نگاهی به زبان و رفتارهای آن / هومن پناهنده

1395/11/24 ۰۹:۳۱

نگاهی به زبان و رفتارهای آن / هومن پناهنده

زبان و رفتارهای آن یکی از مهمترین موضوعاتی است که فلاسفه و زبان شناسان قرن بیستم را به خود مشغول کرده است. تقسیم رفتار زبانی به عقلانی و غیر عقلانی موضوع سخن هومن پناهنده محقق و مترجم فلسفه بود.

زبان مغالطه آمیز

زبان و رفتارهای آن یکی از مهمترین موضوعاتی است که فلاسفه و زبان شناسان قرن بیستم را به خود مشغول کرده است. تقسیم رفتار زبانی به عقلانی و غیر عقلانی موضوع سخن هومن پناهنده محقق و مترجم فلسفه بود. او با کنکاشی موشکافانه در میان مطبوعات حاضر و یکی دو روزنامه؛ بر اساس اسلوبی که جورج اورول ادیب و مقاله نویس شهیر انگلیسی پیشنهاد می کند با بیانی روان از شلختگی ذهن مقاله نویسان و روزنامه نگاران مطبوعات به قول خودشان ییشرو پرده بر می دارد. او درباره هدفش از انتخاب عنوان سخنرانی می گوید:

 

"منظور از عنوان این سخنرانی "زبان مغالطه آمیز"، نشان دادن رفتار خلاف زبانی معقول است. تا بفهمیم رفتار زبانی معقول چیست تا رفتار زبانی مان را معقولانه کنیم. پس زبان مغالطه آمیز یعنی زبان غیر معمول."

ویژه گیهای نثر بد از دید اورول و همچنین توصیه های او برای خوب نوشتن و در نهایت نشان دادن نمونه های بسیار از نوشته های پر مدعا، پر طمطراق و ابهت های کاذب روزنامه نگاران برخی روزنامه ها، قسمت بزرگی از سخنان پناهنده را تشکیل می دهد. پناهنده سخن خود را این گونه پایان می دهد:

 

"برای نوشتن خوب باید الگوریتم ابتدایی نوشتن را فرا گرفت."

 

متن پیش رو بخش اول سخنرانی سه ساعته هومن پناهنده، محقق و مدرس فلسفه و زبان با عنوان: زبان مغالطه آمیز است که پنج شنبه 14 تیر ماه 1386 در محل موسسه معرفت و پژوهش ایراد شد.

 

 

رفتار زبانی معقول

 

ظاهراً پیچیده ترین دستگاهی که آدمی در اختیار دارد دستگاه و نظام زبانی است. همه سیستم های پیچیده ای که توسط انسانها پس از آن به وجود آمده مبتنی بر سیستم زبانی بوده است. سیستم های زبانی نسبت به همه نظام های ساخته بشر از قبیل سیستم سوپر کامپیوتر تقدم زمانی و کیفی دارد. از طرف دیگر انسان ها دارای رفتارهای معقول و نامعقول اند. منظور از معقول، رفتار عقلانی و نقطه مقابل آن رفتار غیر عقلانی است. رفتار عقلانی در تعریف ساده، رفتاری است که اولاً بر دلیل مبتنی است و ثانیاً مبتنی است بر دلیل هر چه قوی تر و قوی تر و قوی تر.

حال دستگاهی وجود دارد به نام دستگاه زبانی که وجود آن باعث تحقّق چیزی به اسم رفتار زبانی (verbal behavior) می شود. از طرف دیگر انسان موجودی است که می تواند هم معقول و هم نامعقول رفتار کند.

نکته این است؛ آدمی برای رفتارهای پیش پا افتاده مثل رانندگی کردن و لباس خریدن دنبال الگوی رفتار عقلانی است. طبیعی است دستگاهی که در اختیار ماست (زبانی) و اینقدر پیچیده و حیاتی است، جزئی از ما باشد. این دستگاه با ما چنان عجین شده که نمی دانیم ممکن است با ما چه ها بکند. باید فکر کنیم که چطور با آن معقول رفتار کنیم.

اینطور نیست که نسبت ما با این دستگاه به طور خودکار عقلانی باشد. به عبارت دیگر این گونه نیست که رفتار زبانی ما خود به خود رفتاری عقلانی باشد. نه! مثل خیلی جنبه های دیگر زندگی مان که به دنبال استفاده معقول از وسایل زندگی هستیم، اینجا هم باید دید چطور می توان معقولانه از زبان استفاده کرد. محور اصلی این مقال که زیر ساخت همه سخنانم را تشکیل می دهد این است:

 

 "رفتار زبانی معقول. " و منظورم از عنوان این سخنرانی که زبان مغالطه آمیز است خلاف رفتار زبانی معقول است. تا بفهمیم رفتار زبانی معقول چیست تا رفتار زبانی مان را معقولانه کنیم. پس زبان مغالطه آمیز یعنی زبان غیر معمول.

 

 بحث را تا اینجا میتوان اینگونه خلاصه کرد:

1. ظاهراً پیچیده ترین نظامی که در اختیار انسانهاست، نظام زبانی است که رفتار زبانی بر اساس آن تحقق می یابد.

2. ما انسان ها رفتارهای معقول و نامعقول داریم.

منظور از رفتار معقول 1- مبتنی بر دلیل و 2- دلیل قوی تر و قوی تر است.

3. با توجه به دغدغه عقلانی کردن رفتارهای معمولی و پیش پا افتاده مثل استفاده از تلفن، باید به طریق اولی نسبت به معقول کردن رفتار زبانی دغدغه داشت.

حال نکته این است: زبانی که ما به دنبال استفاده معقول از آن هستیم مطابق یک تقسیم بندی نقش های مختلفی ایفا می کند. مثلاً زبان می تواند نقش عاطفی ایفا  کرده و به شکل عینی نمایان  شود. مثلاً می گوییم چه هوای گرمی. چه منظره قشنگی.

 

زبان نقش ادبی و ارجاعی هم دارد.

 نقش ارجاعی (کار کرد) نقشی است که بر صدق و کذب مبتنی است. ما با زبان چیزهایی را می گوئیم و آنها را به زبان خارج ارجاع می دهیم.(refer)  چون درباره جهان خارج سخن می گوئیم محل صدق و کذب است. در این سخن دو کارکرد ادبی و ارجاعی مهم است. نوشته هایی که بر نقش ارجاعی زبان مبتنی است (نوشته های توصیفی) می تواند درست باشد یا نباشد.

یا اینکه چیزی را تعریف می کنیم. مثل: اتم چیست؟ آزادی چیست؟ دموکراسی چیست؟ اینها همه به نقش ارجاعی زبان اشاره می کنند. یا اینکه چیزی را حکایت یا روایت می کنید. یا استدلال می کنید. ادعایی می کنید و خودتان، خودتان را ملزم می کنید که برایش دلیل بیاورید. یا در موقعیتی قرار می گیرید که ناچارید دلیل بیاورید. در همه اینها ما با نقش ارجاعی زبان سر و کار داریم.

مثلاً در مورد نوشتار و گفتار استدلالی؛ در نوشتاری مدعایی طرح می شود که این مدعا مورد سؤال یا اعتراض است. در اینجا زبان ما علاوه بر آن خصوصیاتی که باید داشته باشد که در توصیف، تعریف و روایت است، خصوصیتی دیگر هم باید داشته باشد: باید مدلل هم باشد.

 به عبارت دیگر رفتار زبانی معقول در نمونه هایی که ذکر شد: توصیف، روایت،استدلال و تعریف باید در وهله اول که زبان نقش ارجاعی دارد در مرحله های دیگر زبان نباید پر طمطراق و بی معنی باشد.

حال اگر زبان و گفتار استدلالی هم بود علاوه بر این که سخن نباید مبهم و پر طمطراق باشد، باید مدلل هم باشد. یعنی دلیل داشته باشد. در غیر این صورت نقص دارد و درجه عقلانیت آن پائین است.

جورج اورول مقاله نویس انگلیسی که دو کتاب بسیار مهم در زمینه کتب داستانی دارد، مقاله بسیار مشهوری دارد که در مقاله های کلاسیک جزو مهمترین مقالات زبان انگلیسی در قرن بیستم است. عنوان آن مقاله این است: سیاست و زبان انگلیسی.

اورول مقاله اش را اینگونه آغاز می کند:

"بیشتر کسانی که وضع زبان انگلیسی برایشان مهم است قبول دارند که زبان انگلیسی در بد وضعی قرار دارد. (این مقاله در 1946 چاپ شده است) اما در عین حال فرض عمومشان این است که برای حل این مشکل خود آگاه نمی توان کاری کرد.

 

تمدن ما روبه زوال و اضمحلال است. زبان این تمدن هم لاجرم در مسیر اضمحلال قرار می گیرد. واضح است که انحطاط یک زبان در نهایت معلول علت های سیاسی و اقتصادی است و صرفاً ناشی از تأثیر منفی این یا آن نویسنده خاص نیست. اما آنچه معلول است می تواند نقش علت را نیز ایفا کند. (فرض بگیریم علت های سیاسی و اقتصادی عامل انحطاط است ولی اینکه زبان منحط شده می تواند علت های بیشتری داشته باشد) کسی ممکن است در زندگی خود احساس شکست کرده، به مشروب پناه ببرد اما خود نوشیدن مشروب شکست را ممکن است کامل کند. عین این اتفاق دارد برای زبان انگلیسی می افتد. این زبان دارد زشت و شلخته می شود. چون اندیشه ما ابلهانه و احمقانه است. اما ولنگاری و شلختگی زبان نیز به نوبه خود بر آمدن افکار ابلهانه و احمقانه را تسهیل می کند. (یعنی گرچه خود محصول حماقت است ولی بعداً می تواند علت حماقت هم باشد)

 

زبان انگلیسی به خصوص زبان نوشتاری پر از عادات بد است که با تقلید این و آن از یکدیگر رواج هم می یابد.

اگر به خودمان زحمت بدهیم این عادات قابل ترک هستند. اگر این عادات ترک شود آدم می تواند با وضوح و روشنی بیشتری فکر کند. وضوح اندیشه، گام اول در راه بازسازی سیاسی است. پس مبارزه با شکل منحط بیان انگلیسی کار کمی نیست و دل مشغولی مختص نویسندگان حرفه ای نیست. (چون این انحطاط ابعاد وسیعی دارد بنابراین اگر کسی بخواهد بازسازی سیاسی یا اجتماعی کند تنها کار یک نویسنده نیست و اتفاقی نیست که در حوزه کوچکی اتفاق بیفتد و افرادی که در آن حوزه اند باید به فکر آن بیفتند. وقتی علت ها دور از دسترس است و در ابعاد وسیعی روی فکرکردن ما تأثیر می گذارد، پس تنها نویسندگان حرفه ای نیستند که باید دلمشغول اصلاح این زبان باشند).

اورول سپس 5 فقره از پنج متن مختلف ذکر می کند و آنها را از قبیل خصوصیات منفی بررسی می کند. در نهایت برای حفظ این زبان شش توصیه مهم می کند.

خلاصه اینکه: زبان نقش های مختلفی ایفا می کند که نقش  ارجاعی و ادبی موضوع این سخن اند. نقش ارجاعی با صدق و کذب رابطه دارد. همچنان که قبلاً ذکرشد سخن مغالطه آمیز مانع از تعقل است.

زبان مغالطه آمیز زبانی است که سبب خطا می شود و مانع عدم تعقل است. هم محصول عدم تعقل و هم موجب عدم تعقل است.

 

زبان جادوگر، زبان مستخدم

در قرن بیستم درباره زبان و نقش زبان در تفکر بیش از هر زمان دیگری آگاهی پیدا کرده ایم. بعضی ها قرن بیستم را قرن زبان آگاه می نامند. به این معنا که تا قبل از آن تصورمان این بود که زبان هم به مانند سایر داشته هایمان مثل اعضا وجود ما چشم و انگشت، رام و مستخدم ماست. به این معنی که با زبان هر کاری بخواهیم می توانیم بکنیم. فکر نمی کنیم که ممکن است ما را بفریبد یا به تعبیر ویتگنشتاین ما را جادو کند. اما در قرن بیستم فهمیدیم این مستخدم گاهی هم به ما خیانت می کند. کما بیش مکانیسم های آن را فهمیدیم که چگونه کاری را که از او می خواهیم انجام نمی دهد و ما را جایی می برد که ما نمی خواهیم.

ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی جمله معروفی دارد که البته جملات معروف در کتاب تحقیقات فلسفی او کم نیست. او می گوید: کار فلسفه این است که علیه جادو شدن هوشیاری ما بستیزد توسط زبان. یعنی همین زبان که قرن ها دیده نمی شد و فکر می کردیم موجودیت شفافی دارد ممکن است عقل ما را جادو کند. به نظر او کار فلسفه کنار زدن پرده های فریب است تا با تحلیل زبان، معلوم کند که زبان، ما را در فلان موضع گمراه می کند. فیلسوف دیگری جادو کردن زبان را اینگونه تفسیر کرده است. او می گوید: زبان طوری استفاده شود که ما در مورد واقعیت دچار خطا می شویم. زبان باعث شود واقعیت را نبینیم.

 

 راسل در کتاب تاریخ فلسفه غرب می گوید:

"مفهوم جوهر یک خطای متافیزیکی است که زاده انتقال ساخت جمله مرکب از نهاد و گذاره به ساخت جهان است. "

 

 جوهر در مقابل عرض. به معنای چیزی که روی پای خودش می ایستد. جوهر هست بی آنکه به چیزی تکیه داشته باشد. سؤال: این جوهر که این همه مشکلات فلسفی دارد از کجا آمده است؟ راسل می گوید:

 

" زبان شما ساختار نهاد گذاری دارد. "

 رزها سرخ اند. رز داری، سرخ داری. حال شما رز دارید که ما به ازایی دارد غیر از سرخ، تازه، و بانشاط.

شما در زبان است که این صفت ها را برمی دارید و می توانید بگوئید رز. در جهان خارج، رز بدون این صفت ها رز نیست. ولی چون زبان اینگونه است می تواند از موجودی به نام رز بدون اعراض و صفاتش یاد کند، شما این را به جهان خارج project می کنید و در جهان خارج هم جوهر می بینید. جوهر گل رز را می بینی و از طرف دیگر می گویی من صفت سرخی و تازه گی دارم که می شوند کلمه ها. پس می گویی من مفهوم کلی قرمز دارم که در جهان خارج ما به ازاء دارد. مسئله مهم این است: زیرا ما به ازا ندارد. زیرا یک مسئله زبانی است. اگر شما ساختار زبانی تان گونه ای دیگر بود ممکن بود فلسفه تان هم فلسفه جوهر و عرض نباشد.

از نظر راسل این از آن نکاتی است که باعث می شود زبان، آدمی را جادو  کند. یعنی انسان آنچه که هست را نبیند. (منظور نشان دادن مثالی برای سوء فهم هایی است که زبان برای ما ایجاد می کند).

اورول پس از آنکه پنج قطعه  را مثال آورد و تحلیل کرد، می نویسد:

"هر یک از این 5 عنوان عیوب اختصاصی دارند اما همه آنها دو عیب مشترک دارند. (او می گوید که اینها نمونه وار است یعنی گزینش او غیر منصفانه نیست بلکه مشت نمونه خروار است) یکی از آن دو عیب مشترک آن است که در آنها صور خیال یعنی ایماژ، استعاره و مجاز خیلی کهنه و پیش پا افتاده است. یعنی یکی از مختصات زبان زشت این است که از استعاره ها و تشبیهات پیش پا افتاده و کلیشه ای که ماشین وار به ذهن ما می آید، به اصطلاح در مادون آگاهی از آنها استفاده کنیم. "

دومین عامل مشترک در نظر اورول بی دقتی و عدم وضوح است. از قول فیلسوفی، ما وقتی واضح صحبت می کنیم که مطمئن شویم خواننده یا شنونده مقصود ما را دریافته باشد که البته زود هم نباید مطمئن شویم. اورول می گوید:

"نویسنده معنایی در ذهن دارد ولی نمی تواند آن را بیان کند. یعنی قوت بیان ندارد. یا بی آنکه بداند چیز دیگری می گوید. فکر می کند دارد مقصودش را بیان می کند. چون من مقصود خودم را می فهمم، فکر می کنم دیگری هم مقصود من را همانگونه که من می پندارم می فهمد. "

 در این زمینه ذکر این ماجرای واقعی جالب است.

همسایه من از پسرش تلفنی می خواهد که برایش شیر بخرد. پسرش هم شیر آب برایش خرید و آورد.

 حال شما ممکن است بگوئید او کند ذهن بود. درست. اگر به آن آدم کند ذهن می گفتید پسته بخر، اشتباه نمی کرد. حداقل می شود گفت زبان فارسی برای آدم های احمق این امکان را بوجود آورده است. پس به زبان فارسی هم مربوط می شود. در زبان انگلیسی هم لابد کلمه ای دیگر این وضعیت را دارد.

 مقصود من این است که زبان امکاناتی دارد که می توان از آنها خوب یا بد استفاده کرد. اورول می گوید:

"این همدستی و آمیزش ابهام و عجز در بیان، بارزترین خصیصه نثر جدید انگلیسی است. به خصوص در نوشته های سیاسی."

او سپس شگردهایی را معرفی  کرده و می گوید:

 از رهگذر این ها می توان نثری تحویل داد که حقیقتاً برایش زحمتی کشیده نشده است.

او می گوید از استعاره هایی استفاده کنید که این استعاره ها از طرفی کلمه عادی زبان نیستند و از طرفی استعاره های مرده هم نیستند.

 

در همه زبان ها یک سری استعاره وجود دارد که به آنها اصطلاحات مرده می گوئیم. اینها زمانی صور خیالی در ذهن ما خلق می کردند ولی به دلیل کثرت استعمال، مستعمل شده اند و دیگر با جسم ما ارتباط برقرار نمی کنند. مثل تعبیر "قلم فرسایی کردن" که اکنون دیگر این اصطلاح هیچ گونه حواس ما را بر نمی انگیزد.

اصلاً از این کلمه برداشت نمی کنیم که قلمی آنقدر نوشته که فرسوده شده است. قلم فرسایی کردن برای ما نوشتن، معنا می دهد. در صورتی که این اصطلاح زمانی نه چندان دور در زبان فارسی استعاره ای زنده بود، ولی از بس به کار رفته، دیگر مرده است.

مثلاً این لغات را در نظر بگیرید: سنگ کسی را به سینه زدن، سینه سپر کردن برای کسی. پاشنه آشیل، از آب گل آلود ماهی گرفتن و... اینها همه اصطلاح های آماده به کار رفتن هستند.

 

 ویژ گی‌های نثر بد

 

خلاصه آنچه گفته شد:

 

- زبان نامعقول یعنی زبانی که از نقش های متفاوت زبانی به خوبی استفاده نمی کند، سبب خطا می شود و خلاف تعقل است.

- زبان می تواند ما را بفریبد. یعنی سبب شود که تصویر نادرستی از واقعیت کسب کنیم.

- از نظر اورول خصوصیات نوشته های بد و شلخته 1- کهنگی صور خیال و 2- بی دقتی اند.

- شگردهای تولید بدون تلاش و زحمت نثر که نتیجه آن نثر بد است:

 

1. استفاده از استعاره های در شرف نابودی که خلاف استعاره های مرده است.

2. استفاده از فعل هایی که ضمیمه دارند. مثل اینکه به جای قهر کردن بگوئیم: جانب قهر را انتخاب کردن. به جای اینکه بگوئیم الف و ب را با هم آشتی دادن بگوئیم: باب آشتی میان الف و ب را گشودن یا به جای اینکه بگوئیم می خواهیم الف وب را با هم نزدیک کنیم بگوئیم: باب افتراق را میان الف و ب بستن.

3. استفاده از زبان پر طمطراق و متکلف. این کلمات را می توان جزو کلماتی عنوان کرد که استفاده از آنها می تواند به نوشته یا زبان آدمی ابهت بخشد. به واقع ساختمانی سر هم بندی کرده و این کلمات را در آن پخش کنیم:

لائیسیته، انظمامی، بطن، سپهر، ساحت، پارادوکس، دیسکورس، کنشگر، دیگر بودگی، اندیشه گی،انگاره، همچون،آئینی، پیشا، پسا، ویتگنشتاین (به عنوان یک کلمه)، سویه، باز تولید، نسبت، التفات، لیوتار، فوکو، دریدا، شاید هم هابرماس، (این ها به عنوان یک کلمه تأثیر اسطوره ای بر زبان ما می گذارند) فوکویی، اگر این کلمات را در سخن یا نوشته خود بپاشید به کلامتان روحی فلسفی می بخشد.

در داستان آلیس در سرزمین عجایب، آلیس وقتی دنبال خرگوشی می کند و در چاه می افتد، در حین سقوط با خودش می گوید: من نمی دانم در این نقطه به کدام طول و عرض جغرافیایی رسیده ام. بعد نویسنده (لوئیس کارول) می گوید: آلیس اصلاً نمی دانست طول یا عرض جغرافیایی یعنی چه. ولی فکر کرد اینها کلمات دهن پر کن قشنگی اند.

4. الفاظ مهمل و بی معنی: مثل فاشیسم، عوام فریب، پوپولیسم، دموکراسی، عدالت و آزادی.

 اورول در مثال الفاط بی معنی دموکراسی را مثال می زند و می گوید:

 

 نه تنها معنای مورد اجماعی ندارد بلکه اگر برای رسیدن به چنین معنایی تلاشی هم صورت گیرد، همه علیه این تلاش می ایستند.

 

گروههای کاملاً رقیب از این مفهوم استفاده می کنند پس این مفهوم بی مصرف است. وقتی همه می توانند از آن استفاده کنند بی مصرف و مهمل است. همه در تلاش برای روشن کردن معنای آن می ایستند. عموم آدم ها تصورشان این است وقتی کشوری را دموکرات می نامیم داریم آن را تزیئن و از آن تعریف می کنیم و به آن نظر مثبت داریم. مخالف آن هم وقتی کشور دیگری را دموکرات می نامند در واقع به آن کشور نظر موافق و مثبت دارد. در همین حد. فقط بیان عاطفه می کند. معنای عینی برای این کلمه وجود ندارد. مثل اینکه بگویم من از این غذا خوشم می آید. به همین دلیل مدافعان هر رژیم معتقدند که آن رژیم دموکرات است و هراس دارند که اگر این گونه کلمات محدود به یک معنا شوند دیگر قابل استفاده نباشند. زیرا اگر این کلمه وضوح پیدا کند فقط یک گروه می تواند از آن استفاده کند.

 

اورول می گوید:

 "ما در استفاده از اینگونه کلمات عدم صداقتی می بینم که آگاهانه است. شخصی که از این کلمه استفاده می کند تعریف مشخص خود را از آن دارد. اما از ابهام آن استفاده می کند تا شنونده اش گمان برد مقصود او همان است که در دل دارد."

خیلی از افرادی که از کلمات آزادی و دموکراسی استفاده می کنند از وجه روشن آن نمی گویند، بلکه از وجه ابهام گونه آن استفاده می کنند. چون ابهام باعث می شود موافقان او زیادتر شود.

تا آنجا که در عرصه سیاست از این عدم وضوح استقبال می شود. تا طرفی که کلمه عدالت برایش مهم است از این آدم همیشه واژه عدالت را بشنود. همین برای او کافی است. زیرا از این خیل، افراد کمی اند که از او بخواهند عدالت را برایشان تحلیل کند تا به او رأی دهند یا نه.

 در فرهنگ لغات شیطان به زبان انگلیسی( به فارسی هم ترجمه شده است. این کتاب تقریباً مثل رساله تألیفات عبید زاکانی تألیف های شوخی دارد. مثلاً جلوی واژه عزرائیل می نویسد مادرزن!) برای "دماگو" که معادل آن در فارسی "عوام فریب" است نوشته: هیچ معنایی ندارد! یعنی رقیب سیاسی و هر کسی به رقیب خود می تواند بگوید عوام فریب.

تقریباً مثل فحش بی معنی و مابه ازای خارجی ندارد و کسی هم آن را جدی نمی گیرد. ذکر مثالی خالی از لطف نیست. یکی از دوستان تعریف می کرد که یک ایرانی در آلمان با فردی آلمانی دعوایش شده بود. ایرانی از آن فحش های ناموسی به آن آلمانی داده بود. آلمانی پرسید که او چی می گوید. به او گفتند مثلاً در باره یکی از بستگانت چنین چیزی می گوید. آلمانی گفت مثلاً خواهر من که آلان در مرز سوئیس و آلمان است! آن آلمانی به حرف آن ایرانی معنی خارجی داده بود. در حالی که حرف و فحش آن ایرانی اصلاً معنی نداشته است.

 

عوام فریب هم به این گونه معنی ندارد. واژه های فاشیسم، علم و پیشرفت هم اینگونه اند.

اورول سپس قطعه ای از عهد عتیق می آورد. باب 9، آیه 11. من این آیه را از ترجمه قدیم 1895 میلادی می آورم: "برگشتم و زیر آفتاب دیدم که مسابقت برای تیزروان و جنگ برای شجاعان و نان نیز برای حکیمان و دولت برای فهیمان و نعمت برای عالمان نیست. زیرا که برای جمیع ایشان وقتی و اتفاقی واقع می شود."

حال او این عبارت را به زبان دیگری برگردانده است. عین آن جمله ای را که جرج اورول برای عبارت بالا آورده است، ترجمه می کنم:

 

"مشاهدات عینی و ابژکتیو پدیدارهای هم زمان ما این نتیجه گیری را ضروری می سازد که توفیق یا عدم توفیق در کنش های رقابتی به این سو می گراید که با توانایی های سرشتی هم ساز نباشد و اینکه امر پیش بینی ناپذیر را همچون امری مهم همواره باید ملحوظ قرار داد."

این جمله را که دیدید درست معادل آن عبارت بالاتر از عهد عتیق است. اورول خود می گوید اینجا حرکتی از زبان ملموس به زبان انتزاعی پدید می آید. به جای اینکه ملموس و عینی صحبت کند (آن عبارت عهد عتیق) می گوید توفیق یا عدم توفیق. باز کردن توفیق یا عدم توفیق کار سخت تری است. خواننده باید برود دنبال اینکه توفیق یا عدم توفیق در جهان خارج چه تجلیاتی دارد.

پس یکی از خصوصیات نوشته خوب ملموس بودن است. آنچه که اورول در این زمینه گفت تمام شد ولی دوباره به این مقاله باز می گردیم.

نه در مقاله اورول و نه در جاهای دیگر در متون انگلیسی که به خوب نوشتن توصیه می کنند این دو عامل را که من اضافه می کنم (5و6) ذکر نشده است.

 

5. گرایش به بیان زیبا و زیباسازی سخن.

برخورد هنری و زیبا شناسانه با زبان. به بیان دیگر برخورد ادبی و شعری در جایی که با نقش ارجاعی زبان سر و کار داریم. یعنی دارید توصیف و تعریف می کنید، مقاله سیاسی و اجتماعی می نویسید.

تمام آن عیوبی که اورول نقل می کند تلاشی در جهت زیباسازی زبان نبود. یعنی بدی انگلیسی نه از آن جهت بوده که می خواسته زبان را زیبا کند و نتوانسته و کار دست خودش داده است.

در سخن ادبی و در زیباسازی زبان، آنچه اولویت دارد خود سخن است نه مصداق سخن. نه آنچه که سخن درباره اش است. بلکه خود سخن موضوع اهمیت قرار می گیرد. در نوشته های سیاسی، اجتماعی و فلسفی انتظار داریم با نقش ارجاعی زبان که با صدق و کذب سر و کار دارد روبرو شویم. در نقش ارجاعی جهت گیری سخن به سوی موضوع سخن است. در کارکرد ارجاعی، سخن مرکز گریز است. در حالی که در کار کرد ادبی، هنری و شعری سخن مرکز گرا است. مثالی بزنم: خط خوش.

 

 اگر مقاله ای به دست شما بدهند دنبال این هستید که ببینید چه نوشته است، نه چطور نوشته است. ممکن است خوش خط باشد یا بد خط. اما وقتی به نمایشگاه خط خوش میروید به دنبال این نیستید که چه نوشته شده است. زیرا اهمیتی ندارد. اصلاً بی معنی باشد. ولی زیبایی های خط خوش مثل کش و قوس ها برای شما کافی است تا از آن لذت ببرید. هنر مرکزگراست یعنی به خودش برمی گردد.

پنجره اتاق را بنگرید. به  گونه ای ساخته شده که از ورای آن بیرون را نگاه کنید.

نه اینکه خود پنجره را ببینید. اما با این شیشه می شود کاری کرد که شما فقط خودش را ببینید. اگر این پنجره تبدیل به ُ"ارسی" شود آنگاه می شود کار هنری. یعنی شما را متوجه خودش می کند. معامله زیباشناسانه با زبان، یعنی زبانی تولید شود که شما متوجه زبان شوید نه متوجه آنچه که می گوید.

کارکرد ادبی زبان در تعارض با کارکرد ارجاعی زبان است. ارجاع یعنی بیرون از من. به همین دلیل است که در کارکرد ادبی صحبت صدق و کذب مطرح نمی شود. وقتی شیشه شما را به بیرون ارجاع می دهد، شما به دنبال این هستید که این شیشه خوب نشان می دهد، موج دارد یا نه. اما اگر ارسی باشد، شما را به چیزی ارجاع نداده که شما قیاس کنید که ببینید از پس کار خودش خوب برآمده یا نه. حافظ بیتی دارد:

کشتی شکستگانیم (یا نشستگانیم) ای باد شرطه برخیز/ باشد که باز بینیم دیدار آشنا را

 

این موضوع بحث است که کدام واژه درست است:

 

کشتی شکستگانیم یا کشتی نشستگانیم؟

 

اینجا زبان ادبی است و کارکرد و نقش آن ادبی بوده و نقش ارجاعی ندارد. اگر کسی در این اختلاف بگوید که من در بررسی تاریخ عصر حافظ دریافته ام کشتی حافظ در یکی از سفرهایش به گل نشست و یا اینکه کشتی اش شکست؛ سپس استناد کند که کدام عبارت صحیح است، این کاملاً از بحث ادبی خارج است. زیرا مهم نیست که در جهان خارج چه اتفاقی افتاده است. شاید هم اصلاً هیچ کدام نبوده است. این بحثی ادبی است. باید به شم و ذوق ادبی استناد کرد. حافظ انسان خوش سلیقه ای بود. پس شاید کشتی نشستگانیم درست باشد. در اینجا معیار، جهان خارج نیست. چون به جهان خارج ارجاع نمی دهد. معیار خود این موجود و ساخت آن است.

 

امیر خسرو دهلوی می گوید:

 آفاق را گردیده ا م / مهر بتان ورزیده ام / بسیار خوبان دیده ام / اما تو چیز دیگری.

 

از این ابیات قرائت دیگری به دست آمده است:

 آفاق را گردیده ام / مهر بُتان ورزیده ام / خوبان فراوان دیده ام / اما تو چیز دیگری.

 

بسیار خوبان، خوبان فراوان. ظاهراً خوبان فراوان زیباتر است. زیرا قافیه داخلی دارد. اما بسیار خوبان قافیه داخلی ندارد. ملاک اینجا نقش ادبی زبان است.

 ویتگنشتاین جمله ای در کتاب تحقیقات فلسفی خود دارد به این مضمون که: "هدف فلسفه، نشان دادن راه بیرون آمده مگس از بطری است. "

 یعنی مشکلات و گیرهای انسان با متافیزیک و مفاهیمی که روانی اند به دست فلسفه حل می شود. این جمله در فارسی توسط یکی از مترجم های بنام به این نحو ترجمه شده که:

کار فلسفه این است که مگس را از قفس در بیاورد! او می خواهد قافیه و سجع را رعایت کند و به هیچ وجه راضی نیست قافیه و سجع به این خوبی را رها کند. حتی اگر سخن مهمل بگوید.

صورت گرایان روس مثل اشکولوفسکی و دیگران معتقدند ما از طریق برجسته سازی سخن را ادبی می کنیم. نیز معتقدند زبان دارای دو فرآیند است: خودکاری و برجسته سازی.

 فرآیند خودکاری یعنی همین سخنان من که کار کرد ادبی ندارد. اگر بتوانم این سخن عادی و پیش پا افتاده را کاری کنم که برجسته شود، تولید ادبی کرده ام. گاهی برعکس هم می تواند اتفاق بیفتد. یعنی یک چیز برجسته، خودکاری شود. مثل قلم فرسایی. یعنی با فرآیند خودکاری از ادبیات وارد زبان می شوید. فرآیند خودکاری در اصل به کارگیری عناصر زبان است به گونه ای که به قصد بیان موضوعی به کار رود بدون آنکه شیوه بیان جلب نظر کند.

 برجسته سازی: به کارگیری عناصر زبان است به گونه ای که شیوه بیان جلب نظر کند. غیر متعارف باشد و در مقابل فرآیند خودکاری زبان غیر خودکار شود.

 

زبان خودکاری و برجسته سازی: برجسته سازی از راه شکستن هنجارهای زبان تحقق می یابد.

 

مولانا در بیتی می گوید: ای صورت روحانی امروز چه آوردی / آورد نمی دانم، دانم که مرا بردی

 

در این بیت عناصر هنجار شکنی دیده می شود. هنجار، سخن غیر موزون است. وقتی وزن بدهی هنجار شکنی کرده ای.

 حال چطور می شود سخنی موثر واقع می شود؟ از همین شگردهاست. از معانی، بیان، بدیع، صنایع ادبی، وزن، قافیه، جناس و ایهام استفاده کرده و سخن را برجسته می کنیم. اینها همه عناصر هنجار شکن اند. هنجار شکنی انواعی دارد.

 

1. هنجار شکنی نحوی. مثل این شعر اخوان:

 

 با چکاچک مهیب تیغ هامان تیز/ غرش زهر دران کوس هامان سهم / پرش خارا شکاف تیرهامان تند

 

2. هنجار شکنی معنایی مثل:

 

 ای درختان عقیم ریشه تان در خاک های هرزه گی مستور

 

در زبان هنجارین برای درخت صفت عقیم و برای خاک صفت هرزه گی به کار نمی بریم. برای فهم بیشتر این قسمت مثالی می زنم:

 مدتی طولانی به عکسش خیره شدم. بسی در تصویرش خیره ماندم. به تصویر او خیره ماندم بسی. نقش او را لحظه ها نوشیدم.

در جمله های بالا به ترتیب زبان از کارکرد ارجاعی آرام آرام قوس پیدا می کند تا جایی که مرکز گرا شود. تا به جایی می رسد که برایمان مهم نیست که آیا واقعاً عکسی جلوی او بوده یا نه. این آهنگ و ایماژ به ما می گوید که فقط من را ببین! (کارکرد ادبی زبان)

اما جدا از بیان سلیس، گاهی بیاناتی داریم که مدعای قابل بحثی را طرح می کند و در آنجا انتظار استدلال می رود.

اگر در جایی که دلیل می خواهیم ولی دلیل نیاوریم، زبان غیر عقلانی است. شاعری می گوید:

 چه باید کرد اگر جای شقایق را گل خرزهره بگرفته است.

 این بیت و معنای آن هیچ ربطی به جهان خارج ندارد. در جهان خارج گل خرزهره اگر قشنگ تر از شقایق نباشد، زشت تر نیست. چیزی غیر از جهان خارج اینجا مطرح است. خرزهره موجود و هویت زبانی بدی دارد. بنابراین شاعر دانسته یا ندانسته جهان خارج را رها کرده و وارد جهان زبان شده و از شهروند جهان زبانی یاد می کند که هیچ ربطی به عضو جهان خارج ندارد.

 آنچه تا اینجا طرح شد و مثال های آن را در ذیل این گفتار می آورم، نکاتی است که باید بعد از مثال، آن ها را دوباره دنبال کرد. من نتوانستم برای امروز خط خوشی بیاورم تا شما لمس کنید وقتی خط خوشی ببینید فرقی برایتان نمی کند که این تابلوی خط خوش چه نوشته است. اگر شم هنرمندانه ای داشته باشید اول مفتون زیبایی آن می شوید. ابتدا می گوئید چقدر قشنگ است و بعد می پرسید که چه نوشته است. اما می توان غزلی زیبا از مولانا خواند بدون آنکه بپرسیم معنی و مقصود مورد نظر مولانا چه بوده است.

 

ای ساکن جان من آخر به کجا رفتی/ در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی

 چون عهد دلم دیدی از عهد بگردیدی / چون مرغ بپّریدی ای دوست کجا رفتی

در روح نظر کردی چون روح سفر کردی/ از خلق حذر کردی و ز خلق جدا رفتی

 رفتی تو بدین زودی تو باد صبا بودی/ ماننده بوی گل با باد صبا رفتی

 نی باد صبا بودی نی مرغ هوا بودی/ از نور خدا بودی در نور خدا رفتی

 ای خواجه این خانه چون شمع در این خانه / وز ننگ چنین خانه بر سقف سما رفتی

 

غزل بعد:

 

در وصالت چرا بیاموزم در فراقت چرا بیاموزم / یا تو با درد من بیامیزی یا من از تو دوا بیاموزم

می گریزی زمن که نادانم، یا بیامیز یا بیاموزم / پیش از این ناز و خشم می کردم تا من از تو جدا بیاموزم

چون خدا با تو بست در شب و روز بعد از این از خدا بیاموزم / در فراقت سزای خود دیدم بعد از این چون بدیدم سزا بیاموزم

خاک پای تو را بدست آرم تا از او کیمیا بیاموزم / آفتاب تو را شوم ذره معنی والضحی بیاموزم

کهربای تو را شوم کاهی جذب کهربا بیاموزم / از دو عالم دو دیده بر دوزم این من از مصطفی بیاموزم

همچو دل خون خورم که تا چون دل / سیر بی دست و پا بیاموزم

در وفا نیست کز تمام استاد / پس وفا از وفا بیاموزم

ختمش این شد که خوش لقای منی / از تو خوش خوش لقا بیاموزم

 

بعد از شنیدن و قرائت این غزلها کمی به خودتان رجوع کنید. قاعدتاً تحت تأثیر آنها قرار می گیرید. زبان برجسته شده و با استفاده از تکنیک های ادبی و صناعات و ایماژ شما را در خودش نگه می دارد.

 

زبان پر طمطراق، ابهّت تصنعی و ذهن شلخته!

حال باید به مثال هایی اشاره کنم که زمینه ای شد تا جنبه های نظری فوق را پیش بکشم.

در این نوشته که در روزنامه ای یومیه چاپ شده، فردی درباره دکتر سروش و نقش او در انقلاب فرهنگی چیزی نوشته است. این نویسنده با دکتر سروش همدلی دارد. برای من اصلاً محتوای این نوشته مهم نیست. او می نویسد: \"او نه تنها از دانشگاه اخراج شد که از مملکت نیز خارج گشت و رحل اقامت نه در فرهنگستان که در فرنگستان گزید. \"

اینجا نویسنده ظاهراً خواسته فرهنگستان را با فرنگستان قافیه کند. ولی معمولاً برای ابراز جملات همدلانه معمولاً کلمه ای مثل فرنگستان به کار نمی رود، ولی نویسنده حاضر نیست این دو کلمه را که ظاهراً با هم بار منفی به نوشته می دهد، گرچه که با سروش همدل است، به راحتی از کنارشان بگذرد.

زبان اینجا برایش کار کرد زیباشناسانه دارد. او به دنبال درست کردن قافیه و سجع است. (این یکی از خصوصیاتی بود که اورول در نوشته اش به آن اشاره نکره بود)

مثال دیگر: یادتان می آید کلماتی را لیست کرده و گفته بودم اگر آنها را در نوشته تان بپاشید می توانید به نتیجه برسید، دقت کنید:

\" به هواداران وطنی گفتگو احتمالاً باید گفت بیش از جدیت گفتگو که خود بری از سویه های پنهان خشونت نیست، مسئله برسر بلد شدن بازی است. فرهنگ با مفهوم بازی گره خورده است. بازی مبین درک نمادین آدمی از واقعیت جدی و عبوس است. شوخ طبعی و سویه های آیرونیک یا کنایی نهفته در اعمال بازی خود گواهی است بر حضور عنصر تحمل و بازتاب که حتی در برابر آئین هم برمی خیزد... (این نوشته را من از اول خواندم نه وسط یا اواخر) سویه های خوفناک همان طبیعتی را در خود منکشف می سازد، تصدیق بازی به معنی تصدیق ماینسی است (تقلید) این میل در حوزه های متنوعی نمود می یابد. از زندگی روزانه در مترو پولیس گرفته.... \"

این نوشته روزنامه ای است که یک آدم عادی باید بخواند نه در دانشگاه است و نه تکست درسی.

دوباره از همان نویسنده:

 "گستاخی کلبی مشربانه همشهریان عزیز در متروپولیس و رم کرده تهران به خوبی مبین فرهنگ بی فرهنگی است. این قسم القای میانجی های فرهنگی در حوزه سیاست در قالب تکثیر بی وقفه چماق ها تجلی می یابد. البته قرار نیست سیاست چیز دیگری هم باشد... "

مثالی دیگر:

چندی پیش فخرالدین حجازی مرحوم شد. در صفحه اول یک روزنامه در مورد فوت او نوشته شد:

"فخرالدین حجازی مردی که همگان او را با سخنرانی های جذاب و گیرایش می شناختند روز گذشته زندگی را ترک کرد و به عمر 78 ساله خود پایان داد.... "

پایان دادن را معمولاً در مورد کسی مثل صادق هدایت به کار می برند. کسی که خودکشی کرده است. حدس من این است که نویسنده خواسته هنجارشکنی کند و از قالب های در گذشت و مُرد خسته شده است. به قول اشکولوفسکی می خواهد برجسته سازی کند. اگر من از منبع مستقلی خبر نداشتم که حجازی در گذشته است، من را به شک می انداخت که حجازی چگونه خودکشی کرده است. همان نویسنده چند روز بعد در مورد مرگ رورتی نوشت:

" بامداد روز گذشته ریچارد رورتی فیلسوف آمریکایی به زندگی خود پایان داد. "

یکی از علما به من گفت: من ریچارد رورتی را آدم معقولی می دانستم و خودکشی او مرا متعجب کرده است. من گفتم نه!او به طور طبیعی فوت کرده چون می دانم فخرالدین حجازی خودکشی نکرده است؟! (خنده حضار)

دقت کنید این خبری عادی در یک روزنامه یومیه است. نباید اینقدر پر مدعا باشد. ببینید چه وضعی درست شده است. نویسنده چون می خواهد متفاوت باشد خود را مجاز به انجام هر کاری می داند.

به خبر مرگ حجازی بیشتر می پردازم:

"... او در سال های اخیر البته نیروی تکلم خود را از دست داده بود. و از این روی کمتر از گذشته از داستان زندگی خود سخن می گفت. " (دقت کنید او قدرت تکلم نداشت)

بی دقتی که جورج اورول می گوید که دقت نمی کند و فکر نمی کند که چه می گوید تا در جمله حداقل سازگاری را رعایت کند.

"... گویی این حکم تقدیر بود مردی که عمری با سخنرانی هایش گذارنده بود در پائیز عمر سکوتی تحمیلی پیشه کرد و از داستان زندگی خود سخنی نگفت. اکنون اما نقبی به گذشته می توان زد... "

کلمه "اکنون اما" از آن هنجار شکنی های نحوی است. در زبان فارسی «اما» ابتدای عبارت می آید ولی خصلت این نویسنده این است که «اما» ها را وسط عبارت می آورد چون می خواهد متفاوت باشد. همان هنجارشکنی هایی که شاملو و اخوان می کنند، آدم های دیگری هم هوس می کنند آن را انجام دهند.

"این چنین بود" و "گویی تقدیر این بود" در این نوشتار فراوان یافت می شوند. اینها صرفاً چسب هایی است که به کار می برد. اینها کلماتی اند که اورول می گوید کلمات غیر مهم. اصلاً مهم نیست.

"... این چنین بود که اگر چه در وعظ و خطابه از دین سخن می گفت و دغدغه دین داشت اما مکلا ماند و لباس حوزوی بر تن نکرد. این چنین بود که یکبار نیز.... حجازی سالها در مشهد مجلس وعظ و خطابه برقرار می کرد چرا که خود متولد خراسان بود... "

کلمه "چرا که" خیلی مهم است. زیرا ما با آن بایستی رابطه علت و معلولی مهمی را بیان کنیم. ولی اصلا مهم نیست که طرف کجا متولد شده و کجا وعظ می کرد. شاید در تهران بدنیا می آمد. این مثال نمونه ای از شلختگی ذهن نویسنده است.

ادامه:"... اینچنین بود که مشهد را به قصد پایتخت ترک کرد. داستان به سمتی رفت که او خود جانب قهر را انتخاب کرد.... "

ساده می شود گفت قهر کرد. به این زبان پر طمطراق متکلف که ابهّت تصنعی به نوشته داده است دقت کنید.

".... خروج او از حسینیه ارشاد اما.... اینچنین بود که حجازی نامه ای نوشت به آیت الله میلانی. پاسخ آیت الله میلانی به حجازی نیز اینچنین بود...

طالقانی حتی یکبار حجازی و فلسفی را به خانه خویش دعوت کرد تا باب افتراق میان آن دو را ببندد... " افتراق یعنی تفاوت. لابد منظور او اختلاف بود. که خواسته آنها را با هم آشتی دهد.

دوباره:" اما بابی به اتحاد گشوده نبود.... "

زبان پر طمطراق را می بینید.

دوباره:"... سازمانی که در سوار شدن بر موج چنین افتراقاتی مهارت داشت (منظور او ساواک بود) حجازی اما... اینچنین بود که در میانه منازعات او با برخی علمای سنتی... داستان زندگی او پس از زندگی اما... "

شما می توانید اسم این مقاله را "فلان اما" یا "اینچنین بود" بگذارید!

به نوشته ای دیگر از این نویسنده توجه کنید:

"مشکل این بود که رورتی ساده گویی بود و سخنان اعوجاجی نمی گفت... رورتی این سخن را گفت و چه بسیار افرادی که به علامت تعجب یکدیگر را نگاه کردند... "

ما با تعجب همدیگر را نگاه می کنیم نه به علامت تعجب.

جایی دیگر نوشته ای دیگر در این روزنامه:

"... پوپولیسم محصول دنیای جدید نیست که به واقع ابزاری قدیمی در دستان سیاست ورزانی است که کالای خویش را مشتری بیشتری طلب می کنند. حکومت گر پوپولیست فریادگر خواسته های نامتعارف است و مخفی کننده ناکامی های محکوم کننده مخالفان و تکریم کننده دوستان... "

من هرچه سعی کردم نتوانستم این جمله ها را بفهمم. "... چرخ پوپولیسم که چرخش آغاز کند دیگر نه تناقض در شعارها آشکار می شود و نه عقلانیت مجال بروز پیدا می کند. تب پوپولیسم که تند شود موعد شادی حکومت گران است و زمان حاشیه نشینی نخبگان. این تب را درمانگری نیست که گویی مقرر است زمانی اوج گیرد تا شاید با حادث شدن کما فرصت مرگ یا حیات خویش را به آزمون گزارد... "

جای دیگر:"... زیبایی به عنوان امر ایدئولوژیک خود را همچون امر خیر تعریف می کند. سرچشمه تعریف زیبایی به مثابه خیر و قابل تبدیل به امر نیک است. ایدئولوژی نیز در واقع چیزی جز شناخت ایده ها و امر آرمانی نیست. در بسیاری از متون دینی عیب و علت های جسمانی همچون گوژ، انگشت اضافه و... امر پلید، امر زیبا و... "

به کلمات همچون و امر دقت کنید.

بسیاری از این گونه نوشته ها که ذکر مثال آنها جای این نوشته نیست سمفونی گوش آزاری از کلمات و عبارات بی معنی را به ما منتقل می کنند.

یکی از استادان مشهور فلسفه در انجمن حکمت و فلسفه درباره مولانا و سهروردی سخنرانی انجام داده است.

این چیزی است که در روزنامه نقل شده و اینگونه شروع کره است:

"حق شب قدر است در شب ها نهان/ تا کند جان هر شبی را امتحان

اگر مولانا غیر از این بیت نگفته بود. برای حکمتش کافی بود. ( از دلیل خبری نیست) دانایی و خرد با همه زمانها معاصر است. زیرا که دانایی و خرد زمان را می گستراند (معنی را در می یابید) زمان برخلاف پندار متعارف یک خط موهوم نیست. زمان مجموعه ای از توجه ها، التفات ها، قصدها و انگیزه هاست. اگر آگاهی و خرد با همه زمان ها معاصر و زمان را می گستراند در چرخه زمان فرسوده نمی شود. آگاهی و خرد آنقدر لطیف و چنان زیباست که به قول دارانی اگر زیبایی خرد را بر صفحه ای تصویر کنند، بیننده ای آن را نبیند، مگر اینکه از کثرت زیبایی در دم بمیرد و همه نورها جنب نورانیت آگاهی و خرد تاریک گردد. مظهر این آگاهی و خرد در این کشور در دو کتاب متجلی است: این کتاب ها دو حماسه جاودان بشریت برای همیشه روزگاران است. یکی شاهنامه فردوسی پیش از اسلام و دیگری مثنوی مولوی بعد از اسلام.... مولانا بزرگترین ساختار شکن زبان فارسی است. مولانا مرد غریبی است. بشریت نیازمند است تا قیامت فارسی یاد بگیرد تا مثنوی بخواهد. هر چند مدونا هم مولوی می خواند... "

عبارات بالا در یک مرکز فلسفه و تفکر ایراد شده است. جایی که آدم برای کمترین ادعا باید بیشترین دلیل را بیاورد. جایی که می گویند ادعا کم، کم، کم و دلیل؛ زیاد، زیاد، زیاد، زیاد. همین ذهن به سراغ مدونا می رود.

"... مردم برای اینکه اومانیسم را بشناسند باید شاهنامه بخوانند (به چه دلیل؟ نمی دانم!) هر چند زبان و فرهنگ فارسی دشمنان زیادی دارد. (چه ارتباطی با بحث دارد؟)! ... ما از سویی با غرب و از سوی دیگر با اعراب مبارزه فرهنگی داریم. (موضوع عوض شده. از سهروردی و مولانا به جنگ فرهنگی کشیده شد) ... هر چند عرب ها نمی دانند اگر ایرانی ها نبودند معلوم نبود آنها چه داشتند (این عبارات و مدعیات هر کدام می توانند عنوان یک رساله باشد)... ایران شخصیت های ماندگاری به جهان معرفی کرده است. بشریت تا قیامت به امثال ابن سینا نیاز دارد."

(جای ابن سینا هم خالی بود که آخرین جمله سخنرانی را به او اختصاص داد و همه چیز را حل کرد؟)!

برای من گوینده مهم نیست، بلکه فرآورده ها مهم اند.

مثالی دیگر از نویسنده سر مقاله مجله ای می زنم که بعد از سال ها تعطیلی دوباره انتشار یافت. دقت کنید نویسنده چقدر به دنبال زیباسازی کلام و زبان بوده است.

"مجله فردوسی"

"تا امروز که خود قرین تولد فارسی است، نیم دهه از غیاب غم گنانه دنیای سخن می گذرد. حقیقت این است که اشاره به حکایت این انتظار فرساینده تنها به زبان آسان است. کلک به سایه خزیده دنیای سخن این وهله برای باز آفرینی امید و آفتاب آفرینش خویش (هماهنگی اصوات را دقت کنید) نشان و نام شفاخیز فردوسی را برگزیده است به تقدیر. اکنون که از پی چند سال فراق و فاصله، دنیای سخن برای گفتن و شنیدن داریم بهتر آنکه برای واگفت نخست این خیر و خوانش (یعنی چه؟) پشت سر حکیم سخن آفرین آن پیر مغان و معنا (جناس خطی دارد نه صوتی) چه سنگر استواری، به نام فردوسی آغاز می کنیم این بار ( هنجار شکنی نحوی دارد) فردوسی معمار و منجی فرهنگ و زبان مادری ما که به فال نیک و حال خوش و دال درست سخن، سخنی پارسی را به دنیا باز آفریده است... "

حال به نمونه های خوب هم می پردازم که فقط مثال های بد را نیاوده باشم. مطلبی از فصلنامه مدرسه مثال می زنم با عنوان: فلسفه حرمت فکر.

"... کلام آخر اینکه فکر فلسفی قطعاً محترم است و حرام که به حریم آن دست اندازی شود. اما فلسفه حرمت فکر بر چه مبتنی است... \" (در این جمله صنعت اشتقاق مورد استفاده قرار گرفته است) به نحوه استفاده کلمات محترم، حرام، حریم، حرمت دقت کنید. حواس نویسنده به اینجا بوده است. انسان های کمی اند که حواسشان جمع این چیزها باشد و حرف مستدل قوی بزنند که از عناصر زیبا شناختی زبان به وجهی نیکو استفاده کنند.

 

توصیه های اورول برای خوب نوشتن

از ذکر مثال های دیگر می گذرم و توصیه های جورج اورول مقاله نویس شهیر انگلیسی را برای یک نوشته خوب می آورم. (این مطالبی که امروز عرضه کردم فقط در مقام طرح سؤال بود. زیرا چنین موضوعی به تحقیق علمی گسترده تر از کار من نیاز دارد که مثلاً به طور منظم 6 ماه روزنامه ها مطالعه شود. تعدادی تصادفی تألیف و ترجمه جمع آوری شود. و در آنها وضع زبان فارسی بررسی شود. آنجایی که انتظار کارکرد ارجاعی زبان را دارید، ببینید که آیا رعایت شده یا عیوبی که گفتم وجود دارد. آنجایی که شما باید خود را با سخن مستدل روبرو ببینید، ببینید هست یا نه)

اورول مدعی بود زبان انگلیسی زبان خرابی شده است. (در 1946) مطالبی را که امروز قرائت کردم کاملاً تصادفی بود و این تا حدی نگران کننده است که در نمونه برداری تصادفی این حجم نوشته های این چنینی نگران کننده است. اما من فقط در این جلسه طرح مسئله کردم و این موضوع می تواند در رشته های جامعه شناسی، ادبیات، زبان شناسی و تفکر انتقادی موضوع تز قرار گیرند تا با تحقیقاتی سیستماتیک معلوم شود وضع زبان فارسی در مطبوعات، تألیفات و ترجمه ها چگونه است. البته من امیدوارم بهتر از وضعی باشد که من امروز تصویر کردم. اگر وضع آنگونه باشد که اورول ترسیم می کند؛ آنگاه باید فکر کنیم که چکار باید کرد. 1- در آموزش زبانمان تجدید نظر کنیم و 2- آموزش تفکر انتقادی را بسط دهیم.

منظور از تفکر انتقادی آموزش منطق صوری و غیر صوری و روش علوم مختلف است. اما قبل از آن تحقیقی بایسته لازم است. اورول می گوید:

نویسنده ای که دقیق و شریف است قبل از نوشتن این سؤالات را از خودش می پرسد:

1. من در ذهن خودم چه چیزی دارم که می خواهم بیانش کنم، یا مقصودی که می خواهم بیان کنم چیست؟

2. کدام کلمات این مقصود را بیان می کنند؟

3. کدام تصویر (ایماژ) یا اصطلاح مقصودم را واضح تر منتقل می کند؟ (یعنی باید به این موارد فکر کرد)

4. آیا تصویری که برگزیده ام،آنقدر تازه هست که مؤثر واقع شود؟ (یا مثل کلمه قلم فرسایی است که می توانم به کارش نبرم)

5. آیا می توانم مطلبم را کوتاه تر بیان کنم؟

6. آیا چیزی گفته یا نوشته ام که به لحاظ نوشتاری مناسب نیست و می توان آن را نگفت و ننوشت؟

او سپس توصیه هایی قاطع می کند که همه آنها با هرگز آغاز می شود که 6 تا اند:

1. هرگز از استعاره، تشبیه یا صناعات ادبی که در نوشته های چاپ شده زیاد با آنها برخورد می کنیم استفاده نکنیم.

2. هرگز در جایی که از کلمه کوتاه می توانید استفاده کنید از کلمه طولانی استفاده نکنید.

3. اگر ممکن است کلمه ای را حذف کنید، همیشه این کار را بکنید، دراز گویی نکنید.

4. هرگاه می توانید از جملات معلوم استفاده کنید از جملات مجهول استفاده نکنید.

5. اگر کلمه ای از زبان عادی هر روزه در اختیار دارید هرگز به جای آن از تعبیری خارجی، کلمه ای علمی یا لفظی تخصصی استفاده نکنید.

6. هرگاه عمل به هر یک از توصیه ها و قواعد بالا زبانتان را (نثرتان) مخلوط و آشفته می کند در آن صورت این قواعد را زیر پا بگذارید.

این توصیه ها را یکی از بزرگترین مقاله نویسان انگلیسی کرده است. کسی که از ساحت و سپهر و فوکو و هابر ماس صحبت نمی کند ولی از مهمترین چهره های ادبی آنگلو ساکسون بوده است. اگر مقاله او را که بسیار واجد اهمیت می باشد در صفحه اندیشه یکی از روزنامه های ما چاپ کنید می گویند چقدر او عقب مانده است؟! حال ببینید در روزنامه های ما درباره بنزین چه نوشته اند: دیسکورس و سپهر و فوکو! بعضی از مقاله نویسان ما خیلی پیشرفته اند که اورول در مقابل آنها آدم دهاتی و پشت کوهی است!

زبان روزنامه باید بی تکلف، بی ادعا و قابل فهم باشد. تا مقصود خود را به راحت ترین شکل ممکن بیان کند. بسیاری از مقاله نویسان روزنامه های ما می خواهند در ردیف فوکو و لیوتار قرار گیرند. بعضی ها با روزنامه یومیه می خواهند هم ردیف متفکران بزرگ دنیا قرار گیرند. در صفحات اندیشه ما اگر بخواهیم از راجر اسکروتن فیلسوف زنده بنویسیم فصلی از کتاب او را ترجمه می کنیم. اما گاردین از خود او می خواهد که به زبان روزنامه ای برایش مقاله بنویسد.

(قرائت عبارتی از کتاب \"به عبارت دیگر\" ترجمه نجف دریا بندی. به عنوان مثالی از نثر خوب. عنوان مقاله: دادا صفحه 189) به عنوان نمونه های نثر روان و بی تکلف و بی ادعا میتوان به این مقاله اشاره کرد. این عبارات سهل و ممتنع اند. این نوشته یک عمر ترجمه و ورزیدگی می خواهد که کدام کلمه را کجا بیاوری. کجا مثال بیاوری. کجا کوتاه و کجا بلند بنویسی. این نثر مثل آب روان است. هیچ ارعاب و ابهتی در آن یافت نمی شود. شما حضور مترجم و نویسنده را حس نمی کنید فکرتان پیش \"دادا\" است.

دندان بد دندانی است که دائم خود را به رخ تو می کشد. اگر دندان سالم باشد اصلاً یادت می رود که نویسنده چه می کند. مجالی پیدا نمی کند که نویسنده خود را به شما نشان دهد. البته نباید تصور شود زیبا نوشتن بد است. مقصودم این است کسانی که سودای زیبا نویسی دارند ولی توانش را ندارند باید بروند یاد بگیرند. تا در عین زیبا نوشتن کار کرد ارجاعی زبان هم مختل نشود.

باشگاه اندیشه

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: