باشی خواه بر منبر وعظ و خطابه تکیه زده باشی خواه در مقام صدارت و وزارت خواه سیاست و دولتداری و مدیریت ایستاده باشی خفته‌ای و خوابگرد و بریده از ریشه‌های انسانی و مدنی و معنوی خویش و بی‌بهره از موهبت یک فرهنگ و زندگی اصیل.

انسان ریشه‌ها و اصالت‌ها هم خانه خویش را دوست می‌دارد هم حرمت و حق همسایگی با دیگری را پاس می‌دارد و نیک می‌داند و می‌بیند می‌فهمد در کجای تاریخ ایستاده است و برکدام سنت و میراثی تکیه زده است و در چه عصری زندگی می‌کند و با کدام ارزش‌هایی پیمان بسته است. ذهن و فکر و خردش در دام مغالطه‌های میهن ستیزانه گرفتار نیامده است.

ایران سرزمین ریشه‌هاست. ایران و ایرانی بودن و ایرانیت بیرون از ما و بیرون از نحوه بودن ما در جهان نیست. چنانکه فرانسوی و آلمانی و چینی و ژاپنی بودن برون از فرانسوی و آلمانی و چینی و ژاپنی مفهوم نیست و به فهم در نمی‌آید. مسئله اینجا فخر و فقر و نژاد و قوم و قبیله و عشیره نیست. نحوه بودنی است انسانی با همه رنگارنگی و تنوعش به تعبیر قرآنی برای آنکه یکدیگر را بشناسیم و بدانیم و بفهمیم بودن یعنی بودن من در نسبت با دیگری. آنکه از دیدن خویش محروم است در دیدن و همزیستی با دیگر ناکام است و از دیدن او نیز محروم. عالم بشری ما عالم قرینه‌هاست.

انسان زبان مفهومی را ابداع کرد چونان پیشاپیش این احساس در او بیدار شده بود که در نسبت است و رابطه و بودن با دیگری.

ایران سرزمین ریشه‌های مدنی و معنوی و میراث بشری ما بسهم خود. میهنداری ومیهن دوستی بویژه میهنی چونان ایرانشهر ریشه‌ها و ارزشها فضیلتیست که تنها آنها که انسان ریشه‌ها و اصالت‌ها و ارزشها هستند جانشان به موهبت چنین فضیلت‌هایی آراسته است می‌فهمند ایران و ایرانی بودن محمل چه معنای عظیم انسانی و معنویست. هرچند که از بی‌اصل‌ها و بی‌نسب‌های گسسته و کنده از ریشه‌های مدنی معنوی خویش انتظار فهم شآن ایرانی بودن بسیار خوشبینانه است.

آنها که صدای شوم و زوزه گرگ‌های‌هاررا دردرون و بیرون مرزها در جامعه گرگ‌های عالم مدرن نمی‌شوند و دست‌های نامریی که با تیشه در درون و از بیرون ریشه‌های تاریخ و فرهنگ و مواریث مدنی و معنوی کشورما را نشانه گرفته نمی‌بینند و زنگ‌های خطر و مخاطرات پیشا رو را احساس نمی‌کنند:

«‌صُم ّبُکم عُمی فهم لایعقلون» (لایرجعون).

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: