ستاره جرگه روشنفكری

1395/12/7 ۰۸:۴۰

ستاره جرگه روشنفكری

در میان نظریه‌پردازان و پژوهشگران ایرانی مقیم خارج از كشور، محمدعلی همایون كاتوزیان جایگاه یكه‌ای دارد. نه فقط به واسطه كثرت و تنوع آثارش كه شمار قابل توجهی از آنها به فارسی ترجمه شده است و نه صرفا به این دلیل كه شاگردان برجسته‌ای تربیت كرده كه هر یك در حوزه خود صاحب نظر هستند و نه به این خاطر كه بسیاری از مفاهیم او درست یا غلط به زبان فرهنگ عمومی سرایت كرده است بلكه هم از این جهت كه كاتوزیان ارتباطش را با ایران نگسسته و به لحاظ شخصی نیز به ایران رفت و آمد می‌كند و از نزدیك با اصحاب فرهنگ ایرانی و صد البته با مطبوعات و رسانه‌ها ارتباط مستمر دارد. هم از این روست كه در جلسه نقد و بررسی آثار او كه دیروز در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد شمار زیادی از پژوهشگران حوزه‌های متنوع علوم انسانی از تاریخ و جامعه‌شناسی گرفته تا علوم سیاسی حضور داشتند و اتفاقا جلسه صرفا به تمجید و تحسین این پژوهشگر برجسته اختصاص نداشت بلكه كاتوزیان با سعه صدر به نقدهای وارد شده گوش فرا داد و كوشید به آنها پاسخ دهد.

 

 بررسی و نقد آثار همایون كاتوزیان در كنفرانس جامعه شناسی تاریخی ایران با سخنرانی ساعی، قانعی‌راد، خانیكی، مالجو، آقاجری،جلایی‌پور، كاشی، ملایی‌توانی، توفیق و كاتوزیان
 

محسن آزموده: در میان نظریه‌پردازان و پژوهشگران ایرانی مقیم خارج از كشور، محمدعلی همایون كاتوزیان جایگاه یكه‌ای دارد. نه فقط به واسطه كثرت و تنوع آثارش كه شمار قابل توجهی از آنها به فارسی ترجمه شده است و نه صرفا به این دلیل كه شاگردان برجسته‌ای تربیت كرده كه هر یك در حوزه خود صاحب نظر هستند و نه به این خاطر كه بسیاری از مفاهیم او درست یا غلط به زبان فرهنگ عمومی سرایت كرده است بلكه هم از این جهت كه كاتوزیان ارتباطش را با ایران نگسسته و به لحاظ شخصی نیز به ایران رفت و آمد می‌كند و از نزدیك با اصحاب فرهنگ ایرانی و صد البته با مطبوعات و رسانه‌ها ارتباط مستمر دارد. هم از این روست كه در جلسه نقد و بررسی آثار او كه دیروز در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد شمار زیادی از پژوهشگران حوزه‌های متنوع علوم انسانی از تاریخ و جامعه‌شناسی گرفته تا علوم سیاسی حضور داشتند و اتفاقا جلسه صرفا به تمجید و تحسین این پژوهشگر برجسته اختصاص نداشت بلكه كاتوزیان با سعه صدر به نقدهای وارد شده گوش فرا داد و كوشید به آنها پاسخ دهد. ضمن آنكه خود او نیز در آغاز صورتبندی جالب توجهی از تلاش ٥٥ ساله‌اش ارایه داد كه به تعبیر حمیدرضا جلایی‌پور اگرچه با بسیاری از عناصرش آشنا هستیم اما همچنان خواندنی و تامل‌برانگیز است. در ادامه، خواهیم كوشید گزارشی از اهم آنچه در این نشست یك روزه از سوی موافقان و مخالفان بیان شده را ارایه كنیم.

گفتار پروفسور كاتوزیان
تازه ٢٠سالم شده بود كه رفراندوم انقلاب سفید در ایران برگزار شد و عموم مخالفان رژیم سابق را در بهت و حیرت فرو برد. تا آن زمان اجماع موردنظر بر این بود كه ایران اساسا جامعه فئودالی است. پس چگونه ممكن بود كسی كه رییس و نماد آن نظام در شمار می‌آمد با یك اصلاح ارضی فراگیر فئودالیسم را براندازد.بحث و گفت‌وگو به جایی نرسید و بالاخره عموما به این نظر رسیدند كه این كار را «به دستور اربابان خارجی‌اش» كرده است و به این ترتیب به قول متاخرین صورت مساله را پاك كردند. چون به فرض اینكه این كار به دستور خارجی‌ها انجام شد باز هم سوال این بود چگونه ممكن بود به انجام برسد. مگر می‌شود كه یك نفر به دستور هر كس یك نظام فئودالی را به اراده خود براندازد، آن هم كسی كه قرار است خودش سركرده فئودال‌ها باشد.اما من نمی‌توانستم به سهولت از این معضل تاریخی بگذرم و با مرور ذهنی آنچه از تاریخ ایران می‌دانستم ناگهان توجهم به این نكته جلب شد كه شعار اصل انقلاب مشروطه كه همه انقلابیان در آن شریك بودند ضدیت با استبداد و مبارزه برای قانون بود. حال آنكه هدف هیچ یك از اعتراض‌ها و انقلاب‌های اروپایی صرف قانون نبود به این دلیل كه از تمدن یونان تا امروز هیچ نظامی در اروپا غیرقانونی نبوده است. البته قانون در اروپا با تغییر نظام‌ها تغییر می‌كرد و خوب و بد داشت. اما اعتراض‌ها و انقلاب‌های اروپایی همه برای تغییر قانون موجود در جهت عدل و انصاف بیشتری بودند. آنها نمی‌گفتند كه ما باید قانون داشته باشیم بلكه می‌گفتند كه قانون موجود غیرعادلانه است و باید آن را عادلانه كرد. دلیل آن هم این بود كه قانون طبقاتی بود یعنی به طبقات فرادست امتیازات بیشتری می‌داد. اصولا اعتراض‌ها و انقلاب‌های اروپایی عموما طبقاتی بودند یعنی هواداران آنها طبقات فرودست و مخالفان‌شان طبقات فرادست بودند. به عبارت دیگر، ‌اعتراض و انقلاب توسط طبقات فرودست بر ضد طبقات فرادست می‌شد، صرف‌نظر از اینكه توفیق می‌یافت یا شكست می‌خورد.در صورتی كه هدف انقلاب مشروطه حكومت قانون بود و در آن همه طبقات یعنی كل ملت (جز رعایای روستاها كه در آن زمان در حوزه سیاست نبودند) از روشنفكر و دیوانی و تاجر و كاسب و دموكرات و اعتدالی گرفته تا ایلخانان و زمینداران بزرگی مانند سردار اسعد و سپهدار و علمای بزرگی چون آخوند ملاكاظم خراسانی شركت كردند.توجه به این نكات سبب شد در تاریخ ایران تامل بیشتری بكنم و دریابم كه در طول تاریخ ایران حكومت استبدادی بوده، یعنی دولت و در راس آن پادشاه به هیچ قانونی جز اراده خود محدود و متعهد نبوده است. به عبارت دیگر، تا انقلاب مشروطه حكومت خودسرانه بوده و به هیچ قانون مستقل از خودش مقید نبوده است و اینك در جریان انقلاب سفید و پس از آن می‌دیدیم كه یك فرد جانشین طبقات یا هیات حاكمه و اراده او جانشین قانون شده است.این واقعه در ٥٤ سال پیش سرآغاز تحقیق و تفحص و نظریه‌پردازی اینجانب در تاریخ و جامعه ایران شد و تاكنون ادامه یافته است. در این فاصله اولا بر تفصیل و دقت نظریه استبداد افزودم، ثانیا انبوهی از شواهد تاریخی در اثبات آن ارایه كردم، ثالثا به وجوه و نظریات دیگری درباره جامعه ایران دست یافتم كه همه بر مبنای نظریه استبداد بود.اما پیش از اینكه شمه‌ای از اینها را بیان كنم لازم است دو نكته را روشن كنم. اول اینكه قانونی نبودن حكومت به این معنا نبود كه هیچ‌گونه مقرراتی وجود نداشت و هر كه هرچه می‌خواست، می‌توانست انجام دهد. در دوره پیش از اسلام چنین مقرراتی بوده و پس از اسلام نیز احكام پیچیده و وسیع شرع امور مدنی و كیفری را می‌پوشاند. نكته اما اینجاست كه دولت اگر اراده می‌كرد كار خلاف شرع هم انجام می‌داد. مثلا با اینكه در اسلام مالكیت مقدس است هر وقت اراده می‌كرد ملك یكی را تصرف می‌كرد یا به دیگری می‌داد یا بدون حكم شرعی جان یك فرد یا جمعی را می‌گرفت. كشتن، چشم كندن و اسیر و برده كردن مردم كرمان كه آغامحمدخان معمول داشت براساس كدام حكم شرعی بود؟ یا چه كسی و به چه جرمی فتوای قتل امیركبیر را دارد كه تا دو سه ماه پیش از آن رییس دولت و فرمانده كل قوا بود؟ هزاران نمونه از اینها در تاریخ ایران هست كه همه با آن آشنایید. این را هم اضافه كنم كه پیش از نهضت مشروطه لفظ قانون (از ریشه یونانی‌اش) وجود داشت ولی در فلسفه و طب به كار می‌رفت چنان‌كه عنوان اثر بزرگ ابن‌سینا در علم پزشكی قانون است. لفظ «سیاست» هم بود ولی دو معنا داشت: یكی، كه به ندرت، معنای آن دبیر مملكت بود كه آن را در عنوان سیاستنامه نظام‌الملك مشاهده می‌كنیم و دیگری عموما به معنای قتل بزرگان مملكت به كار برده می‌شد كه آن را «سیاست كردن» می‌گفتند.این از نكته اول، نكته دوم اینكه وجود نظام استبدادی در تاریخ ایران به هیچ‌وجه به این معنا نیست كه ایران در طول تاریخ بلندش تغییر نكرده است. چنین تصوری مطلقا خلاف واقعیت تاریخی است و حتی می‌توان گفت مضحك است. مگر مشاهده این واقعیت كه در تاریخ اروپا حكومت به نوعی سنت پایدار یا قانون- اعم از خوب و بد- مقید بوده است معنایش این است كه در طول تاریخ تغییر نكرده است؟ از قضا تغییر در تاریخ ایران نسبت به اروپا بیشتر بوده و به دلیل حكومت فردی و خودسرانه بوده است. بگذریم از اینكه انبوه آثار ادبی و هنری و معماری و جز آنكه در تاریخ ایران مشاهده می‌شود خود نشانه تغییرات فرهنگی و اجتماعی است و از قضا بیشتر آنها بر اثر پشتیبانی حكومت‌ها پدید آمده‌اند. آنچه من در تاریخ ایران مشاهده كرده‌ام و طی ده‌ها سال انبوهی از شواهد و مدارك برای آن ارایه كرده‌ام این نیست كه در قیاس با تاریخ اروپا تغییر و تحولی پدید نیامده بلكه این است كه حكومت در ایران فردی و خودسرانه بوده است. این واقعیت را اكنون خیلی از اصحاب رای و اصلاح پذیرفته‌اند ولی كسانی كه در آن تردید می‌كنند بهتر است با رجوع به واقعیت‌های تاریخ ایران نشان دهند كه چنین نبوده، بلكه برعكس در طول تاریخ ایران حكومت مقید به نوعی قانون اعم از خوب و بد بوده است. اكنون می‌رسیم به اینكه حكومت‌ها در ایران چگونه تغییر كرده‌اند. اگر به ادبیات قدیم فارسی- از تاریخ بیهقی تا سیاست‌نامه نظام‌الملك و از شاهنامه فردوسی تا بوستان و گلستان سعدی- رجوع فرمایید درخواهید یافت كه در دوره استبداد بحث همیشه درباره عدل و ظلم، داد و بیداد بوده است نه استبداد و حكومت قانون. یعنی تا اواسط قرن نوزدهم استبداد شكل طبیعی حكومت تلقی می‌شده و برای آن بدیلی متصور نبوده است. از آن تاریخ بود كه بر اثر مشاهدات دقیق روشنفكران و بزرگان ایرانی از نظام‌های اروپایی مقوله حكومت قانون به عنوان بدیل استبداد مطرح و منجر به انقلاب مشروطه شد. پیش از آن اعتقاد اندیشمندان و فرهیختگان و تاریخ‌نگاران مسوول این بود كه پادشاه مستبد  باید عادل باشد نه ظالم. اگر جز این بود عدل و ظلم منوط به قانون می‌شد و نه رای شخص پادشاه. پادشاه در برابر خدا مسوول بود نه در برابر افراد یا طبقات مردم. مشروعیت پادشاه به «فره ایزدی» بود یعنی خداوند او را برای حكومت برگزیده بود. به همین جهت او  در برابر هیچ كس جز كردگار پاسخگو نبود اما- طبق نظریه فرایزدی- اگر بیدادگری پیشه می‌كرد به اراده خدا ساقط می‌شد. اراده خداوند هم به صورت هجوم دشمنان خارجی یا قیام دشمنان داخلی تجلی ویژه نظریات هگل و ماركس قرار دارد كه جریان تاریخ را هر یك به شكل خود تا رسیدن به بهشت روی زمین پیش‌بینی و در واقع پیشگویی كرده‌اند حال آنكه پیشگویی از نظر علمی باطل است. دیوید هیوم، فیلسوف اسكاتلندی قرن هجدهم، تا آنجا رفت كه بگوید درست است كه تاكنون خورشید هر روز برآمده است ولی ما از كجا می‌دانیم كه فردا نیز بر خواهد آمد. البته او برای رساندن نكته‌اش مبالغه می‌كرد ولی اصل نكته به قوت خود باقی است. چنانچه پیش‌تر اشاره كردم نظریات اینجانب بر‌مبنای مقایسه تاریخ و جامعه ایران با تاریخ و جامعه اروپاست. گاه گفته می‌شود كه مگر حكومت هانری هشتم و لویی چهاردهم و امثال آنها استبدادی نبود؟ نخست، دسپوتسیم یا حكومت مطلقه در تمام اروپا فقط چهار قرن دوام آورد: در انگلستان دو قرن، در فرانسه سه قرن، در اتریش و آلمان سه قرن و نیم و در روسیه چهار قرن. دوم، حكومت مطلقه، استبدادی یعنی خودسرانه نبود. در بدترین حالات، پادشاه قدرت مطلق داشت ولی آنچه اراده می‌كرد فقط در حدود سنت‌ها و قوانین موجود بود. به زبان ساده پادشاه  قدرت نداشت كه به صرف میل و اراده خود دستور دهد كه سر پسرش یا وزیرش را ببرند یا اینكه ملك این و آن را تصرف كند یا به دیگران بدهد. به عبارت دیگر جان و مال مردم در اختیار پادشاه نبود كه هر لحظه بتواند با آن هرچه می‌خواهد بكند. پادشاه مشروعیت خود را از طبقات مالك و كلیسا می‌گرفت و در برابر آنان مسوول بود، حال آنكه در ایران طبقات مالك وابسته به شاه بودند نه شاه به آنان. در اروپا مالكیت مقدس بود و نسلا بعد نسل منتقل می‌شد و ممكن نبود كه خودسرانه ملك كسی را غصب كرد و به همین جهت طبقات بلندمدت آریستوكرات وجود داشتند كه جدا از اراده پادشاه دارای حقوق و مزایا بودند. در ایران نیز در هر دوره‌ای طبقات مالك و صاحب امتیاز یعنی اعیان و اشراف وجود داشتند اما آنها رعیت دولت بودند، از خود استقلالی نداشتند و مشروعیت و مزایای آنها به اراده‌ شاه بود. در نتیجه تركیب این طبقات دوام نمی‌كرد یعنی مثلا یك مالك یا یك وزیر اگر ملك یا جان خودش را نمی‌گرفتند هیچ ضمانتی وجود نداشت كه پس از مرگش یا مرگ بازماندگانش مالكیت و امتیازات او در نسل‌های بعدی ادامه یابد. نظام ارباب- رعیتی یكی از قدیمی‌ترین ویژگی‌های جامعه ایران بود اما ارباب‌ها بر اثر ناامنی جان و مال در طول زمان تغییر می‌كردند و از جمله به همین جهت آن را نمی‌توان نظام فئودالی نامید. اصولا همه افراد ملت از جمله پسران و وزیران پادشاه در برابر او حكم رعیت را داشتند و جان و مال آنها نیز مانند دورترین فرد روستایی در اختیار او بود. ممكن است این سوال پیش آید كه چگونه ممكن است یك فرد بتواند هرچه می‌خواهد انجام دهد در پاسخ باید گفت كه معنای استبداد این نیست. قدرت متعال و بی‌چون فقط از آن خداوند است.پادشاه مستبد فقط می‌توانست در حوزه آنچه برایش ممكن بود خودسرانه عمل كند. مثلا ناصرالدین‌شاه كه پادشاه مقتدری بود اگر هم می‌خواست قدرت آن را نداشت كه بر سر ایلات و عشایر بتازد، خلع‌سلاح‌شان كند و به اسكان‌شان وادارد. ولی رضاشاه به دلیل داشتن ارتش و تكنولوژی مدرن این كار را كرد بدون اینكه حتی یك لایحه از مجلس فرمایشی بگذراند. گاهی چنین می‌پندارند كه استبداد همان دیكتاتوری است و این الفاظ را مترادف یكدیگر می‌دانند. دیكتاتوری چنانچه از نامش برمی‌آید یك نظام اروپایی عصر مدرن است. این حكومت، حكومت فردی و خودسرانه نیست بلكه حكومت اقلیت است كه در راس آن یك فرد مقتدر قرار دارد. رژیم دیكتاتوری مبتنی بر قانون است، اگرچه قانون در آن محدود و غیرمنصفانه است. یكی از دوره‌های دیكتاتوری در ایران قرن بیستم حكومتی است كه پس از كودتای ٢٨ مرداد پدید آمد و به مدت ١٠ سال تا انقلاب سفید دوام آورد. پس از آن بود كه رژیم حاكم استبدادی و فردی شد. گفتیم كه در جامعه استبدادی طبقات مالك و صاحب امتیاز تركیب‌شان در بلندمدت تغییر می‌كرد چون مال‌ و مقام‌شان فقط به دولت بستگی داشت. در نتیجه یك طبقه بلندمدت آریستوكراتیك پدید نیامد كه اعضایش حقوق مستقل از دولت داشته باشند، مالك و صاحب امتیاز مطلق باشند و در ملك خود حكومت كنند. بدین ترتیب چون امنیت مالی وجود نداشت، انباشت سرمایه اگرچه در كوتاه‌مدت صورت می‌گرفت، در بلندمدت ممكن نبود و در نتیجه پایه‌های انقلاب صنعتی ریخته نشد. اقتصاددانان كلاسیك از آدام اسمیت گرفته تا ماركس بر آن بودند كه انقلاب‌های صنعتی در اروپای غربی نتیجه انباشت بلندمدت سرمایه حتی تا چند قرن بودند و همیشه این پرسش وجود داشت كه چرا مثلا در ایران كه هزار سال پیش از خیلی جهات از آن كشورها جلوتر بود این اتفاق نیفتاد. به عنوان مثال ناصرخسرو در حدود هزار سال پیش شاهد وجود بیست و شش صرافی در شهر اصفهان بود. در همان زمان‌ها و پس از آن در ایران روابط گسترده بانكی وجود داشت و از این شهر به آن شهر پول حواله می‌شد. یك نمونه از قرن سیزدهم میلادی مواردی است كه خواجه شمس‌الدین جوینی و برادرش عطاملك از تبریز برای سعدی در شیراز جهت نیكوكاری پول حواله كرده بودند.مكس وبر، پس‌انداز و انباشت بلندمدت را نتیجه «اخلاق پروتستانی» می‌دانست كه امت را به كم مصرف نكردن و انباشتن برای رونق این جهان تشویق می‌كرد، چون این جهان ودیعه خداوند بود و انسان وظیفه داشت تا می‌تواند در بهبود و رونق آن بكوشد. دیگران انباشت بلندمدت سرمایه را بیشتر نتیجه ظهور شهرهای مستقل با بورگ‌ها می‌دانستند یعنی شهرهایی كه از دست‌اندازی فئودال‌ها مصون بودند و به این ترتیب بازرگانان از امنیت مالی برخوردار شدند و توانستند مال خود را نسلا بعد نسل جمع كنند؛ و از قضا غالب این جوامع بودند كه به مذهب پروتستانی گرویدند. پاسخ علمی بر این كه آیا اخلاق پروتستانی یا ظهور بورگ‌ها سبب اصلی انباشت بلندمدت سرمایه شد ممكن نیست. به هر حال وبر می‌گفت جوامعی به انباشت بلندمدت سرمایه دست زدند كه پروتستانیسم در آنها غلبه داشت. در نتیجه مثلا رومانی كه اخلاق پروتستانی در آن رایج نبود به انباشت بلندمدت سرمایه توفیق نیافت. اما نكته اساسی در این است كه اگر در همان جوامع پروتستانی هم امنیت مالی وجود نمی‌داشت و صاحب مال نمی‌دانست دو سال یا دو نسل دیگر چه بر سر مالش خواهد آمد به انباشت بلندمدت – تاكید می‌كند، بلندمدت – دست نمی‌زد.پس در ایران عدم امنیت مالی سبب عدم انباشت بلندمدت سرمایه و عدم انباشت بلندمدت سرمایه مانع از توسعه اقتصادی و اجتماعی بلندمدت در چندین قرن اخیر شد و این همه به این جهت بود كه به دلیل استبداد و عدم امنیت جان و مال، آینده دور به هیچ وجه قابل پیش‌بینی نبود. این بود كه افق سرمایه‌گذاری كوتاه‌ بود، چنان كه افق زندگی هم كوتاه بود و مردم می‌گفتند تا شش ماه دیگر كی زنده كی مرده. حتی خود شاه هم نمی‌دانست كه پس از مرگش چه كسی جانشین او خواهد شد و این نكته را فتحعلی‌شاه به سرجان ملكم گفته بود. در اروپا جانشین شاه و حتی یك فئودال بر مبنای سنت تغییرناپذیر نخست‌زادگی بود یعنی سلطنت یا ملك به نزدیك‌ترین بازمانده مذكور می‌رسید:به پسر اول واگر او مرده بود به پسر دوم و اگر پسری نبود به برادرزاده ارشد و همین طور... به عبارت دیگر جانشینی كاملا قابل پیش‌بینی بود و حتی شاه یا صاحب ملك حق نداشت كس دیگری را جانشین خود كند، در نتیجه وضع در بلندمدت دوام می‌یافت.حال آنكه در ایران نه فقط بر اثر فروپاشی یك دولت هرج و مرج درمی‌گرفت بلكه مردن پادشاه نیز سبب اغتشاش می‌شد و دعوا بر سر جانشینی درمی‌گرفت و اركان مملكت متزلزل می‌شد. آخرین باری كه این اتفاق افتاد وقتی بود كه محمدمیرزا، پسر عباس میرزا از جانب پدربزرگش فتحعلی‌شاه به جانشینی برگزیده شد، اما به محض درگذشت او عموهای محمدمیرزا، به ویژه، حسنعلی میرزا فرمانفرما و حسینعلی میرزا شجاع‌الدوله در فارس و اصفهان قیام كردند  و جنگ داخلی درگرفت كه محمدشاه در آن پیروز شد و یكی از آنها را كشت و دیگری را كور كرد و با چند شاهزاده دیگر در قلعه اردبیل به زنجیر كشید. پس از آن ضمانت روسیه و انگلستان سبب جلوگیری از تكرار آن حوادث شد، گو اینكه انگلیس در پیروزی محمدشاه هم نقشی ایفا كرد.اینها وجوه آن چیزی است كه من جامعه كوتاه‌مدت می‌نامم، یعنی به رغم تاریخ بسیار طولانی این سرزمین، پادشاهی، انباشت سرمایه، مالكیت، وزارت و صدارت و اشرافیت كوتاه‌مدت بود تا در كوتاه‌مدت شرایط جدید پدید آید. یك بار در جایی نوشتم كه در ایران مردی كه صبح خانه‌اش را ترك می‌گفت نمی‌دانست تا شب وزیر می‌شود یا چهار شقه‌اش را از چهار دروازه آویزان می‌كنند. وقت دیگری نوشتم در ایران ممكن بود یكی یك سال تاجر باشد، سال دیگر وزیر شود و سال دیگر به زندان بیفتد. این اظهارات البته مبالغه‌آمیز است برای اینكه نكته اصلی را برساند، یعنی كوتاه‌مدت جان و مال و جاه و مقام و قدرت و سلطنت در هر دوره‌ای از زمان. نكته دیگری كه گاه سبب سوءتفاهم می‌شود موضوع مركزیت اداری است یعنی استبداد را با مركزیت اداری یكسان یا همراه می‌پندارند. حال آنكه مركزیت اداری فزاینده‌ای كه از اوایل قرن بیستم – حتی در دموكراسی‌ها – پدید آمده در تاریخ سابقه ندارد بدون آنكه بتوان این كشورها را استبدادی نامید. مركزیت اداری به عوامل گوناگونی از تسهیلات حمل و نقل و ارتباطات گرفته تا میزان دخالت دولت در امور اجتماعی بستگی دارد و در زمان‌ها  و مكان‌های متفاوت تغییر كرده است.مثلا تا هنگامی كه تلگراف به ایران نیامده بود ماه‌ها طول می‌كشید كه پیامی از مركز به ولایات برسد. همان سان كه هخامنشیان از طریق سترپ‌هاشان یك امپراتوری بزرگ را اداره می‌كردند پادشاهان قاجار نیز به وسیله والی‌هاشان به سراسر كشور حكم می‌راندند. خلاصه اینكه مركزیت اداری نه سبب استبداد می‌شود نه الزاما نشانه آن.آنچه تاكنون عرض كردم نتیجه بسیار مختصر مطالعه سالیان دراز در تاریخ ایران و اروپاست اما دركنار اینها شغل من استادی اقتصاد بود و مطالعه اقتصاد ایران در حوزه پژوهش‌های اقتصادی‌ام قرار داشت. خوب به یاد دارم در سال ١٩٦٨ یعنی نزدیك به نیم قرن پیش بود كه من به این نتیجه رسیدم كه عواید نفت نه درآمد مبتنی بر تولید بلكه رانت است، یعنی درآمدی است كه بیشترش حاصل و نتیجه عوامل تولید، یعنی كار و سرمایه نیست. مثالی بزنم: كسی كه یك خانه برای اجاره دادن دارد كرایه خانه از كار و كوشش و زحمت و تولید او به دست نمی‌آید بلكه همان رانت است. البته همین كه به ملكش سر می‌زند و گهگاه به تعمیرات لازم می‌پرداز نوعی كار است ولی به نسبت كرایه خانه ناچیز است. نفت و گاز طبیعی و... هم همین حكم را دارند زیرا كه به نسبت عواید آنها سهم كار و سرمایه در تولیدشان اندك است. در نتیجه چنانكه ده‌ها سال پیش نوشتم عواید نفت مانند مائده آسمانی است كه تقریبا بدون رنج و زحمتی به خزانه دولت می‌رود و سبب قدرت غیرعادی اقتصادی – سیاسی آن می‌شود. مولانا گفت: «ما نه از آسمان شد عائده/ چون كه گفت انزل الینا مائده»باید انصاف دهم كه من این نكته را همزمان با دكتر حسین مهدوی و رابرت مبرو كشف كردم كه اكنون به سرای باقی شتافته‌اند. دكتر مهدوی فقط یك مقاله در این باره نوشت اما اظهارات آقای مبرو فقط شفاهی بود و او چیزی در این باره ننوشت. اما من دنبال كار را گرفتم و به رغم طعن و لعن و تمسخر و تهمت و كم‌محلی كار را در این رشته ادامه دادم تا اینكه كتاب اقتصاد سیاسی ایران را در سال ١٣٥٧سال انقلاب – نوشتم و نشان دادم كه چگونه استبداد سنتی و رانت‌ بی‌حساب نفت دست به دست هم دادند تا از توسعه اقتصادی و ریشه‌دار و بلندمدت جلوگیری كنند.دولت تبدیل به سرچشمه قدرت اقتصادی شد زیرا كه درآمد نفت را دریافت و به طور غیرمستقیم میان طبقات صاحب امتیاز و متوسط توزیع می‌كرد، طبقاتی كه آن را Clientele یا وابسته به دولت نامیدم. از قضا انباشت سرمایه‌ای كه در این كوتاه‌مدت شد تقریبا «تماما» از مجرای درآمد نفت بود. انباشت سرمایه معمولا حاصل پس‌انداز از تولید ملی و سرمایه‌گذاری‌آن است. در حالی كه من نشان دادم كه پس‌انداز كل از تولید غیرنفتی در آن سال‌ها بسیار ناچیز و گاهی منفی بود. یعنی اگر مصرف كل را از تولید داخلی كسر می‌كردید دو یا سه درصد یا كمتر برای پس‌انداز می‌ماند. غالب سرمایه‌داران بزرگ آن زمان از طریق شبكه بانكی سرمایه‌گذاری كردند و رونق شبكه بانكی نیز از مجرای نفت بود. در سال ١٣٥٦ یكی از سرمایه‌داران خیلی بزرگ به من گفت كه ما از خودمان در ایران حتی یك تومان هم نداریم. هر چه داریم در خارج است اما آنچه در ایران داریم همه دیون بانكی است یعنی حاصل وام گرفتن از بانك‌ها است.در همان كتاب اقتصاد سیاسی ایران در مطالعه تاریخ دوره پهلوی آنچه را تجدد و مدرنیسم نامیده می‌شد شبه‌مدرنیسم نامیدم و توضیح دادم كه اگرچه گام‌های كوتاه بلندی برای تغییر و تجدد برداشته شد، اما بیشترشان بر مبنای كپی كردن صرف یا به قول تقی‌زاده «تقلید میمون‌وار» از غرب بود. احداث یك سیستم قضایی كم و بیش عین فرانسه نشانه تجدد واقعی نبود برای اینكه دست‌كم هشتاد و پنج درصد مردم ایران خواندن و نوشتن نمی‌دانستند و از آن سیستم پیچیده فرنگی چیزی سر درنمی‌آوردند و از نظر فرهنگی نسبت به آن بیگانه بودند و به لحاظ همه این نكات علاوه بر تنگدستی به آن دسترسی نداشتند. احداث یك دادگستری جدید لازم بود ولی با سیستمی كه این معایب را نداشته باشد و این تازه نسبتا یكی از بزرگ‌ترین و ارزشمندترین دستاوردهای شبه‌مدرنیسم بود. یا احداث راه‌آهن با تحمیل مالیات‌های سنگین بر توده ملت در آن زمان به هیچ وجه از نظر اقتصادی كار درستی نبود چون حتی از ١٠ درصد ظرفیت آن هم استفاده نمی‌شد. به قول ابتهاج در مازندران كارخانه حریربافی ورشكست شد چون كرم ابریشم به اندازه كافی نبود. بعد از اینكه سدی را ساختند دریافتند كه اگر آب در آن بیندازند یكصد دهكده خواهد سوخت. پس آن را به عنوان بنای یادبود شبه مدرنیسم رها كردند. كارخانه ذوب‌آهن كه در اواخر دوره رضاشاه شروع به وارد كردن از آلمان كردند داشت در كرج احداث می‌شد در حالی كه در آن حوالی بیش از دو سال عرضه زغال‌سنگ برای آن كارخانه وجود نداشت. غرضم این نیست كه بگویم چه در زمان رضاشاه و چه در دوره محمدرضا شاه هیچ پیشرفتی حاصل نشد چون چنین ادعایی كاملا خلاف واقع است. آنچه می‌خواهم بگویم این است كه آن نوع تجدد، از جمله به زور سر مردان كلاه فرهنگی گذاشتن، شبه مدرنیسم و تقلیدی صرف بود، به جای اینكه شیوه‌های متناسب با امكانات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ایران به كار رود. در دوره محمدرضاشاه هم چنانچه گفتم استراتژی رانتی  توسعه – از جمله و خاصه سرمایه‌گذاری در صنایع جانشین واردات به صنایع صادراتی – یك توسعه بلندمدت اقتصادی ریشه‌دار و یا دوام را پایه‌گذاری نكرد و حال آنكه در همان دوره كره‌جنوبی كه یك جنگ خانمان‌سوز داخلی و خارجی را پشت سر گذاشته بود بدون داشتن یك قطره نفت و گاز یا هر موهبت آسمانی دیگری در ظرف بیست سال صنعتی شد و اكنون ده‌ها سال است كه كالاهای پیشرفته صنعتی و تكنولوژی مدرن صادر می‌كند.اكنون برگردیم به نظریه استبداد و اینكه چه شد كه در ایران جامعه استبدادی پدید آمد؟ اجازه دهید در ابتدا تاكید كنم كه پاسخ به این سوال هر چه باشد كوچك‌ترین تاثیری در واقعیت و نتایج جامعه استبدادی ندارد. دیگر اینكه به این گونه سوال‌ها پاسخ علمی – یعنی پاسخ قابل اثبات و ابطال – نمی‌توان داد، اگرچه این بدان معنا نیست كه پاسخ‌هایی كه ارایه می‌شوند الزاما بی‌ارزش‌اند و چیزی بر دانش ما نمی‌افزایند. پس از تاكید بر این دو نكته مهم باید بگویم كه من در سال ١٣٤٢ كه با معضل انقلاب سفید روبه رو شدم و حواسم معطوف به هدف اصلی انقلاب مشروطه یعنی امحای استبداد و استقرار قانون شد روحم از تز استبداد شرقی خبر نداشت. اما پس از مطالعه مستمر، خواهی نخواهی به این تز برخوردم و بنابراین لازم بود كه در پژوهش‌هایم و نوشته‌هایم با آن برخورد كنم. این بود كه در فصل اول كتاب اقتصاد سیاسی ایران (و بعد به شیوه‌ای دقیق‌تر و مفصل‌تر در فصل اول كتاب تضاد دولت و ملت) توضیح دادم كه من با كل این تز كه توسط كارل ویتفوگل در سال ١٩٥٧ در كتابی به همین عنوان خلاصه شده موافق نیستم ولی می‌توان برای ریشه‌یابی استبداد در ایران چیزی از آن آموخت. تز استبداد شرقی – اما نه با این عنوان – را می‌توان در فلسفه و ادبیات یونان قدیم از ارسطو گرفته تا ایسخولوس یافت. اما در قرن هجدهم بود كه منتسكیو و آدام اسمیت آن را به شكل مشخص‌تری مطرح كردند، منتسكیو سخن از اختلاف آب و هوای اروپا و آسیا آورد. اما اولین دانشمندی كه من می‌شناسم و انگشت خود را بر كمیابی آن گذاشت آدام اسمیت بود كه در كتاب «ثروت ملل» درباره نقش دولت چین در كنترل رودهای بزرگ آن سرزمین گفت‌وگو كرد. این موضوع در آثار دیگران مانند جیمز میل و ریچارد جونز در قرن نوزدهم دنبال شد تا نوبت به هگل و ماركس و انگلس رسید. ماركس كه برخلاف پیروان بعدی‌اش واقف بود كه نظریاتش درباره فئودالیسم، كاپیتالیسم و غیره فقط در اروپا قابل تعمیم است، نام استبداد شرقی را «شیوه تولید آسیایی» گذاشت چون عادت او این بود كه هر سیستمی را زیر عنوان شیوه تولید تعریف كند. خلاصه این تز این است كه علت بروز دولت‌های استبدادی در شرق لزوم كنترل و توزیع آب است و مثال‌های معروف و مكرر آن از چین و مصر زده می‌شود. اگرچه از ایران و هند هم به عنوان جوامع استبدادی یاد شده است. به نظر من اولا این تصور كه جوامع استبدادی كاملا ایستا و لایتغیر بوده‌اند بی‌اساس و ناشی از این واقعیت است كه اصحاب این تز تاریخ جوامع شرقی را نمی‌دانسته‌اند و جز دستی از دور بر آن نداشتند. ثانیا و گذشته از آن یك تعمیم كلی درباره این جوامع به دلایل گوناگون مناسب نیست از جمله اینكه برای مثال در ایران رودهای عظیم و طولانی وجود نداشته‌اند كه دولت استبدادی محض كنترل و توزیع آب آنها پدید آید. آخر اینكه تعمیم ویتفوگل نه فقط به آسیا بلكه به اسپانیا و امریكای لاتین تقریبا مضحك است.فرضیه‌ای كه من طی مقاله مفصلی ارایه كردم «جامعه كم‌آب و پراكنده» بود. یعنی توضیح دادم كه بیشتر دهكده‌های ایرانی كوچك، از هم دور و طی قرون خودكفا بوده‌اند. در نتیجه ممكن نبود كه یك یا چند تا از آنها تبدیل به یك پایگاه فئودالی شوند چون اضافه تولیدشان ناچیز بود. از سوی دیگر ایلاتی كه از شمال و شمال شرقی و شرق ایران به این سرزمین آمدند هم نظامی و هم متحرك بودند بنابراین توانستند اضافه تولید بسیاری از دهكده‌ها یعنی سرزمین بزرگی را جمع كنند و به یك دولت نیرومند مركزی تبدیل شوند و مثلا مانند داریوش جاده سلطنتی شوش – سارد را بسازند یا مانند پسرش خشایارشا لشگر یك میلیون نفری گرد آورند.اجازه دهید یك بار دیگر تاكید كنم كه من اصرار به حقیقت این فرضیه، چه رسد به تز استبداد شرقی ندارم. آنچه مهم است واقعیت استبدادی تاریخی و وجوه و مقولات اجتماعی ناشی از آن است كه به اختصار تمام شرح دادم. از شكیبایی شما در گوش فرادادن به این گفتار سپاسگزارم و برای طرح هر گونه نقد و پرسشی آماده‌ام.


بررسی و نقد آثار پروفسور همایون كاتوزیان/ علی ساعی- استاد دانشگاه تربیت مدرس

این همایش با سخنرانی علی ساعی، دبیر علمی همایش شروع شد، وی با اشاره به موضوع كنفرانس، ویژگی مهم آن را برقرار نوعی حوزه عمومی خواند كه در آن نظریه‌پرداز با منتقدانش مواجه می‌شود و گفت: در این كنفرانس دكتر كاتوزیان می‌توانند به نقدهای مطرح شده به اندیشه‌هایش بپردازد، همچنین این كنفرانس می‌تواند به توسعه دانش علمی در حوزه علوم انسانی و گشایش جهانی آن منجر شود. در عقلانیت دانشگاهی مهم است كه استادان دانشگاه، دانش خود را با استادان معتبر جهانی محك بزنند. امروز پذیرای دانشمندی هستیم كه به عنوان یك ایران‌شناس در سطح ملی و جهانی شناخته می‌شود و نزدیك به ٥٥ سال درباره تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران تلاش كرده است و نتیجه كار او در آثاری چون ایرانیان، تضاد دولت و ملت، اقتصاد سیاسی ایران، مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران و... ارایه شده است.


جامعه‌شناسی تاریخی و نظریه عمومی تحول/ محمدامین قانعی‌راد- استاد علوم اجتماعی و پژوهشگر

محمد امین قانعی راد در آغاز به اهمیت بحث درباره اندیشه‌ها و آرای كاتوزیان اشاره كرد و در ادامه به خصلت چندرشته‌ای بودن آثار و اندیشه‌های كاتوزیان تاكید كرد و گفت: وقتی آثار دكتر كاتوزیان را می‌خوانیم، در آنها چندرشتگی و میان‌رشته‌ای می‌بینیم و این برخلاف نگاه تخصصی علوم انسانی در ایران است كه این روزها رایج است، وقتی با آثار دكتر كاتوزیان مواجه می‌شویم، می‌مانیم كه ایشان مورخ هست یا جامعه‌شناس یا اقتصاددان یا دانشمند سیاسی. این در حالی است كه متاسفانه در ایران رشته‌های مختلف علوم انسانی از یكدیگر گسسته و جدا هستند و این یكی از ویژگی‌های استبداد معرفتی است. آدمیان رشته‌های مختلف باید كنار هم جمع و وارد تعامل شوند. در این زمینه ما قهرمانان و ستاره‌هایی می‌خواهیم كه به این مهم كمك بكنند و یكی از این قهرمانان دكتر كاتوزیان است. قانعی‌راد دیگر ویژگی آثار كاتوزیان را نوآورانه بودن خواند و گفت: البته این آثار اصیل و نوآورانه نیازمند نقد است، اما نقد آنها نیز باید نوآورانه باشد و نه نقدهای كلنگی، یعنی نقدهایی كه می‌خواهد ریشه نظریه را از جا بكند و آن را به یك نظریه كوتاه‌مدت بدل كند.
همه‌چیز را به زباله دان تاریخ می‌اندازیم
قانعی راد تاكید كرد: ما متاسفانه یاد گرفته‌ایم كه چیزها را به زباله دان تاریخ بیندازیم، درحالی كه به تعبیر فایرابند تاریخ به هیچ چیز اجازه نداده كه ظرفیت‌های خودش را بروز دهد. امروز محیط زیست تاریخی ما آلوده شده و این زباله‌ها متاسفانه اندیشمندان تاریخی ما هستند. برای نمونه امروز گفته می‌شود شریعتی و آل احمد و اشرف دیگر به درد نمی‌خورد او همین رویكرد بعضا نسبت به كاتوزیان هم وجود دارد. به همین خاطر است كه می‌گویم ما با نقدهای دم دستی اكولوژی معرفتی خودمان را خراب كرده‌ایم. قانعی‌راد عمق و اصالت تاریخی را دیگر ویژگی آثار كاتوزیان خواند و گفت: البته این به معنای نقدناپذیری نیست.
گاو هزار شاخ در برابر گاو دو شاخ
قانعی راد در ادامه به طرح دومین پرسش خود از كاتوزیان پرداخت و گفت: این فرآیند بازتولید حكومت خودكامه كه ایشان می‌گویند جامعه كوتاه‌مدت است، چطوری صورت می‌گیرد؟ آیا ساختارها جدای از عملكرد انسان‌ها مثل نفت یا رانت نفتی یا كم آبی این فرآیند را بازتولید می‌كنند؟ آیا انسان‌ها در زندگی روزمره خودشان هم خودكامگی را تولید می‌كنند؟ چه كسی موجب این بازتولید خودكامگی می‌شود؟ پاسخ من از متن بحث جامعه خودكامه است. این بحثی است كه مغفول مانده و من به عنوان جامعه‌شناس به آن توجه كردم. جامعه خودكامه مفهومی است كه در آثار ایشان به آن اشاره شد. ما فقط حكومت خودكامه نداریم و جامعه خودكامه هم داریم و سرنوشت تاریخی این كشور حاصل بازتولید دیالكتیك این دو است. نباید اگر شرایطی فراهم شود كه استبداد جامعه خودش را نشان دهد، مردم دنبال یك استبداد دولت می‌گردند، زیرا می‌بینند كه گاو هزار شاخ رجاله سر برآورده و استبدادی سهمگین‌تر آمده است. جامعه برای رهایی از استبداد جامعه، همواره استبداد را طلب می‌كند و قدرت را تجزیه می‌كند.


تامل در نظریه جامعه كوتاه‌مدت و استبداد ایرانی/ هادی خانیكی - استاد ارتباطات و علوم اجتماعی

هادی خانیكی در آغاز به سابقه آشنایی‌اش با آثار كاتوزیان از زمانی كه در دانشگاه شیراز شروع به تحصیل كرده تاكنون كه به عنوان معلمی دغدغه توسعه دارد، اشاره كرد و گفت: به ویژه در سال‌های اخیر به عنوان یك كنشگر اصلاح‌طلب از آن بهره‌ها گرفته‌ام، اما در اینجا خود را موظف می‌دانم به صورت نهادی از دكتر كاتوزیان تقدیر كنم. هیچ كدام از ما در سال‌های اخیر با آثار دكتر كاتوزیان بیگانه نبودیم. بحث اصلی من این است كه چه نیازی به پرداختن به آثار دكتر كاتوزیان است؟ به نظر من نوع مواجهه هر نظریه‌پردازی با مسائل پیرامون خودش و نوع مواجهه و خوانش دیگران با آن اندیشه و طبیعتا طبقه‌بندی یا گونه‌شناسی مسائل و دغدغه‌ها می‌تواند برای جامعه علمی و جامعه مدنی و جامعه سیاسی سودمند باشد. دكتر كاتوزیان از این حیث با بخش دیگری از اندیشمندان و به خصوص آكادمیسین‌ها متفاوت است. دلایل تفاوت ایشان این است كه اولا آكادمیسینی است كه خود را محبوس در آكادمی نكرده است. این امر برای من بدیهی نیست. من در جامعه‌ای به سر می‌برم كه از نزدیك به ٨٠هزار عضو هیات علمی دانشگاه، به زحمت در حوزه عمومی كمتر از هزار نفر حضور دارند و نسبت به مسائل جامعه خودشان حرف زده‌اند. منظورم الزاما مباحث سیاسی نیست، بلكه مسائل علمی و اجتماعی هم هست. اینكه یك آكادمیسین خودش را در معرض افكار عمومی قرار دهد شجاعت است و دكتر كاتوزیان این كار را كرده و زیاد در مطبوعات و رسانه‌ها نوشته و بر این اساس بنا بر درك غلط ما به شأن علمی خودش ضربه زده است.
كاتوزیان پر ارجاع، صریح و نقدپذیر
خانیكی پرارجاعی را دومین دلیل اهمیت كاتوزیان خواند و گفت: نمی‌شود آثار ایشان را به یك حوزه خاص محدود كرد و در همه این محیط‌ها نیز بحث‌های ایشان روشن است. كاتوزیان از رازآلودگی پرهیز می‌كند و ساده و همه فهم و چند ساحتی می‌نویسد. سوم اینكه دكتر كاتوزیان به مخاطبان مجال می‌دهد تا نظری مخالف با او داشته باشند و مخالف «همه یا هیچ» است و در نوع برخورد ایشان با دیگران نیز این رفتار دیده می‌شود. به این معنا نتیجه دوم حاصل شده است.
خانیكی در ادامه گفت: ایشان مجموعه‌ای از مسائل را به عنوان آكادمیسین یا به عنوان روشنفكر یا به عنوان كنشگر سیاسی و اجتماعی پیش روی ما نهاده است. ایشان مسائل مشتركی را در این سه حوزه مطرح كرده است. در راس آن مسائل این است كه اغلب تحقیقات ایشان و ورودهای تخصصی ایشان به یك جریان اصلی منتهی شده است كه آن جریان اصلی در مراحل پیشینی عمدتا بر تبیین استبداد ایرانی به عنوان مفهومی متفاوت با دیكتاتوری بوده است و صریح‌تر از آن در دوران اخیر بحث جامعه كلنگی یا جامعه كوتاه‌مدت است. یعنی این مباحث ما را متوجه كرده كه بفهمیم مساله ما چیست. در حوزه اندیشگی كاتوزیان در جاهای مختلف نشان می‌دهد كه ضعف‌هایی كه وجود دارد، محدود به یك سطح نیست. ایشان تاكید دارند كه مشكل فقط مشكل حكومت نیست و مشكل همه ایرانیان است و از آن تحت عنوان ضعف اندیشگی یاد می‌كنند. كاتوزیان تعابیر صریحی مثل لگام گسیختگی استبداد از یكسو و یاغی‌گری ملت از سوی دیگر به صورت آشكار و پنهان یاد می‌كنند. جایی كه به ماندن در سطح شبه مدرنیسم با نمونه‌ها و مصداق‌های زیادی یاد می‌كند.
پایان سعدی كشی
خانیكی در پایان گفت: تجربه خودم از دكتر كاتوزیان این است كه وقتی ایشان روی سعدی تمركز پیدا كرد و به سعدی‌كشی پایان داد، مورد نقد قرار گرفت. سعدی به این دلیل كه در میانه عقل و عرفان یا میانه جامعه و حكومت ایستاده، از دو طرف مورد نقد قرار گرفت. در حالی كه به اعتقاد من ما باید این الگو را پیش ببریم و نقطه اشتراك را پیدا بكنیم. به این اعتبار است كه فكر می‌كنم بحث دكتر كاتوزیان از جامعه كوتاه‌مدت به تامل در چگونگی خروج از جامعه كوتاه‌مدت رسیده است. به خاطر دارم بعد از انتخابات ١٣٨٤ ایشان به ایران آمد و فضای سیاسی و فكری ایران در آن زمان نگران بود. جالب است كه در جمعی در دانشكده علوم اجتماعی ایران تنها كسی كه از عملكرد اصلاحات دفاع می‌كرد، دكتر كاتوزیان بود و بیشترین منتقدان او كنشگران اصلاحات بودند. آقای دكتر كاتوزیان دستاورد را ترك در چرخه هرج و مرج و استبداد می‌دانست. این زمینه‌ای برای تامل در چگونگی از رسیدن از جامعه كوتاه‌مدت به جامعه دراز مدت است.


اعتبار سنجی روایت كاتوزیان/ محمد مالجو- اقتصاددان و پژوهشگر

با در نظر داشتن اینكه ایران دوره مدرن از نگاه دكتر كاتوزیان حدودا از اوایل سده بیستم شروع می‌شود، پاسخ ایشان به این پرسش كلیدی كه چرا انباشت سرمایه در ایران مدرن شكل نمی‌گرفت، این است كه دولت و جامعه خودكامه بیش از آن ناامن بود كه پس انداز و سرمایه‌گذاری درازمدت در آن معقول جلوه كند و وانگهی همان اندازه انباشتی هم كه صورت می‌گرفت در نتیجه ناامنی مزمن ملازم با دولت و جامعه خودكامه، از جمله در اثر غارت و ضبط اموال، از دست می‌رفت. كاتوزیان این پاسخ را در متن فراروایتی وسیع‌تر درباره سراسر تاریخ ایران ارایه می‌كند و معتقد است، با وجود همه دگرگونی‌هایی كه در اقتصاد و سیاست ایران رخ داده است، سرشت اقتصاد سیاسی ایران اساسا تغییر یافته است. مالجو بعد از ارایه چكیده‌ای از پاسخ كاتوزیان به پرسش چرایی فقدان انباشت سرمایه در ایران تاكید كرد: چرا اقتصاد ایران در سال‌های پس از جنگ دچار انباشت سرمایه است؟ بحث من اینجا به نحو گزینشی بر ٥ مانع انباشت سرمایه تمركز كنم تا در آینه آنها دو غایب بزرگ در نحوه صورت‌بندی كاتوزیان از استمرار این معضل در تاریخ ایران را نقد كرده باشم. مالجو گفت: مراد از این دو غایب یكی تضادها و كشمكش‌ها بین طبقات اجتماعی است و دیگری تضادها و كشمكش‌ها در طبقه سیاسی مسلط است. غایب اول دو نوع رابطه قدرت بین طبقات گوناگون اجتماعی است كه در غالب كشمكش‌ها و تضادهای بینا طبقاتی تجلی پیدا می‌كند. رابطه قدرت میان كارفرمایان و صاحبان نیروی كار در جهت هر چه ارزان‌سازی و مطیع‌سازی نیروی كار یكی از این روابط است. این رابطه در نهایت به بحران اختلال عمیق در بازتولید اجتماعی نیروی كار منجر شده است. این تلاش برای كاهش سهم‌بری نیروهای كار در فرآیندهای تولید و توزیع اگرچه ابتدا به قصد انباشت سرمایه به اجرا گذاشته شده بود اما عملا یكی از دو پاره اصلی سامان تولید یعنی نیروی كار را به‌شدت تضعیف كرد و به سهم خود از موانع كنونی انباشت سرمایه در ایران است. دوم رابطه قدرت میان برخورداران و نابرخورداران از انواع حقوق مالكیت در قلمرو هرچه دسترس‌پذیرتر‌سازی و ارزان‌تر‌سازی ظرفیت‌های محیط زیست در حكم عامل تولیدی دیگر در فعالیت‌های اقتصادی است. در سال‌های پس از جنگ این رابطه به زیان نابرخورداران شدیدا گسترش یافته است و به تخریب محیط زیست منجر شده است. این دو نوع رابطه قدرت كه در تضادهای طبقاتی تجلی پیدا می‌كنند، نخستین غایب اصلی در نحوه صورت‌بندی آقای كاتوزیان از چرایی استمرار انباشت سرمایه در اقتصاد ایران است.
رابطه قدرت در درون طبقه اجتماعی مسلط
این اقتصاددان در ادامه دیگر غایب در تحلیل كاتوزیان را سه رابطه قدرت در درون طبقه اجتماعی مسلط خواند كه در قالب تضادهای درون طبقاتی تجلی پیدا می‌كنند و گفت: یكم، رابطه قدرت بین كارفرمایان مولد و كارفرمایان نامولد در ساحت تولید ارزش است. غلبه سرمایه نامولد بر مولد بر بخش خصوصی و غلبه فعالیت‌های نامولد بر فعالیت‌های مولد در بخش‌های دولتی و شبه‌دولتی در تمام سال‌های پس از انقلاب بحران ضعف تولید در اقتصاد ایران را رقم زده كه خود از بزرگ‌ترین موانع انباشت سرمایه در ایران بوده است. دوم، رابطه قدرت بین صاحبان سرمایه تجاری بر تولید‌كنندگان داخلی در ساحت تحقق ارزش است. غلبه سرمایه تجاری بر تولیدكنندگان داخلی در تمام سال‌های پس از انقلاب كه بحران كمبود تقاضای موثر را سبب شده مانع دیگری برای انباشت سرمایه در اقتصاد ایران بوده است. سوم، رابطه قدرت میان كارگزاران خروج سرمایه و كارگزاران سرمایه‌گذاری درون كشور بوده است. غلبه كارگزاران سرمایه‌برداری از اقتصاد ملی بر كارگزاران سرمایه‌گذاری در اقتصاد ملی. این سه نوع رابطه قدرت كه در تضادهای درون طبقاتی درون طبقه اقتصادی و سیاسی مسلط تجلی پیدا می‌كنند، دومین غایب اصلی در نحوه صورت‌بندی آقای دكتر كاتوزیان از چرایی استمرار كمبود انباشت سرمایه در اقتصاد ایران است.
اشارات ادبی و فقدان تئوریك
 مالجو تاكید كرد: البته آقای كاتوزیان طبقاتی را خواه درون طبقاتی و خواه بیناطبقاتی نفی نمی‌كنند. به خصوص در مصاحبه‌های‌شان شواهد ادبی بسیاری در اشاره به این تضادها می‌بینیم. اما بخش اعظمی از تضادهای طبقاتی در شیوه صورت‌بندی ایشان از مسائل ایران و مشخصا پاسخ به پرسش بحث ما غیبت تئوریك دارد. ایشان زمانی بحث خود را آغاز كردند یعنی در اواخر دهه ١٣٤٠ و اوایل دهه ١٣٥٠ كه بخش عمده‌ای از نیروهای فكری دینامیسم تحولات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را صرفا حول تضادهای طبقاتی صورت‌بندی می‌كردند. ایشان به سهم خودشان نقش موثری در زدودن این دگم داشتند كه دینامیسم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را صرفا می‌توان بر محور تضادهای طبقاتی می‌توان توضیح داد. این امر را ایشان از طریق ایده‌پردازی حول تضاد دولت و ملت تحقق بخشیدند. تضاد دولت و ملت یقینا نقش مهمی در تبیین تحولات ایران دارد. در عین حال این ایده ایشان در آن دهه‌ها در گذر ایام به خصوص در ٢٠ سال گذشته در دستان نیروهای فكری جناحی از جناحین نظام جمهوری اسلامی ایران گفتمان غالبی را رقم زده كه نوعی نابینایی نسبت به تضادهای طبقاتی را فراهم آورده است. بنابراین نه نزد خود دكتر كاتوزیان بلكه نزد كارورزانی كه از این ایده در مطالعات خودشان بهره گرفته‌اند. این نابینایی درباره تضادهای طبقاتی هم در دوره اصلاحات مشهود بود، دوره‌ای كه استراتژی اصلی فشار از پایین و چانه‌زنی در بالا بود و هم در سه ساله دولت اخیر كه استراتژی جدید یعنی تمنای نافرجام از بالایی‌ها و دادن وعده سرخرمن به پایینی‌ها است، رخ داده است.
مالجو گفت: هم برای تبیین چرایی كمبود انباشت سرمایه در ایران و هم برای بسیاری از پرسش‌هایی كه محل توجه تیزبینانه دكتر كاتوزیان است، امروز نیازمند به چارچوب‌های تحلیلی هستیم كه انواع تضادها را همزمان و توامان ببیند، چه تضاد دولت و ملت كه ایشان به خوبی به تصویر كشیدند و چه تضاد طبقاتی كه از نظر تئوریك و نه ادبی در آثار ایشان غایب است و چه سایر تضادها. اگر این استنتاج درست باشد، می‌توان گفت فراروایتی كه دكتر كاتوزیان از جامعه ایران ارایه می‌دهد، اگرچه می‌تواند یكی از نقاط عزیمت مناسب باشد، اما الزاما پایانه و فرودگاه محكمی نیست.


نظریه ناجامعه‌شناسی ناتاریخی / هاشم آقاجری- ستاد تاریخ دانشگاه تربیت مدرس

آقاجری با انتقادی خواندن رویكرد خود به آثار كاتوزیان گفت: اقبال به آثار و نظریه دكتر كاتوزیان اگرچه در سال‌های اخیر فراوان بوده اما به گمان من این اقبال بیش از آنكه حاكی از نوعی بداعت نظری باشد ناشی از نوعی كاركرد سیاسی است. شرایط جنبش اصلاح‌طلبی در ایران و شكاف دولت-ملت و ضرورت اصلاحات تدریجی و گام به گام به ویژه از سوی فعالان سیاسی و اساتیدی كه علاوه بر آكادمی پایی هم در سیاست داشته‌اند موجب شد این نظریه مورد توجه قرار گیرد. آقاجری در ادامه با تقسیم‌بندی سنخ‌شناسی رهیافت‌های موجود به تاریخ ایران نظریه كاتوزیان را ذیل نظریه شیوه تولید آسیایی قرار داد و گفت به تعبیر پری اندرسون وقتی ویژگی‌های این نظریه را كه نزد اندیشمندانی چون مونتسكیو، آدام اسمیت، هگل، ماركس و... بیان شده بررسی می‌كنیم به ویژگی‌هایی چون عدم پویایی تاریخی، برابری برده وارد همگانی، غلبه زراعت بر صنعت و... می‌رسیم. اینها مفاهیم شرق شناسانه‌ای است كه پیش از آنكه نزد ویت‌فوگل مورد بررسی قرار گیرد در آثار باستانی چون هرودوت و ارسطو سابقه دارد. آقاجری در ادامه به انتقاد از نظریه كاتویان پرداخت و گفت اولا این نظریه مشكل سایر كلان روایت‌ها را دارد یعنی بیش از آنكه مطالعه واقعیت تاریخی باشد فرافكنی یك چارچوب پیشینی بر كل تاریخ با وجود همه تحولات و تنوعات آن است. آقاجری گفت نظریه استبداد ایرانی و جامعه كلنگی یك نظریه تبیینی نیست بلكه نوعی نظریه توصیفی از تاریخ ایران است و چرایی فرآیندها را توضیح نمی‌دهد و تمام وجوه جامعه ایرانی را به وجه سیاسی آن فرو می‌كاهد و تمام دوره‌ها را به یك دوره تقلیل می‌دهد و حتی وجه سیاسی را به صورت جامعه شناختی مطالعه نمی‌كند و ساحت سیاست را به زور فرو می‌كاهد. آقاجری در پایان گفت این نظریه نوعی الگوی اروپا محورانه وارونه دارد یعنی تلاش عمده در آن، نقد و رد نظریه فئودالیسم اروپایی است اما این صرفا وجه سلبی قضیه است و وجه ایجابی در آن غایب است. بنابراین، با كمال تواضع باید خطاب به دكتر كاتوزیان عرض كنم این نظریه بیشتر یك نظریه ناجامعه‌شناسی ناتاریخی است.


تحلیل لازم اما ناكافی مشروطه/ علیرضا ملایی‌توانی- استاد تاریخ

ملایی توانی در آغاز بحث خود كاتوزیان را یكی از صاحب‌نظران مشروطه خواند كه در آثار خود توجه خاصی به مشروطه ایران داشته و مشروطه از دغدغه‌های اصلی او است و مباحث مناقشه‌برانگیزی در این زمینه مطرح كرده است. وی گفت با این همه نمی‌توان ارزیابی دقیقی از آرای دكتر كاتوزیان راجع به مشروطه ارایه كرد زیرا ما هیچ روایت منسجمی دست‌كم به فارسی از ایشان درباره مشروطه نداریم و آنچه وجود دارد حاصل گردآوری ذوقی مترجمان است و در نتیجه نمی‌توانیم تحولات فكری ایشان راجع به مشروطه را دریابیم. ملایی توانی در ادامه به نقدهای دكتر كاتوزیان به دیدگاه‌های مسلط راجع به مشروطه اشاره كرد و گفت مهم‌ترین این دیدگاه‌ها نظریه‌های ماركسیستی پیش از انقلاب و نظریه توطئه به خصوص پس از انقلاب است كه دكتر كاتوزیان عالمانه هر دو را نقد كرده است. ملایی در بخش دیگری از سخنان خود به كاستی‌های نظریه‌پردازی كاتوزیان راجع به انقلاب اشاره كرد و گفت اولا كاتوزیان مشخص نكرده با چه دلیلی به نظریه‌های انقلاب رجوع كرده است. همچنین نظریه‌پردازی او در قالب هیچ یك از نظریه‌های موجود نمی‌گنجد. ثالثا، ایشان علت‌ها، فرآیندها، زمینه‌ها و چگونگی انقلاب را روشن نكرده است. همچنین كاتوزیان از یك سو، دو انقلاب مدرن ایران یعنی انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی را مشابه انقلاب‌های مدرن اروپایی می‌داند در حالی كه همزمان آنها را از نظر ماهوی شبیه شورش‌های سنتی ایران می‌خواند. ملایی توانی توضیح كاتوزیان از مفاهیم و آرمان‌ها و شعارهای انقلاب را راهگشا دانست و گفت البته ایشان در توضیح برخی مفاهیم به تكثر نظریه‌ها اشاره نمی‌كند. وی در پایان گفت در توضیح كاتوزیان به نقش علما در مشروطه توجه می‌شود، همچنین در مشروطه رخدادهای مهمی وجود دارد كه كاتوزیان آنها را نادیده انگاشته و برعكس، رخدادهای دیگری را كه چندان اهمیت نداشته‌اند برجسته كرده است. بر این اساس، معتقد هستم كه تحلیل كاتوزیان درباره ناكامی انقلاب مشروطه ناكافی است.


چرا جامعه‌شناسی ایران، وامدار كاتوزیان است؟/ حمیدرضا جلایی‌پور- استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

جلایی پور، بحث خود را با توجه به تاثیر كاتوزیان در جامعه‌شناسی ایران آغاز كرد و گفت جامعه‌شناسی سه ركن دارد؛ نخست اینكه طرح مساله می‌كند. دوم اینكه به این مساله جواب می‌دهد و سوم اینكه جواب او در جامعه علمی جدی گرفته می‌شود و كاتوزیان این هر سه ویژگی را دارد. ایشان از همان دهه ١٣٥٠ مساله مهمی را تشخیص داد كه خود نوآورانه بود. زمانی كه ایشان كتاب اقتصاد سیاسی ایران را نوشت، در ایران دو شكل مساله‌شناسی داریم؛ یكی رویكرد ماركسیستی است كه بر شكاف طبقاتی تاكید داشت و بسیار طرفدار داشت. شكل دیگر، رویكرد توسعه نیافتگی بود كه متكی بر نظریات نوسازی، بر توسعه با كمك دولت تاكید می‌كرد. كاتوزیان این دو رویكرد را نقد كرد و مساله شكاف سیاسی را مطرح كرد. ٩٠ سال است كه در این كشور، بخشنامه‌های توسعه اقتصادی اجرا می‌شود و نظریه‌های متفاوتی چون توسعه بحران‌زا یا نامتوازن یا قلابی یا به تعبیر من توسعه بدقواره و... مطرح شده است. آخرین نظریه نیز حكمرانی خوب است كه تعبیر دیگری از نظریه كاتوزیان با زبانی جهانی است. جلایی‌پور در ادامه، یكی از كارهای جامعه‌شناسی را سنخ‌شناسی خواند و گفت كاتوزیان سنخ‌هایی ارایه می‌دهد مثل شبه‌مدرنیسم، جامعه نفتی، دولت فراطبقاتی، جامعه كلنگی و... كه ابزار تحلیل اصحاب علوم اجتماعی در ایران شده است و امروز مفاهیم ایشان، یكی از پرسش‌زاترین مفاهیم در میان پژوهش‌های دانشگاهی است. همچنین در جامعه‌شناسی، تیپ‌سازی می‌كنیم و نظریات علی به سبك مورتن برای فرآیندهای میان مدت می‌سازیم اما در كنار آن، جامعه شناسان بزرگ مثل ماركس، وبر و دوركهایم، نظریه‌هایی كلان ارایه می‌كنند. نظریات كلان برخلاف نظریه‌های علی، یك روند را می‌گیرند و همه بحث‌ها را حول و هوش آن توضیح می‌دهند. كاتوزیان نیز در نظریه‌پردازی خود چنین می‌كند یعنی در نظریه بازتولید چرخه اقتصاد در تاریخ ایران، سعی كرده همه تحولات تاریخی را حول آن توضیح دهد. بر این اساس، اینكه نظریه‌های ایشان را تقلیل‌گرا بخوانیم دقیق نیست چرا كه همه نظریه‌ها از این منظر تقلیل‌گرا هستند و پنجره‌ای به تاریخ و واقعیات اجتماعی می‌گشایند. ما باید تاریخ را از نظرهای مختلف ببینیم. به نظر من، دكتر كاتوزیان با مجموعه منسجم مفهومی به توضیح تاریخ ایران پرداخته و مدام از آن دفاع كرده است. بنابراین، بهتر است به جای اینكه پنجره‌ای كه ایشان به روی واقعیت گشوده را كدر كنیم یا بشكنیم، پنجره‌های دیگری بگشاییم یا این پنجره را پاك‌تر كنیم. به نظر من، اگر بخواهیم تاریخ ایران را درست بفهمیم نیازمند دوره‌بندی‌های تفصیلی تاریخ ایران هستیم. ما باید دوره‌ها را به نحو تفصیلی جدا كنیم و سنخ‌های هر دوره را استخراج كنیم و روی آن سنخ‌ها كار تحلیلی كنیم. اتفاقا این روند با توجه به كثرت اطلاعات تاریخی، بهتر است از همین آخر شروع شود. جلایی پور در پایان، كاتوزیان را در كنار بشیریه، فولادوند و سروش، یكی از چهار منبع تقویت گفتمان دموكراسی و اصلاحات در ایران خواند و گفت این چهار نفر مقوم این گفتمان در ایران بوده‌اند. یك اثر دیگر آقای كاتوزیان این است كه باعث شده عمل استراتژیك كنشگران سیاسی و اجتماعی ما پخته‌تر شود یعنی فقط اعتراض نمی‌كنند و به پیامدهای آن نیز می‌اندیشند. به عبارت دیگر، آشوب و بی‌نظمی خط قرمز نیروهای اصلاحی و دموكراتیك شده است.


جدایی از الگوهای زمان بنیاد تاریخی/ محمدجواد غلامرضا كاشی- استاد دانشگاه علامه طباطبایی

كاشی بحث خود را در امكان‌های بارور نشده منظومه پژوهشی كاتوزیان متمركز كرد و گفت كاتوزیان یك الگوی آگاهی ایجاد كرده كه به دلیل رسوب در ذهنیت و آگاهی عمومی می‌تواند هم سرمایه و هم مانع باشد. یعنی نوعی اندیشه مادی شده كه پس ذهن ما خانه كرده و لازم است هر از گاهی به آن توجه و آن را ارزیابی كنیم. كاشی دو گروه نظریات مدرنیستی و ماركسیستی را رقبای اصلی دیدگاه‌های كاتوزیان خواند و گفت این هر دو قایل به متافیزیكی از تحولات خطی هستند. یعنی فرض بر این است كه یك مسیر پیشاپیش طراحی شده وجود دارد كه در موقعیت و فضای فرهنگی اعتبار تام دارد. این نگاه زمان محور است و در آن فرض بر این است كه یك تطور گام به گام به سمت یك باید وجود دارد. آثار كاتوزیان این امكان را ایجاد می‌كند كه یكباره از متافیزیك تحولات خطی به بیرون پرت شویم و به مقوله مكان به مثابه همه متغیرهایی كه خصایص یك سامان فرهنگی خاص هستند توجه كنیم، به خصوص كه بسیاری از تحولات در صورتبندی‌های خطی رخ نمی‌دهد و اصولا دوری هستند. بر این اساس، مدل كاتوزیان به ما این امكان را می‌دهد كه از الگوهای زمان بنیاد تاریخی جدا شویم. كاشی در پایان گفت البته محدودیت نگرش كاتوزیان در این است كه مبتنی بر نوعی درك انتولوژیك از امر اجتماعی است و جامعه را به صورت امری فیزیكی به عنوان مجموعه‌ای از تعاملات اقتصادی در نظر می‌گیرد. این نگاه بیش از حد تك بعدی، به انكار و امتناع نگاه ایجابی می‌انجامد. البته آنچه جای تامل دارد وقوف بالای كاتوزیان به ادبیات و اسطوره‌های ایرانی است و به نظر من، برای تحقق امكان مذكور باید نسبتی میان آن درك انتولوژیك اجتماعی با این تتبعات اسطوره‌ای و ادبی صورت داد. امری كه بیش و پیش از هر كس بر عهده خود ایشان و سپس كسانی است كه می‌خواهند از این منظومه فكری استفاده كنند.


جامعه‌شناسی تاریخی یا تاریخ بلند سكون/ ابراهیم توفیق- پژوهشگر علوم اجتماعی

ابراهیم توفیق بحث خودر را با تعریض به جلایی‌پور آغاز كرد و گفت وقتی دكتر جلایی پور صحبت می‌كرد من احساس می‌كردم در جامعه علمی دیگری زندگی می‌كنم. دكتر كاشی نیز آن قدر شریف و عزیز است كه نمی‌توانم با او مخالفت كنم اما با این همه، با همه نكات ایشان موافق نیستم و بحث خود را با آنچه از دكتر كاتوزیان یاد گرفتم آغاز می‌كنم و تاكید می‌كنم كه همچنان مدیون ایشان هستم. مهم‌ترین نكته نیز آشنایی با خلیل ملكی است كه از خلال آثار دكتر كاتوزیان ممكن شد. وقتی راجع به خلیل ملكی می‌خوانم بی‌اختیار یاد گرامشی می‌افتم و اگر اصلاح‌طلبی امروز ما در آیینه خلیل ملكی نگاه می‌كرد یا خود را تصحیح می‌كرد یا متوجه می‌شد ربطی به اصلاح‌طلبی خلیلی ملكی ندارد. توفیق در ادامه، بر كتاب اقتصاد سیاسی ایران كاتوزیان تاكید كرد و با اشاره به سه لحظه مهم تاریخی یعنی انقلاب مشروطه و شكل‌گیری رژیم پهلوی، نهضت ملی و كودتای ٢٨ مرداد و ناممكن شدن كابینه اصلاحی امینی و شبه كودتای دربار گفت كه من منطق این تحلیل‌ها را منطق امكان مندی می‌نامم. یعنی در نگاه كاتوزیان، ما دچار نوعی جبرگرایی نیستیم بلكه شاهد هستیم كه چگونه یك امكان بر امكان‌های دیگر غلبه می‌كند. توفیق در ادامه به بحثی از شرایط تحلیلی كاتوزیان پرداخت و گفت اتفاقا این نگاه عمیقا خطی و تطبیقی آرمان‌شناسانه است و در یك پرش تاریخی ایران را براساس مقایسه با تاریخ غرب توضیح می‌دهد و سنخ‌های آرمانی‌ای می‌سازد كه ربط زیادی به توضیح واقعیت ندارد. آنگاه این امكان را به وجود می‌آورد كه بگوید در برابر تاریخ غرب، ما غیاب‌نگاری می‌كنیم و تاریخ بلندی از سكون داریم. توفیق در پایان، با اشاره به اینكه رویكردی كه نوع نگاه كاتوزیان و به‌طور كلی، جایگاه سوژه‌گی او در مقام جامعه شناس ایجاد می‌كند، امكان تحلیل تاریخی را ناممكن می‌كند و گفت در نتیجه همین رویكرد است كه آثار بسیار نازل و صد البته غیرقابل مقایسه‌ای چون نوشته‌های سریع القلم به وجود می‌آید.


منبع: اعتماد

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: