1395/11/23 ۱۲:۵۱
سی و هشت سال از انقلاب در ایران میگذرد و همواره یك سوال مطرح این است كه آیا انقلاب ایران اجتنابناپذیر بود؟ سعید لیلاز، نه درمورد انقلاب ایران بلكه نسبت به هیچ حادثه و رویداد تاریخی دیگری قایل به اجتنابپذیر بودن آن نیست و معتقد است كه از زمان انجام اصلاحات ارضی به بعد، سلسله حوادثی در ساختار اجتماعی-اقتصادی ایران افتاد كه مثل یك تراژدی مسیر تاریخ ایران را به صورت برگشتناپذیری به سمت انقلاب برد.
از سال 53 به بعد اصلاحات ناممكن بود شاه گفت من صدای انقلاب را شنیدم اما حاضر نبود حتی ارتش را به دولت تحویل بدهد!
عاطفه شمس: سی و هشت سال از انقلاب در ایران میگذرد و همواره یك سوال مطرح این است كه آیا انقلاب ایران اجتنابناپذیر بود؟ سعید لیلاز، نه درمورد انقلاب ایران بلكه نسبت به هیچ حادثه و رویداد تاریخی دیگری قایل به اجتنابپذیر بودن آن نیست و معتقد است كه از زمان انجام اصلاحات ارضی به بعد، سلسله حوادثی در ساختار اجتماعی-اقتصادی ایران افتاد كه مثل یك تراژدی مسیر تاریخ ایران را به صورت برگشتناپذیری به سمت انقلاب برد. او نقش عامل خارجی در تحولات ایران را لااقل در طی 75 سال گذشته رد میكند و میگوید من هرگز عنصر خارجی را در تصمیمگیریهای رژیم، در فرآیندهای منجر به انقلاب یا در پیروزی آن، تعیینكننده ندانسته و نمیدانم. در واقع، از بعد از جنگ جهانی دوم كه تحولات عمیق بینالمللی، ایران را نیز در توفان خود درهم پیچید همواره مسائل داخلی موتور محركه تحولات در كشور ما بوده است. این كارشناس اقتصاد سیاسی، با تاكید بر برنامههای اقتصادی ناكارآمد شاه، با اطمینان میگوید كه انقلاب ایران، هم ساختار اقتصادی و هم ساختار اجتماعی ایران را نجات داد. او ادعای اینكه شاه ممكن بود مصالحه كند یا مصالحه كرد و مخالفان او قبول نكردند را یك مهمل تاریخی میداند كه از سوی برخی برای تطهیر چهره او عنوان میشود و معتقد است كسانی كه این امكان را مطرح میكنند فقط بیدانشی خود را از تاریخ معاصر ایران به نمایش میگذارند.
بحث ما درباره اجتنابپذیری یا اجتنابناپذیر بودن انقلاب در ایران است. به نظر شما آیا میتوان گفت انقلاب ایران فارغ از شكل آن، امری محتوم و قطعی به شمار میآمد؟
به اعتقاد من، هر اتفاقی كه در تاریخ افتاده یگانه محتمل ممكن بوده است. بنابراین به هیچوجه نه درمورد انقلاب ایران بلكه نسبت به هیچ حادثه و رویداد تاریخی دیگری قایل به اجتنابپذیر بودن آن نیستم. رویداد اجتنابپذیر، اتفاقی است كه هرگز نمیافتد یا در گزینههای متعددی میتواند رخ دهد اما وقتی شما به تاریخ انقلاب ایران نگاه میكنید میبینید كه از زمان انجام اصلاحات ارضی به بعد، سلسله حوادثی در ساختار اجتماعی-اقتصادی ایران افتاد كه مثل یك تراژدی مسیر تاریخ ایران را به صورت برگشتناپذیری به سمت انقلاب برد. من پیشتر این را گفته و در كتاب خود نیز نوشتهام كه در برنامه سوم عمرانی شاه در اواخر دهه 1330 كه گروه مشاوران هاروارد و بنیاد فورد، آن را تدوین كرده بودند، هشدار داده شده بود كه ما برای نخستین بار در ساختار اجتماعی-اقتصادی ایران دست برده و میخواهیم برای این ساختار تعیین سمت و جهت كنیم و ممكن است كوچكترین انحراف، تعلل یا اشتباهی منجر به سرنگونی ساختار اجتماعی-اقتصادی شود. این جملهای است كه در برنامه سوم عمرانی نوشته شده بود.
میدانید كه این برنامه، نخستین برنامه جامع در تاریخ برنامهریزی ایران و نخستین برنامهای بود كه تغییرات بنیادینی را در كل ساختار اجتماعی-اقتصادی ایران هدفگیری كرده بود. بنابراین، داشت چیزی را تغییر میداد كه مطابق آنچه ما بعدها متوجه شدیم و خود برنامه نیز نسبت به آن هشدار داده بود، سرانجام و سمت و سوی نهایی آن برای برنامهریزان و طراحان آن مشخص بود، بر ما معلوم نبود اما وقتی آنها اصلاحات ارضی را انجام میدادند در همان برنامه نوشته بودند كه اگر این اصلاحات ارضی به دقت جلو نرود منجر به تحولات مهمی میشود. از اواخر دهه 1340 عواملی وارد این برنامه شدند كه از كنترل برنامهریزان آن خارج بود -مثل همه برنامههایی كه انسانها مینویسند- و از آنجایی كه به قول فردریش فونهایك، ما قادر به اندازهگیری و تعیین تمام ابعاد موثر در سمت و سوی جریانات اقتصادی نیستیم، هر برنامهای به ناچار، در عین اینكه میكوشد یك ناهنجاری را حل كند ناهنجاری جدیدی را میآفریند.
برنامههای سوم و چهارم شاه در اصلیترین سمتگیریهای خود یعنی كاستن از فاصله شهر و روستا به سختی شكست خورد و وقتی كه اولا، در اثر تحولات بینالمللی نیمه دوم دهه 1340 و ثانیا، در اثر جنگ اعراب و اسراییل در مهرماه 1352 قیمت جهانی نفت خام بهشدت افزایش پیدا كرد، منجر به تجدید نظر در برنامه پنجم شد كه این تجدید نظر به اعتقاد من، سمت و سوی حركت تاریخ ایران به سمت انقلاب اسلامی را برگشتناپذیر كرد. یعنی از تابستان 1353 كه برنامه پنجم اتفاق افتاد و عملكرد 10 میلیارد دلاری برنامه چهارم منجر به عملكرد 114 میلیارد دلاری برنامه پنجم شد، بهطور قطع، انقلاب گریزناپذیر شد. علاوه بر گزارشهای مربوط به گروه مشاوران هاروارد و مقدمات برنامه سوم عمرانی، ما شواهدی داریم كه از اواخر دهه 1340 تا نیمه دهه 1350 عناصری در راس قدرت سیاسی ایران مثل امیراسدالله علم، دایما از اینكه با وجود گسترش نارضایتیها و ناهنجاریهایی به این عظمت، پس چرا در ایران انقلاب اتفاق نمیافتد، ابراز شگفتی میكردهاند. به گونهای كه تا زمستان 1356 وقتی برنامه ششم عمرانی شاه كه هرگز به اجرا درنیامد، نوشته میشود، در مقدمه آن كارشناسان سازمان برنامه برآوردی را انجام داده و میگویند دو سناریو برای اقتصاد ایران وجود دارد؛ یا ادامه گشودگی وضع موجود كه بر اساس این روش، باید در طول برنامه ششم تا پایان سال 1361 بیش از 130 میلیارد دلار بدهی خارجی بالا بیاوریم كه اساسا چنین پولی در دنیا وجود ندارد یا اینكه ریاضت اقتصادی را پیشه كنیم، كمربندها را محكم ببندیم و با حدود 30 میلیارد دلار بدهی خارجی برنامه ششم را اجرا كنیم كه در آن صورت باید منتظر تلاطمهای شدید اجتماعی باشیم.
در واقع، خود برنامه ششم و كارشناسان سازمان برنامه تا نیمه سال 1356 وقوع انقلاب را اجتنابناپذیر میدانستند و بنا بر اطلاعاتی كه ما در حال حاضر داریم، انقلاب ایران هم ساختار اقتصادی ایران و هم ساختار اجتماعی آن را نجات داد زیرا اگر فرض كنیم كه رژیم شاه آنقدر ثبات پیدا میكرد و آن قدر پول داشت كه میتوانست چنین وامی را از بانكهای جهانی بگیرد، ایران در كنار برزیل و آرژانتین، به یكی از بدهكارترین كشورهای جهان تبدیل میشد. همه آن تلاطمها، حكومتهای نظامی و درگیریهایی كه رژیم آرژانتین تحمل كرد و هنوز هم بهطور كامل از آن خلاصی نیافتهاند محصول همین ناهنجاریهایی است كه اتفاق افتاده است. اگر شما به ساختار طبقاتی و توزیع ثروت نیز توجه كنید در آنجا نیز وقوع انقلاب را گریزناپذیر میبینید.
با توجه به اینكه پهلویها خود وارث یك سری مشكلات، وابستگیها و نقصانها بودند، شاید بتوان گفت نوك حمله این انقلاب در كلیت خود خیلی به سمت پهلویها نبود. شما چقدر این انقلاب را به حكومت پهلوی مربوط میدانید؟ وابستگی به قدرتهای جهانی و عدم استقلال كشور – كه تاریخ آن به زمان قاجار بر میگردد- تا چه حد در به وجود آمدن این ناهنجاریها و نارضایتیها تاثیرگذار بود؟
من مشكل اصلی را از بعد از جنگ جهانی دوم به بعد، هیچگاه در خارج ندیدم. چه در كودتای 28 مرداد، چه در انقلاب و چه در همین مصالحه هستهای با امریكا. من هرگز عامل خارجی را در تمام 75 سال گذشته تعیینكننده ندانسته و نمیدانم. در واقع، از بعد از جنگ جهانی دوم كه تحولات عمیق بینالمللی، ایران را نیز در توفان خود درهم پیچید همواره مسائل داخلی موتور محركه تحولات در كشور ما بوده است. بهطور مثال، من در كودتای 28 مرداد، عنصر خارجی یا حركت امریكا را موثر نمیدانم. به هر حال، كودتایی كه به قول خود كودتاچیها میتوان آن را با 50 هزار دلار جمع كرد، نشان میدهد كه خیلی با مقاومت مردمی رو به رو نشده است.
ما در تمام اسناد و مدارك نیز میبینیم كه نه به لحاظ سیاسی مردم در دولت مصدق مشاركت كردند، نه به لحاظ اقتصادی وضعیت اقتصاد ایران با آن شكل دیگر قابل تداوم بود. در دوره شاه نیز به همین شكل بود؛ روشی كه رژیم پهلوی برای اداره كشور پیشبینی كرده بود تا اواخر دهه 1340 بدون مشكلی كه بنیادین باشد كار خود را انجام میداد اما از اواخر دهه 1340 و اوایل دهه 1350 به بعد با افزایش درآمد ارزی كشور، تمام منابع نفتی وارد اقتصاد ایران شد كه این امر، از یك طرف الگوی مصرف را فاسد كرد و از سوی دیگر، امواج شدید تورمی را برای جامعهای كه اصلا تورم را نمیشناخت، ایجاد كرد. از جنبه سوم نیز فساد بیسابقهای را در تمام ساختار سیاسی ایران پدید آورد و از جنبه چهارم، اقتصاد را در برابر كوچكترین نوسانات نفتی به گونهای آسیبپذیر كرد كه در سال 1356 وقتی برای نخستین بار تولید نفت كاهش یافت و قیمت آن افزایش پیدا نكرد، رژیم از هم پاشید. بنابراین، عنصر خارجی در تصمیمگیریهای رژیم، در فرآیندهای منجر به انقلاب یا در پیروزی آن نقشی نداشت.
همیشه تاكید میشود كه اصلاحات از انقلاب بهتر است. كما اینكه شاه اعلام كرده بود كه صدای انقلاب مردم را شنیده است و در این راستا نیز در سالهای منتهی به انقلاب، دست به اقداماتی مثل تعویض دولتها، گشایش فضای سیاسی و... زد. اما آیا با اصلاحات امكان برچیده شدن آن سیستم و وضعیت وجود داشت؟
بله اما مثل همیشه بسیار دیر بود. من معتقد هستم كه امواج تورمی از اواخر دهه 40، ثبات سیاسی ایران را به هم ریخته بود و یك جنبش چریكی شهری پدید آمده بود - فیلم «سیانور» نیز سعی كرده بود به صورت سطحی به آن توجه كند- كه در تاریخ ایران و در تمام آسیا و خاورمیانه یك پدیده بینظیر است. این جنبش از اواخر دهه 40 شروع میشود، تا اوایل دهه 60 ادامه دارد و بعد برای همیشه از ساختار سیاسی- اجتماعی ایران رخت برمیبندد و البته در همان زمان نیز موثر واقع میشود. اما باید دید چرا این اتفاق میافتد؟ چرا كسی مثل لطفالله میثمی، با ماهی 18 هزار تومان حقوق در حالی كه قیمت پیكان 12 هزار تومان بوده، به جنبش چریكی شهری میپیوندد. به دلیل اینكه رشد اقتصادی و اشتباه در سیاستگذاریهای اقتصادی، فقر را تبدیل به احساس فقر میكند زیرا آنها را به شهر میآورد، تبعیض را نیز به احساس تبعیض تبدیل میكند و در عین حال، آن را تشدید میكند. یعنی نسبت دهك درآمدی یك به دهم كه 12 برابر در سال 51 بوده تا سال 56، 40 برابر میشود. در عین حال انسداد سیاسی نیز به وجود میآورد به گونهای كه در اسفند 1354 وقتی شاه در تلویزیون اعلام كرد كه هر كس عضو حزب رستاخیز نمیشود پاسپورت او را میدهیم از كشور خارج شود، خوب به خاطر دارم من كه یك پسربچه 13-12 ساله بودم غمگین شده و فكر میكردم كه پدر من نیز باید از ایران برود.
فقط در اواخر 1355 و در آبان ماه است كه شاه در مصاحبه با روزنامه كیهان میگوید كه یك سری اشتباهات بزرگ در زمینه اداره اقتصادی كشور انجام دادهایم كه دیگر تكرار نخواهد شد اما اینجا دیگر رشته كار از دست خارج شده بود. من معتقدم از سال 1353 به بعد، مسیر جامعه به سمت برگشتناپذیر رفته بود یعنی دیگر امكان اصلاح وجود نداشت و هر اصلاحی باید تا سال 52 اتفاق میافتاد. در سال 54 كه جامعه ایران كاملا از ریخت افتاده بود باز محمدرضا پهلوی بر انسداد سیاسی پافشاری میكرد. اصلاحات كدام است، این یك مهمل تاریخی است كه برای تطهیر چهره محمدرضا پهلوی گفته میشود. در واقع، به هیچوجه اصلاحات ممكن نبود. حتی در آبان ماه 1357 كه تقریبا كار انقلاب تمام شده بود وقتی هایزر به تهران میآید، شاه از او نتایج تحقیقاتش درباره جنبش مردم را میپرسد. هایزر میگوید اگر شما كنترل ارتش را به دولت بسپارید همه مسائل كشور حل میشود، شاه میگوید من ترجیح میدهم چمدانم را ببندم و بروم اما این كار را انجام ندهم. در این شرایط چه اصلاحاتی ممكن بود؟
متاسفانه ما عادت داریم وقتی از حوادث تاریخی دور میشویم و وقتی كه كمی ناملایمات در امروزمان به وجود میآید برای تطهیر گذشتگان تلاش كنیم. در حالی كه مرور تاریخ نشان میدهد كه تا ثانیههای آخر، حكومت شاه آماده هیچ گونه اصلاح جدی نبود. میگفت من پیام شما را شنیدم اما حاضر نبود به قول یك امریكایی كه آمده و از بیرون ایران را دیده بود بگوید خیلی خب، من كنترل ارتش را به دولت میدهم، اصلا ارتش متعلق به من نیست، ارتش متعلق به دولت است، من پادشاه ایران هستم. میخواهم بگویم هیچ گونه اصلاحاتی صورت نگرفت و هر گونه اصلاحی شكل گرفت صرفا انفعالی و تدافعی بود، ابتكار عملی در دست قرار نگرفت و آن خیمه شب بازی حزب رستاخیز در واقع، حاكی از این بود كه هیات حاكمه ایران، تمام توان تاریخی خود را برای اداره ایران به فرجام رسانده است.
من دقیقا و به عینیت به جمله تروتسكی میرسم كه برای بروز انقلاب چند اتفاق لازم است؛ اول، طبقه حاكم دیگر نتواند قدرت خود را ادامه دهد كه به دلیل تشكیل حزب رستاخیز و خیمه شب بازیهای این حزب، این اتفاق در ایران رخ داد و دوم، طبقه جدیدی بتواند این قدرت را به دست بگیرد كه امام خمینی (ره)، با شبكه روحانیت و از طریق تئوریزه كردن بحث ولایت فقیه به روشنی قادر به انجام این كار شد. بنابراین، تمام شرایط برای انقلاب مهیا شده بود و در حالی كه - تاكید میكنم- از حدود اوایل سال 53 همهچیز برگشتناپذیر شده بود، شاه تا سال 55 و 56 هنوز از اجرای سیاستهای خود دست بر نمیداشت. سال 1355، در یكی از جلسات شورای عالی اقتصاد محمدرضا پهلوی میگوید من تصمیم گرفتهام از امروز سازمان برنامه را منحل كنم و میدانید كه این كار را انجام میدهد و یك دفتر فكری تبدیل به یك اتاق فكر در دفتر نخست وزیری میشود.
دلیل اصلی شاه برای دست زدن به چنین اقدامی، چه بود؟
تا پاییز سال 1355، تولید نفتی ایران به نقطه اوج تاریخی خود كه هرگز در تاریخ تكرار نشده و تكرار نخواهد شد میرسد. یعنی 6 میلیون بشكه در روز و در حالی كه ما كمتر از 500-400 هزار بشكه را مصرف میكردیم، بقیه تولید به قیمت 17-16 دلاردر هر بشكه فروخته میشد و شاه فكر میكرد چون هر سال 15-10 درصد به تولید نفت و به قیمت آن اضافه میشود، این تا ابد ادامه خواهد داشت. بر اساس این، معلوم است كه سازمان برنامه موجودیت و ضرورت وجودی خود را از دست میدهد چرا كه در شرایط وفور شما نه برنامه میخواهید و نه دولت و این اتفاقی بود كه در آن دوره افتاد. بنابراین، من اینكه مصالحه امكانپذیر بود یا اصلا شاه برای آن تلاشی كرد را اشتباه میدانم.
متاسفانه این ادعایی است كه در برخی تحلیلها دیده میشود و به هیچوجه درست نیست. این اصل كلی را هرگز فراموش نكنید كه محكوم هیچگاه قبل از رادیكال شدن حاكم، رادیكال نمیشود. همیشه رادیكالیزم مردم و محكوم، در واقع تبعات واكنشی به رادیكالیزم دولت حاكم است. هیات حاكمهای كه تمام راه فعالیت سیاسی را بسته بود بدیهی است كه اجازه نمیداد هیچ گونه فعالیت سیاسی صورت بگیرد. حتی در سال 56 وقتی كه افرادی مثل مهندس بازرگان و فروهر و... میكوشند نخستین جرقههای فعالیت سیاسی را انجام دهند جلوی خانه آنها بمب گذاشته و آنها را دستگیر میكنند و با لباس شخصی آنها را تحت شكنجه قرار میدهند. در این شرایط، هیچ گونه روزنهای برای پیشرفت كار وجود نداشت.
من برای اینكه به این حرف بیربط - اصلاحات از سوی شاه - پاسخ بدهم شما را به مطالعه برگزاری انتخابات مجلس بیست و چهارم دعوت میكنم. شخصی مثل منوچهر آزمون، با 150 هزار رای نفر اول انتخابات شد در حالی كه تهران در آن زمان 5 میلیون نفر جمعیت داشت. آیا این موضوع، این معنا را نمیدهد كه توده در جریان این انتخابات نیستند؟ یعنی محمدرضا پهلوی یا هر یك از عناصر رژیم با خود فكر نكردند كه اگر 5 درصد از واجدان رای در تهران در انتخابات شركت كردهاند پس 95 درصد بقیه كجا هستند؟ این سوال به عنوان یك سوال معمولی به ذهن هر كسی میرسد اما چرا به فكر شاه نرسید.
به این دلیل كه آنها اصلا خود را بینیاز از این مسائل میدانستند. در واقع، از وقتی كه در بیستم ژانویه 1977م. مقارن با دی ماه 1355 كارتر، رییسجمهور امریكا شد و سوگند یاد كرد و زمانی كه مشخص شد دموكراتها با آن شعارها پیروز انتخابات میشوند و درآمد نفتی و برنامههای حكومت نیز به بن بست رسیده و تورم 25 درصدی كمر مردم را شكسته بود، شاه به این فكر میافتد كه ممكن است كم كم اوضاع وخیم شود. حتی وقتی در سال 1355 امیرعباس هویدا را بركنار میكند و جمشید آموزگار روی كار میآید، بارقهای از امید در ایران به وجود میآید. تازه این اقدام انفعالی بوده و در اثر خراب شدن اوضاع و فشار امریكاییها صورت میگیرد. وقتی هویدا را كنار میگذارد و آموزگار میآید؛ در اردیبهشت 1357 بعد از ماجرای 22 بهمن 56، آموزگار یك سفر استانی به تبریز انجام میدهد و در آنجا یك اجتماع 250-200 هزار نفری ایجاد میشود. شاه وقتی این استقبال از آموزگار را میبیند از اینكه او محبوب است مكدر میشود. یعنی اگر كسی هم برای نجات شاه میآمد خود او مانع شده و شروع به خنثی كردن او میكرد و فكر میكرد میتواند مثل ماجرای علی امینی، مساله جمشید آموزگار را نیز به عنوان نماینده امریكا در هیات حاكمه حل كند.
میدانید كه شاه در 15سال آخر سلطنت خود، این كار را سه بار انجام داد؛ نخستین بار با علی امینی در سال 1340، بار دوم در سال 1343 با حسنعلی منصور كه ترور شد و من میدانم كه شاه از ترور او خرسند بود و بار سوم نیز در سال 1357. هر سه بار نیز فكر میكرد كه الان در اثر فشار امریكا یك نخست وزیر امریكایی را روی كار میآورد و بعد از مدتی میتواند امریكا را قانع كند و خود زمام امور را به دست بگیرد. یعنی كوچكترین امكانی برای اینكه ایالات متحده یا متحدان خارجی آن، اوضاع را كمی تلطیف كنند و اصلاحاتی انجام دهند، باقی نمیگذاشت. من معتقدم كسانی كه این امكان را مطرح میكنند كه شاه ممكن بود مصالحه كند یا مصالحه كرد و مخالفان او قبول نكردند، فقط بیدانشی خود را از تاریخ معاصر ایران به نمایش میگذارند.
برخی تحلیلها طبقه متوسط شهری ایران را مهمترین تكیه گاه محمدرضا شاه میدانند كه اتفاقا همین طبقه نیز نقش عمدهای را در مبارزات علیه او ایفا كرد. چه دلایلی سبب شد شاه در سالهای منتهی به انقلاب، حامیان خود و مهمتر از همه حمایت این طبقه را از دست بدهد؟
مفهوم طبقه، مفهوم بسیار پیچیدهای است و ما باید سعی كنیم این مفهوم را بفهمیم. من فكر میكنم بدترین یا بیشترین سوءتفاهم راجع به همین مفهوم وجود دارد، چه در بین ماركسیستها و سوسیالیستها و چه در بین جامعه شناسان. وقتی شما از طبقه متوسط صحبت میكنید باید مشخص كنید كه منظور شما طبقه به لحاظ درآمدی است یا فرهنگی زیرا دو تقسیمبندی متفاوت است. آن چیزی كه من میبینم این است كه طبقه متوسط در ایران، بعد از جنگ ایران و عراق شكل گرفته و به شكل یك طبقه قابل اعتنای اجتماعی درآمده است.
پیش از آن، ما یك هسته شهرنشین خیلی كوچك در برابر روستاهای پراكنده خیلی بزرگ داشتیم. به این معنا كه در زمان وقوع انقلاب، فقط 47 درصد مردم ایران در مناطق شهری زندگی میكردند و نصف این جمعیت 47 درصدی نیز یا از روستاها به شهر مهاجرت كرده بودند یا روستاهایی بودند كه به شهر تبدیل شده بودند. بنابراین، اساسا باید جامعه ایران در آن زمان را به شكل دوقطبی شهر و روستا دید و نه یك جامعه طبقاتی. به همین دلیل اساس برنامه سوم و چهارم، كاهش فاصله شهر و روستا را پیشبینی كرده بود و جالب است كه با وجود رسیدن به ارقام رشد بسیار بالا هم در برنامه سوم و هم چهارم، در رسیدن به این هدف یعنی كاهش شكاف بین شهر و روستا شكست خورد. در مقدمه برنامه سوم عمرانی نوشته شده بود كه اگر ما به درستی برنامه اجرا نكنیم، از طریق اصلاحات ارضی بیكاری پنهان پراكنده در روستاها به بیكاری آشكار متمركز در شهرها تبدیل میشود و این ثبات اجتماعی كشور را به هم میزند.
بنابراین كدام طبقه متوسط؟ من اصلا قایل به وجود طبقه متوسط حتی به مفهوم امروزی آن، در ایران نیستم. به مفهوم امروزی، طبقه متوسط، طبقهای است كه بعد از انقلاب پدید میآید؛ یعنی یك میلیون شاغل در آموزش و پرورش و یك میلیون شاغل در شبكه بهداشتی- درمانی كشور؛ آنها هستند كه طبقه متوسط را تشكیل میدهند، هم فرهنگی هستند و هم اقتصادی. فراموش نكنید كه حتی هفت سال پس از انقلاب یعنی در سال 1365، فقط یك سوم سرپرستان خانوار ساكن در تهران، متولد این شهر بودند.
پدیده شهرنشینی در ایران یك پدیده بسیار متاخر و جدید است كه اساسا متعلق به انقلاب است. به همین دلیل، در آستانه انقلاب و در اثر اشتباهات عجیب و غریبی كه در برنامههای عمرانی اتفاق افتاد یك قشر شهرنشین كوچك در مركز شهرها و به خصوص در تهران كه قدرت اصلی اجتماعی انقلاب را تشكیل میداد، وجود داشت كه توده عظیمی از حاشیهنشینها این توده كوچك را در شهرها محاصره كرده بودند. به محض اینكه كوچكترین امواج تورمی از اواخر دهه 1340 شروع به وزیدن كرد و تا سال 1352 تبدیل به یك جریان نیرومند تورم شد و در سال 1356 نیز به 25 درصد رسید -تورمی كه جمع آن در تمام دهه 40، 11-10 درصد بود- تمام این حاشیه شروع به شوریدن علیه این شهر كرد و پیشبینی برنامهنویسان سوم تحقق یافت؛ یعنی این بیكاری پنهان و پراكنده تبدیل به بیكاری آشكار و متمركز شده و فقر و تبعیض تبدیل به احساس فقر و احساس تبعیض شد و این زمینههای انقلاب را كاملا فراهم كرد.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید